با چای دم روضه خراباتی و مستم
درویش نیم ، شیعه الله پرستم
خون می چکد از گوشه ابروم غمی نیست
در روضه زینب سر خود را بشکستم…
- دوشنبه
- 12
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 04:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
با چای دم روضه خراباتی و مستم
درویش نیم ، شیعه الله پرستم
خون می چکد از گوشه ابروم غمی نیست
در روضه زینب سر خود را بشکستم…
ورق برگشت، شک خط خورد، دین دست یقین افتاد
یقین کار خدا بود اتفاقی این چنین افتاد
اذان ظهر بود از آسمان خورشید می بارید
نماز عصر شد پیشانی خورشید چین افتاد
هزار الله اکبر کیست این بانو که حتی کفر
به محض دیدنش یاد امیرالمومنین افتاد
همان بانو که در ادراک چشمانش حلولی سرخ
میان اتفاقات جهان زیباترین افتاد
به لطف لهجه ای سرخ از لبش این شعر بیرون ریخت
که از دستی شراب آلود "کاس من مَعین" افتاد
زمان رفت و سری پیچیده در سربند یا زینب
میان بارش خورشید در میدان مین افتاد
شهادت می دهد یک روز این سربند خون آلود
که بر ما چند روزی سایه ی روح الامین افتاد
شاعر : سید علی شکراللهی
امسال كه سال زینب كبرا بود
در حصر، حریم دختر زهرا بود
حالا كه ضریح كربلا احیا شد
ای كاش كه زینبیّه هم احیا بود
شاعر : محمود ژولیده
اگر چه زخم تو با طعنه التیام گرفت
ولی زمین و زمان از تو احترام گرفت
تو صبح روشنی امّا برای من گفتند: -
دل شکسته ی تو در غروب شام گرفت
بگو به جرم چه بود؟ این دلیل کافی نیست
که بی دلیل زمین از تو انتقام گرفت
بگو برای من از خاطرات ظهر عشق
از آتشی که به آرامش خیام گرفت
فقط به عشق شما حرف می زنم بانو
اگر که حرف دلم عاشقانه نام گرفت
نشستم از تو بگویم چقدر تشنه شدم
نشستم از تو بگویم ولی صدام گرفت
شاعر : فاطمه آقا برازی
می رسند از راه تا غم ها زمین گیرت کنند
سنگ هاشان، طعنه هاشان بیشتر پیرت کنند
مثل چشمت آیه آیه سوره ی مریم گریست
با نخستین واژه اش وقتی که تفسیرت کنند
حلقه حلقه موج گیسویی پریشان می رسید
بادها می خواستند این گونه زنجیرت کنند
سخت بود این که تمام راه در غربت گذشت
سخت تر این که تمام شهر تکفیرت کنند
روزیشان آه و نفرین تو شد، می خواستند -
با کمی خرما و نان از زندگی سیرت کنند
«ما رایت...» گفتی و جنگ نگاهت شد جمیل
چشم ها باید فرار از برق شمشیرت کنند
شاعر : سید محمد غفاری
يا اُمّ بنين! حالِ گرفتار نديدي
دستانِ قلم ،اشك علمدار نديدي
بر پيكر بي دستِ علمدارِ رشيدت
آشفتگيِ سيد وسالار نديدي
مادر! بخدا بسكه وفا داشت ابالفضل
غوغاي مواساتِ سپهدار نديدي
گر آب نياورد ، مگو آبرويش رفت
خونبارشِ آن ديده و رخسار نديدي
يك لشگرِ قَدّار كه بنشست به زانو
پا تا سرِ او تير ، چنان خار نديدي
شق القمرِ كوفه كه در علقمه رخ داد
تكرار رُخِ حيدر كرار نديدي
آنقدر ادب داشت كه با سر به زمين خورد
سجّادة خون بر قدمِ يار نديدي
پَس داد هر آن درس كه در نزد تو آموخت
بالندگيِ مكتب ايثار نديدي
مادر كه شود اُمّ بنين ، هيچ غمي نيست
در عهد و وفاي پسرش ، هيچ كمي نيست
شاعر : محمود ژولیده
بر قلّه های مرز محال ایستاده است
این زن که بر مدار کمال ایستاده است
این کیست این فرشته ی شیدا که در نبرد
هم پای مرد های زلال ایستاده است
ظهرست و در هوای به شدّت اناری اش
مشتی پرنده بی پر وبال ایستاده است!
