چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
نمیتوان چو به خورشید روبرو نگریست
به روز واقعه هم با نقاب میآید
دریچهای بگشا سوی آن طلیعۀ نور
سپیدۀ سحری با شتاب میآید
دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ
شگفت نیست که بوی گلاب میآید
صدای فاطمه در کائنات پیچیدهست
صدا بزن که ببینی جواب میآید
گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم
چه بر سرش ز هوای خراب میآید
خطابۀ تو که خون گلوی مرغ حق است
چو آیههای خدا با کتاب میآید
فدک بهانۀ حقجویی و ارادۀ توست
خروش بر ستم چیره راه سادۀ توست
پدر به دست تو گر مینهاد بوسه بهجاست
که دست پاک تو و همسر تو دست خداست...
چقدر سادگی زندگیت شیرین است
بس
- شنبه
- 29
- دی
- 1397
- ساعت
- 11:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور