دور از حرم افتادم و غم مطلق شد
حسرت به دلِ سائلِ مستحق شد
جا مانده ام ازِ زیارت مخصوصه
این داغ به داغِ اربعین ملحق شد!
- یکشنبه
- 13
- تیر
- 1400
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
دور از حرم افتادم و غم مطلق شد
حسرت به دلِ سائلِ مستحق شد
جا مانده ام ازِ زیارت مخصوصه
این داغ به داغِ اربعین ملحق شد!
قلبش به تو رو کرده و جان میگیرد
با عرض ِ سلامی ضربان میگیرد
سائل به تو مایل شده؛ در ساعت هشت
از دست تو یک لقمۂ نان میگیرد!
باز تنگه این دل من غصــــه دارم یارضا
تاب وتب دارد دل مــــن اشکبارم یارضا
ای امام مهربان ای قبلــــه ی هر دوجهان
بهر دیــدار مــــزارت بـــی قرارم یا رضا
می شمارم روز هارا من به شوق مشهدت
بارگاهت جنتِ پـــــروردگـــارم یارضا
می کُشد دلــــواپسی آیـا قبولم میکنی؟
گرچه می دانم لیاقت مــن ندارم یا رضا
من گنهکارم ولــــی مــیدانی آقا عاشقم
لحضه ها را تا وصالت می شمارم یا رضا
تو رئوفی ، با سخایی ، رهبر ِ بخشنده ای
من گدایم، عـــاجزم، بـین دیده زارم یا رضا
فکر آن گلدسته هایت می کند دیـوانه ام
تا وصال مشهــــدت در انتــــظارم یا رضا
شور دارد این دلم شمس الشموس عالمین
یا علی موسی الرضـا ، باشد شعارم یا رضا
طاقت دوری نـــدارم جــان زهرا مادرت
دعوتم کـــن در عزایت سوگوارم یا رضا
(پوریایم ) مادحم ، لطــفی نما بر نوکرت
تا ببینم من در ایــــن رَه پـــایدارم یا رضا
قبله ی اهـــل ولایی یا علی موسی الـرضا
یاور عشــق آشنایی یا علی موسی الـرضا
بر فـــراز آسمــــان عشق شمـس انـوری
پـــرتو نــور سمایی یا علی موسی الـرضا
پیکر عِزُّ و کرامت را تو جان بخشـیده ای
در دو عالم مقتد ایی یا علی مـوسی الرضا
بر گلستــــان ولایت یــاس سـبز حیدری
گلشن دین را صفایی یا علی موسی الرضا
عصمتت زهـــرایی و شخصّیتت پیغمبری
غیرت تــو مرتضایی یا علی موسی الرضا
در شجاعت مثل عباسی و در عزت حسین
حلم و صبرت مجتبایی یا علی موسی الرضا
مرده را جان می دهی با اذن حق ،عیسی دمی
ای تو کــه روح خدایی یا علی موسی الرضا
گر عصای دست موسی کرد اعجازی به خلق
چون تو آن صاحب عصایی یا علی موسی الرضا
گرببیند روی تو یوسف ببرد دست خویش
ای جمالت کبریایی یا علی موسی الرضا
تو سلیمــــان جاهــــی و بـر درگهِ پُر جودِ تو
می کند حاتـــم گدایی یا علی موسی الرضا
گر بنـــــازند انبیــــا بـــــر حضرت ختم نبی