در درک این نهایت بالا بلند عصر
انسان در ابتدای خیال ایستاده است
حوا که هیچ، حسرت آدم به گل نشست
حتی فرشته دست به فال ایستاده است
این کیست انعکاس صدایی سلیس تر
در شام بی ستاره بلال ایستاده است؟!
پاسخ دهید بارش بهتی عجیب را
وقتی سوال پشت سوال ایستاده است...
سالی گذشت و ما همگی منحنی شدیم
زینب هنوز این همه سال ایستاده است!
شاعر : عبدالحمید رحمانیان
هر چند پاي بي رمق او توان نداشت
هر چند بين قافله جانش امان نداشت
بار امانتي که به منزل رسانده است
چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت
جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها
در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت
آيا به جز حوالي گودال، ساربان
راهي براي رفتن اين کاروان نداشت؟
يک شهر چشم خيره به... بگذار بگذريم
شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت
آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت
ديگر لب مقدّس قرآن کربلا
جايي براي بوسه ی آن خيزران نداشت!
شاعر : یوسف رحیمی
چادر خاکی نشان مادری زینب است
ارث زهرا صورت نیلوفری زینب است
خط فکرم بر گرفته از دمشق و کربلاست
هرچه دارم از دعای مادری زینب است
پیکرم صحرای تربت، در رگم آب فرات
این یکی از راه شیعه پروری زینب است
من کیم تا دم زنم از عمه سادات چون
ذات الله الصمد خود مشتری زینب است
کشتی ارباب با دستان زهرا می رود
لنگر کشتی نخی از روسری زینب است
علم او از بس که از حد تصور خارج است
حضرت جبریل هم پا منبری زینب است
بیمه کردم قلب بیمارم به اشک روضه ها
خوش به حال آن کسی که بستری زینب است
قلب ما سنگ است و با گریه طلایی میشود
مجلس روضه محل زرگری زینب است
رنگ خاکستر برای ما گریز پر غمی ست
غیرت ما معجر خاکستری زی
زینب ز قیام خود به دین داد حیات
وز خطبه او یافته اسلام نجات
بر شیر زن بیشه توحید ، درود
بر فخر زنان زینب کبری صلوات
شاعر : محمد مبشری
بر اشک جگر گداز زینب صلوات
بر صبر حماسه ساز زینب صلوات
فرمود حسین در نمازم کن یاد
بر ذکر شب و نماز زینب صلوات
شاعر : محمد مبشری
عین توحید بود ذکر صفات زینب
روز و شب وقف حسین است حیات زینب
نیمه ی ماه رجب جلوه ی روز عرفه است
نام آن را بگذاریم عرفات زینب
شاعر : قاسم نعمتی
تب کردم از فراغ تو ای یار سر جدا..
یک دم کنار بستر این غمزده بیا..
موی سفید قامت خم گریه ی مدام
دارم به پیکرم ز فراغت نشانه ها..
من را زدند پیش نگاه رقیه ات..
من را زدند دسته ی اوباش بی حیا..
با چوب نیزه زد به سرم نانجیب و گفت..
اینقدر آه و ناله نکن زودتر بیا..
دستی رسید و حرمت روبنده ام شکست..
پایی رسید و چادر من گشت نخ نما..
عمداً مرا مقابل تو بر زمین زدند..
عمداً تو را زدند به پیش نگاه ما..
من مانده ام چگونه بدون تو زنده ام..
دست مرا بگیر و ببر این شکسته را..
رد طناب هست به دستان من هنوز..
جامانده بر رخم اثر مشتِ بی هوا..
یادت که هست سفره ی احسان یثربم؟
زینب کجا و قصه ی خیرات نان کجا؟!
بی ت
وای از نگاه بد هر یهودی
ممنونتم به داد من رسیدی
با خوندن قرآن روی نیزه
آبروی زینب اتو خریدی
شیعه شدنم از نفس حضرت زهراست
ایمان من از مرحمت زینب کبر ی ست
مدیون حسینم به خدا تا دم آخر
عشقم به حسین از کرم زینب کبری ست
ما غیرتمان گوشه ای از غیرت سقاست
ناموس تشیع حرم زینب کبری ست
مانند ابالفضل شدن فرض محال است
لیکن همه ی هستی ما زینب کبری ست
اطراف حرم گرچه پُر از خولی وشمر است
دنیای تشیع سپر زینب کبری ست
شیران مدافع دلتان شاد که عباس
همراه شما در حرم زینب کبری ست
از تماس تازيانه هر تني آزرده بود
صحنه را عباس اگر ميديد بي شك مرده بود
تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است
عمه ي سادات را كوچك كسي نشمرده بود
از همان ساعت كه سقا رفت سمت علقمه
حالِ زينب مثل زن هاي برادر مُرده بود
خواست در آغوش ِ خود گيرد حسينش را نشد
بس كه تير و نيزه بر جسم حسينش خورده بود
فكر ميكردند نفرين كرده در حالي كه او
دستهايش را براي شكر بالا برده بود
شاعر : کاظم بهمنی
در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد
چون کبوتر آشیان میخواستم اما نشد
تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
روضه ای فوق زمان میخواستم اما نشد
زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
من برایت سایبان میخواستم اما نشد
تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم
من هزاران جان میخواستم اما نشد
دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
غرش یک پهلوان میخواستم اما نشد
تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
مهلتی از ساربان میخواستم اما نشد
غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد
نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
از لب لعل لبت اذان میخواستم اما نشد
ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان
از آیه های خامس آل عبا بخوان
از کاف و هاء و یاء بگو شرح تازه ای
وز عین و صادِ واقعة کربلا بخوان
تنها ، نه بهرِ اُمِّ حبیبه ، برای ما
از روزهای پر غم و پر ماجرا بخوان
تفسیرِ آیه آیة دروازه را بگو
آری کمی ز سوز دل سر جدا بخوان
شرحی ز حال پردگیان در خفا بگو
قدری برای هیئتیان در جلی بخوان
با بانوان ، ز سورة مریم چه گفته ای
سر بسته روضه ای ز غم نینوا بخوان
از لحظة وداع برادر بما بگو
با بوسه های زیر گلو ((یا اخی)) بخوان
از آیة قیامت کبرای قتلگاه
از آن همه مصیبت و درد و بلا بخوان
از تازیانه خوردن و تهمت شنیدنَت
از لحظه های سخت اسارت بیا بخوان
از خطبه های فاطمی و حیدریِ خ
گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار
رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...
در حلقهای از اشک پریشان شده رفتم
آنگونه که انگشترت انگار به ناچار...
شهری همه خواب و به لبت آیهای از کهف
تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار-
ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم
از هلهلهی کوچه و بازار به ناچار
سوگند به لبهای تو صد بار شکستم
هر بار به یک علت و هر بار به ناچار
تو نیستی و ماندن من بی تو محال است
هر چند به ناچار به ناچار به ناچار...
شاعر : سید محمد غفاری
کعبه ی غم ها منم غصه فراوان دیده ام
من رسول کربلایم داغ جانان دیده ام
دختر خورشیدم و المصائب زینبم
روی رحل نیزها قاری قران دیده ام
بار ها تا قتلگا افتا و خیزان گشته ام
خنجر کینه روی حلقوم عطشان دیده ام
وای من از سنگ های کوفیان بی حیا
ظلم های بی شمار و شام ویران دیده ام
دختر حیدر کجا و مجلس نامحرمان
چو بد دستی جفا بر لعل و دندان دیده ام
شاعر : احسان محسنی فر
پاک دلمو باختم / وقتی تو رو دیدم / به پای عشق تو / شاهرگمم می دم
دیوونه ی تو می مونم // فدای تو جونم // شد عشق تو جاری
توی رگ و خونم
می دونی که پریشونم // اسیر جنونم // به عشق تو پیرم
بااین که جوونم
زینب // تویی مقلب القلوب دنیا
تو هستی حال و روز خوب فردا
می مونی تا ابد محبوب دلها
( زینب / بی بی جان زینب )
با مدد سقا / یه روزی می دونم / گردن بدخواه / زینبو می شکونم
به پای عشق تو مستم // اسیر تو هستم // دخیلمو امشب
به پای تو بستم
می دونی که دیگه خسته م // با قلب شکسته م // نگی به ضریحت
نمی رسه دستم
بانو // می دونی که شده دستامون خالی
بیا و جان زهرا بده حالی
تا که بشه بازم حالمون عالی
( زینب / ب
در کلا مت چو حیدری زینب
بی قرار برادری زینب
در حیا و در استقامت و صبر
تو همانند مادری زینب
چهره ات منتها به ثارالله
پس حسین مکرری زینب
خطبه هایت کمر شکن بودند
ساده گویم قلندری زینب
مسجد کوفه بر خودش لرزید
صیحه ای زد که حیدری زینب
تا صدایت رسید ، فهمیدیم
کهکشان را مسخری زینب
چوب محمل گواهی ات داده
تا همیشه تو سروری زینب
کربلا با تو شد قیامت اشک
پس بگویم تو محشری زینب
گفته بوده پدر بزرگ شما
بین غم ها شناوری زینب
آخرین لحظه های عمرت بود
یاد جسم برادری زینب
در همان لحظه ها تو می دیدی
می برید از قفا سری ، زینب
بعد آن هم هجوم آوردند
کل لشگر به پیکری ،زینب
ای که خون شد دلت برای حسین
به ! بنازم چه خوا
ما کشته ی کربلای احساس توأیم
در سایۀ آفتاب در پاس توأیم
در راه دفاع از حرمت یا زینب!
عبّاس تو نه، بندۀ عبّاس توأیم
شاعر : امیر علی شریفی
قلم به دست گرفت و نوشت:يا زينب
شروع شد غزلی عاشقانه با زينب
و بعد قافیه ها را کنار هم چید و
گذاشت آخر آن ها ردیف را زینب
به جای واژه به شعرش ستاره ها را چيد
نوشت روی تمام ستاره ها زینب
نوشت اشهد ان علی ولی الله
نوشت آینه ی مرتضی نما زینب
غزل کنار قصیده اگرچه کوتاه است
ولی چه سیروسلوکی گرفته تا زینب
نشسته چشم به راهش به صد اميد حسين
رفیق و همسفر راه کربلا زینب
فلک ﺗﺮاﻧﻪ ی ﻋﺸﻖ و ﺳﺮﻭﺭ را سر داد
ﺭﺳﻴﺪ ﺧﻮاﻫﺮ اﺭﺑﺎﺏ باوفا ﺯﻳﻨﺐ
رسیدآنکه به یمنش زمین پر از نور است
رسيد جلوه ی ((والصبر)) انبيا زینب
رسيد ، خنده به روی لب حسين نشست
و شد قرار حسینش از ابتدا زينب
عصاره ی همه ی پنج تن رسيد از راه
گذا
عمری است من غلامِ علمدارِ زینبم
از نوکرانِ دلبر و دلدارِ زینبم
سر میدهم به پایِ حرم شک نکن دمی
یعنی که سر سپرده ی سالارِ زینبم
شکر خدا به یک نگهش زینبی شدم
شادم از اینکه واله و غمخوارِ زینبم
ما را طوافِ صحنِ دمشق است آرزو
من تا ابد هماره گرفتارِ زینبم
درس از حیا و درسِ وفا داده شیعه را
تا روز حشر محرمِ اسرارِ زینبم
سیلی زنم به صورتم از داغِ روضه اش
وقتی که دل شکسته یِ رخسارِ زینبم
خواب از سرم بَرَد همه دم یادِ ماتمش
شب تا سحر غمینم و بیدارِ زینبم
در زندگی نشد دمی از ذکرِ حق جدا
من ماتِ زندگانی و اذکارِ زینبم
گوید بداغی از رهِ دلداگی چنین:
شادم از این که در دو جهان یارِ زینبم
شاعر : سی
یا زینب (س)
برای اینکه بیفتم ، به پای حضرت زینب
به اشک دیده نوشتم ، برای حضرت زینب
خدا کند بنویسد مرا ملیکه ی باران
همیشه گریه کن گریه های حضرت زینب
به آسمان رود و کار آفتاب نماید
هر آنکسی که شود مبتلای حضرت زینب
به هوش آید و در دم ز قبر، زنده در آید
به گوش مرده رسد گر ، نوای حضرت زینب
برو تو حاتم طایی، مرا به خنده نینداز
عطای چون تو کجا و عطای حضرت زینب
مدافعان حریمش به روی سینه نوشتند
گدای حضرت زینب، فدای حضرت زینب
خدا کند که شبیه مدافعان حریمش
بدون سر بروم تا سرای حضرت زینب
منی که قالی شوقم به زیر هر قدم او
چه بهتر است شوم نخ نمای حضرت زینب
بهشت عشق بسیط است در کنار ضریحش
صفای جنت ح
خلق و خوی و خصال دخترها
بیشتر می رود به مادرها
دختران می زنند چون مادر
گره محکمی به معجرها
دختران عشیره زهرایند
مردهای عشیره حیدرها
موقع پهن کردن سفره
کمک مادرند دخترها
خورده نان های سفره ی مولا
می رسد بیشتر به قنبرها
عشق هم نیست بی شباهت به
حس بین تو و برادرها
زیر پایت نگاه کن بی بی
می خورد چشمتان به نوکرها
درک اوج کرامتت دارد
بیشتر بستگی به باورها
پیش مردم بدم نکن بی بی
دست خالی ردم نکن بی بی
آیه آیه، خدا خدا زینب
نور توحید هل اتی زینب
راحت روح مصطفی زهرا
راحت روح مرتضی زینب
قاری خطبه های یاحیدر
جلوه ی صبر مجتبی زینب
ای امام یقین و صبر و رضا
مظهر عفّت و حیا زینب
شیرِ مردان کربلا
اشکی بده مرا که زداغت روان شود
سوزی بده بر این دل پیرم جوان شود
با ناله های تو غم عالم به پا شده
گریان زداغ تو دل صاحب زمان شود
وقتی حسین در غم تو گریه می کند
باید که دیدگان من از خون روان شود
خیلی برای داغ حسین غصه خورده ای
جا دارد عالمی زغمت روضه خوان شود
هر صبح و شام روضه شیب الخضیب را
آنقدر خوانده ای که بهارت خزان شود
مهدی سلطانی
هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش
مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش
وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی
با یل ام البنین بودند در دور و برش
مریم و آسیه را دیدم که می آموختند
با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش
دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب
می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش
اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست
عصمت الله است این آیینه نام دیگرش
حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست
ارث برده این عقیله حجب را از مادرش
حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم
چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش
هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند
یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش...
شاعر : احسان نرگسی رضاپور
در آسمان فراقت، هلال را دیدم
نمردم و سرِ نیزه، هلال را دیدم
منی که روی تو را بی بهانه می دیدم
به صد بهانه فراق و ملال را دیدم
صدای قاری من از تنور می آمد
چه شد که بر سر نی این محال را دیدم
دلم ز رأس تو جویای شام هجران شد
ز عطر یاس، جواب سؤال را دیدم
بدون شرح و بیان، وصف حال تو گویاست
به زخم ابروی تو شرح حال را دیدم
اگر چه گیسوی خاکستری کبابم کرد
ز جلوه ی تو شکوه و جلال را دیدم
به من چو از سر نیزه نظاره می کردی
نگاه ملتمس خردسال را دیدم
تمام داغ و فراق تو داشت زیبایی
چرا که در رخ تو ذوالجلال را دیدم
مرا به مجلس ابن زیاد سنجیدی
ز هیبتم به رخت وصف حال را دیدم
چنان غم تو به ایراد خطبه ام