حضرت محمد صلی الله علیه و آله

مرتب سازی براساس

شعر پیامبر اکرم ص -(خنده ی لبهای تو دار و ندار عالم است) * محمد حبیب زاده

379

شعر پیامبر اکرم ص -(خنده ی لبهای تو دار و ندار عالم است) خنده ی لبهای تو دار و ندار عالم است
خاک زیر پای تو دار و ندار عالم است

ای نگاهت بهتر از صوم و صلات عالمین
نام بس زیبای تو دار و ندار عالم است

ای خودت بالاتر از جنت برای عاشقان
گنبد خضرای تو دار و ندار عالم است

تا زمانی که علمدارت بود شیر خدا
پرچم بالای تو دار و ندار عالم است

خیمه ی امن امیرالمومنین آغوش تو
قامت رعنای تو دار و ندار عالم است

روز محشر چادر زهرات محشر می کند
چادر زهرای تو دار و ندار عالم است...

یا رسول الله ما از جمله مستان توایم
شیعه ی حیدری عاشق قرآن توایم...

  • یکشنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 11:17
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

متن شعر در مدح پیامبر اکرم (ص) -(گنبد خضرای تو تاج سر عالم است) * محمد حبیب زاده

1404
1

متن شعر در مدح پیامبر اکرم (ص) -(گنبد خضرای تو تاج سر عالم است) گنبد خضرای تو تاج سر عالم است
حاجی دور و برش عشق و جنون با هم است

فخر همه کائنات عشق تو فوق صلات
جان دو عالم فدات هم بشود بس کم است

هر که غمت خرید جام جنون سر کشید
سوی حریمت پرید عاشق تو بی غم است

ذکر معظم تویی عشق مکرم تویی
صاحب پرچم تویی پیش تو قامت خم است

دلبر یزدان جمال ذکر شب و روز و سال
ای سبب اتصال دل به دمت همدم است

ای صنم با وقار زمزمه ی ذوالفقار
قدرت پروردگار نام تو اعظم دم است

  • سه شنبه
  • 9
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 10:50
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

فاضل ترین زنان بهشت -(«انس بن مالک» روایت کرده که رسول خدا ) *

448

فاضل ترین زنان بهشت -(«انس بن مالک» روایت کرده که رسول خدا ) «انس بن مالک» روایت کرده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بهترین زنان عالم مریم بنتِ عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خُوَیْلِد و فاطمه بنت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند.

منبع:
اسدالغابه، ج ۵، ص ۴۳۷

  • چهارشنبه
  • 17
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم -(هر چه زیبایی ست در طاها خلاصه می شود) * محسن راحت حق

541

مدح حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم   -(هر چه زیبایی ست در طاها خلاصه می شود) مدح حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

هر چه زیبایی ست در طاها خلاصه می شود
خلقتِ دنیا در این آقا خلاصه می شود

دینِ ما کامل ترین دین است بر روی زمین
انبیا در قالبِ طاها خلاصه می شود

رحمت للعالمین بودن فقط مختصّ ِ اوست
رحمتش یک شمّه در طوبا خلاصه می شود

بعدِ عمری خواندن و تحقیق..دستم آمده
ذاتِ او در کلمه ی زیبا خلاصه می شود

در زمین گرچه قدم می زد ولیکن طینتش
مطمئن هستم که در بالا خلاصه می شود

تا که فهمِ ما رسد بر گوشه ای از لطفِ او
غالباً لطفش به یک دریا خلاصه می شود

می دهد دنیا گواهی بعدِ او ..اجزا دین
در وجودِ حضرت مولا خلاصه می شود

خلقتِ احمد به همراهِ علی..ختمِ کلام
در ضمیرِ حضرت زهرا خلاصه می شود

انحرافِ دین محال است و محال است و محال
حفظِ آن در زینبِ کبرا خلاصه می شود

  • پنج شنبه
  • 8
  • آبان
  • 1399
  • ساعت
  • 13:03
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مدح حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم -(دینِ تو ما را به فردوس و جنان خواهد کشید) * محسن راحت حق

423

مدح حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم -(دینِ تو ما را به فردوس و جنان خواهد کشید) مدح حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

دینِ تو ما را به فردوس و جنان خواهد کشید
نازِ ما افتاده ها را ..لفظِ "جان" خواهد کشید

طفلِ بازیگوش چون من در پی سرگرمی است
بینِ مکتب..طفل را ..لطفِ بیان خواهد کشید

شاکرم از اینکه تسلیمِ تو هستم یا رسول
کارِ من با تو به سودای جهان خواهد کشید

گفته ای؛قرآن و عترت..مطمئنم آخرش
این دو پایم را سوی دارالامان خواهد کشید

می رسد روزِ قیامت یک ندایی این چنین؛
نامه ها را خالقِ هستی ..عیان خواهد کشید

مسلمینِ واقعی ..تحت الشعاعِ احمدند..
بارها را ..خاتمِ پیغمبران خواهد کشید

می دهد بابِ شفاعت را به دستِ دخترش
فاطمه..بارِ تمامِ شیعیان خواهد کشید

خوش بحالِ آن کسانی که محبّ ِ حیدرند
قیمتِ ما را امیر مومنان خواهد کشید

"یا محمّد" دوستت داریم ای بابُ النجات
نامِ تو شهدِ عسل را بر زبان خواهد کشید

کی براتم می دهی آیم کنارِ مرقدت؟
کی نگاهِ تو..دلِ بی خانمان خواهد کشید

ذهنِ فعّالم بیاد گنبدِ خضرایی ات..
عکس را با اشکِ چشمانِ روان خواهد کشید

  • پنج شنبه
  • 8
  • آبان
  • 1399
  • ساعت
  • 13:04
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

پیامبر اکرم -(ای اهل سخاوت به محمد صلوات) * محمد حبیب زاده

444

پیامبر اکرم -(ای اهل سخاوت به محمد صلوات) ای اهل سخاوت به محمد صلوات
همراه عنایت به محمد صلوات

خالص بنما دل و دهان خوشبو کن
در اوج صداقت به محمد صلوات

با عشق نبی غنی شو از ثروت عشق
در سیر سعادت به محمد صلوات

زانو بزن و باده مستانه بخواه
در وقت اجابت به محمد صلوات

در حال شعف یاد علی باش و نجف
در حال عبادت به محمد صلوات

تعظیم کنان رو به حریمش همه دم
با لحن ارادت به محمد صلوات

در طوف حریم قدسی کعبه بگو
در طوف زیارت به محمد صلوات

وقتی سخن از نجابت است او اعلاست
ای اهل نجابت به محمد صلوات

شادی دل حضرت زهرا بفرست
تا صبح قیامت به محمد صلوات...

  • دوشنبه
  • 19
  • آبان
  • 1399
  • ساعت
  • 10:40
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

مدح پیامبر -(ای سر آغاز فصل ایمان تو) * محمد حبیب زاده

304

مدح پیامبر -(ای سر آغاز فصل ایمان تو) ای سر آغاز فصل ایمان تو
در تن مستی و جنون جان تو

قحطی عشق را دوا کردی
رمز و راز نزول باران تو

سایه مستدام خوبی ها
جان شیرین کل جانان تو

کل قرآن علیست باید گفت
همه سوره های قرآن تو

در قیامت علی علمدار و
مدح را را شوی سخنران تو

مرتضی مرز کفر و ایمانست
معنی اشهد مسلمان تو

بر جمال علی جلی صلوات
بر نبی هم سینجلی صلوات

  • دوشنبه
  • 19
  • آبان
  • 1399
  • ساعت
  • 10:44
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب

مدح پیامبر -(از گنبد خضرا گرفتم حاجتم را) * محمد حبیب زاده

372

مدح پیامبر  -(از گنبد خضرا گرفتم حاجتم را) از گنبد خضرا گرفتم حاجتم را
وقتی رسیدم محضرت کردم ارادت

با دست خالی،برنگشتم از،حضورت
اما گرفته سینه ام بهر زیارت

ای حضرت سرچشمه های مهربانی
ای کاش بودم چون اویس و جان نثارت

در قلب من جای تو بوده جای غم نیست
دست خدا را داشتی وقت عنایت

حس میکنم عطر خدا را از حضورت
دست من و دامان تو روز قیامت...

  • یکشنبه
  • 16
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 09:09
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 محسن صرامی

مدح پیامبر -(منكه از طفلي غمم را با محمد گفته ام) * محسن صرامی

352

مدح پیامبر  -(منكه از طفلي غمم را با محمد گفته ام) منكه از طفلي غمم را با محمد گفته ام
گاه جاي گفتن بابا محمد گفته ام

عاقبت خيري نصيب مادرم باشد كه گفت
جاي هر ذكري برايت يا محمد گفته ام

تا شنيدم كه علي نفس رسول اكرم است
بچه بودم تا همين حالا محمد گفته ام

من رسول اللهيم كافر نخوانيدم كه من
با مدد از حضرت زهرا محمد گفته ام

از حسين و مني اش مستي من آغاز شد
هر حسيني مينوسم را محمد گفته ام

ارث بردم عشق او را ميگذارم ارث هم
هر كجا افتاده ام از پا محمد گفته ام

تا بفهمد عشق يعني چه براي كودكم
من به جاي گفتن لالا محمد گفته ام...

  • یکشنبه
  • 16
  • آذر
  • 1399
  • ساعت
  • 10:31
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب
 موسی جوانی تبریزی

مدح و میلادیه حضرت رسول اکرم(ص) -(ای آفتاب عالم جان جهان محمد) * موسی جوانی تبریزی

295

مدح و میلادیه حضرت رسول اکرم(ص) -(ای آفتاب عالم جان جهان محمد) ای آفتاب عالم جان جهان محمد
شد از عنایت حق نورت عیان محمد

ای خاتم رسالت مرآت ذات یکتا
روشنگر دوگیتی خورشید عالم آرا
سلطان بر و بحری مسنَدنشین اعلا
علم الیقین هستی فخر زمان محمد

یاسین و هل اَتی‌ی طاها و مصطفایی
در جُود و حلم وبخشش آینه‌ی خدایی
حاتم غلام کویت گنجینه ی سخایی
بحر عطا و رحمت دُر گران محمد

شد جلوه جمالت از فیض حق هویدا
درهم شکست و لرزید بنیان طاق کسری
شد عالمی دگرگون گویا دیار بطحا
آشفته شد سراسر صاحب بتُان محمد

هستی شود گلُستان بی شک زنام احمد
مستم کند شب و روز جام شراب سرمد
مجنون کوی یثرب دیوانه‌ی محمد
هر جاکه نامت آید شد عاشقان محمد

گیتی ندیده چون تو سلطان با جلالت
برتر ز نوح و آدم بر کرسی رسالت
افضل به انبیایی ای مفخر هدایت
با تو کند مباهات پیغمبّران محمد

از نور گلعذارت شد منُجلی دو عالم
پیک فرح به شادی گوید چنین دمادم
ای عاشقان بیایید آمد رسول خاتم
آمد به خلق عالم آرام جان محمد

نام تو را جوانی ای رهنما و هادی
در خامه مینویسد اینک به شوق و شادی
وقت سحر صدای تکبیر از منادی
آید نوای نامت وقت اذان محمد

  • پنج شنبه
  • 11
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 14:55
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
حاج نادر بابایی

در مقام حضرت محمد(ص) -(ای چراغ پرفروغ شام ظلمت مصطفی) *حاج نادر بابایی

262

در مقام حضرت محمد(ص) -(ای چراغ پرفروغ شام ظلمت مصطفی) ای چراغ پرفروغ شام ظلمت مصطفی
مَرحباصدمَرحبا کردی قیامت مصطفی

شام تاریک جهالت در قلوب انس و جان
شدسحر از پرتو نور هدایت مصطفی

صدمبارک باشداین فرخنده روز روزگار
مطلع صبح ظفر روز شرافت مصطفی

ای شفابخش دل بیمار کوی زور و زَر
میزدایی از صور گرد منیت مصطفی

لات و عُزّا با قدوم پاک توشد سرنگون
ای رهایی بخش عالم ازضَلالت مصطفی

میرباید سبزی عَمّامه ات دل ازهمه
مَرحبا براین رُخ و این قَدوقامت مصطفی

شوره زاران شدگلستان از دَم جانبخش تو
سبزی عالم از این تاج رسالت مصطفی

آیه های وحی مُنزَل گشته نازل درحَراء
کان بود اِعجاز سَرمد در بَلاغت مصطفی

ره گشایی میکند تاحَشر مابین اُمَم
یادگار پاک تو قرآن وعترت مصطفی

(نادرا)درعیدمبعث هرچه میخواهی بخواه
بر گدایان درش دارد سخاوت مصطفی

  • یکشنبه
  • 21
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 22:50
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 رامین محمد زاده

مدح و میلاد حضرت محمد(ص) -(عالـم گرفتـه عـزت از عـزت محمد) * رامین محمد زاده

284

مدح و میلاد حضرت محمد(ص) -(عالـم گرفتـه عـزت از عـزت محمد) عالـم گرفتـه عـزت از عـزت محمد
جنـت گرفتـه قیمـت از قیمت محمد
گشتـه نَهال قران الان که چون گلستان
از همـت خَطیـر و از قـدرت محمد
تا یک تنـه جهان را غرق شکوه کرده
شد کعبـه قبله گـه از مـاهیت محمد
در خلقت عَـوالـم آن ذات کبـریـایی
طـوفان به پا نمـوده در خلقت محمد
بیت الحـرام گشته گر جلوه گاه حُرمت
بگرفتـه حُرمت اش را از حُرمت محمد
در خانگـاه توحیـد تبلیـغ بُت به پا بود
شُوکت گرفتـه کعبـه از شُوکت محمد
بر خاک با سـر آمد بُت های بُت پرستان
تا اینکـه دیـده بُت ها حیثیت محمد
دختر به پیش اعراب جِجل آور پدر بود
نـامـوس گشتـه الان از هِمت محمد
صد شاخسـار تـوبا بـا آن همه جلالت
بی شک خجل شود از قَد قامت محمد
خورشید و ماه و کُوکب انوار بی کران را
بی شُبـه بـر گرفتـه از طَلعت محمد
معـراج او سمـا را غرق صفـا نمـوده
گشته زمین چو جنت از رِجعت محمد
سُنی و شیعه باید یک دل شوند؛ هر دو
چون مُستفـض گشته از رحمت محمد
دشمن عَلَـم نمـوده قومیّـت و مَذاهب
باید شـود رعـایت این وَحدت محمد
رهبر مـدام گوید از وحدت دو مذهب
بایـد شَـود حفاظت از شُهرت محمد
وحدت در این زمانه واجب بُوَد پریشان
بـر غیـرتت قُـوا گیر از غیرت محمد

  • پنج شنبه
  • 9
  • بهمن
  • 1399
  • ساعت
  • 23:58
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(قسم به سوره ی والشّمس یعنی روی محمّد) *سعدی زمان سیدرضا حسینی

380

در مدح حضرت محمد(ص) -(قسم به سوره ی والشّمس یعنی روی محمّد) قسم به سوره ی والشّمس یعنی روی محمّد
قسم به آیه ی والّیل یعنی موی محمّد

قسم به عرش عظیم خدای حیّ توانا
قسم به مصحف منزل، قسم به خوی محمّد

در آرزوی بهشتند انبیای اولوالعزم
ولی بهست برین دارد آرزوی محمّد

خدای گفته به قرآن سخن ز کوثر و تسنیم
که هر دو هست به جنّت روان ز جوی محمّد

به خلقت دو جهان نور اوست علّت غائی
جهانیان همگی پرتوی ز روی محمّد

به مهر و ماه چه ارزش، به مشتری چه لیاقت
کند مقابله با طلعت نکوی محمّد

مدام مهر جهان تاب در فضاست به گردش
به سان سایر انجم به جستجوی محمّد

عبادت همه قدّوسیان عالم بالا
همیشه کلمه ی توحید و گفتگوی محمّد

بهشت خواهی اگر رو به سوی شهر مدینه
نسیم خلد وزد روز و شب ز کوی محمّد

ندیده و نشنیده است چشم و گوش زمانه
نظیر هایِ محمّد، مثال هویِ محمّد

علی که اهل جهان بنده وار سجده برندش
چو بنده خوانده خودش را به پیش روی محمّد

به ضرب تیغ علی شد رواج مذهب و ملّت
که اهل شرک نمودند رو به سوی محمّد

خطا و جرم (حسینی) ندیده گیر خدایا
به آبروی علیّ و به آبروی محمّد

  • دوشنبه
  • 13
  • بهمن
  • 1399
  • ساعت
  • 13:01
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

تقدیم به رسول مهربانی ها حضرت محمد(ص) -(در مسجد دل هزار گنبد دارم) * سیدحسن سبزقبا

337
2

تقدیم به رسول مهربانی ها حضرت محمد(ص) -(در مسجد دل هزار گنبد دارم) در مسجد دل هزار گنبد دارم
بر مأذنه آواز محمد دارم
با آل رسول هم مسيرم ... آري
نزديك ترين راه به مقصد دارم

*
باران غزل چكيده از چشمانت
خورشيد نفس كشيده از چشمانت
تاريك دلي جاي خودش ... آقاجان!
كور است كه دل بريده از چشمانت

  • یکشنبه
  • 26
  • بهمن
  • 1399
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب

در وصف حضرت محمد(ص) -(شمس و قمر سایه ای ز روی محمد) * ناشناس ؟؟؟

303

در وصف حضرت محمد(ص) -(شمس و قمر سایه ای ز روی محمد) شمس و قمر سایه ای ز روی محمد
مشگ ختن آیه ای ز موی محمد

خلق نفرموده حق ز اول خلقت
هیچ کسی را به خلق و خوی محمد

شاد بود هر دلی به ذکر حبیبی
من همه شادم به گفتگوی محمد

چون که سر آرم ز خاک تیره زنم گام
صبح قیامت به جستجوی محمد

خضر که مرهون فیض عمر ابد شد
کرده گلویی تر از سبوی محمد

چشمه حیوان هر آن که راست تمنی
گو بنشیند به خاک کوی محمد

" ناظر" افسرده دل به روز قیامت
چشم رجا دوخته به سوی محمد

بار الها مریز در صف محشر
آبرویش را به آبروی محمد

  • پنج شنبه
  • 21
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 13:04
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 سیدبشیر حسینی میانجی

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای ساقی بزم ازلی جام تو زیباست) * سیدبشیر حسینی میانجی

261

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای ساقی بزم ازلی جام تو زیباست) ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست
سرمستیِ ما با خُم ایهام تو زیباست
گلها همه گُلبوسه گرفتند ز پایت
در صحن چمن سروی و اندام تو زیباست
صد یوسف مصری ز تماشای رُخت مات
از بس که رُخ و چهره ی گلفام تو زیباست
خوبان همگی آینه دار مهِ رویت
پیغمبر خوبانی و پیغام تو زیباست
عطر تو دل انگیزترین عطر جهان است
جنّت ز شمیم گل الهام تو زیباست
گویند ملایک به تماشاگهِ اسرار
تصویر سرآغاز و سرانجام تو زیباست
ای خاتمه ی عشق خدا، ختم رسولان
در پیش خدای ازل اسلام تو زیباست
گل نغمه ی لبّیک تو بر کعبه کرامت
حاجی توئی و جامه ی احرام تو زیباست
ای آن که نبی ئیّ و نُبی معجزه ی توست
وحیِ حق و شرع تو و احکام تو زیباست
عشق تو به سر دارم و مهر تو به قلبم
بر مرغ دل من لبه ی بام تو زیباست
این شعر معطّر ز گلستان «بشیر» است
تقدیم شده بر تو که اِنعام تو زیباست

  • چهارشنبه
  • 18
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 20:27
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 وفا منافی اردبیلی

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای پیام آور پیامت آرمان انگیزتر) * وفا منافی اردبیلی

471

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای پیام آور پیامت آرمان انگیزتر) ای پیام آور پیامت آرمان انگیزتر
انقلاب دولت مهرت جهان انگیزتر

ای فروپاشندهء قانون تکراری شب
وسعت صبح غزل خیزت کران انگیزتر

یک حراحیرت به دوش ازنورپایین آمدی
یارفرمودت بخوان خواندی بیان انگیزتر

واژهءنو کهنه پردازیست درتوصیف تو!
نغمه بارانی ات پیوسته جان انگیزتر

قاصداخلاص، سلطان قناعت، مردصلح
تا به فرداها ره آوردت روان انگیزتر

یک سر وگردن فراترازشکوهی ای بزرگ
دستهای دعوتت گرم ونهان انگیزتر

زندگی ذوق ونشاط آموخت ازچشمان تو
یامحمد مکتب پیرت جوان انگیزتر

  • سه شنبه
  • 24
  • فروردین
  • 1400
  • ساعت
  • 15:58
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
کربلایی فخرالدین اسکندری

غزل ولادت حضرت محمد(ص) -(به شوق وصل وجودش دلم گرفتار است) *کربلایی فخرالدین اسکندری

256

غزل ولادت حضرت محمد(ص) -(به شوق  وصل وجودش دلم گرفتار است) به شوق وصل وجودش دلم گرفتار است
چه گویمش که دلم بیقرار و بیمار است

تنم به تاب و تب از نکهت گل رویش
جهان برای من اکنون سرای خمّار است

به روز و شب همه در شور و شادیم ایدوست
تمام شب به سحر هر دو دیده بیدار است

به یمن آمدنش چنگ و دف زنم پا کوب
چه این مرام من و عاشقان دربار است

بهانه شد به همه، هَمُّ غم محمدِ عربی
حدیث کِلکِ من از دیدن رُخِ یار است

قدح زجام نبوّت به مِی ،کنم لبریز
به لب رساندن همان، جان فدای دلدار است

به سور و سات من ای زاهدا مزن طعنه
که شور و شوق من از بهر فضل معمار است

ببین که طایر جان پر گشود و پرّان شد
مثال کعبه به دورش به طوف و دوّار است

به (ثاقب) ار نظری بر کند حق منان
بیا و بین که جهان پیش چشم وی خار است

  • پنج شنبه
  • 9
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 16:14
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 ابراهیم قبله آرباطان

در مدح حضرت محمد(ص) -(امشب بر آستان تو سائیده ام سری) * ابراهیم قبله آرباطان

237

در مدح حضرت محمد(ص) -(امشب بر آستان تو سائیده ام سری) امشب بر آستان تو سائیده ام سری
وا کرده ام به سمت تو درهای دیگری

درهای دیگری همه از جنس آسمان
شاید شبیه ماه از این کوچه بگذری

پاییز بود و هیمنهء بادهای تلخ
تا ناگهان گذشت شمیم معطری

با آب و دانه ء کلماتش نشسته است ...
بر گنبد بلند نگاهت کبوتری

آه ای شمیم پاک! که در لایه های خاک
در عطر باغ های معلق سراسری

نام تو از کمند خیالم گریخته ست
ای ماه ! از من و کلماتم فراتری

ای آنکه خاک از تو پر از رنگ و بو شده
ای کائنات از نفست زیر و رو شده

ای بارش مکرر خورشید بر زمین
بر حلقه بلند زمین آخرین نگین

بر صخره های سخت زمان ایستاده ای
ای ماه ! روی چشم جهان ایستاده ای

خورشید اگر چه گرم غزلخوانی تو بود
از تابش طلایی پیشانی تو بود

ای موج آفتابی دریای کائنات
ای فصل نا سروده ی منظومه ی حیات

بی تابم و به سقف کلامت نمی رسم
هرگز بر آستانه ی نامت نمی رسم
***
می آید از تمام زوایا صدای تو
کِل می کشند پنجره ها در هوای تو

از صبحِ خاک تا شب ِ افلاک رفته ام
در جستجوی شعشعه ی آشنای تو

آیینه زارِ حیرت یک قوم تشنه بود
پیشانی منوّر محراب سای تو

ای آب ها گداخته از هُرمِ آه ِ تو
ای کوه ها گریخته در شانه های تو

پروانه های شیفته بی تاب می شوند...
تا بوسه می دهند به گلبرگ ِ پای تو

خواندی ، تمام خاک چراغانی تو شد
ای آبشارِ ماه ، روان از حرای تو

  • دوشنبه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 19:37
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 ابراهیم قبله آرباطان

در مدح حضرت محمد (ص) -(وقتی که خُلق و خُوی تو مثل محمد است) * ابراهیم قبله آرباطان

265

در مدح حضرت محمد (ص) -(وقتی که خُلق و خُوی تو مثل محمد است) وقتی که خُلق و خُوی تو مثل محمد است
یعنی شکوه و شوکتت ای گل، سرآمد است

بیعت به جای جنگ- هدف حفظ دین حق
یعنی که هر گزینه به غیر از همین بد است

دنیا هنوز هم که هنوز است بی گمان
در آرزوی رهبری چون تو سرمد است

هر کس تو را شناخت، خدای تو را شناخت
هر کس تو را قبول نکرده ست مرتد است

یعنی که منکر هدف و عصمت شما
در پیشگاه عدل خدای احد رد است

حُسنت حسن، جمالت خسن، خلق و خو حسن
از هر نظر صفات شما چون محمد است

  • دوشنبه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 مرتضی اسکندری

در مدح حضرت محمد(ص) -(دل واله از جمال جمیل محمد است) * مرتضی اسکندری

297

در مدح حضرت محمد(ص) -(دل واله از جمال جمیل محمد است) دل واله از جمال جمیل محمد است
سینه پر از محبت ایل محمد است

با حضرتش بهشت برین همنشین شود
هرکس که در جهان به سبیل محمد است

جِبریل اگر چه واسطه ی خلق با خداست
فخرش همین بود که دخیل محمد است

راه نجات نسل بشر در جهان فقط
قرآن ناب و دین اصیل محمد است

حیدر که شد امیر جهان در غدیر خم
داماد و اِبنِ عَمّ و خلیل محمد است

هرکس که حقّ ِ شیر خدارا ادا نکرد
شرمنده ی خدا و ذلیل محمد است

آن قائمی که منجی اولاد آدم است
آزاده ای ز نسل سلیل محمد است

  • یکشنبه
  • 26
  • اردیبهشت
  • 1400
  • ساعت
  • 22:12
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
سید ناصر ولائی زنجانی

در مدح حضرت محمد(ص) -(صحبت امشب از رسول اعظم است) *سید ناصر ولائی زنجانی

264

در مدح حضرت محمد(ص) -(صحبت امشب از رسول اعظم است) صحبت امشب از رسول اعظم است
آن رسولی که نبیّ اکرم است
برترین انبیاء و اولیاست
آن پیمبر که رسول اعظم ست
انبیا را داده درس عاشقی
آنکه نورش خلق قبل از آدم است
بر خدا کس نیست چون او بنده ای
پادشاهی که امیر عالم است
فخر خلقت تاج عصمت هست او
اسوه زیبا ی نسل آدم است
هستیِ هستی رهین هستی اش
زنده عالم زان دم عیسی دم است
نور حق در ذات پاکش جلوه گر
هر چه گویم مدح ایشان را کم است
سال ما امسال با نامش نکوست
یاد او هر لحظه ما را همدم است
بهترین مخلوق فرزندان اوست
نسل پاکش نور بخشِ عالم است
ای به قربان صفا و جودشان
ریزه خوار خوانشان صد حاتم است
از تمام خلق عالم برترین
انبیا را آنکه زیبا خاتم است
اوست تنها صاحب خُلق عظیم
زان سبب اَسرار حق را مَحرم است
بر ولائی کی رسد مدح رسول
مدح او چون قطره در پیش یم است

  • سه شنبه
  • 25
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 10:59
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
سید ناصر ولائی زنجانی

در مدح حضرت محمد(ص) -(وام گیرد از عطر تو گل بو) *سید ناصر ولائی زنجانی

223

در مدح حضرت محمد(ص) -(وام گیرد از عطر تو گل بو) وام گیرد از عطر تو گل بو
کو کسی چون تو در جهان خوشبو
همطراز مقام لطفت کو
روی خوش خواهم از تو ای خوشرو
وحده لا اله الا هو
ای به ملک اله شاهنشاه
نیست بر شوکتت جز او آگاه
هرکه گیرد به سایة تو پناه
کی رود لحظه ای به سوی گناه
نیست در بند بند تو جز او
وحده لا اله الا هو
ای امین خدای بی همتا
ای کمال و جمال تو زیبا
بندة حقّ و ای به حق مولا
ای تو آیینة صفات خدا
ای تو آمال و قبلة دل ما
لحظه ای گر نظر کنی بر ما
می شود جسم و جان من خوشبو
وحده لا اله الا هو

  • سه شنبه
  • 25
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 18:27
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
حاج ناصر تبسمی اردبیلی

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای رسول مدنی وی سبب دانش ما) *حاج ناصر تبسمی اردبیلی

237

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای رسول مدنی وی سبب دانش ما) ای رسول مدنی وی سبب دانش ما
زینت پنج تن و علت و پیدایش ما

ایکه در کعبۀ دل قبلۀ حاجاتی تو
مهر تو پاک کند لکۀ آلایش ما

محرم راز خدا اشرف مخلوقاتی
بسته بر طرۀ تو زینت و پیرایش ما

وی بخوبی همه آیات خدا را مظهر
سایۀ لطف تو سرمایۀ آسایش ما

پیرو مکتب توحید تو چون میباشیم
مثل خورشید جهانتاب بود تابش ما

چونکه از نکهت انفاس تو برخورداریم
در فضیلت به مسیحا سزد افزایش ما

آخر این بارقۀ عشق تو رسوایم کرد
بخت بین تا بکجا میبردش بالش ما

نه من دل شده تنها ز غمت غمگینم
ملکوت آمده در زمزمۀ خواهش ما

مضطرب حال مگردان دل بی سامان را
ای سبب ساز صفای دل و آرایش ما

نا امیدم مکن ای شعشۀ لطف ازل
چون طریق تو بود موجب بخشایش ما

جان بقربان تو ای ماحصل چشمۀ نوش
از شمیم نفست فاش نشد فاحش ما

روشن از پرتو نورت همه آفاق جلی
ای که در مدح تو قاصر قلم دانش ما

وصف اوصاف تو هر چند «صفا» ساده نوشت
چونکه زین بیش نشد در خور گنجایش ما

  • یکشنبه
  • 3
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 17:24
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محمدرضا صادقی

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای مایه فخر کل خلقت) * محمدرضا صادقی

244

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای مایه فخر کل خلقت) ای مایه فخر کل خلقت
ای علت هرچه هست علت

مشتاق تو ذات کبریایی
استاد تمام انبیایی

از موی تو لیل شد نشانه
از روی تو نور زد جوانه

در وصف تو ای که در زمینی
بس , رحمت هر دو عالمینی

ای نابترین ناب احباب
بر شهر علوم تو علی باب

از صبر تو شد حسن که پیدا
از قدرت تو حسین هویدا

ای حکم تو تیزتر زالماس
آمد زشجاعت تو عباس

عشق تو بود شبیر و شبر
اشبه به رخ تو گشته اکبر

این تحفه که « صادقی » علم زد
در حق سخن چنین قلم زد

پای ملخی چو مور کنعان
آورده به درگه سلیمان

  • پنج شنبه
  • 7
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 11:48
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی) * خواجوی کرمانی

243

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی) ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
وی سرو راستان قد رعنای مصطفی

آئینهٔ سکندر و آب حیات خضر
نور جبین و لعل شکر خای مصطفی

معراج انبیا و شب قدر اصفیا
گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی

ادریس کو معلم علم الهی است
لب بسته پیش منطق گویای مصطفی

عیسی که دیر دایر علوی مقام اوست
خاشاک روب حضرت اعلی مصطفی

بر ذروه دنا فتدلی کشیده سر
ایوان بارگاه معلای مصطفی

وز جام روح‌پرور ما زاغ گشته مست
آهوی چشم دلکش شهلای مصطفی

خیاط کارخانهٔ لو لاک دوخته
دراعه ابیت ببالای مصطفی

شمس و قمر که لولوی دریای اخضرند
از روی مهر آمده لالای مصطفی

خالی ز رنگ بدعت و عاری ز زنگ شرک
آئینه ضمیر مصفای مصطفی

کحل الجواهر فلک و توتیای روح
دانی که چیست خاک کف پای مصطفی

قرص قمر شکسته برین خوان لاجورد
وقت صلای معجزه ایمای مصطفی

روح الامین که آیت قربت بشان اوست
قاصر ز درک پایه ادنی مصطفی

در برفکنده زهره بغلطاق نیلگون
از سوک زهر خوردهٔ زهرای مصطفی

گومه بنور خویش مشو غره زانک او
عکسی بود ز غره غرای مصطفی

بر بام هفت منظر بالا کشیده‌اند
زین چار صفه رایت آلای مصطفی

(خواجه) گدای درگه او شو که جبرئیل
شد با کمال مرتبه مولای مصطفی

  • یکشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:18
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار) * فانی تبریزی

248

در مدح حضرت محمد(ص) -(فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار) فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار
باغ بود پر زگل دشت و دمن لاله‌زار
فاخته و عندليب نغمه‌كنان بيقرار
غرق تماشاي گل در طرف جويبار
جلوة هامون شده منظر هر هوشيار

جملة بستان و كوه پر ز گل و گلشن است
هر طرف از لطف يار ياسمن و سوسن است
سوري و نسرين و ياس در شُرف رُستن است
هر طرفي بنگري نور حق ذوالمن است
ذكر همه كاينات زمزمة كردگار

مرغ حق و بوالمليح از لب او نغمه خوان
نكهت نسرين و گل از دم او دلستان
رنگ گل مريم و بوي گل ارغوان
هست زآثاراو جمله عيان و نهان
آب روان هر طرف از پي او رهسپار

جملة افلاكيان مست مي كوثر است
بزم همه خاكيان بوي گل و عنبر است
شب بود و آسمان غرق دُر و گوهر است
زينت هفت آسمان گرچه مه و اختر است
ليك ز انوار حق صبح بود ليل تار

طبع سخنگوي من باز روان گشته است
ناطقة پير من تازه جوان گشته است
كلك گهر بيز من غرق بيان گشته است
خامة گل ريز من مُشك فشان گشته است
تا كه سرايد ز جان نعت نبي آشكار

جمله عوالم بود غرق نشاط و سرور
پير و جوان جملگي سر خوش عشقند و شور
گو كه به موسي‌(ع) ظهور كرده حقيقت ز طور
يا كه عيان گشته است آيت شور نشور
غرق تحيّر همه عارف و پرهيزگار

تا كه خداوند عشق كون و مكان آفريد
از گل مسنون بسي پير و جوان آفريد
بر همه هستي عيان سرّ نهان آفريد
كودكي از نور خويش جوهر جان آفريد
گفت بود احمد‌(ص) و بر همگان شهريار

تخت شهان سرنگون شوكت كسري شكست
ساوه فرو رفت و ز آن رونق دريا شكست
آتش آتشكده يكسره از جا شكست
فيض قد و مش بحق جملة بتها شكست
كون منوّر شد از جلوة آن گلعذار

نغمة جاء‌الحق از هفت در آسمان
آمده بر گوش جان كرده حقيقت عيان
لال بود خسروان شاد همه بي‌كسان
جملة بتها نگون گشته ز اعجاز آن
بوي عدالت به كون گشت از او انتشار

سِحر همه ساحران عاطل و باطل شده
علم همه كاهنان باطل و زايل شده
رحمت حق بر زمين يكسره نازل شده
نعمت ديدار او بر همه شامل شده
جلوة اشراق حق گشته كنون آشكار

جمله جهان بي‌گمان با دل و جان مست اوست
هستي كون و مكان جملگي از هست اوست
جملة ذرات كون مطيع و پاست اوست
جان دل ممكنات يكسره در دست اوست
معني لولاك را كرده عيان كردگار

اوست عظيم و كريم اوست رئوف و ودود
اوست عليم و حكيم اوست عزيز وجود
اوست كه حق در نبي وصف جمالش ستود
اوست كه بر بندگان هست به حق نور وجود
اوست كه اوصاف او هست چو اوصاف يار

روي چو ماهش بود روشني صبح و شام
موي سيه چون شب و قامت محشر قيام
نوش لب لعل او آب حيات است و كام
ابروي باريك او همچو كمان، بي‌كلام
خلقت او در جهان هست بحق شاهكار

دور فلك مدتي گشت به ليل و نهار
سال و مه و هفته‌ها رفت به رسم قرار
گشت چهل ساله آن كودك عالي تبار
گرچه بسي درد و غم ديد از اين روزگار
مژدة بعثت رسيد از طرف كردگار

گشت چو مأمور حق، بر همه آن خوش كلام
گفت كه هنگامة ظلم و ستم شد تمام
وقت عدالت بود وقت صفا هست و كام
وقت عطا و كرم هست زحق بر انام
نعمت خود حق تمام كرده به خرد و كبار

بود جهان پر زغم از ستم اشقيا
اهل جهان جمله بر محنت و غم مبتلا
غفلت و جهل است و جور شيوة اهل جفا
غرق جهالت بود اهل جهان برملا
مست فسادند و شر نيست كسي هوشيار

جنگ و جدل بين خلق شيوة ديرين بود
شعر و شراب و فساد شكرّ نوشين بود
شيوة دختركشي طالع زرّين بود
طاعت بتها به خلق منطق و آئين بود
نيست ز‌عرفان خبر هست جهان پر زعار

راه نجات از ره كفر و عناد و گناه
مصحف اوبا شد از جانب ذات الاه
هر كه بخواهد زدل ز آتش دوزخ پناه
معجزة او بود هادي درويش و شاه
نام كريمش عظيم بر همه آموزگار

