گفتم حسن و کوچه ی بی فاطمه دیدم
گفتم حسن و غربت بی خاتمه دیدم
گفتم حسن و درد دلم سهم خدا شد
گفتم حسن و سمت بقیع عشق صدا شد
گفتم حسن و زهر جفا یاد من افتاد
گفتم حسن و گریه میان سخن افتاد
گفتم حسن و شیعه کمی یاد غمش کرد
گفتم حسن و زهر چه با روح و تنش کرد
گفتم حسن و شعر به آغاز در آمد
گفتم حسن و روح به پرواز درآمد
گفتم حسن و اشک خدا ریخت با نامش
گفتم حسن و خضرنبی کرد سلامش
گفتم حسن و اشک و خدا ، پس قلم افتاد
گفتم حسن و جود و سخا بر دلم افتاد
گفتم حسن و گریه و یک دشت غریبی
گفتم حسن و جعده و چه صبر عجیبی
گفتم حسن و چاه علی ناله ی غم داد
گفتم حسن و شیعه به او یاری کم داد
گفتم حسن و
- سه شنبه
- 18
- آبان
- 1395
- ساعت
- 20:39
- نوشته شده توسط
- ح.فیض