ازباده عشق تاسبويم دادي
چون باد صبا راه به كويم دادي
اي شمس شموس ازازل تا به ابد
ممنون توام كه آبرويم دادي
- شنبه
- 16
- دی
- 1391
- ساعت
- 13:22
- نوشته شده توسط
- عفاف
ازباده عشق تاسبويم دادي
چون باد صبا راه به كويم دادي
اي شمس شموس ازازل تا به ابد
ممنون توام كه آبرويم دادي
مادست به دامن تو انداخته ايم
درمهر و تولاي تو دل باخته ايم
با آنكه هميشه همجوارت بوديم
افسوس تو را هنوز نشناخته ايم
من گرفتار توام تا روز مرگم یا رضا
می زنم با هر نفس از عشق تو دم یا رضا
عمر بی تو ارزنی ارزش ندارد بی گمان
تو مدد کن تا بمانم پای عشقم یا رضا
از تو می خواهم تو را جز تو ندارم حاجتی
از سرم هرگز نگردد سایه ات کم یا رضا
حسرت شش گوشه دارم پنجره فولاد کو ؟!
از تو می گیرم برات کوی یارم یا رضا
کربلا و سامرا و کعبه ی من کوی توست
جیره خوار سفره ی احسان طوسم یا رضا
بوی ماه عشق می آید مدد کن نوکرت
نوکری شایسته باشد این محرّم یا رضا
العجلهای تو بوی وصل دلبر می دهد
تو بگو عجــِّـل ظهورک سر شود غم یا رضا
منبع:سحر اشک
ما جیره خوار سفره ی لطف رضائیم
دیوانه ی شش گوشه ی کرب و بلائیم
ما با ولایت تا شهادت عهد بستیم
ما اهل ایرانیم و از جنس ولائیم
بال گشودم که کبوتر شوم
معتکف سایه ی کوثر شوم
ضامن آهو چو قبولم کند
از همه افلاک دگر سر شوم
بال و پرم داده میان حرم
تا که سرا پا همگی پر شوم
بال و پری داده ز جنس بلور
گفته از این خاک جداتر شوم
" آینه در آینه تکثیر شد "
تا که در این عشق مکرّر شوم
از حرم خواهر نور آمدم
نائب دیدار برادر شوم
شاکر عشقم که پرم داد تا
وارد آبادی دلبر شوم
منبع:بیت های سوخته
دوباره کفتر دلها شده روانه ی طوس
کسی که آمده این جا نمی شود مأیوس
دوباره مثل همیشه خجالتم دادی
که آمدم به زیارت ، زیارت مخصوص
شاعر : اسماعیل شبرنک
کلاغ رو سیاهمو خیلی خجالت زده ام
بین پرنده ها اگه بد باشه من اون بده ام
کی گفته که زیارتش فقط برا کبوتراس
یا خوندن برا آقا منحصر قنارییاس
خیلی خجالت میکشم بین کبوتراش بیام
عالم و آدم می دونن من یه کلاغ روسیام
بال و پرم جای خودش قلب سیام درد سرِ
بین کبوتراش چطور کلاغ سیاهم بپرِ ؟
دلم میگه پاشم برم شاید کلاغم را بدن
شاید یه گوشه از حرم این رو سیاهم جا بدن
می رم میگم امام رضا از راه دوری اومدم
بال و پرم زخمی شده از حرمت نکن ردم
اگه جوابمو نده قسم می دم به مادرش
من التماسش میکنم تا که بشم کبو ترش
میگم که یا امام رضا جز حرمت جا ندارم
بگی برو زودی میرم با تو که دعوا ندارم
از این راهی که اومدم باشه م
دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا!؟
مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا!؟
اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم
تو آبروی کسی را نمی بری آقا
چقدر خوبی و دل رحم و مهربان ، عاشق
و در دقایق عمرم شناوری آقا
همیشه از حرمت بوی مهر می آید
شبیه باغ پر از گل معطری آقا
تمام دفتر شعرم فدای چشمانت
که از تمام غزلهام بهتری آقا
ولی بدون تو این شعر ها چه دلتنگند
بدون نام تو اصلا چه دفتری آقا
در اوج بی کسی ام در خیال من هستی
تویی که یارترین یارو یاوری آقا
ای خون شما در رگ سلمانی ما
سلطانی تو دلیل سلطانی ما
تو جای خودت برده دل از عشاقت
یک شمه تو پیر خراسانی ما
درون مشرق جان نوري آشنا پيداست
چه آشنا که غريب غريبها پيداست
خط طلايي خورشيد، نور گنبد اوست
به هر کجا بروم «مرقد الرضا» پيداست
حکايت دل من با تو مثل قطره اشک
از ابتداي سفر تا به انتها پيداست
حريم امن الهي است اين حرم، آري
در او تمّوج بال فرشتهها پيداست
ميان اينهمه زائر، ميان اينهمه اشک
دل من اين دل بي دست و پا کجا پيداست؟
به درگه تو به تقديم آنچه آورديم
خجالت است که از رنگ و روي ما پيداست
در اين مقام که درگاه ضامن آهوست
ز آهوي دلم از اشک، ردّ پا پيداست
رضا وجود تو درياست، آنچنان دريا
که ساحل کرمت تا هميشه ناپيداست
نياز نيست به عرض طلب که حاجت ما
هميشه در نظر رحمت شما پيداست
شاعر : محمد سعيد
دوست دارم تا که بر خاکت، جبين سايي کنم
خاک پاي زائرت را کحل بينايي کنم
دوست دارم خضر باشم تا که با آب بقا
تا قيامت بهر زّوار تو سقّايي کنم
دوست دارم ضامنم باشي که بر خيل ملک
سرفرازي همچو آن آهوي صحرايي کنم
دوست دارم بر گدايي درت از شهر خويش
تا در باب الجوادت، راه پيمايي کنم
دوست دارم زير پاي زائرت، دفنم کنند
تا گشايم دست و اعجاز مسيحايي کنم
دوست دارم وقت مردن با تماشاي رخت
مرگ را از شوق ديدارت، تماشايي کنم
دوست دارم در ميان آن همه زوّار تو
بر درت، ابراز راز دل، به تنهايي کنم
دوست دارم در خراسان تو چون گل بشکفم
صبح دم توصيف از گل هاي زهرايي کنم
دوست دارم هر کجا باشد به نامت مجلسي
شمع باشم، آب گ
کم کم دل هوائی من بال و پر گرفت
محتاج چشم های تو راه سفر گرفت
شوق زیارتست وبه دل دست میدهد
پایین پات فکرمرا سربسرگرفت
نجوای عشق ،همهمه ی زائران اشک
پیراهن ضریح تورا چشم تر گرفت
..بعدمسافت است ولی بایک السلام
صحن تولحظه های مرادرنظرگرفت
حاجت زیادوبذل عنایت زیادتر
کمتراگرچه خواسته دل،بیشتر گرفت
آقا قسم بجان جوادت چه میکند
بااین قسم گرفت دعایی اگرگرفت
ای ضامن رئوف منم آهوی غریب
بغضی کنار پنجره فولاد سرگرف
مشهد اگر که گنبد زرد طلا نداشت
باید نوشت کشور ایران صفا نداشت
کلا"تمام ثروتمان مشهد و قم است
بی این دو شهر مملکت ما بها نداشت
درماندگان ما به کجا داشتند امید
کشور اگر ز لطف تو دارالشفا نداشت
از سربلندی حرمت مدعی شدیم
بی تو وگر نه مملکت این ادعا نداشت
آقا قسم به عطرنسیم حریم تو
خاکت اگر نبود دل ما دوا نداشت
باید نوشت کشورمان کشور رضا است
قدری نداشت میهن ما گر رضا نداشت
شاید هزار بار فنا می شد از بلا
گر مادرت به خاک وطن اعتنا نداشت
دشمن تمام خاک وطن را گرفته بود
زهرا اگر که گوشه ی چشمی به ما نداشت
شاعر : رضا حمامی آرانی
شد ذکـــــر رضــا(ع) کـلید قفل دل ما
با حبّ رضا(ع) سرشته گشته گل ما
خـواهـیــــم خــــــــدا حـاجــت ما را بدهد
با لطـــف رضا(ع) صفا دهد محفل ما
سروده: محسن زعفرانیه
ای علیّ بن موسی جعفر
گلبن بوستان پیغمبر
گرد نعلینت ای مسیحادم
سرمه چشم مردم عالم
حَرَمت قبله گاه اهل نیاز
دَرِجودت به روی هرکس باز
صاحبان سریر و مسند و تاج
به گدایی زدرگهت محتاج
هرکه در دامن تو آویزد
گرد عصیان زدامنش ریزد
شهر یاران گدای خوان تواند
بنده خاک آستان تواند
کو امیری که خاک پای تو نیست؟
کو غریبی که آشنای تو نیست
در حریمت زسفره لاهوت
می رسد هر گرسنه ای را قوت
تو پناه امیدوارانی
در کویر نیاز،بارانی
در حریم تو گوش جان فلک
می نیوشد صفیر بال ملک
ما سوا تشنه و تو دریایی
همگی بنده و تو مولایی
نیست اینجا دری که اهل نیاز
رود و ناامید گردد باز
خفته در پای این خجسته بنا
پاره ای از تن رسول خدا
خ
لحظه به لحظه زندگي نور اميد ميدهد
شام سياه، مژدهي صبح سپيد ميدهد
گر که خداي مهربان بست به حکمتش دري
رحمت او به دست ما باز کليد ميدهد
چون غم و رنج و ابتلاء مايهي اوج روح ما است
محنت ما ز رحمتش باز نويد ميدهد
لطف خدا نگر که او از ره بندهپروري
هر غم و درد بنده را، مزد مزيد ميدهد
سنگ بلا نصيب هر شاخهي پر ثمر بود
رنج، کجا زمانه بر شاخهي بيد ميدهد
بر سر راه عمر ما، رهگذرند غصهها
اي که عبور غم تو را رنج شديد ميدهد
هر چه خدا به ما دهد خير و صلاح ما بود
هر غم تازه مژدهي لطف جديد ميدهد
اوست خداي مهربان، اوست پناه بيکسان
اوست که نااميد را نور اميد ميدهد
درد از او شفا از او، هم اثر دو
به ره رضا سپردم، دل درد آشنا را
به حريم عشق بردم، دل پاک بي ريا را
من و دامن وصالش، من و درگه خدايي
که ز مهر مينوازد، دل درد آشنا را
به در دگر نرفتم، ز در خداي هرگز
به جز از در رضايش که شفاست، دردها را
ز درش نديده ام من، به جز از گرهگشايي
دل من نميشناسد به جز از رضا، رضا را
به رهش دو ديده دارم، همه اشک غم دمادم
ندهم ز دست هرگز! در خانهي رضا را
به حريم عشق رو کن. به حريم کبريايش
که نظر کني دمادم، همه لطف کبريا را
ز در رضا طلب کن همه آنچه را که خواهي
ز شرار غم رهايي، هم ازين در است، ما را
به درش هماره رو کن. که ز لطف مينوازد
دل دردمند ما را، دلزار بينوا را
ز حضور بي نصيبي، چو به غ
آقا چه قدر دلم گرفتار شماست
صد بار شكسته، باز بيمار شماست
انگار تمام شهر فهميده دلـم
همسايه ديوار به ديوار شماست!
***
تغييـر نمـوده اسـت آواز دلـم
شور است كه مي تراود از ساز دلم
اين حال چه حالي ست؟ گمانم امشب
بوشهر به مشهد است پرواز دلم
تا کبوترها نشستند و از این خوان می خورند
زائران از دست تو هر روز احسان مي خورند
اي كريم بن كريم ...حتی کریمانِ جهان.
بر سر این سفره از دستان تو نان می خورند
باز بوي نذری ات پيچيده در پس كوچه ها
نذری ِ چشم تو را مردم فراوان مي خورند
هوان دشت ها هر شب دخيل ات مي شوند
گندم صحن دلت را ياكريمان مي خورند
باز هم پروانه هاي عاشقت در كل شهر
چادر گلدار پوشیدند و باران مي خورند
امشب از گلدسته ات خورشيد مي بارد به شهر
آسمانها حسرت خاك خراسان مي خورند
آنقَدَر زل بزنم روشنِ این گنبد را
تا خدا نرم کند این حجرالاسود را
چقدَر تشنه ی نورم؛ نمِ اشکی کافی ست
تا چراغان کند این تیرگی ممتد را
تبِ بی تاب غمت را چقدَر دلتنگم
مثل آرامِ تن برکه که جذر و مد را
یخ زدم از نفَس سرد زمین؛ می ترسم
سوز این آه به آتش بکشد مشهد را
به تن پنجره فولاد گره خورد دلم
تو بخواه آنچه که تقدیر نمی خواهد را
شاعر : نیره کاشی
میرسد از عمق دل آرام نجوای رضا
میپرد چون کفتری تا صحن زیبای رضا
گر نهنگ عشق او صیاد بی همتا شود
کاش باشم روز و شب ماهی به دریای رضا
تا معلم باز موضوعی دهد با اختیار
مینویسم با قلم سر تیتر انشای رضا
حضرت موسی دگر بیرون نمی امد ز طور
گر خدا میبردش اندر طور سینای رضا
گر مسیحی میشدم با عشق عیسی میزدم
بین هر شهر مسیحایی کلیسای رضا
جان نمیداد انکه با القای عیسی زنده شد
تا به روحش میدمیدی روح عظمای رضا
ای طبیبان نسخه ها را پاره گردانید چون
از ازل دار الشفا شد تربت پای رضا
شیخ هر دین و مرامی بحر بحث امد به پیش
عاقبت زانو زدند از علم خضرای رضا
چون به جنت ره ندادنم به اعمال بدم
کاش در دستم بود ی
ای مهربان تر از همه ای صاحب کرم
از عالمی بریده ام و سخت مضطرم
غرق گناه آمده ام از درت مران
یکبار هم که شده مرا نوکرت بدان
دست مرا بگیر و دلم را جلا بده
در ملک طوس به من عطش کربلا بده
شاعر : مهدی عظیمی
عاشقت شد از ابتدا این قدر
دوست دارد تو را خدا این قدر
بغلِ کعبه هم به جان خودت
ما نگفتیم ربّنا این قدر
بی سبب نیست شهرت آهو
آن قدر گریه کرد تا این قدر...
حرمت می رسیم زود به زود
دل نبرده کسی ز ما این قدر
چقَدَر عاشق خودت شده ای
جلوی آینه نیا این قدر
کربلا رفتم و نجف رفتم
من ندیدم برو بیا این قدر
از خدا هم سرت شلوغ تر است
چه کسی داشته گدا این قدر
کرمت مایۀ خجالت ماست
کم نوشتم ولی چرا این قدر؟
مزد یک بار ما سه بار شماست
هیچ کس سر نزد به ما این قدر
وقت مردن بیا کنارم باش!
ظرف ما را مکن طلا این قدر
کربلای مرا به تو دادند
پس اذیت نکن مرا این قدر
این که عاشق شما شده ایم
کار ما بود یا شما این قدر...؟
در آسمان خیالت شبی گذر کردم
و قلب را به حضور تو مفتخر کردم
تمام روی سیاه و مس وجودم را
به یاد نام شما عاشقانه زر کردم
من آن زمان که زدنیای پست ترسیدم
به آستانه ی لطف شما نظر کردم
چه شور و حال عجیبی چه لیله القدری
شبی که سوی حریم شما سفر کردم
به پنج نور مقدس رضا امام من است
و غیر عشق رضا ز سر به در کردم
شاعر : مهدی عظیمی
خالی تر از قطار بدون ریل ، تنها تر از تمام مسافرها
با پای گریه آمده ام اینجا... گریه غم تمامی شاعر ها...
یک لحظه بی کبوتر و بی گنجشک، خلوت تر از همیشه کنارم باش
من با تو حرف مختصری دارم، دور از نگاه باقی زائرها
از تو بلوغ قافیه می خواهم، از تو شفای لال غزل ها را...
از تو زبان گفتن شعری که، لبریز درد و داغ معاصرها...
ای عشق! ای دلیری بی پایان! یک معجزه حلال دل من کن
نامم اگر به جرئت غم ها نیست، پاکش کن از ملالت خاطرها...
شاعر : سودابه مهیجی
صلوات خدا به تو که بضعهی پیغمبری
صلوات خدا به تو که آیه ای از کوثری
صلوات خدا به تو که چون گلی معطّری
صلوات خدا به تو که جلوه ای از داوری
اللهّم صلّ علی ، علی ابن موسی الرّضا
******
خدا از من رضا شود گر قلب تو رضا شود
از فیض تو هر شوره زار گلشنی با صفا شود
بیماریِ جان و دلم در حَرَمت صفا شود
گواهیِ نوکری ام با دست تو امضا شود
اللهّم صلّ علی ، علی ابن موسی الرّضا
******
منم منم آنکه کند هر لحظه هر جا یاد تو
خوانم خوانم إذن دخول دمِ بابُ الجوادِ تو
بستم آقا دخیلِ جان بر پنجره فولاد تو
کبوترم کبوترم در صحنِ گوهرشادِ تو
اللهّم صلّ علی ، علی ابن موسی الرّضا
******
من سائلی در مانده ام صدقه بر گدا
نور حق در هر فضا حاکم مُلکِ قضا
ای عزیز مرتضی یا علی موسی الرّضا
یا علی موسی الرضا
یابن الزهرا کن نظر بر گدایان درت
تا شویم ای با وفا نوکری در محضرت
یا علی موسی الرضا
من کیم شرمنده ای غرقِ در جرم و خطا
تا خدا راضی شود تو بِشو از من رِضا
یا علی موسی الرضا
با دعای فاطمه می نمایم یاد تو
ای بهشت عاشقان صحنِ گوهرشادِ تو
یا علی موسی الرضا
ای ضریح قدسی ات کعبه ی لطف و وفا
گنبدت چون قبله و مرقدت دارُالشّفا
یا علی موسی الرضا
یا رضا می گوییم و دل خدایی می شود
در حریمت هر دلی کربلایی می شود
یا علی موسی الرضا
بهر دیدار حبیب بر محّب توشه بده
بر گدایانِ درت رزق شش گوشه بده
یا علی موسی الرضا
شاعر : حاج امیر
الگوی معرفت! سند مهربانیم
خسته شدم دگر به کجا می کشانیم
شاید نباید از تو طلبکار می شدم
شاید که چوب می خورم از بد زبانیم
شاید نباید از درِ تو حاجتی گرفت
یک خانه ی دگر بده، آقا! نشانیم
شاید که مستحق عنایت نمی شوم
شاید که در عقوبتِ بد امتحانیم
شاید که از صدای گدا شاد می شوی
با این دلیل در پی خود می دوانیم
فنِّ گداییِ ز تو در بین سینه نیست
می ترسم از نهایت این ناتوانیم
من در به در میان حرم راه می روم
من را ببخش با همه ی بد گمانیم
شاعر : رضا تاجیک
به بهونه ايام زيارت مادحين و پير غلامان حضرت ارباب
و به بهونه دلتنگيمون
پلکي زديم و قدر همان هم زمان گذشت ديدي چه زود فرصت ديدارمان گذشت
آن شوق و شور عشق حرم ,آن خيالها آن لحظه هاي پر برکات اذان گذشت
آري براي کفتر بي بال و بي پناه ديدي چه زود مهلت اين آشيان گذشت
من روي خاک بودم و دنياي پستيم جايي که پاي من ز سر آسمان گذشت
فرصت براي توبه شد و نامه ام چو قبل از زير دست حضرت صاحب زمان گذشت
قدر همين زيارت آخر غنيمت است بايد به پاس اين همه لطفش ز جان گذشت
شاعر : رضا تاجیک
در دلم انداخته حالِ رجا و بيم را
جذبه ذِي القَعده آتش مي زند تقويم را
دارد امشب از شمالِ شرق احسان مي وزد
مي شناسد اين گدا سلطانِ آن اقليم را
مي شود آقا بدان زائر سرا راهم دهد؟
مي نشينم تا محقق سازد اين تصميم را
يا رضا(ع)! اذن دخول ماست، نام مادرت
مرحمت کن رخصت پا بوسي و تعظيم را
دوري از ايوان طلايت، نقره داغم کرده بود
خوب شد کندم ز دل اين غُده بدخيم را
پاي سقّا خانه ات مخلوط کردم در سبو
زمزم تکريم را و چشمه تسنيم را
گوشه دارالشّفايِ پنجره فولادِ تو
خوب مي شد نذر مي کردم همه هستيم را
بايد اسماعيل را در طوس قرباني کند
تا خدا مقبول سازد حج ابراهيم را
بيرق سبز رضا، قصدِ هلاکم داشت ...حيف
کاش بالا