ليك عدو بر نبي‌(ص) كرد جفا و ستم
شد زشرار ستم نظم عوالم به هم
جان و دل ممكنات سوخت ز اندوه و غم
باز در آن دم كه دل خون شده بود از الم
گفت: خدايا ببخش معصيت قوم خوار

بود به او آرزو كون گلستان كند
جملة اهل جهان طالب عرفان كند
عالِم و عالَم همه عارف دوران كند
جاهل بي‌چاره را چاره و درمان كند
ليك نشد اهل كين در پي او رهسپار

جنگ و جهادش ز جان با همه مشركين
از سر تكليف بود ني زسر كبر و كين
گاه حنين و گهي بدر غرور آفرين
گاه احد گه تبوك، در همه آئين و دين
بود هدف كردگار در همة كارزار

گفت ترا كافران كاذب گردون شدي
گه ز بيان عدو شاعر و مجنون شدي
گاه ز‌الحادشان ساحر و مفتون شدي
گرچه زجور و جفا خسته و دلخون شدي
ليك شد از صبر تو جمله عدو شرمسار

اي به جهان سرور و پادشه انس و جان
نُه فلك و هفت باب در حرمت ديده‌بان
كرسي و لوح و قلم جملة كون و مكان
آتش و آب است و باد، خاك و همه آسمان
از پي فرمان توست گردش اين روزگار

جمله جماد و نبات گفت مديحت عيان
سنگ زبان بر گشود گفت ثنايت ز جان
بارش باران تو لطف حق از آسمان
معجز شقّ‌‌القمر هست عيان در جهان
بلكه كرامات تو بي‌عدد و بي‌شمار

بحر عظيمي بود مكتب عرفان تو
درّ و گهرها بود در دل فرقان تو
درك كند عقل كي غايت تبيان تو
دل چه خبر دارد از باطن قرآن تو
ظاهر آن پرنگار باطن آن شاهكار

منطق فرقان تو غايت رحمت بود
مشعل عرفان تو نور هدايت بود
شيوة اخلاق تو عين كرامت بود
بندگي درگهت اوج سعادت بود
لطف تو بر بندگان هست به ليل و نهار

غبطه برد خسروان بر كله و تاج تو
مات بود قدسيان جمله ز معراج تو
مشعل حق باشد آن سراج وهّاج تو
جملة كون و مكان يكسره محتاج تو
عالم و آدم بود بنده و تو شهريار

جمله عنايات تو هست لطيف و جميل
آيت قرآن تو هست بحق بي‌بديل
سلسلة پاك تو در ره عرفان دليل
بادة عرفان تو چون قدح سلسبيل
هست به احباب تو همچو مي خوشگوار

نور هدايت به حق كيست به غير از علي‌(ع)
كيست كه انوار حق شد ز رخش منجلي
ديده نبيند علي‌(ع) هست يقين ز احولي
كرده به دستور حق، نبي‌(ص) علي‌(ع) را ولي
تا كه امّم بعد از او جمله شود رستگار

رهبر ما خود كه از دودة احمد‌(ص) بود
گفت كه امسال ما «سال محمد‌» (ص) بود
سال فر و عزّ و جاه سال مؤيّد بود
لطف و عنايات حق جمله مشدّد بود
بلكه مه و هفته‌ها يافته زو اقتدار

اي كه ترا داده حق نعمت خلق عظيم
شافع روز جزا صاحب قلب سليم
(فانی) مسكين ز جان گشته بكويت مقيم
با نظر لطف تو دور شود از جحيم
بندگي درگهت هست به وي افتخار

كرد حق از فيض تو جمله جهان غرق نور
شد ز تجلاّي تو پردة ظلمت به دور
گشت ز ارشاد تو نور حقيقت ظهور
يافت زتعليم تو عالم و آدم شعور
شعلة عرفان تو زد به دل و جان شرار

  • سه شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 11:18
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -( تسکینِ دل به نامه و نامِ محمّد است) * علی نظمی تبریزی

388

در مدح حضرت محمد(ص) -( تسکینِ دل به نامه و نامِ محمّد است) تسکینِ دل به نامه و نامِ محمّد است
آرامِ جانِ خجسته ، کلامِ محمّد است

لولاک خود گواست که عالم پدیده ای است
کآغاز این پدیده به نامِ محمّد است

پیداست زین حدیث که در کلّ کائنات
والاترین مقام ، مقامِ محمّد است

بر پادشاهی دو جهان دل نمی نهد
هر کس که او غلامِ غلامِ محمد است

جبریل اگر چه هفت فلک زیرِ پای اوست
در آرزوی گوشهء بامِ محمد است

چندین خرام سدره و طوبی' که گفته اند
بی شبهه شمّه ای ز خرام محمد است

معراجِ او چه بود؟ که در آسمان هنوز
هنگامهء درود و سلام محمد است

دانش اگر به عرش نهد پای ، لاجرم
گوشِ جهان به پند و پیامِ محمد هست

آبِ حیات اگر چه مُسلّم بود به خضر
او خود همیشه تشنهء جامِ محمد است

با صد هزار جلوه که می تابد آفتاب
نوری ز روی آینه فامِ محمد است

چندین مگو حدیثِ قیامت که در جهان
هر دم قیامتی ز قیامِ محمد است

ناقص بود جریدهء اعمالِ ما ، ولی
امید ما به لطفِ تمامِ محمد است

شاهانِ سرفرازِ جهان را سرِ نیاز
بر آستانِ کهفِ کرامِ محمد است

گر پادشاهی همه عالَم به من دهند
(نظمی) همان کمینه غلامِ محمد است

  • سه شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 11:30
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت محمد(ص) -(شهبازم و شکار جهان نیست در خورم) * فخرالدین عراقی

243

حضرت محمد(ص) -(شهبازم و شکار جهان نیست در خورم) شهبازم و شکارِ جهان نیست در خورم
ناگه بُود که از کفِ اَیام بر پرم

چون میتوان زِ دستِ شهان طعمه یافتن
از دستِ روزگار چرا غصه می‌خورم؟

بر فرقِ کاینات چرا پا نمی‌نهم؟
آخر نه خاکِ پای عزیزِ پیمبرم؟

آن کاملی که رُتبتش از غایتِ کمال
گوید، منم که عینِ کمال است منظرم

نورم که از ظهورِ من اَشیا وجود یافت
ظاهر تراست هر نفس اَنفاسِ اَظهرم

وصاف لایزال زِ من آشکار شد
بنگر به من که آینهٔ ذات انورم

روشن‌ تر است دم به دم انوارِ کاینات
از نورِ بی‌ نهایتِ روحِ مُنورم

روشن‌ تر از وجودِ تجلیّ ذاتِ حقّ
بنموده آنچه بود و بُود جمله یکسرم

عالم بسوزد از سبحاتِ جلالِ من
از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم

روشن‌ تر از وجود شود ظلمتِ عدم
گر پردهء جمالِ خود از هم فرو دَرم

آن دم که بود مدتِ غیبم شُهود یافت
بنمود آنچه بود و بُود جمله یکسرم

پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سال
شد علمِ آخرین و نخستین مقررم

بر لوحِ ممکنات قلم آنچه ثبت کرد
حرفی بُود همه زِ حواشیّ دفترم

معنی حرفِ عالم و سرّ صفاتِ حقّ
شد منکشف زِ پرتوِ انوارِ جوهرم

فی‌ الجمله وردِ جملهء اشیاست ذاتِ من
بِل اسم اعظمم، نه که بِل اسم مصدرم

زانجا که اسم عینِ مسماست میدهند
هر لحظه خلعتِ دِگر و تاجِ دیگرم

سلطان منم که از سرِ میدان بدین صفت
گوی مراد از خمِ چوگان همی برم

هر نور کآشکار شد از مشرقِ شُهود
عینِ من است جمله و زان نیز برترم

چون بنگرم در آینه عکسِ جمالِ خویش
گردد همه جهان به حقیقت مُصورم

خورشیدِ آسمانِ ظهورم، عجب مدار
ذرّاتِ کاینات اگر گشت مظهرم

حق را ندید آنکه رُخِ خوب من ندید
باری نظاره کن رُخِ انوار گسترم

انوارِ اَنبیا همه آثار روی من
انفاس اوُلیا زِ نسیمِ مطهرم

ارواحِ قدس جمله نمودارِ معنیم
اَشباه اُنس جمله نگه‌ دارِ پیکرم

بحرِ محیط رَشحه‌ ای از فیضِ فایضم
نورِ بسیط لمعه‌ ای از نورِ از هرم

از من کمال یافت نبُوت که خاتمم
بر من تمام گشت وِلایت که سرورم

عالی‌ ترین معارجِ اَرواحِ کاملان
نازک‌ ترین مدارجِ والای مَنبرم

بحرِ ظهور و بحرِ بطونِ قدم بهم
در من ببین که مجمعِ بحرینِ اکبرم

موسی و خضر در طلبِ مجمعی چنین
لب تشنه‌ اند بر لبِ دریای اَخضرم

جسمِ رُخم به صورتِ آدم پدید شد
در حال سجده کرد فرشته برابرم

کشتیّ نوح از نظرِ من نجات یافت
نارِ خلیل سوخت هم از تابِ آذرم

عیسی که مرده زنده همی کرد از نفس
بود آن نفس هم از نفس روح پرورم

امروز هر که سلطنت و جاه من بدید
بیند چو آفتاب عیان روزِ محشرم

بر تختِ اختیار نشسته به عِزّ و ناز
گشته همه مراد زِ دولت میسرم

بر درگهِ خلافتِ من صف زده رُسل
در سایهء لوای من آسوده لشکرم

هم واصفانِ شرعم و هم حاملانِ عرش
جمله به یک زبان شده آنجا ثنا گرم

در بحرِ بی‌ نهایتِ اوصافِ مُصطفی
گفتم که آشنا کنم و غوطه‌ ای خورم

هم در شبِ فروزِ ازَل آیدم به کف
هم گُوهر حیاتِ اَبد زو بر آورم

نارفته در میانه که موجیم در رُبود
وافکند در میانهء اِلا و گوهرم

میخواهم این زمان که برآرم دمی از آن
لیکن نمی‌ توان، که کشت آب از سرم

یک قطره نیست زِ دریای نَعتِ او
وَصفی که گشته ظاهر ازین گفتهء ترم

سرِّ صفات ظاهرِ بی‌ منتهای او
پیدا نمی‌ کنم، که ندارند باورم

از من که می‌ برد بَرِ آن رحمتِ خدای؟
آن کُوست سوی جمله کمالاتِ رَهبرم

آنجا که اوست کیست که پیغامِ من برد؟
یا عرضه دارد این سخنانِ مُبترم

هم لطف او مگر نظری سوی من کند
گیرد عنایتش زِ کرم باز در بَرم

گوید قبول او که،(عراقی) از آن ماست
اِحسان او آند زِ شفاعت توانگرم

بخشد نواله‌ ای زِ سرِ خوانِ خاص خود
وآبی دهد به کاسِ خود از حُوض کُوثرم

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:51
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین) * محمد عابد

264

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین) ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین
بارگاهت کعبهء آمالِ اربابِ یقین

گَرد افشانِ رواقت جنبشِ بالِ مَلک
آستان روبِ جلالت شهپرِ روح الاَمین

ره زِ کویت هر سحر گه می کند بادِ جنان
کز غبارش توتیا ساید به چشمِ حورِ عِین

تا شود از چشمهء فیضت نصیبش جرعه ای
چرخ دارد در کف از خورشیدِ، زرّین ساتکین

در جمالِ آسمانی نورِ حقّ داری عیان
نی عجب گر سایه از ذاتت نیفتد بر زمین

اِی مفادِ اسمِ اَعظم، رمزِ نامیت
هست صد مُلکِ سلیمانی تو را نقشِ نگین

نیست روز و شب، ضیاء و ضوء، بَل با صد نیاز
مِهر و مَه سایند با ذلّت به درگاهت جَبین

نقشِ توقیعِ جلالِ ذاتِ بیچونِ تو را
در ازَل زد خامهء حقّ، رَحمة للعالمین

شد زِ زنگارِ ستم آئینهء دل تیره گون
ای تو دستِ دادِ حقّ، دستی برآر از آستین

خشکسالِ عَدل و اِنصاف است اِی ابرِ کَرم
وقتِ آن باشد که ریزد بارشِ ماهِ مَعین

اِی همای معدل، بگشای بالِ رحمتی
از همه عالَم بساطِ کینه توزی باز چین

جوششی اِی بحرِ اِحسان و کَرامت تا مرا
همچو (عابد) پُر شود دامن زِ دُرهای ثَمین

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد