حضرت محمد صلی الله علیه و آله

مرتب سازی براساس

در مدح حضرت محمد(ص) -(فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار) * فانی تبریزی

292

در مدح حضرت محمد(ص) -(فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار) فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار
باغ بود پر زگل دشت و دمن لاله‌زار
فاخته و عندليب نغمه‌كنان بيقرار
غرق تماشاي گل در طرف جويبار
جلوة هامون شده منظر هر هوشيار

جملة بستان و كوه پر ز گل و گلشن است
هر طرف از لطف يار ياسمن و سوسن است
سوري و نسرين و ياس در شُرف رُستن است
هر طرفي بنگري نور حق ذوالمن است
ذكر همه كاينات زمزمة كردگار

مرغ حق و بوالمليح از لب او نغمه خوان
نكهت نسرين و گل از دم او دلستان
رنگ گل مريم و بوي گل ارغوان
هست زآثاراو جمله عيان و نهان
آب روان هر طرف از پي او رهسپار

جملة افلاكيان مست مي كوثر است
بزم همه خاكيان بوي گل و عنبر است
شب بود و آسمان غرق دُر و گوهر است
زينت هفت آسمان گرچه مه و اختر است
ليك ز انوار حق صبح بود ليل تار

طبع سخنگوي من باز روان گشته است
ناطقة پير من تازه جوان گشته است
كلك گهر بيز من غرق بيان گشته است
خامة گل ريز من مُشك فشان گشته است
تا كه سرايد ز جان نعت نبي آشكار

جمله عوالم بود غرق نشاط و سرور
پير و جوان جملگي سر خوش عشقند و شور
گو كه به موسي‌(ع) ظهور كرده حقيقت ز طور
يا كه عيان گشته است آيت شور نشور
غرق تحيّر همه عارف و پرهيزگار

تا كه خداوند عشق كون و مكان آفريد
از گل مسنون بسي پير و جوان آفريد
بر همه هستي عيان سرّ نهان آفريد
كودكي از نور خويش جوهر جان آفريد
گفت بود احمد‌(ص) و بر همگان شهريار

تخت شهان سرنگون شوكت كسري شكست
ساوه فرو رفت و ز آن رونق دريا شكست
آتش آتشكده يكسره از جا شكست
فيض قد و مش بحق جملة بتها شكست
كون منوّر شد از جلوة آن گلعذار

نغمة جاء‌الحق از هفت در آسمان
آمده بر گوش جان كرده حقيقت عيان
لال بود خسروان شاد همه بي‌كسان
جملة بتها نگون گشته ز اعجاز آن
بوي عدالت به كون گشت از او انتشار

سِحر همه ساحران عاطل و باطل شده
علم همه كاهنان باطل و زايل شده
رحمت حق بر زمين يكسره نازل شده
نعمت ديدار او بر همه شامل شده
جلوة اشراق حق گشته كنون آشكار

جمله جهان بي‌گمان با دل و جان مست اوست
هستي كون و مكان جملگي از هست اوست
جملة ذرات كون مطيع و پاست اوست
جان دل ممكنات يكسره در دست اوست
معني لولاك را كرده عيان كردگار

اوست عظيم و كريم اوست رئوف و ودود
اوست عليم و حكيم اوست عزيز وجود
اوست كه حق در نبي وصف جمالش ستود
اوست كه بر بندگان هست به حق نور وجود
اوست كه اوصاف او هست چو اوصاف يار

روي چو ماهش بود روشني صبح و شام
موي سيه چون شب و قامت محشر قيام
نوش لب لعل او آب حيات است و كام
ابروي باريك او همچو كمان، بي‌كلام
خلقت او در جهان هست بحق شاهكار

دور فلك مدتي گشت به ليل و نهار
سال و مه و هفته‌ها رفت به رسم قرار
گشت چهل ساله آن كودك عالي تبار
گرچه بسي درد و غم ديد از اين روزگار
مژدة بعثت رسيد از طرف كردگار

گشت چو مأمور حق، بر همه آن خوش كلام
گفت كه هنگامة ظلم و ستم شد تمام
وقت عدالت بود وقت صفا هست و كام
وقت عطا و كرم هست زحق بر انام
نعمت خود حق تمام كرده به خرد و كبار

بود جهان پر زغم از ستم اشقيا
اهل جهان جمله بر محنت و غم مبتلا
غفلت و جهل است و جور شيوة اهل جفا
غرق جهالت بود اهل جهان برملا
مست فسادند و شر نيست كسي هوشيار

جنگ و جدل بين خلق شيوة ديرين بود
شعر و شراب و فساد شكرّ نوشين بود
شيوة دختركشي طالع زرّين بود
طاعت بتها به خلق منطق و آئين بود
نيست ز‌عرفان خبر هست جهان پر زعار

راه نجات از ره كفر و عناد و گناه
مصحف اوبا شد از جانب ذات الاه
هر كه بخواهد زدل ز آتش دوزخ پناه
معجزة او بود هادي درويش و شاه
نام كريمش عظيم بر همه آموزگار

ليك عدو بر نبي‌(ص) كرد جفا و ستم
شد زشرار ستم نظم عوالم به هم
جان و دل ممكنات سوخت ز اندوه و غم
باز در آن دم كه دل خون شده بود از الم
گفت: خدايا ببخش معصيت قوم خوار

بود به او آرزو كون گلستان كند
جملة اهل جهان طالب عرفان كند
عالِم و عالَم همه عارف دوران كند
جاهل بي‌چاره را چاره و درمان كند
ليك نشد اهل كين در پي او رهسپار

جنگ و جهادش ز جان با همه مشركين
از سر تكليف بود ني زسر كبر و كين
گاه حنين و گهي بدر غرور آفرين
گاه احد گه تبوك، در همه آئين و دين
بود هدف كردگار در همة كارزار

گفت ترا كافران كاذب گردون شدي
گه ز بيان عدو شاعر و مجنون شدي
گاه ز‌الحادشان ساحر و مفتون شدي
گرچه زجور و جفا خسته و دلخون شدي
ليك شد از صبر تو جمله عدو شرمسار

اي به جهان سرور و پادشه انس و جان
نُه فلك و هفت باب در حرمت ديده‌بان
كرسي و لوح و قلم جملة كون و مكان
آتش و آب است و باد، خاك و همه آسمان
از پي فرمان توست گردش اين روزگار

جمله جماد و نبات گفت مديحت عيان
سنگ زبان بر گشود گفت ثنايت ز جان
بارش باران تو لطف حق از آسمان
معجز شقّ‌‌القمر هست عيان در جهان
بلكه كرامات تو بي‌عدد و بي‌شمار

بحر عظيمي بود مكتب عرفان تو
درّ و گهرها بود در دل فرقان تو
درك كند عقل كي غايت تبيان تو
دل چه خبر دارد از باطن قرآن تو
ظاهر آن پرنگار باطن آن شاهكار

منطق فرقان تو غايت رحمت بود
مشعل عرفان تو نور هدايت بود
شيوة اخلاق تو عين كرامت بود
بندگي درگهت اوج سعادت بود
لطف تو بر بندگان هست به ليل و نهار

غبطه برد خسروان بر كله و تاج تو
مات بود قدسيان جمله ز معراج تو
مشعل حق باشد آن سراج وهّاج تو
جملة كون و مكان يكسره محتاج تو
عالم و آدم بود بنده و تو شهريار

جمله عنايات تو هست لطيف و جميل
آيت قرآن تو هست بحق بي‌بديل
سلسلة پاك تو در ره عرفان دليل
بادة عرفان تو چون قدح سلسبيل
هست به احباب تو همچو مي خوشگوار

نور هدايت به حق كيست به غير از علي‌(ع)
كيست كه انوار حق شد ز رخش منجلي
ديده نبيند علي‌(ع) هست يقين ز احولي
كرده به دستور حق، نبي‌(ص) علي‌(ع) را ولي
تا كه امّم بعد از او جمله شود رستگار

رهبر ما خود كه از دودة احمد‌(ص) بود
گفت كه امسال ما «سال محمد‌» (ص) بود
سال فر و عزّ و جاه سال مؤيّد بود
لطف و عنايات حق جمله مشدّد بود
بلكه مه و هفته‌ها يافته زو اقتدار

اي كه ترا داده حق نعمت خلق عظيم
شافع روز جزا صاحب قلب سليم
(فانی) مسكين ز جان گشته بكويت مقيم
با نظر لطف تو دور شود از جحيم
بندگي درگهت هست به وي افتخار

كرد حق از فيض تو جمله جهان غرق نور
شد ز تجلاّي تو پردة ظلمت به دور
گشت ز ارشاد تو نور حقيقت ظهور
يافت زتعليم تو عالم و آدم شعور
شعلة عرفان تو زد به دل و جان شرار

  • سه شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 11:18
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

در مدح حضرت محمد(ص) -( تسکینِ دل به نامه و نامِ محمّد است) * علی نظمی تبریزی

445

در مدح حضرت محمد(ص) -( تسکینِ دل به نامه و نامِ محمّد است) تسکینِ دل به نامه و نامِ محمّد است
آرامِ جانِ خجسته ، کلامِ محمّد است

لولاک خود گواست که عالم پدیده ای است
کآغاز این پدیده به نامِ محمّد است

پیداست زین حدیث که در کلّ کائنات
والاترین مقام ، مقامِ محمّد است

بر پادشاهی دو جهان دل نمی نهد
هر کس که او غلامِ غلامِ محمد است

جبریل اگر چه هفت فلک زیرِ پای اوست
در آرزوی گوشهء بامِ محمد است

چندین خرام سدره و طوبی' که گفته اند
بی شبهه شمّه ای ز خرام محمد است

معراجِ او چه بود؟ که در آسمان هنوز
هنگامهء درود و سلام محمد است

دانش اگر به عرش نهد پای ، لاجرم
گوشِ جهان به پند و پیامِ محمد هست

آبِ حیات اگر چه مُسلّم بود به خضر
او خود همیشه تشنهء جامِ محمد است

با صد هزار جلوه که می تابد آفتاب
نوری ز روی آینه فامِ محمد است

چندین مگو حدیثِ قیامت که در جهان
هر دم قیامتی ز قیامِ محمد است

ناقص بود جریدهء اعمالِ ما ، ولی
امید ما به لطفِ تمامِ محمد است

شاهانِ سرفرازِ جهان را سرِ نیاز
بر آستانِ کهفِ کرامِ محمد است

گر پادشاهی همه عالَم به من دهند
(نظمی) همان کمینه غلامِ محمد است

  • سه شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 11:30
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت محمد(ص) -(شهبازم و شکار جهان نیست در خورم) * فخرالدین عراقی

286

حضرت محمد(ص) -(شهبازم و شکار جهان نیست در خورم) شهبازم و شکارِ جهان نیست در خورم
ناگه بُود که از کفِ اَیام بر پرم

چون میتوان زِ دستِ شهان طعمه یافتن
از دستِ روزگار چرا غصه می‌خورم؟

بر فرقِ کاینات چرا پا نمی‌نهم؟
آخر نه خاکِ پای عزیزِ پیمبرم؟

آن کاملی که رُتبتش از غایتِ کمال
گوید، منم که عینِ کمال است منظرم

نورم که از ظهورِ من اَشیا وجود یافت
ظاهر تراست هر نفس اَنفاسِ اَظهرم

وصاف لایزال زِ من آشکار شد
بنگر به من که آینهٔ ذات انورم

روشن‌ تر است دم به دم انوارِ کاینات
از نورِ بی‌ نهایتِ روحِ مُنورم

روشن‌ تر از وجودِ تجلیّ ذاتِ حقّ
بنموده آنچه بود و بُود جمله یکسرم

عالم بسوزد از سبحاتِ جلالِ من
از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم

روشن‌ تر از وجود شود ظلمتِ عدم
گر پردهء جمالِ خود از هم فرو دَرم

آن دم که بود مدتِ غیبم شُهود یافت
بنمود آنچه بود و بُود جمله یکسرم

پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سال
شد علمِ آخرین و نخستین مقررم

بر لوحِ ممکنات قلم آنچه ثبت کرد
حرفی بُود همه زِ حواشیّ دفترم

معنی حرفِ عالم و سرّ صفاتِ حقّ
شد منکشف زِ پرتوِ انوارِ جوهرم

فی‌ الجمله وردِ جملهء اشیاست ذاتِ من
بِل اسم اعظمم، نه که بِل اسم مصدرم

زانجا که اسم عینِ مسماست میدهند
هر لحظه خلعتِ دِگر و تاجِ دیگرم

سلطان منم که از سرِ میدان بدین صفت
گوی مراد از خمِ چوگان همی برم

هر نور کآشکار شد از مشرقِ شُهود
عینِ من است جمله و زان نیز برترم

چون بنگرم در آینه عکسِ جمالِ خویش
گردد همه جهان به حقیقت مُصورم

خورشیدِ آسمانِ ظهورم، عجب مدار
ذرّاتِ کاینات اگر گشت مظهرم

حق را ندید آنکه رُخِ خوب من ندید
باری نظاره کن رُخِ انوار گسترم

انوارِ اَنبیا همه آثار روی من
انفاس اوُلیا زِ نسیمِ مطهرم

ارواحِ قدس جمله نمودارِ معنیم
اَشباه اُنس جمله نگه‌ دارِ پیکرم

بحرِ محیط رَشحه‌ ای از فیضِ فایضم
نورِ بسیط لمعه‌ ای از نورِ از هرم

از من کمال یافت نبُوت که خاتمم
بر من تمام گشت وِلایت که سرورم

عالی‌ ترین معارجِ اَرواحِ کاملان
نازک‌ ترین مدارجِ والای مَنبرم

بحرِ ظهور و بحرِ بطونِ قدم بهم
در من ببین که مجمعِ بحرینِ اکبرم

موسی و خضر در طلبِ مجمعی چنین
لب تشنه‌ اند بر لبِ دریای اَخضرم

جسمِ رُخم به صورتِ آدم پدید شد
در حال سجده کرد فرشته برابرم

کشتیّ نوح از نظرِ من نجات یافت
نارِ خلیل سوخت هم از تابِ آذرم

عیسی که مرده زنده همی کرد از نفس
بود آن نفس هم از نفس روح پرورم

امروز هر که سلطنت و جاه من بدید
بیند چو آفتاب عیان روزِ محشرم

بر تختِ اختیار نشسته به عِزّ و ناز
گشته همه مراد زِ دولت میسرم

بر درگهِ خلافتِ من صف زده رُسل
در سایهء لوای من آسوده لشکرم

هم واصفانِ شرعم و هم حاملانِ عرش
جمله به یک زبان شده آنجا ثنا گرم

در بحرِ بی‌ نهایتِ اوصافِ مُصطفی
گفتم که آشنا کنم و غوطه‌ ای خورم

هم در شبِ فروزِ ازَل آیدم به کف
هم گُوهر حیاتِ اَبد زو بر آورم

نارفته در میانه که موجیم در رُبود
وافکند در میانهء اِلا و گوهرم

میخواهم این زمان که برآرم دمی از آن
لیکن نمی‌ توان، که کشت آب از سرم

یک قطره نیست زِ دریای نَعتِ او
وَصفی که گشته ظاهر ازین گفتهء ترم

سرِّ صفات ظاهرِ بی‌ منتهای او
پیدا نمی‌ کنم، که ندارند باورم

از من که می‌ برد بَرِ آن رحمتِ خدای؟
آن کُوست سوی جمله کمالاتِ رَهبرم

آنجا که اوست کیست که پیغامِ من برد؟
یا عرضه دارد این سخنانِ مُبترم

هم لطف او مگر نظری سوی من کند
گیرد عنایتش زِ کرم باز در بَرم

گوید قبول او که،(عراقی) از آن ماست
اِحسان او آند زِ شفاعت توانگرم

بخشد نواله‌ ای زِ سرِ خوانِ خاص خود
وآبی دهد به کاسِ خود از حُوض کُوثرم

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:51
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین) * محمد عابد

326

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین) ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین
بارگاهت کعبهء آمالِ اربابِ یقین

گَرد افشانِ رواقت جنبشِ بالِ مَلک
آستان روبِ جلالت شهپرِ روح الاَمین

ره زِ کویت هر سحر گه می کند بادِ جنان
کز غبارش توتیا ساید به چشمِ حورِ عِین

تا شود از چشمهء فیضت نصیبش جرعه ای
چرخ دارد در کف از خورشیدِ، زرّین ساتکین

در جمالِ آسمانی نورِ حقّ داری عیان
نی عجب گر سایه از ذاتت نیفتد بر زمین

اِی مفادِ اسمِ اَعظم، رمزِ نامیت
هست صد مُلکِ سلیمانی تو را نقشِ نگین

نیست روز و شب، ضیاء و ضوء، بَل با صد نیاز
مِهر و مَه سایند با ذلّت به درگاهت جَبین

نقشِ توقیعِ جلالِ ذاتِ بیچونِ تو را
در ازَل زد خامهء حقّ، رَحمة للعالمین

شد زِ زنگارِ ستم آئینهء دل تیره گون
ای تو دستِ دادِ حقّ، دستی برآر از آستین

خشکسالِ عَدل و اِنصاف است اِی ابرِ کَرم
وقتِ آن باشد که ریزد بارشِ ماهِ مَعین

اِی همای معدل، بگشای بالِ رحمتی
از همه عالَم بساطِ کینه توزی باز چین

جوششی اِی بحرِ اِحسان و کَرامت تا مرا
همچو (عابد) پُر شود دامن زِ دُرهای ثَمین

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(گردون اشاره ای به جلال محمد است) *مرحوم عباسعلی شبخیز قراملکی

398

در مدح حضرت محمد(ص) -(گردون اشاره ای به جلال محمد است) گردون اِشاره ای به جلالِ محمّد است
خورشید لَمعه ای زِ جمالِ محمّد است

مجموعهء مدارجِ دیوانِ کاینات
در مدحتِ صفات و خصالِ محمّد است

روحُ الاَمین که فوجِ مَلک در پناهِ اوست
خود در پناهِ چترِ ظلالِ محمّد است

نیلی سپهر با همه سرفرازی اش
آئینه دارِ صَفّ نعالِ محمّد است

از رحمت و عطاش همین بس که در کَرم
حاتم، گدای کوی بلالِ محمّد است

هر چند خضر آبِ بَقا در کشید، باز
لب تشنهء صبوحِ زُلالِ محمّد است

سلطانِ اوُلیا که خَلایق گدای اوست
خود ریزه خارِ خوانِ نَوالِ محمّد است

از کَعبه و کِنشت و خرابات و سومنات
منظورم آرزوی وِصالِ محمّد است

نظمِ جهان و خلقتِ اَفلاک و ما خلَق
از دولتِ محمّد و آلِ محمّد است

از من نه مدحِ او سزد آنجا که اَهلِ فضل
درمانده از مدیحِ کمالِ محمّد است

(شبخیز) را چه غم زِ غمِ هولِ رَستخیز
چون سینه اش به مُهر مدالِ محمّد است

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 15:57
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

صلوات حضرت محمد(ص) -(بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر) * شاه نعمت الله ولی

1348

صلوات حضرت محمد(ص) -(بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر) بیا اِی مومنِ صادق بگُو صلواتِ پیغمبر
اگر از جان شدی عاشق بگُو صلواتِ پیغمبر

دلِ خود را مُنور کن جهانی پر زِ عنبر کن
دهان پر شَهد و شَکّر کن بگو صلواتِ پیغمبر

اگر تو اُمّت اوئی رضای او به جان جوئی
چو ما شاید اگر گوئی بگو صلواتِ پیغمبر

خِرد بُویش به جان بُوید مَلک مِهرش به دل جوید
خدا صلوات او گوید بگو صلواتِ پیغمبر

به عرش و فرش، اِنس و جان دعای او کنند از جان
کریمانه تو در کرمان بگو صلواتِ پیغمبر

زِ آتش گر اَمان خواهی حیاتِ جاودان خواهی
بهشت و حوریان خواهی بگو صلواتِ پیغمبر

بیا و بندهء شه شو حریفِ (نعمت الله) شو
زِ حالِ خویش آگه شو بگو صلواتِ پیغمبر

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:05
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صَفا) * ابراهیم سنایی

790

در مدح حضرت محمد(ص) -(کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صَفا) کُفر و اِیمان را هم اَندر تیرِگی هم در صَفا
نیست دارالملک جز رُخسار و زُلفِ مُصطفا

موی و رویش گر به صحرا نا وَریدی مهر و لطف
کافری بی‌ برگ ماندستی و اِیمان بی‌ نوا

نسخهء جَبر و قَدر در شکلِ روی و موی اوست
این زِ ؛واللیل؛ ت شود معلوم آن از ؛والضحا؛

گر قسیم کُفر و اِیمان نیستی آن زلف و رُخ
کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رُخ پادشا

کِی مُحمد این جهان و آن جهانی نیستی
لاجَرم اَینجا نداری صدر و آنجا مُتکا

رحمتت زان کرده‌ اند این هر دو تا از گردِ لَعل
این جهان را سُرمه بخشی آن جهان را تُوتیا

اَندرین عالم غریبی، زان همی گردی مَلوُل
تا ؛ارحنا یا بلالت؛ گفت باید بر مَلا

عالمی بیمار بودند اَندرین خرگاهِ سبز
قایدِ هر یک وَبال و سایقِ هر یک وَبا

زان فرستادیمت اَینجا تا زِ روی عاطفت
عافیت را همچو اُستادان در آموزی شَفا

گر زِ داروخانه روزی چند شاگردت به اَمر
شَربتی ناوَردِشان این جا به حُکم اِمتلا

گر ترا طَعنی کنند اِیشان مگیر از بهرِ آنک
مردمِ بیمار باشد یافه گُوی و هَرزهِ لا

تابشِ رُخسارِ تست آن را که می‌ خوانی صباح
سایهء زلفینِ تست آنجا که می‌ گویی مَسا

روبروی تو کز آنجا جانت را ؛ما و دعک؛
شو به زلفِ تو کَزین آتش دِلت را ؛ما قلا؛

در دو عالم مَر ترا باید همی بودن پزشک
لیکن آنجا بِه که آنجا، بِه بدست آید دَوا

هر که اَینجا بِه نشد آنجا بُرو داروش کُن
کاین چنین مَعلول را بِه سازد آن آب و هوا

لاجَرم چندان شَرابت بخشم از حضرت که تو
از عَطا خشنود گردی و آن ضَعیفان از خَطا

دیو از دیوی فرو ریزد هَمی در عهدِ تو
آدمی را خاصه با عشقِ تو کِی ماند جَفا

پس بگفتش اِی مُحمد مِنت از ما دار از آنک
نیست دارالمُلک مِنت های ما را مُنتَ ها

نه تو دُرّی بودی اَندر بَحرِ جسمانی یتیم
فضلِ ما تاجیت کرد از بهرِ فَرقِ اَنبیا

نِی تو راهِ شهرِ خود گُم کرده بودی زِ اِبتدا
ما ترا کردیم با هم شهریانت آشنا

غرقهء دریای حیرت خواستی گشتن وَلیک
آشنایی ما بُرونت آورد ازو بی‌ آشنا

بی نَعمتِ خواست کردن مَر ترا تلقینِ حِرص
پیش از آن کَانعام ما تَعلیم کَردت کیمیا

با تو در فَقر و یتیمی ما چه کردیم از کَرم
تو همان کُن اِی کَریم از خلقِ خود با خلقِ ما

مادری کُن مَر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگی کُن سایِلان را طعم شان گردان وَفا

نعمت از ما دان و شُکر از فَضلِ ما کُن تا دهیم
مَر ترا زین شُکرِ نعمت نعمتی دیگر جزا

از زبانِ خود ثنایی گُوی ما را در عَرب
تا زبانِ ما ترا اَندر عَجم گوید ثَنا

آفتابِ عَقل و جان ؛اقضی القضاة؛ دین که هست
چون قضای آسمان اَندر زمین فرمانروا

آن سرِ اَصحاب نُعمان کز پیِ کسبِ شَرف
هر زمانی قبله بر پایش دهد قبله دعا

با بقای عدلِ او نشگفت اَگر در زیرِ چرخ
شخصِ حیوان همچو نوع و جنس نپذیرد فنا

تا نسیمِ او بر بوستان دین نَجُست
شاخِ دین نشو بود و بیخ سُنت بی‌ نَما

در حریمِ عدل او تا او پدید آید به حُکم
خاصیت بگذاشت گاه که ربودن کَهربا

تا بگفت او جَبریان را ماجرای اَمر و نَهی
تا بگفت او عَدلیان را رَمزِ تسلیم و رضا

باز رَستند از بیانِ واضحش در اَمر و حُکم
جبری از تعطیلِ شرع و عدی از نفی قضا

این کمر زِ ؛ایاک نعبد؛ بَست در فرمانِ شَرع
وان دِگر تاجی نهادِ از ؛یفعل الله مایشا؛

اِی بَنانتِ حاجب اَندر شاهراهِ مُصطفا
وی زبانت نایب اَندر زخمِ تیغِ مُرتضا

هر کجا گامِ تو آمد اِفتخار آرد زمین
هر کجا عدلِ تو آمد اِنقیاد آرد سَما

سِیف حقّی از پیِ آن سِیف حقّ آمد روان
مفتیِ شرقی از آن مشرق شدست اَصلِ ضیا

مفتیِ شرقت نه زان خواند همی سلطان که هست
جز تو در مغرب دیگر مفتیّ و دگر مَقتدا

بلکه سلطان مفتیِ شرقت بدان خواند همی
هر کجا مفتی تو باشی غرب خود نبُود روا

هم قرینی علمِ دین را همچو فکرت را خِرد
هم نشینی ظلم و کین را همچو فطنت را ذُکاء

چون تو موسی وار بر کُرسی بر آیی گُویدت
عیسی از چرخِ چهارم کِی مُحمد مَرحبا

جانِ پاکانِ گرسنه علمِ تواند از دیر باز
سفره اَندر سفره بنهادی و در دادی صَلا

لطفِ لفظت کِی شناسد مردِ ژاژ و تَرِهات
؛من و سلوی؛ را چه داند مردِ سیر و گُندنا

هر که از آزارِ تو پرهیز کرد از دست رَست
راست گفتند این مثل ؛الا حتما اقوی الدوا؛

مالشِ دشمن ترا حاجت نیفتد بهرِ آنک
چاکری داری چو گردون کُش همی دردِ قَفا

هر شَقی کز آتشِ خشمِ تو گردد کام خشک
بر لبِ دریا به جانش آب نفروشد سَقا

لافِ ؛نحن الغالبون؛ بسیار کس گفتند لیک
؛غالبون؛شان گشت ؛آمنا؛ چو ثَعبان شد عَصا

زرقِ سیماب و رَسن هرگز کجا ماندی بجای
چون بر آید ناگه از دریای قدرت اِژدها

گه طلب کُن بی سراجِ ماه در صحرای خُوف
گه طلب کُن بی مزاجِ زُهره در باغِ رَجا

ماه را آنجا نبودی کُو ترا گوید که چون
زُهره را آن زَهر نبُود کُو ترا گوید چرا

رو که نیکو جلوه کردت روزگار اَندر خلا
شو که زیبا پَروریدَت کردگار اَندر مَلا

اِی زِ تو اِعقاب تو طاهر، چو سادات از نبی
وی زِ تو اِسلافِ تو ظاهر چو زآصف بر خَیا

باز یابی آنچه اِیزد کرد با تو نیکویی
هم در این صودت که گفتی صورتِ این ماجرا

این نه بس کاندر اِدای شُکرِ حقّ بر جانِ تو
دعوی اَنعامِ او را ؛واضحی؛ باشد گُوا

روز و شب در عالمِ اِسلام، عِلم و حلمِ تست
آن یکی از آلِ عَباس این دِگر زِ آلِ عبا

گر چه روزی چند گشتی گردِ این مشکین بَسات
گر چه روزی چند بودی گردِ این نیلی غَطا

همچنان کَاندر فضای آسمان مَطلقی
صورتست این دار و گیر و حَبس و بند اَندر قضا

نی به عِلم و حِلم تو سُوگند خوردست آفتاب
کز تو هرگز لطفِ یَزدانی نخواهد شد جدا

اِی همه اَعدای دین را اَندرین نیلی خراس
آس کرده زیرِ پَر فطنت و فَرّ و دَها

باز تاب اَکنون عنانِ هم سوی آن اِقلیم از آنک
آرد چون شد کرده اَکنون خانه بهتر کاسیا

تا همه آن بینی آنجا کِت کُند چشم آرزو
تا همه آن یابی آنجا کِت کند رای اِقتضا

نِی زِ قصدِ حاسدانَت در بدایت شهرِ تو
بر تو چونان بود چون بر آلِ یاسین کَربلا

نِی زِ اوّل دوستانت را نبُودی با تو اُلف
نِی چنان گشتی کنون کز خطبهء چین و خَتا

از برای مهرِ چهره جان فزایت را همی
بر دو چشمِ مردمان غیرت بُود مردم گیا

نِی کنون از لطفِ رَبّانی همه اِقلیمِ شَرع
از تو خُرم شد چه بر داوودیان شهرِ سَبا

نِی تو حیران مانده بودی در تماشاگه عَجب
نِی تو رَه گُم کرده بودی در بیابانِ ریا

آن چنانت رَه نمود اِیزد به پاکی تا شدند
خرقه‌ پوشانِ فلک در جَنبِ تو نا پارسا

نِی تو در زندانِ چاهِ حاسدان بودی ببند
هم‌ نشینِ ذل و غریبی هم عنان رَنج و عِنا

نِی خدا از چاه و بندِ حاسدانت از روی فَضل
بر کشید و برنشاندَت بر بَساطِ کِبریا

بی‌ پدر بودی ولیک اَکنون چنانی کَز شَرف
پادشاه دین همی در دین پدر خواند ترا

آن چنان گشتی که بَد گُویت کنون بی‌ روی تو
نه همی در دل بِهی بیند نه اَندر جان بَها

اِی یتیمی دیده اَکنون با یتیمان لطف کُن
وی غریبی کرده اَکنون با غریبان کُن وَفا

؛الفلق؛ می‌ خوان و می‌ دان قصد این چندین حَسود
؛والضحی؛ می‌ خوان و می‌ کُن شُکِر این چندین عَطا

اِی مرا از یک نَعم پیوسته با چندین نَعم
وی مرا از یک بلی ببریده از چندین بَلا

شُکرت اَر بر کوه بر خوانم به یک آواز، من
از برای حرصِ مَدحَت صد همی گردد صدا

شعرِ من نیک از عَطای نیک تست اِیرا که مر

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:06
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(اِی صبح صادقان رخ زیبای مصطفی) * خواجوی کرمانی

513

در مدح حضرت محمد(ص) -(اِی صبح صادقان رخ زیبای مصطفی) اِی صبحِ صادقان رُخِ زیبای مُصطفی
وِی سَروِ راستان قَدِ رَعنای مُصطفی

آئینهء سکندر و آبِ حیاتِ خِضر
نُورِ جبین و لَعل شَکَر خای مُصطفی

معراجِ اَنبیا و شبّ قَدرِ اُصفیا
گیسوی روز پوشِ قَمرسای مُصطفی

اِدریس کُو معلمِ علمِ اِلهی است
لب بسته پیشِ مَنطقِ گُویای مُصطفی

عیسی که دِیر دایرِ علوی مقامِ اوست
خاشاک رُوبِ حضرتِ اَعلی مُصطفی

بر ذَروهء دِنا فتدلی کشیده سر
اِیوانِ بارگاهِ مُعلای مُصطفی

وز جامِ روح‌ پرورِ ما زاغ گشته مَست
آهوی چشمِ دِلکش شَهلای مُصطفی

خیاطِ کارخانهء لولاک دُوخته
دراعه ای اَبیّت ببالای مُصطفی

شَمس و قَمر که لولوی دریای اَخضرند
از روی مهر آمده لالای مُصطفی

خالی زِ رنگِ بِدعت و عاری زِ زنگ شِرک
آئینهء ضَمیرِ مُصفای مُصطفی

کَحل الجواهرِ فلک و توتیای رُوح
دانی که چیست خاکِ کَفِ پای مُصطفی

قرصِ قَمر شکسته برین خوانِ لاجَوَرد
وقتِ صَلای معجزهِ اِیمای مُصطفی

روح الاَمین که آیتِ قُربتِ بشاُن اوست
قاصر زِ درکِ پایهء اَدنی مُصطفی

در بر فکنده زُهره به غلطاقِ نیل گون
از سوکِ زُهر خوردهء زَهرای مُصطفی

گُو مه بنُورِ خویش مشو غُره زانکِ او
عکسی بُود زِ غُرهء غرای مُصطفی

بر بامِ هفت منظرِ بالا کشیده‌اند
زین چار صَفه رایتِ آلای مُصطفی

(خواجه) گدای درگه او شو که جَبرئیل
شد با کمالِ مَرتبه مولای مُصطفی

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:08
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

قصیده حضرت محمد(ص) -(ثَنا باد بر جانِ پیغمبرش) * ناشناس ؟؟؟

411

قصیده حضرت محمد(ص) -(ثَنا باد بر جانِ پیغمبرش) ثَنا باد بر جانِ پیغمبرش
مُحَمّد فرستاده و بِهترش

که بُد بر درِ دینِ یَزدان کِلید
جهان یکسر از بهرِ او شد پدید

بدو داد دادار پیغامِ خویش
به پیوست با نام او نامِ خویش

زِ پیغمبران او پَسین بُد درست
ولیک او شود زنده زیشان نَخست

یکی تَن وِی و خلق چندین هزار
بُرون آمد و کرد دین آشکار

ببرد از همه گُویِ پیغمبری
که با او کسی را نَبُد برتری

خبر زآنچه بُگدشت یا بود خواست
زِ کس ناشنیده همه گفت راست

به یک چشم زد از دلِ سنگ خواست
به مُعجز بر آورد نُوبر درخت

دلِ دُنیی از دِیو بی بیم کرد
مهِ آسمان را به دو نیم کرد

زِ هامون به چرخِ بَرین شد سوار
سخن گفت بر عَرش با کِردگار

گهِ رَستخیزِ آبِ کُوثر وِراست
لَوا و شَفاعت سراسر وِراست

مَر اَندامش اِیزد یکایک سُتود
هنرهاش را بر هنر بر فروزد

ورا بُد به معراج رفتن زِ جای
به یک شَب شدن گردِ هر دو سرای

مه از هر فرشته بُدش پایگاه
بر از قاب قُوسین به یزدانش راه

سِرافیل هم رازش و هم نِشست
بُراق اسب و جِبریلِ فرمان پَرست

همی دون برِ ساقِ عرش است نام
نَبی مُعجز او را زِ اِیزد پیام

به چندین بزرگی جهاندارِ راست
بدُو داد پاک این جهان او نخواست

نمود آنچه بایست هر خوب و زشت
رهِ دوزخ و راهِ خُرّم بهشت

چنان کرد دین را به شمشیرِ تیز
که هزمان بُود بیش تا رَستخیز

زِ یَزدان و از ما هزاران درود
مَر او را و یارانش را بر فُزود

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:09
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(ستون عرش خدا قائم از قیام محمّد) * محمدحسین بهجتی

1349

در مدح حضرت محمد(ص) -(ستون عرش خدا قائم از قیام محمّد) ستونِ عرشِ خدا قائم از قیامِ محمّد
ببین که سر به کجا می کشد مقام محمِد

به جز فرشتهء عرش آشیانِ وُحی الهی
پرنده پَر نتواند زدن به بامِ محمّد

به کارنامهء منشورِ آسمانی قرآن
که نقشِ مُهر نُبوَت بُود به نامِ محمّد

سوارِ رَفرَف معراج در نوشت سَماوات
سرود صَف به صفِ قدسیان سلام محمّد

گسیخت هر چه زمان و گریخت هر چه مکان بود
که عرش و فرش به هم دوخت زیرِ گامِ محمّد

اَذانِ مسجد او زنگِ کاروانِ قرون بین
خدای را چه نفوذیست در کلامِ محمّد

خمارِ صبحِ قیامت ندارد این مِیِ نوشین
که جلوهء اَبدیّت بُود به جامِ محمّد

به شاهراهِ هدایت گشود، بابِ شَفاعت
صَلای خوانِ کَرم بین و بارِ عامِ محمّد

علی که کُون و مَکان غلامِ حَلقه به گُوشند
مگر نه فخرکنان گفت منم غلامِ محمّد

بلی همان شَهِ مردان و قرونِ اوّل اِسلام
مگر نه شیرِ خدا گشته در کنامِ محمّد

حریمِ حرمتش این بس که در شفاعتِ مَحشر
به میرد آتش دوزخ به اِحترامِ محمّد

گرت هوای بهشت است و حوضِ کُوثر و طوبا
بیا به سایهء مَمدود مُستدامِ محمّد

سریرِ عزتِ عُقبا، حَلالِ امّت او باد
که بود راحتِ دنیای دون، حرامِ محمّد

اَذانِ صبحِ عراقش صَلای قتل علی بین
نوای زینبِ کُبری نمازِ شامِ محمّد

پیامِ پیکِ الهی چگونه بشنود آن قوم
که پنبه ای به گوشِ دِل از پیامِ محمّد

به رغم فتنهء دجالِ کُور باطنِ ما باش
که وَحش و طیر شود رام، با مرامِ محمّد

هنوز جلوه نداده ست نورِ خود به تمامی
خدا به جلوه کند نورِ خود تمامِ محمّد

قیامِ قائمِ آلِ محمّد است و کشیده
به قهرِ صاعقه شمشیر اِنتقام محمّد

به ذُوالفقارِ علی دیدی اِستقامت اِسلام
کنون به قامتِ قائم بین، قوامِ محمّد

به کامِ دل نرسد (شهریار) در دو جهان کس
مگر خدا دو جهان را کنُد به کام محمّد

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:11
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در منقبت حضرت محمد(ص) -(لمعات وجهه‌ی ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم) * فواد کرمانی

1074

در منقبت حضرت محمد(ص) -(لمعات وجهه‌ی ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم) لمعات وجهه‌ی ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم
طلعات هستی ما خلق نه ملمّع آمدی از عدم
نه شموس حکمت و معرفت ز بروج عِلْم زدی عَلَم
نه ز عرش و فرش نشان بُدی نه زِ لوح و کرسی و از قلم
زِ نهان اگر نشدی عیان جلوات ذات محمدی

هله آن مشیّت ذات حق که جهان ظهور مشیّتش
صُوَرِ عوالم کن فکان همه از بدایع حکمتش
ملکوت موت و حیاترا متصرف آمده قدرتش
نرسد بدولت زندگی مگر آنکه مُرد بدولتش
که به هستی آمده نیستی ز تجلیات محمدی

بجلال حق که نبرده پی احدی بحقّ جلال او
ملکوتیان جبروتیان شده محو و مات جمال او
چو ورای عقل بشر بُوَد درجات عقل و کمال او
من بی زبان چه بیان کنم حسنات خلق و خصال او
خُلُقٌ عظیم بیان کند خبر صفات محمدی

هله آن کتاب حکیم حق که مُدَوَّن آمده من لَدُن
شده سیرِ اَبْحُرّ سبعه را کلمات مُتقَنِه اش سُفُن
زِ بیان او شده مرتفَع درجات معرفت و مُدُن
صفحات هندسه‌ء جهان که مُنَقَّش است به کلک کُنْ
بود این صنیعه‌ء مجملی زِ مفصلّات محمدی

چو حیات هر دو جهان بُوَد جلوات پرتو ذات او
بجهان و هر چه نظر کنم نگرم باسم و صفات او
بلی آنکه عاشق او شود بحیاتِ اوست ممات او
بود این حیات و ممات ما چو دو جلوه از جلوات او
من و عشق موت که موت من بُوَد از حیات محمدی

چو کمال معجزه آن بُوَد که ترا زِ مرگ رها کند
زِ خدات صرف بقا دهد زِ خودیت محض فنا کند
جَذَبات حق دل بنده را زِ شؤون خلق جدا کند
چو ثبات معجز احمدی همه نفی غیر خدا کند
عدم است معجز انبیا بَرِ معجزات محمدی

چو قلم بلوح کریم زد رقم از بیان ظهور او
کلمات ورد فرشته شد همه داستان ظهور او
بود این دفاتر انبیا همه در نشان ظهور او
پس از او به عترت او نگر تو در آسمان ظهور او
چو شموس لامعه هر یکی شده بیّنات محمدی

لمعات عرش از آن بُوَد که فروغ برده زِ طلعتش
در جات کرسی از آن بُوَد که خضوع کرده به رفعتش
فلک و کواکب و اختران همه از اَیادی قدرتش
شب و روز، آیت مهر و مه چو برند سجده به تربتش
دو ملمّع اند به روز و شب ز ملمّعات محمدی

چو مقام غیب پیمبران بود از شهودِ شهود او
احدی نیافت زِ انبیا درجات قرب و صعود او
زِ وجود بهره نَبُرد کس مگر از مطالع جود او
زِ تعيّنات جهانیان چو مقدس است وجود او
بود این وجود جهانیان ز تعیّنات محمدی

چو بذات مجتمع صمد، همه اوست اولِ من سَجَد
زِ فروغ سجده اصل او، بُوَدی عبادت من عَبَد
متعالی آمده قلب او زِ حدوث شرک و ز ماوَلَد
چو عیان در آینه‌ی دلش احدی نیامده جز احد
صلوات حق شده مشتمَل همه بر صلوات محمدی

زِ وجود خلق وجود او، چو سبق گرفت بنور حق
زِ تقدم آمده نور او بظهور، اولِ ما خلق
بطفیل او همه خلق شد ارضین و کرسی و نه طبق
چو بود مقام وجود او بوجود اول من سبق
همه کاینات حیاتشان بُوَد التفات محمدی

زِ محل فرق چو ما نشد بمقامِ جمع وصول او
که نبود غیرِ خدا کسی بخروجِ او به دخولِ او
بلی آنکه عارف حقّ شود چه صعودِ او چه نزول او
بشبِ عروج که وعده شد به لقای دوست قبولِ او
خبرِ خداست بما خَلق زِ مشاهداتِ محمدی

چو ظهور عقل و (فوآد) ما زِ فروغ آیتِ او بّوَد
برکات و خیر وجود ما همه از عنایتِ او بُوَد
صلوات ما به روان او ثمر هدایت او بَوَد
نه همین شفیع گناه ما شرفِ حمایتِ او بَوَد
که وجود ماست تفضلی زِ تفضّلاتِ محمدی

هله آن خدیو که از خدا به لَعَمرَک است خطابِ او
نرسد مشاعرِ خلق را که کنند وصفِ جنابِ او
که رسد بعالمِ وصفِ او که جلالِ اوست حجابِ او
تو بجوی شرح کمال او زِ کلامِ او بکتابِ او
که مفصل آمده مجملی زِ مکاشفاتِ محمدی

چو لَدَی الجمال ظهورِ حقّ ظلمات خلق بُود عدم
خبری نبوده حدوثرا زِ قدَم ببارگه قِدَم
بخدا قسم که خدا قسم نَخُورد مگر بخدا قسم
رقمِ خدای چه والسّما قسِم خدای چه و القلم
قسم تجلی خود بُود بصفات و ذاتِ محمدی

متجلی آمده چون خدا بصفات احمد و اسمِ او
زِ تجلّیات ظهو حقِ، احدی نبوده به قِسمِ او
که رسد بگنج هویتش که وجود اوست طلسم او
چو بُوَد حقیقتِ انبیا همه از فواضل جسمِ او
حُکَما چگونه برند ره به مجرّدات محمدی

یم حکمتی است کتاب او چه بَواطنش چه ظواهرش
تو نکرده غوص به قعرِ یم چه بری زِ در و جواهرش
دُرِ این محیط کسی بَرَد که غریق اوست مشاعرش
تو بجو لَئالی معرفت زِ بطون سرّ و ضمائرش
که بُوَد کنوزِ رموز حقّ همه در نکات محمّدی

تو اگر ز امّت احمدی ملکات صدق و صفا بجو
در کات خشم و غضب بِنِه، درجات سِلم و رضا بجو
گرت آرزوی بقا بود ز طریق فقر و فنا بجو
ره رستگاری و عافیت بسراج علم و تُقی بجو
که بنور علم بپا بود عَلَمِ نجات محمدی

بِجَهان، کُمِيْتِ خود از جهان، که جهان کُمیته‌ی غم بُوَد
طربش تَعَب، نِعَمَش نِقَم، زر و درهمش همه هَمّ بود
زِ حدود شرع برون مرو اگرت بهشت اِرم بود
قدم ثبات بجو که دین همه در ثبات قَدَم بود
ز نزول آیه‌ی فَآسْتَقِمْ بِنِگَرْ ثبات محمدی

بگشای بینش معرفت، نه مکان ببین و نه لامکان
همه جا ظهور خدا نگر نه زمان بجوی و نه لازمان
که نبود و نیست بجز یکی همه در ظواهر و در نهان
بخود آی و با دل خود بگو که زِ کیست بینش و عقل و جان
بخدا ز چشم خدانگر به توجّهات محمدی

زِ حجاب ظلمت حس در آ لمعات وجه خدا نگر
بگشای دیده چو مشتری مه آفتابِ لقا نگر
چو فنا فناست، مجو، تو بقا بجوی و بقا نگر
ملکوت غیب و شهاده را همه در ظهور و خفا نگر
که مشعشع آمده هر یکی ز تشعشعات محمدی

چو سرشت آدم پاک دم ز خداست قابل تربیت
که رسد زِ مایه‌ی بندگی به عُلُوِّ پایه‌ی سلطنت
همه کس نیافت به سعی خود ره این شرافت و منزلت
چه سعادت این کف خاک را که رسد به جنّت معرفت
در این بهشت گشوده شد ز مجاهدات محمدی

که ز دست نفس گمان بَرَد که بدست خویش امان بَرَد
بیقین امان نَبَرد کسی مگر این امان بگمان بَرَد
دهد آنکه دست بدست او تو گمان مدار که جان بَرَد
که ز دست نفس بدست خود گهِ پنجه، پنجه توان بَرَد؟!
شکنند ساعد او مگر به مساعدات محمدی

زِ ازل بآب محبّتش چو مُخَمَّر آمده ذات ما
تو بگو (فؤاد) مدیح او، که دهد جلای صفات ما
چه غم از هلاک بدن ترا؟ که به روح هست نجات ما
چو در این قوالب عنصری به حیات اوست حیات ما
نَبُوَد چگونه ممات ما تبع ممات محمدی

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:18
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت محمد(ص) -(قبلهء روی صوفیان بارگهِ صفای او) * فخرالدین عراقی

343

حضرت محمد(ص) -(قبلهء روی صوفیان بارگهِ صفای او) قبلهء روی صوفیان بارگهِ صفای او
سرمهء چشمِ قدسیان خاکِ درِ سرای او

گوهرِ بحرِ اجتبا، مهرِ سپهرِ اِصطفا
یافته نورِ اَنبیا روشنی از ضیای او

تافته حُسنِ اَیزدی از رُخِ خوبِ اَحمدی
خضر بقای سرمدی یافته از لقای او

برده زِ مرسّلان سَبق خاتمِ اَنبیا به حقّ
طینتِ او زِ نورِ حقّ طلعتش از بهای او

حضرتِ عزّتش وطن خلوتِ او در انجمن
خاص و ندیمِ ذُوالمَنن هر دو جهان سرای او

چاکرِ درگهش جهان حاجبیش به اُنس و جان
عرشِ مجیدش آسمان ساحتِ قُرب جای او

  • سه شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 21:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت محمد(ص) -(صل علی محمّد دُرّهء تاجُ الاصَطفا) * خواجوی کرمانی

540

حضرت محمد(ص) -(صل علی محمّد دُرّهء تاجُ الاصَطفا) صل علی محمّد دُرّهء تاجُ الاصَطفا
صاحبِ جیش الاهتدا ناظمِ عقدِ الاَتقا

بلبلِ بوستانِ شَرع اَخترِ آسمانِ دین
کُوکبِ دُرّی زمین دُرّی کُوکبِ سَما

تاج دِهِ پیمبران باج ستانِ قیصَران
کارگشای مُرسَلین راهنمای اَنبیا

سیّدِ اوّلین رُسل مَرسلِ آخرین زمان
صاحبِ هفتمین قرآن خواجهء هشتمین سرا

طیبِ طیبه آستان طایرِ کعبه آشیان
گُوهرِ کانِ لامکان اخترِ بُرجِ کِبریا

مُنهدم از عروجِ او قُبهء قصرِ قیصَران
مُنهزم از خروجِ او خسروِ خطهء خَطا

روی تو قبلهء مَلک کوی تو کعبهء فَلک
مُختلفِ تو قد هَلک مُعتقدِ تو قَد نَجا

شاه نشانِ قُدسیان تخت‌ نشینِ شهرِ قُدس
ای شَهِ مُلک اِصطَفا وِی لقبِ تو مُصطفی

آینهء سپهر را مهرِ رُخِ تو صیقلی
دیدهء آفتاب را خاکِ درِ تو تُوتیا

شاهِ فلک چو بنگرد طلعتِ ماه پیکرت
ذَرّه صفت دراوفتد بر سرِ بامت از هوا

ای شده آبِ زَمزَم از خاکِ درِ سرای تو
کعبه زِ تست با شَرف مروه زِ تست با صفا

(خواجو) اگر نداشتی برگِ بهار عشقِ تو
بلبلِ باغِ طَبعِ او هیچ نداشتی نَوا

  • سه شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 21:47
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای سریر تو عرش معظّم) * صادق تائب

373

در مدح حضرت محمد(ص) -(ای سریر تو عرش معظّم) ای سریر تو عرش معظّم
وی طفیل تو عالم و آدم
صادر اوّل بر رسل خاتم
ای تو را بر سر تاج کرّمنا
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا...

ای رخت چون گل قامتت رعنا
در صف خوبان شاهد زیبا
تا گشودی تو دیده بر دنیا
در جهان افتاد یک جهان غوغا
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا...

ای صلای تو روح آگاهان
وی ز نور تو مُقتَبِس ماهان
تا گشودی لب لال شد شاهان
برملا کردی محشر کبری
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا...

تا گل روی تو شکوفا شد
این جهان رشک خُلد اعلی شد
عالمی محو یک تماشا شد
تهنیت گویان گشت هم آوا
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا...

تو حبیبی بر ذات یکتائی
اهل بالائی نفس والائی
کی جهان دیده چون تو مولائی
بر همه مولا از همه اولی
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا...

کی توان گفتن قدر والایت
شمع طریقت نور سیمایت
بزم حقیقت طور سینایت
شور موسائی در سرت پیدا
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا...

تائبم مست از جام الستم
مادحت هستم زنده تا هستم
از ره احسان گیر از دستم
هم در این دنیا هم در آن دنیا
جشن میلادت مبارک بادا
یا رسول ا... یا نبیّ ا..

  • یکشنبه
  • 4
  • مهر
  • 1400
  • ساعت
  • 18:27
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

درزمینه مدح وولادت پیامبر اعظم (ص) -(ای جان جهان فدای نامت) * جواد کریم زاده

225

درزمینه مدح وولادت پیامبر اعظم (ص) -(ای جان جهان فدای نامت) ای جان جهان فدای نامت
مرغ دل عاشقان به دامت

ای آنکه خدا ز شوق رویت
با وحی رسانده حق سلامت

هم آنکه تویی نبی و مرسل
هم داده خدا تو را امامت

هنگام طلوع طلعت تو
خورشید نشسته روی بامت

چشم همه انبیا به دستت
قلب همه اولیا مقامت

هر دم ز لبان نازنینت
ریزد دُر و گوهر از کلامت

هستی همه مست چشم مستت
مستان همه جرعه نوش جامت

ای آنکه به حد قاب قوسین
در عرش نموده ای اقامت

تو رحمت عالمینی ای جان
لبخند تو بهترین علامت

آنجا که علی بود عبیدت
شاهان همه کمترین غلامت

جبریل به همره ملائک
همواره نموده احترامت

دریای کرامت و سخایی
شاهنشه جودی و کرامت

تو معرفت مجسم هستی
من کشته و مرده ی مرامت

ای باده نور جام مستی
ای جان جهان و جان هستی

ای جلوه ذات حی معبود
از روز ازل نوید موعود

ای آنکه تمام آفرینش
از عشق تو حق نمود موجود

ای علت و رمز و راز هستی
بر خلقت کائنات مقصود

ای پاکترین حقیقت محض
در وصف تو حق چه نیک فرمود

لولاک لما خلقت الافلاک
عالم ز وجود توست خشنود

تو آینه ی صفات ذاتی
بر جلوه ی ذات حق تو مشهود

تو نور خدای ذوالجلالی
کان شب به جلال تو بیفزود

پیموده ای آن رهی که حتی
بودست به جبرئیل مسدود

معراج تو تا به قاب قوسین
آنجا که تو بودی و خدا بود

حتی ز بهشت و خلد و فردوس
بُد پاکترین سرای بهبود

حجت تویی و دلیل و برهان
بر خلقت ماسوی تو فرنود

چون سجده نکرد بر تو ابلیس
از درگه حق بگشت مطرود

گر ختم نبوتی ولی هر
پیغامبری ره تو پیمود

نوحی که به ورطه ی بلا بود
چون دید تو ناخدایی آسود

آتش به خلیل شد گلستان
با مرحمتت ز خشم نمرود

موسی ارِنی چو گفت در طور
نور تو به طور جلوه گر بود

جان یافت مسیح از دم تو
دم می زد و مرده زنده بنمود

شد بنده ی درگهت سلیمان
تا ارث دهد به نسل داوود

همواره ز تو مدد گرفتند
ادریس و شعیب و صالح و هود

شد ابرهه و سپاه فیلش
در سال ولادت تو نابود

آتشکده ای که بود روشن
خاموش و تهی ز نور و شد دود

دریاچه ی ساوه خشک گردید
پر آب سماوه گشت و شد رود

شد کنگره ها جدا ز کسری
خسرو پس از آن فسرد و فرسود

ای پاک و ستوده ای محمد
ای احمد و مصطفی و محمود

بی مهر تو و ولای حیدر
طاعات خلائق است مردود

تو رحمت بی کرانی ای جان
مدحت نشود به شعر محدود

ای مطلع تو همیشه عالی
ای طالع تو همیشه مسعود

ای جلوه پر فروغ سرمد
ای سیّد کائنات احمد

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 09:16
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب

درزمینه مدح وولادت پیاممبر اعظم (ع) -(به دست، دست علی، دست دیگرش قرآن) * سعید تاج محمدی

530

درزمینه مدح وولادت پیاممبر اعظم (ع) -(به دست، دست علی، دست دیگرش قرآن) به دست، دست علی، دست دیگرش قرآن
به دوش، بار امانت، به سینه راز جهان

رسیده لطف الهی به شکل او به زمین
چنان که بر تن خشکیده ی زمین باران

صدای آمنه آمد: سلام بر جبریل!
مبارک است به عالم تولد انسان

مبارک است قدوم کسی که در قدمش
شکست کنگره ی کاخ شاه در ایران

رسید و از قدمش چشم عشق روشن شد
رسید و کور شد از خاک مقدمش شیطان

به یک نگاه ابو/ذر شده ست خاک درش
و روزبه شده از یک تبسمش سلمان

رسیده است که بر سفره ها شود نان و
رسیده است که در سینه ها شود ایمان

سلام بر تو که با خلق، مهر و لبخندی
سلام بر تو که اخمی بروی نامردان

پس از تو راه بشر از کتاب می گذرد
سلام بر تو که دادی به جهل ما پایان

پس از تو زنده به گورند جاهلان زمین
شدند فاطمه بعد از تو دختران جهان

تو قبله ی دلی و با تو برده های سیاه
صحابی اند و به بام تو می دهند اذان

به منبری وسط آسمان هفتم و بعد
نشسته ای سر یک سفره با تهیدستان

قرار می دهی از کف ولو میان نماز
اگر به مسجد تو کودکی شود گریان

تو راه می روی و خاک کفش های تو را،
شرافتیست که بیند به خواب ابوسفیان

بروی شانه دو تا ماه داری ای خورشید!
سرم فدای تو جانم فدای آن دو جوان

  • چهارشنبه
  • 20
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 10:29
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 قاسم صرافان

درزمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) -(زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی) * قاسم صرافان

304

درزمینه ولادت پیامبر اعظم  (ص) -(زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی) زمین، به زمزمه می‌آید، همان شبی که تو می‌آیی
همان شب، آمنه می‌بیند، درون چشم تو دنیایی

ستاره‌ای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد
چه سرنوشت دل‌انگیزی، چه عاشقانه‌ی زیبایی

همین که آمده‌ای از راه، قریش، محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی

سلام ماه بنی‌هاشم! سلام بر تو ابوالقاسم!
دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی

چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که شد یقین به دل راهب: همان ستوده‌ی عیسایی

به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک دل!
ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی

به آرزوی نگین تو، درآمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی

قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهو یت
به آیه‌، آیه‌ی ابرویت، به آن دو چشم تماشایی

در این هزاره‌ی ظلمانی، میان این همه حیرانی
برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی

از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد
به شانه‌، شال تو را دارد، میاید او و تو می‌آیی

بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی

  • چهارشنبه
  • 20
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 10:50
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

اشعار آیینی در مدح وولادت امام صادق و پیامبر اعظم (ص) -(دیوانه ی نگاه توام یامحمدا) * محمود ژولیده

267

اشعار آیینی در مدح وولادت امام صادق و پیامبر اعظم (ص) -(دیوانه ی نگاه توام یامحمدا) دیوانه ی نگاه توام یامحمدا
گرد و غبار راه توام یامحمدا
مشتاق روی ماه توام یامحمدا
عمریست در پناه توام یامحمدا

دستی اگر بروی سرم می‌شود بکش
دستی دگر به چشمِ ترم می‌شود بکش

خوش آمدی تو ای سرو سامان عصرها
با مقدمت بخاک بیافتند قصرها
مستضعفین به یُمنِ تو بینند نصرها
مستکبران روند بدامانِ حصرها

با مقدم تو بر دل ما غم نمانده است
جایی برای غصه بعالم نمانده است

نقش ترا خدا چو در این دیده قاب کرد
ما را برای فخرِ بشر انتخاب کرد
خورشید را ز نور رخَت آفتاب کرد
نام تو در تمام جهان انقلاب کرد

"عبدالمطلب" آمد و قنداقه اَت بدست
فرمود: این نشان الهی "محمد" است

قنداقه ی مبارک تو در شهود بود
از آسمانِ مکه ملَک در فرود بود
هر کس که دید روی ترا در سجود بود
تنها به بغض و کینه قلوبِ یهود بود

امت، امامِ رحمتِ خود را که خوب دید
قومِ عنود هستیِ خود، در غروب دید

تو آمدی و مَه سرِ جایش خجل نشست
نام ترا که گفت خدایت، به دل نشست
تخت شهنشهان ز طلوعت به گِل نشست
آتشکده ز نور رخَت منفعل نشست

تو آمدی که جلوه دهی اقتدار را
آن سیزده ستاره ی دنباله دار را

وقتی علی به گِردِ تو در اقتدار شد
زهرا ز عطر و بوی تو کوثر مدار شد
آری حسن به یُمنِ شما سفره دار شد
پس تا ابد حسین، ترا اعتبار شد

بعد از حسین، داده خدا لطفِ تام را
از صُلبِ تو رسانده به او نُه امام را

تو مقتدای صادق آل عبا شدی
تو رهنمای مکتبِ شیعه بما شدی
تو ابتدای دانش و علمِ خدا شدی
تو انتهای جاده ی قالوا بلا شدی

ما نورِ فقهِ جعفری از تو گرفته ایم
آیاتِ راهِ رهبری از تو گرفته ایم

شکرِ خدا که یکّه و تنها نیامدی
بی نسل و بی دوام بدنیا نیامدی
بی انتصابِ یوسف زهرا نیامدی
بی نعمتِ شفاعتِ عقبا نیامدی

یعنی خدا ز نسلِ تو منّت نهاده است
تا آخرِ جهان بتو برنامه داده است

تو آمدی و دینِ خدا با تو آمده
هم مصحفِ مبینِ خدا با تو آمده
هم ختمِ مرسلینِ خدا با تو آمده
سلطانِ مومنینِ خدا با تو آمده

وقتی علی امینِ خدا تا قیامت است
یعنی که جانشینِ خدا تا قیامت است

تو آمدی به اصلِ عدالت عمل کنی
یعنی به آیه های رسالت عمل کنی
فطرت نشان دهی، به اصالت عمل کنی
بر ذاتِ عقل، ضدِ جهالت عمل کنی

تو آمدی بشر به هدایت قدم زند
یعنی که در صراطِ ولایت قدم زند

هر چند امت تو غدیری نمانده اند
بر محورِ امام پذیری نمانده اند
تا انتها میانِ مسیری نمانده اند
جز اندکی، بپای امیری نمانده اند

اما قلیل، چون غلبه بر کثیر داشت
همواره راه پاکِ تو اهلِ غدیر داشت

دست از حمایتِ تو که امت نمی‌کشد
این دست را ز دست ولایت نمی‌کشد
بر موهِنانِ پَست که منّت نمی‌کشد
این انتقام را به قیامت نمی‌کشد

کوته کنیم، دستِ خیانت کنندگان
ای ننگ بر تمام اهانت کنندگان

فرموده ای: یهود و نصارا رفیق نیست
هر مدعی که یار و رفیقِ شفیق نیست
قرآن کتاب و مصحفِ عهدِ عتیق نیست
آیاتِ آن، بجز کلماتی دقیق نیست

باید ز دشمنانِ خدا ناامید بود
باید هماره پیروِ راهِ شهید بود

ما حمزه های دین "محمد" شویم باز
پس همصدای یاری احمد شویم باز
بر روی خصم، سیلیِ بی حد شویم باز
با "بولهب" چو آیه ی سرمد شویم باز

"تَبَّت یدی اَبی لَهَب" آیات سرمد است
یعنی خودِ خداست که یار "محمد" است

آن طایفه که مَردمِ قعر جهنمند
تا روز حشر هیزم قعر جهنمند
آن غاصبین سه چارمِ قعر جهنمند
آتشفشانِ گندم قعر جهنمند

شد انتقام از قَتَله، آرزوی ما
"یا منتقم" بیا و بخر آبروی ما

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 09:54
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

اشعار آیینی درمدح امام جعفر صادق (ع)و پیامبر اعظم (ص) -(سحر مکه صفای دگری پیدا کرد) * قاسم نعمتی

341
2

اشعار آیینی درمدح امام جعفر صادق (ع)و پیامبر اعظم (ص) -(سحر مکه صفای دگری پیدا کرد) سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دل‌ها، اثری پیدا کرد
کعبه می‌خواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
به تمنای لبان پسر اسماعیل
زمزم از شوق، عجب چشم تری پیدا کرد
نور توحید پس از غیبت طولانی خویش
در حرم فرصت هر جلوه‌گری پیدا کرد
سالیانی خبر از حضرت جبریل نبود
مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد
از قدوم پسر آمنه و عبدالله
امّت پاک سرشتان، پدری پیدا کرد
خاتم از راه رسید و شجر هر چه رسل
تازه بر بار نشست و ثمری پیدا کرد
ما هدایت شدۀ نور رسول اللهیم
ریزه خوار کرم زادۀ عبداللهیم

بی وجود تو بشر بی سر و سامان می‌شد
همه جا نور خدا مخفی و پنهان می‌شد
بی وجود تو کجا در همۀ امت‌ها
نام این قوم مزین به مسلمان می‌شد
تا که از قوم دگر حرف میان می‌آید
تکیۀ بازوی تو شانۀ سلمان می‌شد
تو دعا کردی و ما شیعۀ مولا گشتیم
از همان روز، دلت گرم به ایران می‌شد
رخصتی می‌دهی ای سرور زیبا رویان
گویم از چه رخ تو قاتل هر جان می‌شد
با تبسم به لب غنچه تو گل می‌کرد
گیسوی حور، به یکباره پریشان می‌شد
علت این بود که در روی ملیحانۀ تو
قدری دندان ثنایات نمایان می‌شد
ذکر تسبیح تو آهنگ بیان ملک است
شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است

بی دم قدسی تو مرده‌ای احیا نشود
پسر مریم قدّیسه، مسیحا نشود
پشت موسی به تو و حضرت مولا گرم است
ورنه بی اذن شما وارد دریا نشود
گر زلیخا رخ زیبای تو بیند در خواب
پای دلداگی یوسفی رسوا نشود
همه از رحمت تو حرف میان آوردند
از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود
غضبت رمز «اشدّاء علی الکفّار» است
لشگر کفر حریف تو به هیجا نشود
با دعای تو علی صاحب تیغ دو سر است
بی رضایت گره از ابروی او وا نشود
جز به پیش غضب چشم تو در وقت نبرد
کمر تیغ علمدار احد، تا نشود
تو ز نور احدی، اشرف مخلوقاتی
پدر فاطمه‌ای، تاج سر ساداتی

تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند
سائلان بین، گذر یار بلافصل تواند
هر که ابتر به تو گفته رحمش ناپاک است
همۀ خلق خدا ریزه‌خور نسل تواند
آن کسانی که ندارند به دل حب علی
در عمل امت ملعون شده و رذل تواند
زدن فاطمه بر اهل یقین ثابت کرد
این اراذل پی آتش زدن اصل تواند
چون تمسّک به علی شرط شفاعت باشد
شیعیان در صف محشر همگی وصل تواند
چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست؟
ثلث سادات ز اولاد اباالفضل تواند
بعد محسن که دل فاطمه حساس شده
پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده

مکتب قدسی تو نور حقایق دارد
چارده مصحف تابنده و ناطق دارد
دشمن کور دل تو ز کجا می‌دانست
راه تابندۀ تو حضرت صادق دارد
ظاهراً خاک حریمش شده با خاک یکی
باطناً او حرمی در دل عاشق دارد
روزی بندگی ما همه دست آقاست
در عمل او صفت کامل رازق دارد
سال‌ها می‌گذرد، سرخی خاک یثرب
اثر خون تن زخم شقایق دارد
گر که گوش دل ما باز شود این ایام
صحبت از توطئۀ چند منافق دارد
زود شهر نبی از مادر ما خسته شده
باورم نیست که دستان علی بسته شده

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 09:58
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب

در زمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) -(و خدا خواست که باران برسد) * مجید تال

376
1

در زمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) -(و خدا خواست که باران برسد) و خدا خواست که باران برسد
تا بیابان به گلستان برسد
خواست تا زندگی آغاز شود
شب تاریک به پایان برسد

در محبت به تمامی جهان
هیچ کس مثل تو آوازه نداشت
من به اندازه خود فهمیدم
مهربانی تو اندازه نداشت

بینوا نیست در این آبادی
دست و دلباز ترین مرد کریم
رحمت تو همه را می بخشد
از کجا آمده این خلق عظیم

رأفت تو به جهان ثابت کرد
دستگیر همه بودن هنر است
نبی الله فراوان داریم
پدر فاطمه بودن هنر است

کاش در عشق زبانزد باشیم
وقت آن نیست مردد باشیم
پس چه خوب است شبیه زهرا
عاشق نام محمد باشیم

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 10:22
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

درزمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) -(شهر مکه گشته چون وادی طور ) * رضا یعقوبیان

241

درزمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) -(شهر مکه گشته چون وادی طور ) شهر مکه گشته چون وادی طور
عالم امکان شده غرق سرور
هر طرف گردیده گلریزان حور
گشته عرش و فرش حق دریای نور
کای گرفتاران عالم خوش خبر
داده نخل دین حق امشب ثمر

مکه امشب شور و غوغایی به پاست
عالم هستی پر از شور و نواست
آمنه لبریز از نور خداست
شادمان قلب همه اهل ولاست
این خبر از سوی سرمد آمده
بر زمین نورمحمد آمده

این پسر لطف و عطای ایزد است
زینت عرش خدای سرمد است
نام زیبایش به عالم احمد است
مقتدای ما رسول امجد است
این پسر سر تا به پایش رحمت است
بر همه عالم محمد عزت است

این عطیه هدیه ی داور بود
عالم اسلام را رهبر بود
بر همه خلق جهان سرور بود
آخرین منجی و پیغمبر بود
در جهان کار خدایی میکند
از همه مشکل گشایی می کند

از سوی حق این پسر پیغمبر است
یک خدیجه دارد از عالم سر است
دخترش زهرای اطهر کوثر است
همنشینش دردو عالم حیدر است
میوه ی قلبش بود در عالمین
نور پاک مجتبی زینب حسین

رهبر اهل ولایی مصطفی
نوربخش ماسوایی مصطفی
بر همه مشکل گشایی مصطفی
تو همه امید مایی مصطفی
حب تو باشد تمام حاصلم
شد عجین مهر تو با آب و گلم

هر که آید سوی او حاجت رواست
او شفیع عالم و عقبای ماست
داروی درد همه غمهای ماست
در دو عالم او فقط امید ماست
هر که در عالم گدای احمد است
شاملش لطف و عطای احمد است

یا محمد بر خدایت بنده‌ام
نام زیبای تو شد زیبنده ام
با تولای تو مولا زنده ام
زاین همه لطف و عطا شرمنده ام
تو به درگاهت گدایم کرده ای
تو ولایت را عطایم کرده‌ای

امشبی که شام میلاد شماست
آرزویم دیدن شهرشماست
گنبد خضرای تو قبله نماست
کوی تو،خاک بقیع دارالشفاست
آرزو دارم به سینه احمدا
دعوتم کن در مدینه احمدا

از ازل من آشنایت بوده ام
غرق در نور ولایت بوده ام
بر در کویت گدایت بوده ام
شاملو لطف و عطایت بوده‌ام
نوکر درگاه تو هستم( رضا)
بر من مسکین مدینه کن عطا

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 11:13
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه ولادت پیامپر اعظم (ص) -(بردلم آوای سرمد می رسد) * رضا یعقوبیان

242

در زمینه ولادت پیامپر اعظم (ص) -(بردلم آوای سرمد می رسد) بردلم آوای سرمد می رسد
عاشقان عبدموید می رسد
دین حق را نورایزد می‌رسد
در جهان امشب محمد می‌رسد
ماه رویش گشته امشب منجلی
روشن عالم گشته زین نور جلی

شاد گشته‌آمنه بنت وهب
سجده ها می‌کرد بر درگاه رب
آمده نور خدا، روح ادب
مظهر ذات خدا هاشم نسب
شهر مکه پر شده از نور او
خانه ی بنت وهب شدطوراو

جشن شادی هر کجا برپا شده
ماه رویش کعبه ی دلها شده
شکرلله زینت دنیا شده
مایه ی آرامش جان ها شده
جلوه گر ماه دل آرا آمده
روح قرآن نور طاها آمده

طفل اما بر دو دنیا شد امیر
شد جوان از مقدم اوچرخ پیر
خلق می نازد بر این ماه منیر
عالم هستی بود بر او مجیر
در سپهر دین حق ماه آمده
شیعیان روشنگر راه آمده

یوسف مصری گدای کوی او
زینت عالم رخ دلجوی او
می وزد بر جان و دل ها بوی او
قبله گاه عاشقان شد کوی او
از درون سینه دل پرپر زند
گاه مکه گه مدینه سر زند

عالم از عطرش معطر می شود
از سوی حق اوپیمبر می‌شود
در جهان استاد حیدر می‌شود
شافع شیعه به محشر می شود
آمده دنیا مه روی زمین
آنکه باشد رحمة اللعالمین

گرچه مولا بنده ای ناقابلم
لطف حق گردیده امشب شاملم
شد عجین مهر تو با آب و گلم
تا ابد بر درگه تو سائلم
این دلم غرق تمنای شماست
سینه ام پر از تولای شماست

یا محمد کوی تو دارالشفاست
مرقد پاکت حریم کبریاست
کعبه وقبلگه اهل ولاست
هر کلام تو چراغ راه ماست
گویم این نکته به آوای جلی
تو نمودی آشنایم با علی

یا محمد منشأ حریتی
شکرلله پای تاسررحمتی
در دو عالم شیعیان را عزتی
فاطمه گل تو گلاب عصمتی
جانشین تو در عالم حیدر است
یک خدیجه داری ازعالم سر است

من به گلزار تو خارم احمدا
در دلم مهر تو دارم احمدا
جز تو غمخواری ندارم احمدا
کن نگه بر حال زارم احمدا
یک نگاهم کن بیا هستم بگیر
جان زهرا و علی دستم بگیر

از همه بگسسته ام یامصطفی
دل به مهرت بسته ام یا مصطفی
با دل بشکسته ام یا مصطفی
در رهت بنشسته ام یا مصطفی
ایکه هستی شیعیان را تکیه گاه
بر من مسکین نما امشب نگاه

ای که هستی دردمندان را دوا
بنده ی مسکین نما حاجت روا
نوکر درگاه تو هستم (رضا )
دستگیرم باش در روز جزا
ایکه هستی بر همه فریاد رس
لحظه ی آخر بفریادم برس

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 11:18
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه مدح وولادت پیامبر اعظم (ص) -(نازل زسما رحمت بی حد آمد) * رضا یعقوبیان

210

در زمینه مدح وولادت پیامبر اعظم (ص) -(نازل زسما رحمت بی حد آمد) نازل زسما رحمت بی حد آمد
بر روی زمین عبدموید آمد
از سوی خداوند کریم قادر
شاد باشید که حضرت محمد آمد

بر خلق جهان چنین نوید آمده است
نوری ز خداوند مجید آمده است
با آمدن محمد از سوی خدا
بر خسته دلان نور امید آمده است

بدرخشید یکی شمس ولایت امشب
مکه شد مرکز الطاف عنایت امشب
تحفه ای داد خدا هدیه بر این عالم خاک
که جهان گشته از این نور هدایت امشب

نوربخش جمله دلها آمده
جان عالم عطر گلها آمده
سر زده ماهی زبیت آمنه
خاتم مرسل به دنیا آمده

ماه ربیع الاول و وقت سرور است
درسینه ی اهل ولا شادی و شور است
آمد به دنیا حضرت ختم رسالت
مکه زیمن مقدمش لبریز نور است

در هفدهم ربیع ز سوی سرمد
آمد به جهان نور رسول امجد
از خانه‌ ی آمنه از آن مولد پاک
پیچید در عالم عطر و بوی احمد

فضای مکه امشب غرق نور است
به دلهای همه شادی و شور است
بتابیده گل روی محمد
جهان از مقدمش وادی طور است

ما بنده ی ذات حی سرمد هستیم
در بین همه خلق سرآمد هستیم
با مهر و ولایت علی و زهرا
ما ریزه خور خوان محمد هستیم

گلی از گلشن ولا آمد
مظهر جود کبریا آمد
شادمان گشته‌ آمنه امشب
در جهان ختم الانبیا آمد

  • پنج شنبه
  • 21
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 11:21
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب

در زمینه ولادت پیامبراعظم (ص) -(حدّ مدحِ تو برتر از قلم است ، قلم از عجزِ خویش گشته خجل) * ناشناس ؟؟؟

155

در زمینه ولادت پیامبراعظم (ص) -(حدّ مدحِ تو برتر از قلم است ، قلم از عجزِ خویش گشته خجل) حدّ مدحِ تو برتر از قلم است ، قلم از عجزِ خویش گشته خجل
که خدا مدح کرده است تو را ، شده قرآن به مدح تو نازل

تو زلالی زلال تر از آب ، تو لطیفی لطیف تر از گُل
نیست فرشی مناسب قدمت ، زیر پایت مگر بریزم دل

تویی آن بنده ی خدای نما ، تویی آن جلوه نخستینش
که رسیدی به قاب قوسین و نیست بین تو و خدا حائل

ابتدای رسالتت "اقرا" ، انتها و کمال آن "بلّغ"
که بدون ولایت حیدر ، نرسد بارِ دین به سرمنزل

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 10:04
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب

در زمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) -(طاق کسری روز میلاد تو بی طاقت شده) * مرضیه عاطفی

224

در زمینه ولادت پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) -(طاق کسری روز میلاد تو بی طاقت شده) طاق کسری روز میلاد تو بی طاقت شده
جانِ ایوانش پر از بیتابی و حیرت شده

آسمان خود را به خاکِ پای تو انداخته
محض پابوسَت دو عالم با ادب دعوت شده

ماه، رؤیت کرده رویَت را گریبان چاک کرد
لحظهٔ شقّ القمر زیباترین ساعت شده

یامحمد(ص)گفت، عبدالله(ع) جانش تازه شد
شد أباالأحمد از امشب صاحبِ عزّت شده

آب و نانش از پَرِ قنداقهٔ تو میرسد
زندگیِ آمنه(س) پُر رزق و با برکت شده

آمدی تا کینه را ویران کنی بعد از غرور
تا جهالت جایِ دخترها شود زنده به گور

آمدی تا کعبه و قبله نما معنا شود
تا که حجِ واجب و سعی و صفا معنا شود

از ازل تنها دلیلِ خلقتَت این بود و بس
تا علی(ع) تنها شهنشاه ولا معنا شود

آمدی تا قلعهٔ خیبر بدون «در» شود
دستِ حیدر رو شود! شیرخدا معنا شود

با تو بالا رفت دستانِ ولایت در غدیر
آمدی تا مرتضی(ع) مولایِ ما معنا شود

شد علی(ع) تفسیرِ بر حقّ وصیّ المصطفی(ص)
مثل قرآن است و باید بی خطا معنا شود

با خودت خورشید آوردی و والا منسبی
قل هوالله أحد بر خاندانت یانبی(ص)

هفدهِ ماهِ ربیعُ الأول و عاشق شدم
عاشقِ شمسِ جمالِ حضرتِ صادق(ع) شدم

خلق کرد از خاک پاکش این دلِ دیوانه را
عاشقم کرد و به سائل بودنش لایق شدم

در خیالاتم به دورش گشتم و مثل هشام
با رئیس ِ مذهبم همسایهٔ سابق شدم

خوانْد توحید مفضلّ را و من با اشتیاق
محو ذات کردگار و قدرتِ خالق شدم

در کلاس درس او همراه جابر بیخبر
بارها حاضر شدم تا عاشقی حاذق شدم

چشم هایم را به دور از شرّ شیطان ساختم
تا که باشم زینتش، سر را به زیر انداختم!

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 10:18
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه ولادت رسول اکرم (ص) -(به عجب جشن شادی آفرین است ) * رضا یعقوبیان

506

در زمینه ولادت رسول اکرم (ص) -(به عجب جشن شادی آفرین است ) به عجب جشن شادی آفرین است
همه از لطف خلاق مبین است
شیعیان حیدر شادی نمایید
جشن میلاد ختم المرسلین است
هفده ماه ربیع الاول شد
جشن میلاد خاتم مرسل شد
آمد از سوی سرمد
جان عالم محمد

آمده نوری از انوار سرمد
خاتم رسالت حضرت احمد
شب میلاد خاتم رسولان
شده ذکر محبان یا محمد
مکه گردیده خلدبرین امشب
آمده دنیا حق الیقین امشب
آمداز سوی سرمد
جان عالم محمد

همه عالم بود در شادی و شور
مکه امشب شده چون وادی طور
خانه ی آمنه بنت وهب شد
امشب از مقدمش نور الا نور
شده از نورش خانه ی دل آباد
هر دلی گشته ز بند غم آزاد
آمداز سوی سرمد
جان عالم محمد

پیک وحی الهی این خبر داد
نخل دین خدا امشب ثمر داد
اهل عالم ز لطف و از کرامت
خدا برآمنه زیبا پسر داد
مکه جنت شد لبریز رحمت شد
تا رسیداحمد صاحب عزت شد
آمداز سوی سرمد
جان عالم محمد

با نگاهی دل ازعالم ربوده
غم ز قلب همه دنیا زدوده
بسکه خوب است و مهربان محمد
برلب شیعه امشب این سروده
به فدای تو جان همه عالم
کن نگه بر ما پیمبر خاتم
آمد از سوی سرمد
جان عالم محمد

تو حبیب خداوند مبینی
تا به محشر تو ختم المرسلینی
در کرامت سخا و مهربانی
بین عالم توبی مثل وقرینی
تویی یا مولا پیمبر رحمت
نور ایمانی بر همه ی امّت
آمداز سوی سرمد
جان عالم محمد

عاشقان نام او رمز حیات است
جان صبر و ثبات روح صلات است
اهل عالم بدانید تا به محشر
بخدا محمد باب النجات است
عالم هستی در اختیار اوست
اعتبار ما از اعتبار اوست
آمداز سوی سرمد
جان عالم محمد

ما همه ریزه خوار خوان اوییم
همه شرمنده ی احسان اوییم
شب میلاد پیغمبر رحمت
بار دیگر همه مهمان اوییم
ایکه هستی تو خیر کثیر مولا
کرمی فرما دستم بگیر مولا
آمد از سوی سرمد
جان عالم محمد

ما همه سائلان مصطفاییم
نوکر فاطمه خیرالنساییم
ما غلامان درگاه حسینی
عبد درگاه شاه اولیاییم
کوثری هستیم پیمبری هستیم
خدا لطف کرده ما حیدری هستیم
جان خاتم یا حیدر
ذکر عالم یا حیدر

با نگاه خدا لطف پیمبر
شدیم از کودکی سائل این در
عاشقان ولایت در همه عمر
بوده در حق ما دعای حیدر
یار ماحیدر قرار ماحیدر
همیشه بوده کنار ماحیدر
جان خاتم یا حیدر
ذکرعالم یا حیدر

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 11:12
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه ولادت پیامبر اعظم (ص)وامام صادق (ع) -(شادان دل تمام جهان گشته زین خبر) * رضا یعقوبیان

205

در زمینه ولادت  پیامبر اعظم (ص)وامام صادق (ع) -(شادان دل تمام جهان گشته زین خبر) شادان دل تمام جهان گشته زین خبر
توأم شده دو جشن ولادت به یکدگر
هدیه به باقر از خلاق سرمد است
شادان جهان ازاین میلاد احمد است
هم عید صادق و عید محمد است
درعید احمدی صادق خوش آمدی(۲)

ختم رسل رسیده که او بی قرینه است
شادان ز مقدم گلِ باقر مدینه است
از آمنه گلی امشب به ظاهر است
شادان ز صادقش حضرت باقر است
این دو گل ولا طیب و طاهر است
درعید احمدی صادق خوش آمدی(۲)

خورشید روی ختم نبیین عیان شده
شادان ز دیدن روی صادق جهان شده
از مکه سرزده خورشید دیگری
با دیدن رخش گردیده محشری
از بهر دین رسید رخشنده گوهری
درعید احمدی صادق خوش آمدی(۲)

ماهی در آسمان ولایت در آمده
از بهر اُمِ فَروِه گلی دیگر آمده
صادق گل ولا نور دو دیده است
در زیر مقدمش یاس‌ وسپید است
آوای خوش از او عالم شنیده است
درعید احمدی صادق خوش آمدی(۲)

از بهر انبیا و رسل زیور آمده
در شهر مکه حضرت پیغمبر آمده
بر ما ز سوی حق نعمت رسیده است
بر شیعه مایه ی عزت رسیده است
آخر پیمبر رحمت رسیده است
درعید احمدی صادق خوش آمدی(۲)

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 11:22
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه ولادت پیامبر اکرم (ع) -(هفدهم از ماه خوب ربیع الاول رسیده) * رضا یعقوبیان

203

در زمینه ولادت پیامبر اکرم (ع) -(هفدهم از ماه خوب ربیع الاول رسیده) هفدهم از ماه خوب ربیع الاول رسیده
روز میلاد گل دین خاتم مرسل رسیده
نور حق گشته هویدا
همه جا گردیده زیبا
از کرامات خداوند
آمده طاها به دنیا
یا نبی خوش آمدی(۴)

مکه امشب شده ازیمن وجودش وادی طور
هر کجا را بنگری از مقدم او غرق در نور
مکه شد طور تجلا
جشن شادی گشته بر پا
حضرت خاتم رسیده
شادمان اهل تولا
یا نبی خوش آمدی(۴)

آمنه دارد در آغوش نور خورشید جهان را
بوسه بردارد ز رویش می‌کند او را تماشا
در دلش امید دارد
در بغل خورشید دارد
آمنه اندر کنارش
مظهر توحید دارد
یا نبی خوش آمدی(۴)

ازقدوم تازه مولود گشته مکه همچوگلشن
زین گل زیبای عالم آمنه چشم تو روشن
با عطای حی سرمد
سرزده نورمحمد
بهربرپایی اسلام
آمده رسول امجد
یا نبی خوش آمدی(۴)

گشته درمیلاد احمدهمه مهمان سرایش
می شود از لطف داور شامل عالم عطایش
نور حی داور آمد
منجی و روشنگر آمد
شادمان شد همه عالم
آخرین پیغمبر آمد
یا نبی خوش آمدی(۴)

در شب میلادت ای گل آمده بر تو پناهیم
غرق درشادی وشوریم همه محتاج نگاهیم
تو گلی ما همچو خاریم
بی قرار بی قراریم
جمع ما را کن‌ نگاهی
ما کسی جز تو نداریم
یا نبی خوش آمدی(۴)

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 11:51
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه ولادت حضرت محمد (ص) -(امشب دوباره این دلم پر زده زسینه) * رضا یعقوبیان

211

در زمینه ولادت حضرت محمد (ص) -(امشب دوباره این دلم    پر زده زسینه) امشب دوباره این دلم پر زده زسینه
رفته تا زمین حجاز مکه و مدینه
جشن ولا شد به پا جهان شده با صفا
ز مقدم صادق و ولادت مصطفی
خوش آمدی مصطفی(۴)

شهر مکه شد با صفا از قدوم احمد
سرزده در عالم گلی نام او محمد
جهان شده در تعب خنده و شادی به لب
چو گل گرفته به بر آمنه بنت وهب
خوش آمدی مصطفی(۴)

ازمقدم این نور پاک شد جهان گلستان
ماه‌ربیع از مقدمش شدستاره باران
گل به چمن وا شده مولد طاها شده
تک گل باغ ولا زینت دنیا شده
خوش آمدی مصطفی(۴)

هفدهم ماه ربیع شد جهان چه زیبا
امید عالم ،مصطفی آمده به دنیا
هدیه ی سرمد رسید عبد موید رسید
روی زمین از خدا نور محمد رسید
خوش آمدی مصطفی(۴)

بانی خلقت از خدا این گل خدا جوست
خدا میدونه عاشقان هرچه دارم از اوست
ولایتش در دلم مهرش عجین با گلم
نیم نگاهش بود حلال هر مشکلم
خوش آمدی مصطفی(۴)

نور محمد در جهان نور کبریایی است
حب ومهر و ولایتش هدیه ی خدایی است
صفای عالم تویی حضرت خاتم تویی
بر شیعیان علی لطف دمادم تویی
خوش آمدی مصطفی(۴)

محمدا از لطف حق محرمی به رازم
بین همه عالم فقط بر شما مینازم
مست تولای تو دارم تمنای تو
نشانی جنت است گنبد خضرای تو
خوش آمدی مصطفی(۴)

از لطف خاص کبریا مهر تو به سینه است
ای تمام هستی من جنتم مدینه است
اگر که ناقابلم با مهر تو کاملم
قسم به زهرانما امشب نظر بر دلم
خوش آمدی مصطفی(۴)

از لطف شما گشته ام آشنای مولا
فخرم بود من زنده ام با ولای مولا
تو از همه بهتری برهمه تاج‌سری
به جان زینب قسم حیدریم حیدری
خوش آمدی مصطفی(۴)

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 12:07
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 رضا یعقوبیان

در زمینه ولادت حضرت محمد (ص) -(امشب به شهر مکه مهی گشته جلوه گر) * رضا یعقوبیان

247

در زمینه ولادت حضرت محمد (ص) -(امشب به شهر مکه مهی گشته جلوه گر) امشب به شهر مکه مهی گشته جلوه گر
از سوی حق درخت رسالت داده ثمر
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا(۲)

نوری ز حق گشته عیان با عطر گلهای جنان امشب رسیده در جهان پیغمبر آخر زمان احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

باشد گلی ز شاخه طوبای سرمدی
با عطروبوی سنبل و یاس و محمدی
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

عالم پر از شادی و شور مکه شده غرق سرور بنگر ببین عالم شده از مقدمش لبریز نور احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

امشب تمام عالم هستی پر از نواست
جشن سرور و شادی اهل ولا بپاست
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

ای مظهر ذات خدا ای گلبن آل عبا
ای رهنما ای مقتدا خوش آمدی یا مصطفی
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

ای رهگشای عترت و قرآن خوش آمدی
ای منجی هدایت انسان خوش آمدی
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

دین خدا مرهون تو عالم بود مدیون تو
ای نور چشم انبیا شیعه بود ممنون تو
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

دارم ولای آل عبا را به سینه ام
در آرزوی دیدن شهر مدینه ام
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

بر درگهت هستم گدا بر ما نظر کن مصطفی امشب ز لطف و مرحمت بر جمع ما بنما دعا احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

ما سائلان درگه پاک ولایتیم
با نور اهل بیت شما ما هدایتیم
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

گردیده ام مهمان تو بنشسته ام بر خوان تو بنما نظر بر حال من ذ دست من و دامان تو
احمد احمد خوش آمدی خوش آمدی مولا

  • شنبه
  • 23
  • مهر
  • 1401
  • ساعت
  • 12:35
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد