تا زمانی که خدایی خدا پابرجاست
پرچم حُسنِ حَسَن در همه عالم بالاست...
- چهارشنبه
- 8
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 15:51
- نوشته شده توسط
- taherehsadat
تا زمانی که خدایی خدا پابرجاست
پرچم حُسنِ حَسَن در همه عالم بالاست...
درحلقه های زلف تو عالم اسیر شد
هرکس اسیر عشق حسن شد امیر شد
رچم حُسن به دستان تو جا خوش کرده
هیبت اللهِ علی در تو تراوش کرده
چه غم از تاریکی قبر که تو فانوسی
همهی دهر چنان نهر و تو اقیانوسی
رفته ای دیدن الله تو گاه و بیگاه
سر در آورده ای از کار خدا ایوالله
«آفریدند تو را تا که فقط ناز کنی»
هدف از خلق تو این بود ، که اعجاز کنی
«در کرم اهل کرم پیش تو کم آوردند»
نشد اندازهی تو هرچه رقم آوردند
«رُحَما بینهم» از خندهی تو جاری بود
مزهی دیدن تو لذت افطاری بود
نحوهی صرف صفات تو همان نحو علیست
«وحدهُ» گفتی و چشمان خدا محو علیست
ای علمدار جمل! مثل علی کراری
معنی لفظ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّاری
ارث جنگاوری از فاتح خیبر داری
وای اگر اخم کنی تیغ دو دم برداری
در جمل نعره کشیدی و علی میخندید
سیف الاسلام چپ و راست به خود میلرزید
مرحبا حضرت شبّر ، ز تو ترسید زبیر
آفرین گفت به تو در وسط جنگ شبیر
طلحه از طرز نبرد تو خودش را میباخت
موقع جنگ ، خدا از تو چه تمثالی ساخت
سر به روی تن خصم تو چه نایاب شده
عکس پیکار تو در عرش خدا قاب شده
صاحب کرسی لاهوتیِ دربار خدا
اقتدار تو شده رونق بازار خدا
خضر هم وقت مناجات و دعا گفت حسن
از خدا هرکه نشان خواست خدا گفت حسن
یک به صد پیش مقامات تو کم می آورد
هرچه جبریل برای تو حرم می آورد
صد حرم ساخت که در شأن تو شاید باشد
آخرش هم نشد آنگونه که باید باشد
یک نفر از پس این قائله بر می آید
یک قمر مانده از این قوم که در می آید
آمده حجّت یکتاییِ یکتا بشود
آیتُ اللّهْ علی،آیتِ عظمی بشود
آمده تا که بر او فخر کند مادرِ او
پسرِ ارشدِ صدّیقه ی کبری بشود
گرچه دریاست خودش با سَندِ« «اَلرَّحمن۱»
اوّلین حاصلِ پیوندِ دو دریا بشود
آنچه خوبان همه دارند در او یکجا هست
آمده حُسْن تلفُّظ به حَسَن تا بشود
گرچه شیرِ جمل است آمده او بی تردید
تا شود ثبت و سَند صلحْ به نامش جاوید
هرچه گوییم از او باز هم او دیگری اَست
حق پس از خلقتِ او گفت:عَجب محشری اَست
آخر فَضل و کَرم،جود و سخا هست حَسن
آخرِ حُسن حَسن،آخرِ هر دلبری اَست
همه اینها بعلاوه بشود بر این حرف
رَقصِ شمشیر به دستانِ حَسن حیدری اَست
شک ندارم که از این مصرعِ من میگرید:
پسرِ ارشدِ حیدر به خدا مادری اَست
تا که بر عرشِ الهی نرسد فریادش
چیزی از کوچه نگویید شبِ میلادش
✋
✍️احمد کاری
۱.اشاره به آیه ی۱۹و۲۲سوره ی الرحمن
مرج البحرین یلتقیان(۱۹)
یخرج منهما اللُؤلؤ والمرجان(۲۲)
اللؤلؤ=امام حسن علیه السلام
المرجان=امام حسین علیه السلام
ای که میجویی عنایت از حریم اهل بیت
وقف کن پا در صراط مستقیم اهل بیت
گر چه اشکِ بزم روضه حکم گوهر یافته
اشک ریز بی نماز گردد رجیم اهل بیت
بی تفاوت سعی کن در مجلس رو ضه نشین
تا که باشی عاقبت مست از شمیم اهل بیت
تا نگیری گرم با عشق امام مجتبی
بهرمند هرگز نگردی از نسیم اهل بیت
قسمت هر کس نگردد خاک بوسیِّ بقیع
این سعادت آنکه راست باشد خدیم اهل بیت
آخر ماه صفر شد ای گرفتاران به هوش
سفرهٔ گسترده ای دارد کریم اهل بیت
وقتی که رنگ و بوی تو ای گل سرامد است
این رایحه بدون شک از باغ احمد است
جبریل هر زمان که به این باغ سر زده
تا از کدام شاخه ببوید، مردد است!
فصل گلابگیری کاشان که می رسد
احساس شعر گفتن از این باغ، بی حد است
از اینهمه گلی که از این باغ چیده اند
یک گل به حُسن خُلق و کرامت، زبانزد است
ناز چنین گلی که کشیده ست! فاطمه
حوریه ای که چشم و چراغ محمد است
هرچند شعر شاعر الکن شبیه من
چون خاک در مقابل لعل و زبرجد است
اما بنازم این کرم بی مثال را
شعرم کبوتریست که در رفت و آمد است
حُسن اش حَسن، جمال حَسن، خلق و خو حَسن
از هر نظر، صفات حَسن چون محمد است
باز دلم در تپش افتاده است
در طلب جام پر از باده است
طائر طبعم طیران می کند
میل سفر سوی جنان می کند
آمده ام نغمه سرایی کنم
بر در این خان گدایی کنم
مرغ دلم د رَسَن افتاده است
یاد امام حسن افتاده است
" کیست حسن رهبر نیکوسرشت
شاه کلید درِ باغ بهشت "
کیست حسن قبله ی اهل یقین
تاج سر حضرت روح الامین
حُسنِ حَسن،حُسنِ خدادادی است
صلح حسن مظهر آزادی است
مرتضوی ، فاطمه زاد است او
فارس میدان جهاد است او
مکتب او مکتب بیداری است
در رگ او خون علی جاری است
آینه ی ربّ رحیم است او
چونکه کریم بن کریم است او
حاتم اگر شهره به جود و سخاست
چِلّه نشینِ کَرمِ مجتبا ست
عاشق او نیست جز اهل یقین
دشمن او نیست مگر مشرکین
صلح نمی کرد اگر یار داشت
چند نفر محرم اسرار داشت
خام نشو ، حرف زیادی نزن
هردو امامند حسین و حسن
فتنه اگر زاغ و زغن می کند
درد مرا چاره حسن می کند
پور علی سبط بزرگ نَبیست
دشمن او هر که بود اجنبیست
نام حسن زینت نام علیستت
نور علی در رخ او منجلیست
گرچه غریب است حسن در زمین
زائر قبرش شده روح الامین
تربت او بوی جنان می دهد
" ذکر حسن " به مرده جان می دهد
دلتنگم باز، هوای غربت دارم
تویه دستام،یه ذره تربت دارم
مولاحسن،توشاهی و من رعیت
با نوکریم،یه عمره عزت دارم
ای به درد من طبیب حسن جانم
ای تو عالمین غریب حسن جانم
(حسن جانم۲)
(تورفیق منی از بچگیم آقا
همراه منی همیشه همه جا
ذکر حسنه عبادت گدا
یامولا۲)
مولا مولا حسن جانم
از قدیم به حسن ارادت دارم
به نوکریشه که سعادت دارم
من از نسل کیانم و سلمانم
در دل آرزوی شهادت دارم
شد تولی و تبری راهم
من بدون عشق تو گمراهم
(حسن جانم۲)
(پهنه همیشه سفره ی کرمت
ان شالله میشه آماده حرمت
ما راهی بشیم پیاده حرمت
یامولا۲)
مولا مولا حسن جانم
#امام_حسن_جانم❤️
کسی بار اُفتاده را بر ندارد
بجز تو که چون تو پیمبر ندارد
اگر ما برایت حرم هم بسازیم
به جانت قسم این حرم در ندارد
هر گلی در رخ خود لکّة شبنم دارد
رخ زیبا و نکو زادة آدم دارد
گرچه یوسف شده رویش چورخ گل زیبا
لیک از حُسنِ حَسَن حُسنِ رُخَش کم دارد
خلقتِ اَحسَنِ او زینت خلقت گردید
فتبارک به خدا آیة محکم دارد
هرکه رخسار حسن دید بر او عاشق شد
صورتش روشنی روی دو عالم داردپ
علی و فاطمه دریا و حسن لو ء لو ء اوست
حسن آن گوهر حق حُسنِ مسلم دارد
هرکه با پنج تن آل عبا ماءنوس است
در دو عالم چه کم و غصّه و یا غم دارد
گِدای دَرگــــهِ یارم، حسن را دوست می دارم
به عشــقِ او گرفتارم، حسن را دوست می دارم
به درگـاهش غُــلامی روسیــاهم، سائلم، عبدم
خُمارو مَست دِلدارم ،حسن را دوست می دارم
کریم اهلِ بیت است و کَرم می بارد از رویش
عَطایش را خریدارم، حسن را دوست می دارم
حسن آرام جـــان مــن، امـــامِ مهـــربــان من
بُود یــارو مددکارم ،حسن را دوست می دارم
حسـن گویم، حسن جویم، به عالم میکنم نازی
عجب شاهنشهی دارم، حسن را دوست می دارم
مـدینـــه قبـله یِ دلــها بقیــعش جَنَّتــم بــاشد
به دیدهِ چشمِ خونبارم ،حسن را دوست می دارم
ندارد گــــر حــَـرم قلب همـــه شیعه حَرم باشد
به جان مشتـاقِ دیدارم، حسن را دوست می دارم
غریبِ در وطــــن مــولا، پُر از درد و مُحن مولا
تویی گُل من ولی خارم، حسـن را دوست می دارم
گر آیـــد مَهــــدی زهرا بَنـای یک حَرم ریزد
قبولـــم گَر کند یارم، حسن را دوست می دارم
نَفس گـَــر میکشـــم اُمّید این دارم که بینم من
بقیع هستـــم و زَوّارم، حسن را دوست می دارم
چراغِ خـــانه یِ زهــــرا، نظر کن بر من مسکین
بَدم گَـرچه گنهکارم، حسن را دوست می دارم
به روز حَشــر (پویا) چشــم اُمّیدَت حسن باشد
بگو با دیده یِ زارم، حسن را دوست می دارم
آیت خــلاق جهــــان مجتباست
عطـــرگلـستان جنان مجتباست
آینــــه ی جلـــوه پــــروردگار
مهــــرفــروزنده جان مجتباست
مشعــــل پـُر نــور ره کبــریا
صاحب اوصاف نهان مجتباست
مظهــــرالطـــاف وکمــال خــدا
آنکه در اوکرده عیان مجتباست
سیــد و ســالار شبــــاب بهشت
یـاور هر پیـر و جوان مجتباست
از باده عشق دست ما داد حسن
هرگز نرود از دل و از یاد حسن
ما خانه خرابان سر کوی توایم
ای دم همه دم خانه ات آباد حسن
با دست تهی بر تو پناه آوردیم
غیر از تو به ما نداده امداد حسن
از روز ازل عشق تو در سینه ی ماست
ما را حسنی مادرمان زاد حسن
وقتی که اسیر غصه و درد و غمیم
گوییم حسن که دل شود شاد حسن
از لحظه ی آشنایی ما با تو
گشتیم ز هفت دولت آزاد حسن
روزی که حرم دار شدی می بندیم
دل را به دلِ پنجره فولاد حسن
از صحن کرم به گنبدت زل بزنیم
صحن تو شود صحن گوهرشاد حسن
ما رعیت عشقیم و تو عشقی جانا
سلطانی و سلطان به سلامت بادا...
ای علوی تاج و نبوت سریر
مصطبه عشق و ولا را امیر
خاک درت سجده گه آفتاب
صف نعال حرمت، نه قباب
طره ی اورنگ تو گیسوی حور
نقش لوایت خط الله نور
ماه فلک شمع شبستان تو
حور و ملک طفل دبستان تو
لنگره عرش خدا خانه ات
خیل ملک خادم کاشانه ات
دست به دامان تو افلاکیان
مست ز جام کرمت خاکیان
گوشه دستار تو، حبل المتین
سایه دیوار تو حصن حصین
شیفته حسن تو ارباب عشق
حسن تو آئینه آداب عشق
ای حجرالاسود ما، خال تو
کعبه به تفصیل ز اجمال تو
سبط نخستین، شرف اوصیا
دومین از سلسله ی اولیا
دوش نبی مکتب تعلیم تو
ملک ولا مطلع تقویم تو
نام تو گلواژه شعر ازل
حسن تو بیت الغزل لم یزل
کعبه جانها حرم کوی تو
قبله دلها خم ابروی تو
لعل لبت چشمه آب حیات
تار سر زلف تو حبل نجات
خضر عطشناک لب جوی توست
نوح گرفتار سر کوی توست
چون قدح از عشق تو آکنده ام
کشته عشقم به ولا زنده ام
عشق تولای تو مستم کند
حب ولا باده پرستم کند
مستی ام از زمزمه نام توست
روشنی دیده ام از جام توست
مست نه تنها منم از جام تو
میکده مست از قدح نام تو
این نفس زنده که من می کشم
از نفس عشق حسن می کشم
باده حسن، جام حسن، می حسن
نغمه حسن، زمزمه نی حسن
زندگیم بسته به گیسوی اوست
دل به تمنای سر کوی اوست
حسن کجا دم زند از ما و من
پیش صف آرایی حسن حسن
یوسف اگر دم زند از حسن و نام
لاف و گزاف است فقط والسلام
یوسف صدیق اگر ماه بود
مطلع الانوار رخش چاه بود
لیک حسن ماه سپهر وفاست
جلوه گه اش مشرق عرش خداست
هر دو جهان جلوه اجلال اوست
قیمت صد مصر یکی خال اوست
یوسف اگر بود چنان شمع جمع
چیست مگر در شب تاریک شمع
شمع شبستان زمان و زمن
روشن از آئینه ی حسن حسن
وارث دیهیم کمال علیست
مظهر اوصاف جلال علیست
چشم و چراغ حرم مصطفی
نو گل زهرا، حسن مجتبی
همدل و همراز و شفیق حسین
محرم اسرار و شقیق حسین
پیکر صدق، آیت صلح و صلاح
مظهر اخلاص و ظهیر فلاح
شمع شب افروز دل انجمن
روشنی چشم محبان حسن
از شرف دولت اقبال او
بس کند این پایه به اجلال او
کز نظر لطف خداوندگار
خواجه ی لولاک، شه تاجدار
مایه ی فخر و شرف و مجد اوست
پادشه ملک جهان، جد اوست
کیست مکر غیر حسین و حسن
از لب انگشت پیمبر، لبن
این شرف از آن شما بود و بس
شیر کجا خورده ز انگشت کس
مستی (شبخیز) ز الطافتان
از قدح عشق و می صافتان
بر جمال دین جلال جاودان باشد حسن
پیشوای آسمانی آستان باشد حسن
تا که وادیّ هدایت بسپرد نوع بشر
تا قیامت رَه گشایه کاروان باشد حسن
تا مصون مانند خلق از موج طولان بلا
ناخدای کشتی دین بی گمان باشد حسن
زورق سر گشتهء ما رو بساحل آورد
غرقه را چون رَهنما سوی کَران باشد حسن
مشکویش دارالامان میهمان بود از کرم
مستمندان را زِ رأفت میزبان باشد حسن
مقتدای عالی و دانیست بی شَک مجتبی
مُلجأ و حامیّ هر پیرو جوان باشد حسن
تا مگر از هر جهت بینند آمال درون
شیعیان را آرزو و آرمان باشد حسن
در بر علمش عیان بینی تمام رازها
چون گشایش گر، به اسرار نهان باشد حسن
دشمنان خویشتن را موجب حقد و حسد
دوستان خویش را حرز اَمان باشد حسن
مدح او مشکل گشای هر زبان بسته است
چون کلیدی بهر هر قفل زبان باشد حسن
هم در این عالم مراد و هم در آن گیتی مُغیث
داور دنیا و دین از عزّ و شان باشد حسن
اینکه حُبّ او بهشت جاودان باشد بجاست
سیّدی چون از جوانان جِنان باشد حسن
همچو نام خویشتن از حسن سیرت مشت هر
مهر جو و مهر خو و مهربان باشد حسن
پیشوای دوّمین، شِبل امام اوّلین
نور چشم خاتم پیغمبران باشد حسن
از طلوع حُسن نام و حُسن خصلت، حُسن خُلق
مَطلع جاوید طومار جهان باشد حسن
پیش مدحش گر چه طبعم ناتوانست (اشتری)
لیک ما را موجب طبع روان باشد حسن
تو ای به حُسن بی مثل فروغِ كبریا حسن
تو ای به موجِ تیرگی چراغِ رَهنما حسن
ریاضِ قُدس را گُلی صفای آن حَدایقی
به هر صفت به غیرِ حق به حق سزا و لایقی
حقیقتِ جهان تویی حقیقه الحَقایقی
توئی امیرِ اتقیا خدیوِ ماسوا حسن
چراغِ علم و شرع را ضیا توئی سنا توئی
به فطرتِ جهانیان وفا توئی صفا توئی
تَجلیّ مَرامِ حق زِ خلق ماسوا توئی
جهان طُفیل هستیت تو میرِ مُقتدا حسن
بهارِ باغِ دین توئی صفای شرعِ اَحمدی
فروغِ ذاتِ لَم یَزَل چراغِ نورِ سرمدی
عیان زِ لمعهء رُخت شُعاعِ نورِ ایزدی
زِ جلوهء تو مُنجلی جمالِ لایُری حسن
توئی امامِ مُفترض فروغِ جلوه قِدَم
به درگهِ تو مفتقر علم كشان مُحتشم
توئی به اوجِ منزلت امیرِ كعبه و حرم
از آن بلا منازعی به مَشعر و مِنا حسن
تو رونقِ عبادتی تو وجههء سیادتی
تو معنی ریاضتی تو لایقِ قیادتی
تو هیكلِ اطاعتی تو عزتِ شهادتی
به جز تو این همه كجا به كس بُوَد سزا حسن
تو در ثبوتِ ذاتِ حق چو دَم زدی علم زدی
طریقِ عشق بود و دین به هر رهی قدم زدی
اساسِ كفر و فتنه را به حلمِ خود به هم زدی
كه آبِ حلم میكُشد شَرارِ فتنه را حسن
منزه است از بیان مقامِ كبریائیت
به حیرت است عقل و جان زِ قدرتِ خدائیت
وجوب طاعتت بُوَد ثبوت پیشوائیت
كه بر جهانیان توئی امیر و پیشوا حسن
فلك به هر خدنگِ كین نمود دل نشانه ات
زِ غم فسرده كرد جان به هر ستم زمانه ات
فكند دامِ كینه را عَدو به آشیانه ات
كه تنگدل كند تو را زِ غیر و آشنا حسن
زِ جورِ ناكسان، شنو حكایتِ برادرت
كه سیلِ خون روان كند به چهره دیدهء ترت
بهل بقیع را سپس به همرهیّ مادرت
به عرصه گاهِ كربلا بیا حسن بیا حسن
روح قدس باز توام یار باش
مادح شه را تو مددکار باش
تا که کند وصف رخ ماه خویش
وصف مه بی بدل و شاه خویش
روح قُدُس، نفخه رسان، بر قلم
تا که کنم مدح شهم را رقم
روح قدس خواهد و فیض عظیم
تا که کند مدحت شاه کریم
بی نفس پاک تو ای پاکْ جان
کی شود این ناطقه رطبّ اللسان
از نفست مریم نطقم گشا
تا شود این نطق، مسیحا صفا
وصف بهین ماه و کجا نطق من؟
مدح چُنان شاه و کجا نطق من؟
مدح چُنان مهرِ ولایت مدار
نیست یقین، کارِ منِ ذرّه وار
شاه من آن شاه ولایت سریر
صدرنشین و همگان را امیر
والی والای امیران دهر
شاهِ کرم گسترِ دیوان دهر
شاه ولایت گهرِ کن فکان
گنجهء اسرار حق لامکان
میرِ رضا داده به امر قضا
جلوه گر از طلعت او مرتضا
گوهر بحرین وفا و ولا
زادهء بی مثل علی العلا
پور رسول الاُممِ ممتحن
پور علی جلوهء یزدان، حسن
بر قُلَلِ عِلم عَلَم ها زدی
بر کتب حِلم رقم ها زدی
خواست دهد جلوه به حلمش حلیم
حلم ترا کرد نمایان حکیم
مدحگر حلم تو یزدان توست
عارف آن حضرت منّان توست
تا عَلَمِ حلمْ به عالم نشاند
زینت خود حلم از این شه ستاند
حلم خداوند ز حلمش عیان
صبر ازل در دلِ صبرش نهان
صابر خونین دل ایام غصب
ممتحن فتنهء حُکّام غصب
آب بقا از لب او جرعه کش
دست وفا نام ورا قرعه کش
ماه لقایان حریم ازل
دیده کجا چون تو مهِ بی بدل
ماه و فلک از تو شده در حیات
ای دو لبت آمِر مرگ و ممات
چشم تو ساقیّ ِ شراب طهور
مست دو چشمان تو حورِ قصور
بادیه پیمای تو موسای عشق
زندهء انفاس تو عیسای عشق
خاک تنِ قاطبهء مرسلان
بود همه بی نفسِ نفخِ جان_
لیک در آن عهد و زمان قدیم
ذکر تو تسبیح خدای کریم
ذکر تو شد زینت لب های جان
ذاکر مذکور شدی آن زمان
ذکر خدا ذکر و حدیث شماست
یاد شما یاد خدای علاست
ای نبوی گوهر و گنج گران
گنج تو از گنج گهِ شایگان
گوهر تو گوهر بحر ولاست
عاجز صرفش همه اهل ذکاست
حُسن ِ حَسَن حُسن خدای ازل
جلوهگهش جلوه گهِ بی بدل
حافظ اسرار علیم حکیم
مظهر رحمانی شاه رحیم
زادهء شیراوژنِ شیر خدا
صف شکنِ معرکه های بلا
صارم خونبارِ ولا پیشگان
قاطع اَذناب جفا ریشگان
دست علی وار به صفین ها
پنجهء شیرانهء روز وغا
گرد برآرنده سفیانیان
خاک کُنِ هیکل شیطانیان
منجلی از قدرت او مرتضا
حیدر کرّار، شه لافتا
تک یلِ موسی یدِ طالوت تن
بر سر فرعون صفتان تیغ زن
ای حسن ای زادهء خُلق عظیم
چون تو نیامد به جهان یک کریم
آنچه ز اموال که دادت خدا
دست تو بخشید ز جود و سخا
از کرمت مُکرَم یزدان شدیم
لایق مهمانی یزدان شدیم
از تو بُوَد کاخ کرامت جمیل
از تو شده نام سخاوت ثقیل
از کرمت گشت کریمان خجل
حاتم طی از کرمت منفعل
قاسم الارزاق کریمان تویی
قوت دهِ خوانِ لئیمان تویی
آنچه ز ارزاق در این خاک رُست
از اثر فضل تو ای پاک رُست
چونکه تویی پادشه عرش جاه
مسند یزدان به تو شد تختگاه
رحمت رحمانی رحمان پاک
از تو سرازیر شود روی خاک
کون و مکان جیره خور از خوان توست
سائل دیرینهء احسان توست
گاهِ کرامت به غلامان دین
عشق خودت بخش به جانِ (نگین)
تو که اعجوبه ی کرم هستی
با خداوند هر قدم هستی
تو که سرحلقه ی کریمانی
معنی عشق از عدم هستی
تو که این قدر دست و دل بازی
روح آقایی و قسم هستی
تو که بی انتها کرم داری
صاحب معجزات و دم هستی
تو که تصویر حق تعالایی
مثل بابات محترم هستی
تو که خال لبت بود قبله
مرحم هر چه درد و غم هستی
تو که نامت به مرده جان داده
رحمت و خیر دم به دم هستی
تو که اعجاز می کند نامت
نیت اشک مادرم هستی
تو که احسان و لطفِ سرشاری
رنگ ایمان به باورم هستی
تو که این قدر با کرم هستی
مانده ام از چه بی حرم هستی
بر مزارت ضریح کم داری
در دلِ فاطمه حرم داری...
دست خداوند و عنایت جز حسن نیست
تنها امیدِ وقت حاجت جز حسن نیست
وقتی کریمانند سائل بر در او
لطف و سخای بی نهایت جز حسن نیست
هر کس گدایش شد امیری شد نصیبش
وقتی کریمی با کرامت جز حسن نیست
او خود به دنبال تهی دستان خود رفت
اعجوبه ای اندر سخاوت جز حسن نیست
اصلا گدا با دیدنش حاجت نمی گفت
دست کسی غرق اجابت جز حسن نیست
وقتی عطایش ازدحامی بی کران بود
روز قیامت که قیامت جز حسن نیست
یک چند باری هستی خود را فدا کرد
الحق که لایق بر امامت جز حسن نیست
هر کس اسیرش شد لبالب از خدا شد
هر کس حسینی شد به دست مجتبی شد...
پسران تو در کربلا برای عمویشان فدا شدند
با یک اشاره ی حسین راهی میدان شدند
مثل تو قدر قدرت خون حیدر داشتند
با یک ضربه ی حسنی در کربلا دشمنان حسین حیران شدند
قاسم و عبدلله مثل خودت اقا حساس بودند
برای این که نبینند عمه زینب شان ناراحت هست
مثل خودت اقا غیرت داشتند که نبیند رقیه بی معجر هست
عمویشان افتاد در گودال و دیدند
هر جا که جا می شد در بدن حسین ان ها دیدند
تو هم در کوچه های چیز های زیادی دیدی
لگد به مادر خون روی دیوار دیدی
دستان بسته بابا و هلهله مردم کوفه
زمین خوردن بابا را هم دیدی
بمیرم برای ان لحظه ای که غرورت به زیر پا له شد
دستش از روی سر ت رد شد
افتادن در روی مادر راهم دیدی دیدی
۳ماه مادر در بستر رو بابا پریشان
از ان زمان بی قراری زینب را دیدی
ذکر تو ذکر خدای ذوالمننه
عشق تو راه تقربه به خدا
غرقِ جهالته هرکی میگه یا مذل
صلح تو عین شجاعته ای آقا
فلا تُوَلّوا هم الادبار
وصف تو نیست وصف دشمنه
تو شیر میدون جملی
حرز بچه شیعه حسنه
"انی سلم لمن سالمکم ، یا حسن
انی حرب لمن حاربکم ، یا حسن"
تو خونه بی کس تری تا تو میدون
غریبی تو زندگیت موج میزنه
یک شبه لشکر پشتِ تو خالی کرد
حتی غریب تر از حسین امام حسنه
سجاده تم غارت میکنن
وقتی شدی مشغول نماز
آقا تویی بعد از پدرت
غریب ترین مردِ تو حجاز
"انی سلم لمن سالمکم ، یا حسن
انی حرب لمن حاربکم ، یا حسن"
شکسته بودی نفس نفس میزدی
شبیه یاس هلالیِ حیدر
تموم لحظه های عمرت ای آقاجون
بودی عزادارِ صورت مادر
از همون اول تو کوچه ها
افتاده رو شونه ت این محن
هنوز یه بغضه توی گلوت
گوشوارهی خونی یا حسن
"انی سلم لمن سالمکم ، یا حسن
انی حرب لمن حاربکم ، یا حسن"
شاعر:علی گلچین پور
ابوالفضل جدیان
امان از این زمونه مادر چه مهربونه
وقتی دلم میگیره برام یه هم زبونه
تنگه دلم برای نگاه گرم مادر
مهر و وفاش همیشه تو قلب من میمونه
یه شب جلو چشام با بال و پر شکسته
روح بلند مادر پر زد از آشیونه
گوشواره و چادرش با جانماز و تسبیح
برای یادگاری مونده از اون نشونه
با پیرهنی که بافته به گوش اهل معنا
روضه کربلای حسینشو میخونه
تمومه خاطراتش هنوز جلو چشامه
هنوز دلم به یادش هی میگیره بهونه
زینب و کلثوم برام خیلی عزیزن اما
حس میکنم که خونه خالی از عطر اونه
خیلی دلم شکسته از کارای مغیره
جسارت نانجیب قلبمو میسوزونه
یه وقتایی به یاد اون روزی که تو کوچه
سیلی زدن به مادر اشک چشام روونه
نقش زمین بود اما از آسمون چشماش
رو گونه هاش میبارید اشکی که مثل خونه
اشکاشو پاک میکردم هی با خودم میگفتم
یه وقت نمیره مادر آخه هنوز جوونه
حسن برات بمیره پاشو بریم از اینجا
پاشو بریم تو کوچه حسن یتیم نمونه
کانون خونه گرمه به یمن بودن تو
بدونِ تو بهار عمر حسن خزونه
دستِ سیاهِ ثانی روی کبودِ مادر
الهی هیچ کس نشه تو کوچه ها بی یاور
سلام آقا. عزیز حضرت زهرا
حسن جانم. فدای غربتت آقا
رو اسم تو . دارن سینه زنا غیرت
بااسم تو . بهم میریزه هرهیات
حسن جانم
حسن جانم . کی گفته بی کس و یاری
ببین آقا . توی دلها حرم داری
همه میگن . توخیلی مادری هستی
پس از کوچه. یه عمره مشتت و بستی
حسن جانم
توی گوشت . صدای سیلی پیچیده
چی شد کوچه . چه تصویری چشات دیده
بایک سیلی . دوتا گوشواره افتاده
میگه مقتل. دوتایی تون و هل داده
حسن جانم
میگه مقتل . نمیدید چشمای مادر
میگه مقتل به دیوار خورده محکم سر
یه کاری کرد. برای غیرتت بد شد
گذاشت نامرد. پاشو رو مادر و رد شد
حسن جانم
ببین حالا. یه تشتی روبروتونه
خون دلها. بجاتو روضه میخونه
جگرپاره. بریز بیرون همه حرفات
میگن کوچه . چرا می لرزه دست و پات
حسن جانم
پیشه زینب . لبات غرقه به خون میشه
لب خونی . عذابه خواهرت میشه
یه تشت اینجا.یه تشتم میبینه تو شام
یزیده مست . میده بر اهل بیت دشنام
حسن جانم
شراب میخورد. باچوبش روی لب میزد
شکست دندون . صدای فاطمه اومد
نبود عباس . ببینه محشری برپاست
یکی پاشد. ردخترها کنیزی خواست
حسن جانم
پایِ غریبی تو به پا برنخواستند
یا دشمنت شدند و یا برنخواستند
مُشتی حرامزاده ز جا برنخواستند
وارد شدی به پایِ شما برنخواستند
اهل مدینه ناز شما را کشیده اند
یک عده جانماز شما را کشیده اند
با خنده زخم بر جگرت میگذاشتند
اهل مدینه سر به سرت میگذاشتند
گاهی عصا به رویِ پرت میگذاشتند
یک کوزه سَمّ کنار سرت میگذاشتند
تنها ، غریب ، بی کس و آرام میروی
از کوچه هایِ طعنه و دشنام میروی
در کوچه میروی ، غم مادر نشسته است
قنفذ در این مسیر مُکَرَر نشسته است
در پیش تو مُغیره به منبر نشسته است
درخانه پایِ قتل تو همسر نشسته است
این زهر و دردِ سوختنت فرق میکند
تو طرز دست و پا زدنت فرق میکند
زانو بغل مکن چقَدَر آه میکشی
تو در جوابِ اهل گذر آه میکشی
با راز خویش تا به سحر آه میکشی
داری به جای چند نفر آه میکشی
در آه آهِ خویش تو مویت سفید شد
در کوچه ای امیدِ دلت نا امید شد
تقصیر تو نبود که مادر پرش شکست
تقصیر تو نبود اگر زیورش شکست
تقصیر تو نبود دلِ اطهرش شکست
تقصیر تو نبود زدند و سرش شکست
گیرم که دست تو سپر مادرت نشد
تقصیر تو نبود قدت یاورت نشد
بیرون بریز این جگر پاره پاره را
بیرون بریز غُصه یِ این گوشواره را
زینب رسیده است بگو راهِ چاره را
خونابه هایِ دور لبِ پُر شراره را
با مقنعه دهان تو را پاک میکند
این خاکِ گیسوانِ تو را پاک میکند
خون لخته رویِ پیرُهنت ریخته شده
آلاله وقت آمدنت ریخته شده
هفتاد تیر در بدنت ریخته شده
هم خونِ تازه از کفنت ریخته شده
دارد حسین پیش تو از حال میرود
او از کنار تو تهِ گودال میرود
شکر خدا که پیرُهنت در نیامده
با زور خاتم یمنت در نیامده
دیگر لباسهایِ تنت در نیامده
یا چوبِ نیزه از دهنت در نیامده
شکر خدا که پیکرِ پاکِ تو پا نخورد
سرنیزه ای میانِ گلویِ تو جا نخورد
اما حسین صورتِ از خون خضاب داشت
در دل برایِ خواهرِ خود اضطراب داشت
یک کوه غُصه داشت ولیکن رباب داشت
جا در میانِ مجلس و بزمِ شراب داشت
با چوبدست رویِ لبش مینواختند
یک عده مست رویِ لبش مینواختند
سر می نَهیم رویِ درِ بسته ی بقیع
گریه شده وضویِ درِ بسته ی بقیع
ای کاش پرچمی سرِ این قبر می زدیم
با گریه پرچمی سرِ این قبر می زدیم
قربان آن جگر که چهل سال پاره بود
زخمی از آن شکستگی گوشواره بود
در کوچه ها فقط پیِ یک راهِ چاره بود
با ماه رفته بود و عصایِ ستاره بود
چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش
بگذاشت ،پا به چادر و رد شد زمادرش
در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت
چشمش ندید، راهنما احتیاج داشت
پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت
سیلی که خورد، ضربه ی پا احتیاج داشت؟؟؟
لعنت بر آنکه با لگدش بارِ او شکست
بادستِ بسته شخصیت یار او شکست
از آن به بعد خنده به لبها حرام شد
تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد
در شهر، آلِ فاطمه بی احترام شد
توهینِ بر علی همه جا لفظِ عام شد
دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست
بر منبر پیمبر و جایِ علی نشست
آهسته تر قدم بزن ای مردِ کوچه ها
بشکن سکوتِ بی کسی و سردِ کوچه ها
مویت سپید کرده دگر دردِ کوچه ها
یادت نرفته خنده ی نامردِ کوچه ها
دیدی ز مالیات مغیره معاف شد
این ها سپاسِ شدت ضربِ قلاف شد
لعنت به هر کسی که تو را بد صدا زده
زخمِ زبان به سینه ی درد آشنا زده
صبر تو طعنه بر همه ی انبیا زده
صلحِ تو ریشه ی همه ی فتنه را زده
آری چکیده ی علی و مصطفی توئی
بنیانگذار نهضتِ کرببلا توئی
با زهرِ همسرت جگرت ریخته به هم
زهرا کجاست؟ مویِ سرت ریخته به هم
تصویرهایِ چشم ترت ریخته به هم
خانه دوباره در نظرت ریخته به هم
بیرون بریز خون جگر های خود حسن
کمتر به پیش خواهرِ خود دست و پا بزن
خونین دهن ز کرببلا حرف میزنی
از ماجرایِ راس جدا حرف میزنی
از نیزه هایِ بی سر و پا حرف میزنی
از لشگری بدون حیا حرف میزنی
گرچه بناتِ فاطمه در تاب و در تب اند
شکر خدا محارمِ تو دورِ زینب اند
دستِ حرام زاده به معجر نمی خورد
ضربِ لگد به پهلویِ دختر نمی خورد
آتش زبانه اش به مویِ سر نمی خورد
با ناسزا به زینب تو ، بر نمی خورد
خون جگر اگر چه به لبهایِ تو نشست
آهسته جان بده که ابالفضل زنده است
در کربلا سپاهِ حرامی چه میکنند
با چشمِ خیره خواهرِ تو دوره می کنند
پوشیه ی زنان حرم پاره می کنند
زنها و دختران همه آواره میکنند
زینب پس از حسین گرفتار میشود
آواره بین کوچه و بازار میشود
بزم حسن حال و هوایش فرق دارد
از ابتدا تا انتهایش فرق دارد
اینجا همه کاره کریم اهل بیت است
آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد
با دست خالی بر نمیگردی از این در
بیت الکرم جود و سخایش فرق دارد
چشمی که گریان عزای مجتبی شد
بر او خدا لطف و عطایش فرق دارد
گریه نکرده مزد کارت را گرفتی
گریه کنی که ماجرایش فرق دارد
آقا خودش فرموده از کوچه بخوانید
اصلاً گریز روضه هایش فرق دارد
دارد صدای سیلی از کوچه می آید
این مجلس روضه عزایش فرق دارد
میان قافیه ها شد نصیب مال حسین
غریب مال حسن بوی سیب مال حسین
تویی غریب حسن جان قبول ای آقا
ولی نجور لقب جز غریب مال حسین
چقدر دور و برت یار بی وفا داری
به عکس کرببلا شد حبیب مال حسین
تو دیده ای که به مادر چه ها گذشته ولی
بدان که نیست دلِ بی نصیب مال حسین
نگفته ای تو از آنچه به چشم خود دیدی
میان کوچه فراز و نشیب مال حسین
من از معانی لٰا یوْمِ توست فهمیدم
میان روضه نداری شکیب مال حسین
تو گفتی و شده ثابت برای هر این قلبم
که نیست بین مصائب رقیب مال حسین
ببین که ناله ی هَلْ من حسین سر داده
ببین که نیست جواب مُجیب مال حسین
حرم برای تو مهدی قشنگ میسازد
و هم شود کفنی عَن قریب مالِ حسین
عاشقی که به سینه غم دارد
زیر پلکش همیشه نم دارد
سخن از عاقلان بگو با ما
منکر مجتبی که کم دارد
بارها مرتضی به زهرا گفت
چقدر این پسر کرم دارد
خانه آباد میشود آنکه
یا حسن را به سینه دم دارد
او خودش خواسته چنین باشد
ورنه آنقدر محتشم دارد
لحظه ای هم تصورش زیباست
حسن فاطمه حرم دارد
خواب دیدم که او شبیه حسین
آنقدر بیرق و علم دارد
سر به داران این وطن هستیم
ما همه امت حسن هستیم
جز توسل چکار باید کرد؟
از ته دل هوار باید کرد
ما همه عبد و ربمان یار است
سجده بر پای یار باید کرد
غیر از این سر نمانده سرمایه
سر نامش قمار باید کرد
پیش برق نگاه شیر جمل
لشگری تار و مار باید کرد
بین میدان که تیغ میگیرد
از کنارش فرار باید کرد
صلح او اول قیام حسین
به حسن افتخار باید کرد
وقت باران مزار او گل شد
فکر سنگ مزار باید کرد
حضرت محترم امام حسن
ای خدای کرم امام حسن
تا زمانی که مجتبایی هست
اشتیاقی بر این گدایی هست
خبرش در مدینه پیچیده
پادشاه گره گشایی هست
هر کسی رفته است میداند
در کرمخانه اش صفایی هست
به خدا از عطای او داریم
هر حسینیّه ای که جایی هست
حرف وصل است و حرف هجران نیست
بر لب ما اگر دعایی هست
راه او سد شده اگر امروز
عوضش راه کربلایی هست
دل ما را حسن عراقی کرد
ساکن گنبد و رواقی کرد
پدرش شیوه ی شریعت هست
مادرش هم دلیل خلقت هست
جلوات "حسن" ، "حسین" شود
وحدت ذات رو به کثرت هست
در دعاهای ما به حق حسن
شرط اصلی استجابت هست
گریه کن هاش حشر خندانند
از رسول خدا روایت هست
سفره دار و کریم و همسفره
با جذامی و با رعیت هست
نذر کردیم ذبح او باشیم
تا دمی هست و تا که فرصت هست
مجلس روضه اش شبیه بقیع
اکثرا سوت و کور و خلوت هست
اربعین در مسیر این جاده
زائرش را به کربلا داده
غصه ام را نگار من خورده
یار من چوب کار من خورده
در ره "وصل" وصله ای تازه
گیوه ی وصله دار من خورده
ترکه های معلم حسرت
بر تن روزگار من خورده
اکثرا نذر قاسمش کردم
گره ای تا به کار من خورده
مدعی بیخیال شو امروز
هی نگیر از هوار من خرده
چونکه دیروز کوزه زهری را
دهن روزه یار من خورده
با غم کوچه سالها طی کرد
جگرش را سه مرتبه قی کرد
شاعر:ابراهیم لالی و رضا قربانی
غصه دارم در فضای سینه ام
من اسیر حمله های کینه ام
سوزم از زهر و لبم پر خون شده
تشتم از خون جگر گلگون شده
خون دل هایی که عمری خورده ام
پیر گردیدم ز بس آزرده ام
ماجراهایی که من خود دیده ام
آن چه بین کوچه ها شد دیده ام
شکر حق گویا دگر پایان شده
آخرین ساعات این هجران شده
حالیا دیگر از این جا پر کشم
جام وصل حق تعالی سر کشم
می روم از این دیار غم نصیب
می روم از این مدینه من غریب
گر چه از زهر جفا خونین لبم
من به یاد کربلا و زینبم
تو سرو بودی و حالا خمیده ای تنها
به دوش ، بار مصیبت کشیده ای تنها
اگر که پیر شدی ، علتش ز کودکی است
چها گذشت به کوچه ! چه دیده ای تنها ؟
کسی ندیده به جز مادرت که دنبالش
پی مسیر پر از خون دویده ای تنها
کسی ندیده بجز خواهرت که هر شب را
به های های ز خوابت پریده ای تنها
نکشت زهر تو را خاطرات مادر کشت
کنون به بستر مرگ آرمیده ای تنها
چه زخم های زبانی که خورده ای در جمع
چه طعنه ها که به جانت خریده ای تنها
میان شهر اگر ناسزا نثارت شد
میان خانه ی خود هم شنیده ای ، تنها
ز دست همسر خود جای آب و شیر و غذا
دو کاسه زهر هلاهل چشیده ای تنها
به هر نفس زدنت پاره ی جگر ریزد
درون طشت بلایی که چیده ای تنها
دل تو رفت از این طشت خون به طشت شراب
کجای قصه ی سر را تو دیده ای تنها
دل تو رفت به گودال کشته ای مظلوم
کنار پیکر در خون تپیده ای تنها
دل تو رفت در آن خیمه های شعله نشین
که سوخت دامن زینب ،رشیده ای تنها
دل تو رفت به شهری که می زدند ز بام
هماره سنگ به راس بریده ای تنها