عشق حیدر شد گناه فاطمه
میخ در باشد گواه فاطمه
- شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1390
- ساعت
- 07:52
- نوشته شده توسط
- نفس
عشق حیدر شد گناه فاطمه
میخ در باشد گواه فاطمه
عشق حیدر شد گناه فاطمه میخ میخ در باشد گواه فاطمه
شیعه ام من تا ابد رزمنده ام چونکه هستم در پناه فاطمه
ازصف دشمن ندارم واهمه تاکه دارم من عزای فاطمه
قیمت وقدرش اگر خواهی بدان میدهم من !!!درازای فاطمه
گردهد اذنم خدای فاطمه میدهم ایندم به شعرم خاتمه
هر-نفس-هردم بگویم این سخن عشق من تنهاعلی وفاطمه
نفس
من غريبم فاطمه جان واي
اولين مظلوم دوران واي
محرمم تنها تو هستي واي
ديگر از من رو مپوشان واي
تا كه از كوچه امدي جانان من
چهره پوشيده اي از چشمان من
يا فاطمه يا فاطمه فاطمه جانم(4)
فتح خيبر كردم اما واي
خانه ام رفته به يغما واي
تا بماند دين احمد واي
همه را كردم تماشا واي
به دست بسته از كفم رفته فدك
توپيش ديده هاي من خوردي كتك
يا فاطمه يا فاطمه فاطمه جانم(4)
گو سخن با من دوباره واي
با زبان با اشاره واي
از جفاي پنجه خصم واي
ماجراي گوشواره واي
خموشي ات كشته مرا اي يار من
زغصه ات خورده گره بر كار من
يا فاطمه يا فاطمه فاطمه فاطمه جانم(4)
وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست
با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست
اینجا به ما حسین حسین وحی میشود
پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست
سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست
زهرا برای سیر کمال ولای ماست
تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است
چادر نماز مادر ارباب های ماست
باران به خاطر نوه ی فضه میرسد
ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست
فرموده اند داخل آتش نمیشویم
فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست
بر خیز و تسلای دل پر شررم کن
ای قبله اهل نظر این دم نظرم کن
ای دست خدا دست مرا خصم شکسته
ای ابر کرم رحم به چشمان ترم کن
از سینه بشکسته من خون شده جاری
ای لاله غم رحم به داغ جگرم کن
می گفت به من زینب غمدیده به زاری
از راز نهانیّ خود این دم خبرم کن
مادر ز چه رو دست تو از کار فتاده
برخیز تو یکبار دگر شانه سرم کن
گفتم به (ملک) گفته تو هست چه جانسوز
گفتا مددی می کن و جانسوز ترم کن
مادر بگو که بی تو چه خاکی به سر کنم
ای شمع شب فروز چگونه سحر کنم
گیرم که شب سحر شد روشن شد آفتاب
باید به قتلگاه برادر نظر کنم
مادر نمیر کاش بمیرم به جای تو
بی تو نظر چگونه به روی پدر کنم
این شهر شهر وحشت واین کوچه پر خطر
باید که سینه را به بلایا سپر کنم
دیگر مدینه جای امان نیست مادرا
از شهر غصه ها تو دعاکن سفر کنم
سیلی اگر زدند مرا هم چو مادرم
باید حسین را زقضایا خطر کنم
مارا نیاز نیست به نامرد مردمان
باید زمردمان مدینه حذر کنم
من تاجر تجارت عشق و محبتم
کی با حسین باشم ویک دم ضرر کنم
من حاضرم اسیر شوم درره مرام
فکری برای خاطر نسل بشر کنم
روزی اگر گذار من افتد به کاخ ظلم
آن ک
مگه میشه،فاطمیه،بشه آسمون نگیره
مگه میشه،بگی زهرا،دل مرده جون نگیره
مگه میشه،غربت تو،گریمون ودر نیاره
تقصیر چشمای ما نیست،اسم زهرا گریه داره
آمد کنار بستر زهرا علی نشست
آهی کشید از دل وبر او نگاه کرد
خورشید آسمان ولایت ستاره ریخت
تا یک نظر به هاله اطراف ماه کرد
گفت آن سیاه دل که به تو سد راه کرد
روی تو رانه ،روز علی را سیاه کرد
ای گل خزانم آتش مـزن بـه جانم
ای پرستـوی مـن مــرو ز آشیـانم
ای امید دلها یا فاطمه یا زهرا
بعد تو بـه عالـم مـن دلخــوشی نـدارم
بی تو بـا کـه گـویم غمهـای بیشمـارم
من کـه در مدینـه غـریب و بینشــانم
یــار قــد کمـانم بشنــو تــو التمـاسم
ای امید دلها یا فاطمه یا زهرا
یار نیمهجانم نگاهت به درد من باشد طبیب
با دل شکسته بخوانم شب تا سحر امنیجیب
ای صفای خانه شبانه بـار سفر را بستهای
یار قد خمیده شهیده گمانم از من خستهای
بود و هستم مروتو ز دستم مرووای از این جدایی
مانده کنج سینه غمهای بیحسابم
بیتـو در مدینـه سـلام بیجـوابم
ای امید دلها یا فاطمه یا زهرا
آسمان چشمم شد غرق در ستاره
مـاه در خسـوفم کنم تو را نظاره
ای امید دلها یا فاطمه یا زهرا
کی رود ز یادم غم تـو ای مانده بین کوچهها
کس خبر ندارد ز داغت با من چها کردی چها
کی رود ز یادم که سیلی هست تو را گرفته بود
کی رود ز یادم که زینب دست تو را گرفته بود
بود و هستم مرو تو ز دستم مرو وای از این جدایی
گرفته بوی غم وغصه خانه ام زهرا
ز کودکان حزینت تو غم گساری کن
ببین که شوهر مظلوم تو علی تنهاست
در این غریبی و غربت مرا تو یاری کن
هنوز هم به شفایت امید دارم من
مکن امید مرا ناامید کاری کن
حدیث غربت من را ز زینبت بشنو
به غربت من مظلوم بیا و زاری کن
ز جای خیز و تو ای همسر وفادارم
به خانه ای که درش سوخت خانه داری کن
حسن جواهری
ای شفایت آخرین امید من
کوکب من ،ماه من ،خورشید من
همسر من تا چه حدی خسته ای
کین چنین چشم از علی هم بسته ای
با فراق خود سیه پوشم مکن
من غریب هستم فراموشم مکن
ای سپر برجان من روز خطر
جنگ بسیارست و حیدر بی سپر
پرشکسته اینچنین پرپر مزن
تازیانه بر دل حیدر مزن
جان زهرا روز من را شب مکن
چادرت را بر سر زینب مکن
ای کبود نیمه جانم فاطمه جان
همسر قامت کمانم فاطمه جان
ازغریب شهر یثرب رو می گیری
پیش زینب دست و بر پهلو می گیری
وای وای وای وای
چون کبوتر در قفس افتاده بودی
پیش چشمم از نفس افتاده بودی
تا نبیند دخترت اشک شبم را
خانه داری کن امید زینبم را
فاطمه دیگه خوشی به کام من حرومه
همه می گن کار حیدر تمومه
دل من خسته از این دوره زمونه
قامت خم شده ام باشد نشونه
وای وای وای وای
برتن خسته من روان تو بودی
بردل غمزده ام توان تو بودی
رفتی و من شده ام تنهای تنها
درمیان کوچه ها با با ر غمها
وای وای وای وا ی
بعد توشد زینبت مادر خانه
با حسین وحسنت گیرد بهانه
خیره گردد بر در و دیوار خانه
می کند یاد تو زیر تازیانه
فا
مادرم یاس بهشته ،روی گلبرگاش نوشته
حرم مخفی مادر ،با صفا تر از بهشته
دل من خدا گرفته ،آخه درد می کشه مادر
می دونم روی لب بابا، همه دم عمن یجیبه
آخه بین همه دنیا ،بابای من غریبه
مادرم یاس بهشته ،روی گلبرگاش نوشته
حرم مخفی مادر ،با صفا تر از بهشته
می دونم روی لب بابا، همه دم عمن یجیبه
آخه بین همه دنیا ،بابای من غریبه
از روزی که مادر ما ،افتاده میون بستر
نیومد کسی عیادت ،می سوزه با چشمای تر
این چیه میون خونه ،افتاده به زیر پاها
داره داد میزنه مادر ،که بدادم برس اسما
هی می گه به اسما مادر،از زمین محسن بردار
من براش گهواره ساختم ،جسمش وتو اونجا بگذار
لالایی براش می خونه ،مادر رنجور وخسته
هی می گه
مگر هوای تو ما را کند بیابان گرد
مگر حضور تو از خاکمان بر آرد گرد
زمین بدون حضورت بگو-چه-را رویاند
چنان که باید وشاید زمان –که –را پرورد؟
غم تمام زمین ریشه کرده در جانم
بگویمت زکدامین شب از کدامین درد
علاج درد منی تو ولی نمی دانم
کجای حادثه گم کردمت ؟کجا ای مرد
شاعر سعید محمدی
عبور می کنی از چشمهای روحانی
به چشم من نمی آیی شبی به مهمانی
اگر اجازه دهی زیر ابرهای فراق
کمی قدم بزنم در هوای بارانی
وجود توت برکت می دهد به خانه دل
تو رزق هرشب این سفره های بی نانی
بیا بدون حضورت خراب خواهم شد
برس به داد دل شهر رو به ویرانی
طلوع کن بزن از ریشه هر چه تاریکی است
چقدر عمر شب غیبت است طولانی
ورق بزن دو سه پلکی نصیب ما گردد
ثواب دیدن آن آیه های قرانی
خدا کند که خورد مهر مهر تو به دلم
به جای مهر که نقش است روی پیشانی
غروب جمعه دلتنگ ،باز دلتنگ است
نگاه منتظری در کنار ایوانی
شاعر محسن عرب خالقی
آه تابوت مادری می رفت
از در بیت بی دری می رفت
چادری سوخته بر رویش می بود
غرق خونابه معجری می رفت
دم به دم مرتضی زمین می خورد
ناتوان زیر پیکری می رفت
دوشها سرخ می شد از خونی
که ز پهلوی پرپری می رفت
مجتبی روی سینه می کوبید
جای دست ستمگری می رفت
دخترش شعله بر جگر می ریخت
خاکها رابه روی سر می ریخت
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحید انعکاس نمایانتری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
ملک وجود فلسفه دیگری نداشت
زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
فرموده اند در برکات وجود او
زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
محشر بدون مهریه همسر علی
سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت
حتی بهشت با همه نهرهای خود
چنگی به دل نمی زد اگرکوثری نداشت
دیروز اگربه فاطمه سیلی نمی زدند
دنیا ادامه داشت،دگر محشری نداشت
شاعر علی اکبر لطیفیان
دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد
سرتا به پا اعجاز رابر او عطا کرد
تا اینکه گنج مخفی اش پنهان نماند
طرح جدیدی از خداوندی به پاکرد
نوری سرشت ومدتی بعد از سرشتن
او را به نام حضرت زهرا صدا کرد
وقتی برای باراول ،فاطمه گفت
آنجا حساب فاطمیون را جدا کرد
او جای خود دارد ،کنیز خانه او
با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد
حوریه بود و دستهایش پینه می بست
از بسکه در این خانه گندم آسیا کرد
نان شبش در دست مسکین مدینه
می رفت یعنی روزه ،را با آب وا کرد
مبهوت می ماند ملک از کار زهرا
در بیت الاحزان هم به همسایه دعا کرد
امشب دخیل چادری پر وصله هستم
آن چادری که بی خدا را با خدا کرد
این هم یکی از معجزات درب خانه است
در سی
کسی که هر نفس او به قصد قربت زهراست
همیشه تحت عنایات خاص حضرت زهراست
تراز روز قیامت به رتبه بندی مردم
قسم به حیدر و اولاد او محبت زهراست
قسم به جان علی آن قسیم جنت و دوزخ
بهشت رفتن ما با شروع هیات زهراست
به زیر پرچم عشقش بدان اگر که نشستی
تمام ایل وتبار تو در معیت زهراست
به وقت مرگ دعا کرد شیعه را به حقیقت
که هیاتی شدن ما هم از مشیت زهراست
هر آنکه آمده هیات عبادت آمده باشد
به شرط آنکه حضورش فقط به نیت زهراست
سعید توفیقی
رسیده شب همه غیر از دو چشم من خوابند
دوباره پهلو و بازو و دیده بی تابند
دوباره درد گرفته همه وجود مرا
دوباره غم زده بوسه تن کبود مرا
نه دست تا که زنم شانه موی زینب را
نه پا که خانه بگیرم زغصه در صحرا
نه دیده تا که ببینم رخ حسینم را
به بر چگونه بگیرم دو نور عینم را
زپا فتاده ام امشب بگیر اجل دستم
قسم به اشک حسینم که رفتنی هستم
به یاد کوچه و سیلی چو بید لرزانم
به اشک شاهد کوچه دگر نمی مانم
زضرب سیلی دشمن ز پای افتادم
قسم به غربت مولا به کوچه جان دادم
اگر چه گل ولی از جور خصم پژمردم
نبود لطف و مرامش تمام هستم شد
میان کوچه غربت عصای دستم شد
اگرچه دیده اش ابری و سینه اش پر درد
چه بی صدا و صمیمی به
چون ابر نو بهار من از گریه خسته ام
یارب ببین سرشک غم دسته دسته ام
از بس که گریه کرده ام و سوختم چو شمع
چون اشک خود پیاپی و از هم گسسته ام
یاسم که رنگ داغ شقایق گرفته ام
یعنی میان بستری از خون نشسته ام
قد کمانی و رخ نیلی و پهلویم
دارد نشان ز عهد و وفایی که بسته ام
دستی بروی دست دگر می زند علی
هر دم کند نگاه به دست شکسته ام
گفتم بخود که چهره ز حیدر کنم نهان
کن چاره ای خدا به نماز نشسته ام
شاعر رضا جعفری
ندارد ابر، چشمان گهرباری که من دارم
ندارد کوه بر دوش این چنین باری که من دارم
نمانده ،هیچ ماهی این چنین در هاله اندوه
ندارد آسمان اینک شب تاری که من دارم
غم مرگ پدر ،دیدار دشمن،غربت مولا
کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم
بهشت مصطفی بودم ندارم هیچ گل اینک
بدین سان آشیان در سایه خاری که من دارم
کنارم آمده قاتل ،فزون تر کرده اند وهم
شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم
مدینه در غروبی تلخ،خورشیدی که تو داری
کبود ابرهای کینه ،رخساری که من دارم
مدینه بعداز این نقش جبینت بی وفایی شد
همه جویند از تو رسم بیزاری که من دارم
ربوده خواب از چشم تمام عافیت چویان
در این شب های غربت ،ناله زاری که من دارم
ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی؟
بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی؟
پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی؟
با قطره قطره اشک سلا مت نموده ام
زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی ؟
خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو
بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی ؟
رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی ؟
بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی؟
اینجا خدا هم آمده و گریه می کند
بر اشک بو تراب چرا پا نمی شوی؟
روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
مُردم از این خطاب چرا پا نمی شوی ؟
می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی ؟
شاعر رحمان نوازنی
به همان كس كه محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
گر محرم عزاي زينب بود
فاطميه محرم زهراست
طاق محراب و گنبد مسجد
یادگار قد خم زهراست
آن چه در حشر هم نمي خشكد
کوثر اشک نم نم زهراست
وآنچه شرح غمش بود بسيار
زندگي كردن كم زهراست
وآن كليدي كه ره گشاي علي است
گفتن اسم اعظم زهراست
وآنچه خشم خدا به آن بسته است
موي خاكي و در هم زهراست
حتم دارم دلم روا گردد
چون دخيلش به پرچم زهراست
منبع :وبلاگ اشعار مذهبی
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت ازروزازل مدیون عطریاس بود
ای که ره بستی میان کوچه هابرفاطمه
گردنت رامیشکست آنجا اگرعباس بود
مدینه کو پرستویی که من بال و پرش بودم؟
چه شد آن طائر قدسی که من در محضرش بودم؟
مدینه گر چه این گلبن امانت بود نزد من
در این نه سال مهمان دل غمپرورش بودم
مدینه از نفس افتاد آن ریحانه در حالی
که من آئینه دار دیده از خون ترش بودم
مدینه نخل امید مرا آتش زدند و من
کنار باغ در اندیشه ی برگ و برش بودم
مدینه گرچه دستم بسته بود اما دلم می خواست
که در وقت ز پا افتادن او بر سرش بودم
مدینه کاش جان من بلاگردان او می شد
که عمری باغبان غنچه های پرپرش بودم
مدینه آن شب قدری که رفت آن نازنین مادر
پریشان خاطر از حال و هوای دخترش بودم
مدینه گرد او هر روز چون پروانه می گشتم
همه شب تا سحر شمع کنار بسترش بودم
مدینه
تو مدینه ببین محشر کبری شده
میون کوچه یک نامردی پیدا شده
صدایی اومد و ماتم عظمی شده
یه مرد جنگی – دل سنگی
واویلا رفته تا عرش برین
واویلا ناله ی طفل حزین
واویلا مادر افتاده زمین
واویلا فاطمه عشق علی ۳
****
تو قنوت شبم ذکر منی فاطمه
تو درد و غمم یار منی فاطمه
تو شمع شب تار منی فاطمه
بر علی هستی – همه هستی
واویلا بی تو روزم چو شب
واویلا حسن در تاب و تب
واویلا جون زینب به لب
واویلا فاطمه عشق علی۳
****
قرار این بود که تو سایه ی رو سر باشی
نه این که همش میون بستر باشی
نبینم که تو این همه لاغر باشی
مثل کبوتر – بزنی پر
واویلا جون حیدر به لب
واویلا بدنت غرق تب
واویلا صورتت رنگ شب
واویلا فاطمه عشق علی۳
ای شمع سینه سوختهی انجمن علی
تقدیر تست سوختن و ساختن، علی
ای رهبری که منزویات کرده جهل خلق
ای آشنای درد، غریب وطن علی
من پهلویم شکسته و تو دل شکستهای
من بر تو گریه میکنم و تو، به من علی
من سینه خُرد گشته و تو سینه سوخته
من با تو گفتم و تو به کس دم مزن علی
من بازویم سیه شده تو دست، روی دست
بر گو کجاست بازوی خیبر شکن علی
سربسته به، که بعد حمایت ز حقّ تو
در اختیار من نَبُوَد دست من علی
گفتم به شب کفن کن و شب دفن کن ولیک
از تن نمانده هیچ برای کفن علی
علی انسانی
از آسمان آمدم من از سمت عرش يگانه
از آن طرفـها كه بامش هرگـز ندارد كرانه
اول بنـا بود چندين و چنـد روزي بمانم
در گوشه اي از مدينه در برهـه اي از زمانه
نزديك هجده نفس بود عمرم در اين خاك خاكي
يك عمر هجده بهاره يك عمر پيغمبرانـه
مي خواستم پر بگيرم برگردم آنجـا كه بـودم
بالم شكست و نشستم دو ماه در كنج لانه
كردند كاري كه هر شب پيش نـگاه مدينه
سر مي زدم كوچه كوچه ، در مي زدم خانه خانه
هم دستم از شانه افتـاد هم شانه از دستم افتـاد
تـا كه پريشان بمانـد اين گيسوي دختـرانه
بالم اگر پربگيرد پـرواز از سر بگيـرد
ديگـر نمي ماند از من حتي نشان ِ نشانه
من مال اينجـا نـبودم تـا كه در اينجـا بمانـم
از آسمان آ
عشق یعنی معنی بالا بلند
عشق یعنی دوری از هر دام و بند
گر که خواهی عشق را معنی کنم
بحر باشم بایدت باشی چو نم
عشق یعنی آتش اندر جان شدن
سوختن در آتش و درمان شدن
عشق یعنی ناله های فاطمه
خطبه خواندنهای او بیواهمه
عشق یعنی در تب و تاب علی
نام مولا بر زبان راندن جلی
عشق یعنی ماجرای کوچه ها
دانی آیا بر سرش آمد چه ها
فاطمه معنای عشق برتر است
ذوب در مولا و میرش حیدر است
فاطمه دستش بدامان علیست
عشق بازیهای زهرا منجلیست
عشق یعنی جان نثاری پشت در
از پی مولا دوید آسیمه سر
دست مولا را به هم پیچیده دید
از پی مولا و عشق خود دوید
گفت مولایم رهانیدش ز بند
روبهان حیله گر گیرید پند
بر سر پیم
شب غمم را سحر نیامد
ز آفتابم خبر نیامد
امید دل از سفر نیامد
به دیده ام اشک به سینه ام آه
بقیه الله بقیه الله
فراق برده زدل شکیبم
تویی حبیبم تویی طبیبم
به تنگ آمد دل غریبم
زطول غیبت زعمر کوتاه
بقیه الله بقیه الله
به لب دعایم به سینه آمین
منم ضعیف و غم تو سنگین
به دیده دارم سرشک خونین
به سینه دارم شرار جانکاه
بقیه الله بقیه الله
به زخم دلها دواست مهدی
به درد جانها شفاست مهدی
کجاست مهدی کجاست مهدی
که گشته روزم غروب بی ماه
بقیه الله بقیه الله
شراره ریزد زبیت داور
بیا که تنهاست هنوز حیدر
بیا که سوز سینه حیدر
کند دعایت به هر سحرگاه
بقیه الله بقیه الله
شب مدینه سحر ندارد
دگر