بند قلـــــب مصطفـــایی یا علی موسی الرضا
لنگــــــر اســلام و قران ،خلق را باب نجات
دین ما را ناخــــدایی یــــا علی موسی الرضا
کشـــــور ایـــــــران را مولا شمــا دادی بها
شاه با جود و سخایی یـــــا علی موسی الرضا
مشهد تو قبــــــله ی حاجات مــــا باشد رضا
کـــــربلای قلـــب مایی یا علی موسی الرضا
گنبد و صحن و رواقت همچو باغ جنت است
این دلم گشـــــته هوایی یا علی موسی الرضا
قسمتــــــم کن بـــار دیگر زائر کویت شوم
(پوریا ) را کـــن عطایی یا علی موسی الرضا
باز ایـــــام صفر شد غصــــه دارم یارضا
تاب وتب دارد دل مــــن اشکبارم یارضا
ای امام مهربان ای قبلــــه ی هر دوجهان
بهر دیــدار مــــزارت بـــی قرارم یا رضا
می شمارم روز هارا من به شوق مشهدت
بارگاهت جنتِ پـــــروردگـــارم یارضا
می کُشد دلــــواپسی آیـا قبولم میکنی؟
گرچه می دانم لیاقت مــن ندارم یا رضا
من گنهکارم ولــــی مــیدانی آقا عاشقم
لحضه ها را تا وصالت می شمارم یا رضا
تو رئوفی ، با سخایی ، رهبر ِ بخشنده ای
من گدایم، عـــاجزم، بـی اَقربایم یا رضا
فکر آن گلدسته هایت می کند دیـوانه ام
تا وصال مشهــــدت در انتــــظارم یا رضا
شور دارد این دلم شمس الشموس عالمین
یا علی موسی الرضـا، باشد شعارم یا رضا
طاقت دوری نـــدارم جــان زهرا مادرت
دعوتم کـــن در عزایت سوگوارم یا رضا
(پوریایم ) مادحم ، لطــفی نما بر نوکرت
تا ببینم من در ایــــن رَه پـــایدارم یا رضا
دلم هوای توکـرده غریب خطه طـوس
امیـر کشور دل ملـجا انیس و نفـوس
رواق وصحن تومولا ریاض اهل ولاست
تـرحمی که بیــایم دوبــاره بر پابـوس
ای ســـرور دو عالم یا ثامن الائمه
قـلب رسـول خـاتم یا ثامن الائمه
سلطـان کشور دل خورشید عالم آرا
ذکـر لبـم دمـــادم یا ثامن الائمه
خورشید کشور عجمی ثامن الحجج
دریای لطفـی و کرمی ثامن الحجج
سلطان بی قرین وشهنشاه ذولحشم
دربارگاه خودمحتشمی ثامن الحجج
دست و دل بازی کن ای سلطان که محتاجم به آن
عشق را درسینه ام بنشان که محتاجم به آن
مثلِ آهویی ...گرفتارم به صیادِ گناه...
پس نجاتم ده تو از زندان که محتاجم به آن
این منم مجروحِ کینه..زخمی زخمِ زبان
با نگاهی می شوم درمان ..که محتاجم به آن
(لحظه ای خسته نشو جانِ جوادت یا رضا)
(وای بر من گر رود اسمم ز یادت یا رضا )
خوب می دانی ندارم تکیه گاهی غیرِ تو
یک بغل وا کن ندارم چون پناهی غیرِ تو
هرکجا فکرش کنی رفتم ندیدم غیرِ شرّ..
آمدم در می زنم چون نیست راهی غیرِ تو
زیر و رو کننوکرِ بی خانمان را یا حبیب
زیر و رویم کی کند اصلاً نگاهی غیرِ تو
(لحظه ای غافل نشو از این غلامِ بی ادب)
(روزِ خود را با گناهان کرده ام مانندِ شب)
ای تمامِ معرفت چشمم به دستانِ شماست
جای من دائمِ کنارِ سفره ی نانِ شماست
از میانِ خانه ات یک لحظه هم ما را نران
قلبِ ما جا مانده در کُنجِ شبستان شماست
خانه ات آباد ای سلطانِ رعیت زاده ام
هر چه که دارم ندارم دستِ احسان شماست
(باز هم دستی بگیر از من که افتادم ز پا)
(تا دمِ مردن مدد سلطان علی موسی الرضا )
هشمتین گوهر ز دریای کرامت یا رضا
مردم ایران غلام حلقه گوشت یارضا
خود خراسان رابه دست داری ای مولای من
خواهرت در قم ز خود دارد سفارت یارضا
چون طواف کعبه دور صحن تو چرخند همه
افتخار هستی برای کل امت یارضا
صحن تو باشد بهشت در دل دارند قدسیان
بوسه بر صحنت زنند ، دارند حسرت یارضا
هر مریضی امده یکبار مایوس برنگشت
درد او درمان شده باید یک نگاهت یا رضا
عاشقت باشدکسی اجرش دهی در اخرت
این سخن را خود به ما دادی بشارت یارضا
یوسف کنعان ز پیشت تو ندارد عاشقی
مانده انگشت بردهن از روی حیرت یارضا
جان فدای صحن زیبای و طلایت شیعیان
روز محشر عاشقت را کن شفاعت یارضا
من که هستم، جز گدای استانت ماه من
این"خدایی" را ببین همچون گدایت یارضا
اِی دِل اَگر هَوای بِهشت است دَر سَرت
وَر مایلی که لؤلؤِ تَر باشَد اَفسَرت
بَر طُوس کَن گُذر به حَریم رِضا نِگر
تا جِلوه گر بِهشت شَود دَر بَرابَرت
بُگذار فَرق خویش بَر آن آستان قُدس
تا فَرقّ فَرقّدان بِکند غِطنه بَر سَرت
از چِشمۀ دو چِشم سِرشگ رَوان نِگر
گر دَر دِل است حَسرتِ اَنهارِ کُوثَرت
وآنگه بِخاکپای شَه طُوس عَرضه دار
اِی خُسروی که جمله شَهانند چاکَرت
یا ثامِن اَلائمه شَه مُلک اِقتدار
اِی مَظهر صِفات خداوند مَظهَرَت
شَمس اِلشموس شهرۀ عالم شُدی اَز آنک
هَر صُبحگاه سَجدهِ کُند مُهر خاورت
قُربان زَخمهای دِل نازَنین تو
چون است سُوز سینۀ پاک و مُطهرّت
شاها بِسوزِ تَشنگی جَدّ اَمجَدت
بَر حال عَمّه های پَریشان و مُضطَرت
بَر زَخمهای جِسم و دو دَست بُریدۀ
عَباس نامدار و عَموی دِلاورت
بُگشا گره زِ کار من اِیدست کِردگار
شاها دِگر اُمید ندارم بِجز دَرَت
ای دَستگیر خَلقّ فتادم زِ پا بَرآر
دَستی بدستگیری من، جان خواهَرت
رویم سیاه و راحِله ام بار مَعصیت
بَهر عطا بر آمده ام خُسروا بَرَت
امروز عُقدۀ دلم از رأفتی گشای
فردا شَفیع باش بِدَرگاه داوَرت
خواهی صِله (حسینی) گر از شَهریار طُوس
باشد عَطای شاه زِ دَعبَل فزون تَرت
غبار کوی تو اکلیل سرو رانستی
غلام روی تو جمشید خسروانستی
نه خاک و باد و نه آتش نه آب سبعهء بحر
مسخَّرت همه ارکان کن فکانستی
مکان زِ ملک زمین تا به ذروهء ملکوت
زِ یمن خاک تو چون روضهء جنانستی
زمان زِ روز ازل تا به لحظه های ابد
به پیش چشم تو یک لحظه از زمانستی
زمین و ملک فلک از ره عنایت تو
یقین که صاحب ارزاق انس و جانستی
به بارگاه رفیعت شها پی تعظیم
خمیده، قامت این چرخ آسمانستی
چه مدح گویمت ای پور اَفصَحُ الفُصَحا
ثنای گوی تو آیاتِ اَلْبَيانستی
(نگین) که گشته نگین، مفلسی به راهت بود
کنون زِ فضل تو گنجور کامرانستی
حریم طوس مگر طورِ وادی سیناست
که ماه روی رضا جلوه گاه روی خداست
پیمبران به طواف و فرشتگان در سعی
رواق صحن نو و کهنه مَروه است و صَفاست
به خاکِ او حجر الّاسود است لام کند
غبارِ او به رُخِ زمزم آبرو افزاست
بگو به موسی عمران به کوه طور مرو
و گرنه با اَرَنی لَن تَرانی ات اُولی است
زِ کوه طور بیا خدمت رضا در طوس
که در جمال خدایی او خدا پیداست
چه اختلافِ لطیفی به موقعِ اعجاز
میان موسی عمران و زادۀ موساست
برای خلقتِ آن اژدهای هول انگیز
همیشه تکیۀ موسی بر آن بلند عصاست
ولی امام نگاهی به نقش پرده نمود
زِ هیبتِ نظرش شیر زنده شد برخاست
یکی به فیض عصا و یکی به نور نگاه
ببین تفاوت ره از کجاست، تا به کجاست
عقل ضعیف خویش نگه دار از شراب
در زیر بال موج منه بیضه حجاب
تا از سهیل عقل توان سرخ روی بود
رنگین مساز چهره به گلگونهء شراب
تخم افکن شرار شود پنبه زار مغز
چون جمع شد به آتش مِی آتش شباب
تا چون چنار مشرق آتش نگشته ای
کوتاه دار دست ازین آبِ سینه تاب
سر پنجه با شراب زدن کار عقل نیست
عقل است شیر برف و شراب است آفتاب
با عقل آنچه بادهء گلرنگ می کند
با کاغذین سپر نکند ناوکِ شَهاب
زلفِ ایاز را به دمِ تیغ دادن است
دادن عنانِ دل به کفِ موجهء شراب
عقل سبک رَکاب چه سازد به زور مِی
چون پای نخل مُوم نلغزد در آفتاب؟
شیرست عقل و بادهء گلرنگ آتش است
رسم است شیر می کند از آتش اجتناب
از رنگِ سبز شیشه چو خورشید روشن است
کآیینه خِرد شود از باده زَنگ یاب
در مغرب زوال رود آفتاب شَرم
چون سر زند زِ مشرقِ مینایِ مِی شَراب
کفرست بر چراغِ حیا آستین زدن
نور چراغ ایمنِ ایمان بود حجاب
چون آفتاب، عقل زِ روزن بدر زند
در مجلسی که دختر رز واکند نَقاب
با زورِ باده عقل تَنَک ظرف چون کند؟
شبنم چگونه تیغ شود پیشِ آفتاب؟
سیلاب فتنه از دل خم جوش می زند
یونان عقل چون نکشد سر به زیر آب؟
مِی در کدوی سر که ندارد حَلاوتی
ای عَقل در گذر زِ سرِ خوردنِ شراب
از بخل ذاتی است بتر جود عارضی
احسانِ مست را نشمارند در حساب
در راه دزد، شمع که شب بر فروخته است؟
ترک مِی شبانه کن ای خانمان خراب
برنامه سیاه میفزا گناهِ مِی
موی سیاه را نکند هیچ کس خضاب
دل خانه خداست چو مُصحف عزیز دار
زان پیشتر که سیل شرابش کند خراب
در راه اشک، چشمِ ندامت سفید شد
چند از لب پیاله کنی بوسه انتخاب؟
فردا چو لاله سرزند از خاک سرخ روی
هر کس زِ باده درین نشأه اجتناب
جادو گرست دخترِ رز، دست ازو بشوی
آتش دَم است شیشه مِی، رو ازو بِتاب
اشک ندامت از دل آگاه گل کند
پیوسته خیزد از طرفِ قبله این سَحاب
زنهار چون حباب نگردی به گرد مِی
کز مِی بنای خانهء تقوی شود خراب
بر گرد خود زِ توبه مُحکم حِصار کن
از روی شیشه خانهء مُشرب مکن حجاب
فردا حریفِ ساقی کوثر نمی شوی
از نام مِی بِشُوی دَهن را به هفت آب
بگذر زِ تاک بدگهر و آب او که هست
هر دانه ایش خونی فرزند بوتراب
سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست
گل میخ آستانه او ماه و آفتاب
آن کعبه امید که صندوق مَرقدّش
گردیده پایتخت دعا های مُستجاب
بوی گل محمدی باغ خلق او
در چین به باد عَطسه دهد مغز مُشک ناب
با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند
تابوت هر که طُوف کند گرد آن جناب
گردد چو خونِ مرده به شریان تاک، مِی
نهیش چو تازیانه برآرد به اِحتساب
نشگفت اگر زِ پرتو عهد درست او
بیرون رود شکستگی از رنگ ماهتاب
قدرش کشیده کرسیء رفعت زِ زیر چرخ
یک چار برگه است عناصر در آن جناب
تمکین او چو بر کمر کوه پا نَهد
کوه سخن شنو ندهد باز پس جواب
روزی که دست او به شفاعت علم شود
خجلت کشد زِ دامن پاک گنه ثواب
جودش به شیر پرده دهد طُعمهء سَخا
عفوش کشد به روی خطا پَرده صَواب
هر شب شود به صورت پروانه جلوه گر
روح الامین به روضهء آن آسمان جناب
قندیل تا به سقف حریمش نَبست نقش
دریای رحمت ازلی بود بی حُباب
معلوم می شود که دلِ آفرینش است
زان گشت مرقدش زِ جهان سینهء تراب
خورشید از افق نتواند سفید شد
از جوش زایران در آن فَلک جَناب
هرگاه می رسد به گلِ جام روضه اش
تغییرِ رنگ می کند از خجلت آفتاب
نبود عجب که مرقد او گریه آورد
آری زِ آفتاب شود دیده ها پُر آب
کفرست پا به مُصحف بالِ ملک زدن
بر گرد او بگرد به مژگان چو آفتاب
چون کرده است کعبه به بَر رَخت شبروی؟
دلهای شب اگر نکند طوفِ آن جناب
مَوجش کشد به رشته گهرهای آبدار
گر یاد دست او گذرد در دلِِ سراب
از دود شمع روضه او صبح صدقِ کیش
هر صبحدم به نور کند موی خود خضاب
روح اللهی که از نفسش می چِکد حیات
نازد به خاک روبی آن آسمان جناب
بر هیچ کس درش چو درِ فیض بسته نیست
از شرمِ خویش در پس درمانده آفتاب
در دور او که فتنه به دامن کشیده پای
در خانهء کمان فکند تیرِ، رخت خواب
شوق خطاب بر درِ دل حلقه می زند
تا چند حضور به غیبت کنم خطاب
ای شعله ای زِ صبح ضمیرِ تو آفتاب
از دفترِ عطاب تو مَدّی خطِ شهاب
حج پیاده در قدمش روی میدهد
هر کس شود زِ طُوفِ حریم تو کامیاب
خورشید پا به خشتِ حریمِ تو چون نَهد
نَنهاده است بر سرِ مُصحف کسی کتاب
گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است
سر رشته شعاع به قندیل آفتاب
از موی عنبرین تو دزدیده است موی
در شرح زان شده است هدر خون مشک ناب
یوسف تمام پیرهنِ خود فتیله کرد
رشک ملاحتِ تو زِ بس گشت سینه تاب
از تربت تو خاک خراسان حیات یافت
آری زِ دل به سینه رسد فیض بی حساب
از زهر رشک؛ خاک نیشابور سبز گشت
تا گشت ارض طوس زِ جسم تو کامیاب
غربت به چشم خلق چو یوسف عزیز شد
روزی که گشت شاه غریبان ترا خطاب
حفاظ روضهء تو چو آواز بر کشند
بلبل شود به شعلهء آواز خود کباب
از دوری تو کعبه سیه پوش گشته است
ای آفتاب مغرب غربت بر او بتاب
علم تو بر سفینهء منبر چو پا نهاد
یونان کشید سر زِ خجالت به زیر آب
از بس به مرقد تو اشارت نموده است
نیلوفری شده است سر انگشت آفتاب
از بوستان خشم تو یک حنظل است چرخ
مریخ کیست با تو شود چهره در عتاب؟
هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت
آید به صبح حشر برون همچو آفتاب
ای پرده پوش نامه سیاهان که شمع طور
از آفتاب روی ضمیرت کند حجاب
از بال و پرفشانی طاوس آرزو
آورده ام زِ هند دلی چون پر غراب
زان پیشتر که عدل الهی به انتقام
از خون من نگار کند پنجه عقاب
در سایه همای شفاعت مرا بگیر
تا سر بر آورم زِ گریبان آفتاب
ای جان همه عالمیان در دل غبرا
وی روح سلاطین فنا در ره تقوا
ای جوهره عشق و وفا در دل شیدا
دل رفت به سودای سر زلف مطرا
جان در تب و تاب است زِ هجران تو جانا
ای حجّت حقّ سرّ نهان کنز حقایق
مدحت نبود در خور اِدراکِ خلایق
لیکن به وصالت شده دل راغب و شایق
لطفی کن و از دل بزدا زنگ علایق
توصیف کنم تا مگر آن طلعت زیبا
نافذ همه فرمان تو از ماه به ماهی
از بندگیت داده خدا منصب شاهی
کرسی و فلک، لُوح و قَلم، عَرش اِلاهی
ذرّات جهان، کون و مکان، جمله کماهی
در سیطرِۀ حکم تو ماهیت اشیاء
نه کرسی و افلاک و زمین جمله کیهان
جُوزا و اَسد، قُوس و حَمل، عَقرب و میزان
دَلو و سَرطان، حُوت و جَدی، سنبله، کِیوان
اجرام فَلک، جن و ملک، عالم امکان
هستند زِ جان طالب فرمان تو شاها
ای آنکه به رُخ موج زند جلوه توحید
یک لمعه زِ رُخسار تو صد چشمه خورشید
پیش قد دلجوی تو خم قامت ناهید
از جام روان بخش تو هر ذرّه که نوشید
خورشید شد و چرخ زنان رفت به بالا
روشن زِ جمالت شده هر دیده حق بین
مبهوت وقار و کرمت جمله سلاطین
سرمست کمالات تو شد سوری و نسرین
مریخ و زمین، مُشتری و زُهره و پَروین
دور حرمت چرخ زنان با دل بینا
رُخسار تو ای جان جهان معدن انوار
از شمس رخت نور خدا هست پدیدار
مجذوب جمالت شده هر عارف بیدار
مهر تو دو صد جنّت و قهر تو دو صد نار
از مهر تو بر سالک حق، خلد مهیّا
تو جلوه حق، معدن عرفانی و حکمت
تندیس صفا، عشق و وفا، شور و محبت
احسان و کرم، جود و عطا، لطف و کرامت
فرزند نبی روح علی با همه دولت
محبوب خداوندی و خود بنده والا
سر مست لب لعل تو هر عاشق جانان
دلداده عشق تو دو صد بنده و سلطان
مدهوش تجلای رخت زاده عمران
در حکمت حق بنده تو را حضرت لقمان
استاد همه جن و ملک، آدم و حوا
ای کنج خرابات تو آباده عرفان
از فیض نگاهت شده دل بیدل و حیران
خاک حرم پاک تو ای شاه خراسان
مسجود ملک رشک فلک غبطه رضوان
منظور همه اهل جهان کعبه دلها
ای شمسه ایوان تو خورشید ممالک
وی بر همه ذرّات جهان حاکم و مالک
عشّاق جهان، پیر مغان، عارف و سالک
احرار زمان، پیر و جوان، خیل ملایک
مشغول طواف حرمت با دل دانا
آن گنبد زرّین تو بر عرش نگین است
صحن حرمت روضه رضوان برین است
عشّاق تو ای شاه جهان اهل یقین است
مشتاق تو با خیل ملک، روح الامین است
بر موسی جان خاک درت سینه سینا
عالم همه در دیدۀ حق بین تو زاهق
فرمان تو بر کون و مکان نافذ و فائق
پیمان عناصر به ره عشق تو واثق
اجرای فرامین تو بر عاشق صادق
چون شهد و شکر، هست بسی نوش و مهنّا
از همّت مردانگی و عشق و ارادت
یاران همگی با دل و جان رفته زیارت
ای حجّت حقّ پادشه عشق و کرامت
هر چند بدل موج زند شوق ضیافت
صد حیف نشد قرعه بنام من شیدا
توفیق تشّرف نشد امسال صد افسوس
دل خونم از این درد، نه از لطف تو مأیوس
ای کان کرم،میر هدی، پادشه طوس
از دور بود (فانی) مسکین تو پابوس
لطفی کن و درمان بنما غصه ما را
آفتاب کشور جان دور رضا
آبروی ملک ایران دور رضا
آستاننده ملائک خاکبوس
حجّت حق شهرتی شمس الشّموس
کشور شیعه اگر پاینده دی
تا ابد لطف رضادن زنده دی
مدّعی دِیر و کِنشتی نیلورم
تا خراسان وار بِهشتی نیلورم
جلوۀ حقّ عالمه وئرمیش جَلا
خلقی دیوانه ائدوب عشق رضا
اولدوم ایوان طلا دل بسته سی
کلّ دنیایه دَیَر گلدسته سی
حاجتون وار دور شه دلجویه دئ
دردون اولسا ضامن آهویه دئ
من رضانون عشقینه دل بستیم
صحن و ایوان طلانین مستیم
عصمت کُبرای حَقّه آند اولا
دست خالی هیچ کیمی سالماز یولا
بیر کسه حاجت یولون سدّ ایلمز
درگه یندن سائلی ردّ ایلمز
بارگاه اقدسه افتاده گل
آستانیندن اوپوب فریاده گل
گر اورکده موجه گلسه درد و غم
حضرتی اوغلی جواده وئر قسم
شه دی بو باب الحوائج اوغلودی
وار مریضون گل معالج اوغلودی
رشگ فردوس برین دور حائری
وار شب جمعه خصوصی زائری
کربلا شاهی خراسانه گلر
اوغلونا مهمان او جانانه گلر
شوری لن دلده نوا ایلر حسین
ارض طوسی کربلا ایلر حسین
حضرتا حسرت حرم دارم
نظری کن به دیده ی گریان
دل من لک زده نظاره کنم
به ضریح و مناره و ایوان
دوری و دوستی نفس گیر است
تو به هجرانمان بده پایان
که بیفتم به روی پاهایت
ابر چشمم شود پُر از باران
لحظه ی وصل را نصیبم کن
در ازایش بگیر از من جان
از همین راه دور میگویم
السلام علیک یا سلطان
شاهی و رعیتم مرا بطلب
بعد از آنجا به کربلا بطلب...
بنازم بارگاهی را که اِیوان طَلا دارد
مثالِ روضهُ رضوان هوای دلگشا دارد
بنازم آن ضَریح و آن مزارِ عَنبر افشانی
که از گنجِ درونِ سینه اش مُطلق رضا دارد
اِمامِ هَشتمین سُلطانِ دین آن ضامنِ آهو
نظر بر زائران از آن مزارِ دل رُبا دارد
خُراسان را خوش از انوارِ آن شَمس الشُموس ای دل
درخشان تر زِ خورشیدِ فَلک بر خود جَلا دارد
به کعبه میروند هر سال آری اَغنیا لیکن
به حَجِ مشهدش دعوت فَقیران را رضا دارد
به دربارِ مَلک خادم برو با چشمِ خود بنگر
ببین آن جلوه را جانا کز اَنوارِ خدا دارد
چه درباری که ای دل از برای آستان بُوسی
گدا بر شاه آنجا شاه سبقت بر گدا دارد
چه درباری که سلطانِ خُراسان از کرم آنجا
مَریضان را شَفا می بخشد و دارالشفا دارد
علیل و دردمند از آستانش کِی رود ماُیوس
شهنشاهی که بر مسکین بسی لطفِ عَطا دارد
ضَعیفان را مُعین است و غریبان را بُوَد ضامن
عنایت بر فقیر و مُستمند و بی نوا دارد
طبیبی که طبابت می کند دردِ طبیبان را
نظر بر دردمندان و به هر دردی دوا دارد
خوشا آن دردمندی را که از دامانِ او گیرد
چه غم دارد کسی را که چنین درد آشنا دارد
برو ای مُبتلای درد چنگی زن به دامانش
که او را دست بر دامان هزاران مُبتلا دارد
چه باک از سیلِ مُشکلها و از امواجِ طوفانها
کسی را که به کشتی همچو نُوحی ناخدا دارد
رضا جان ای پناهِ بی پناهان یارِ مظلومان
چو من افتاده ای را کی کسی جز تو به پا دارد
به درگاهت دخیلم من زِ دستم گیر یا مولا
پناهی جز تو این درمانده در عالم کجا دارد
غلامت قنبری هستم ندیدم کربلا را من
رضا جان مرقد پاک تو بوی کربلا دارد
اِی شهریارِ طوس خدا را عنایتی
بر عاکفانِ کعبهء کُویت عطوفتی
ما عاشقانِ آلِ رسولیم و داده ایم
تا پای جان به خدمت شان دستِ بیعتی
تو حُجّتِ خدایی و فرزندِ فاطمه
مَسند نشینِ قُدس سریرِ وِلایتی
لطفِ تو بیکران و عطای تو بی شمار
احسانِ سفرهء تو ندارد نَهایتی
طاق و رواق و صحن و ضریحِ حریمِ تو
ما را بُوَد زِ گلشنِ فردوس آیتی
نازم به عزّتِ تو که قدّوسیان کنند
از درگه شریفِ تو کسبِ شرافتی
ای مهربان طبیب زِ دارالشفای تو
بیمارِ عشق راست تمنّای صحّتی
افتادگانِ درگهِ خود را زِ در مَران
مائیم مُستمند تو دریای رَحمتی
زین راه های دور و دراز و غمِ سفر
باشد غرض زِ قبر تو فیضِ زیارتی
آقایی و کرامت و لطف و سخا و جود
زیبنده از شما بُوَد از ما اِرادتی
بنهاده ایم بر درِ تو یا اَباالحسن
روی نیازِ خود به امیدِ شفاعتی
نبوَد به جز جلالِ خداوندِ ذُوالجلال
بر پایۀ جلالِ تو هرگز جَلالتی
قربانِ لطف و فضلِ تو یا ثاُمن الحُجَج
باشد کریم را به فقیران کرامتی
(خوندل) نهاده بر درِ تو روی احتیاج
خود حاجتش روا کن و بگذار منّتی
عشق ، قافیّه در ردیفِ رضا
ماه و خورشید در صحیفِ رضا
در صفا و کرامت و احساس
در جهان کیست همردیفِ رضا ؟
وَ یقیناََ براتِ کرب و بلا
میرسد هر دم از مُضیفِ رضا
جبرئیل آمده برایِ شفا
رو به رو مضجعِ شریفِ رضا
لقبش یاورِ ضعیفان است
من کیام؟ بندهی ضعیفِ رضا
نه پیِ این نه در پیِ آنم
مستِ مست از نگاهِ جانانم
همه دم ذکر من رضاجان است
فَخرَم این است غلامِ سلطانم
وابسته ام به نان و نوایت هنوز هم
می میرم عاشقانه برایت هنوز هم
سلطان تویی و شاعر درباری ات منم
هستم در آروزیِ عبایت هنوز هم
دعبل که نیستم ولی افتاده ام ببین
از عجز و التماس به پایت هنوز هم
در گوشِ آهوانِ به صیاد مبتلا
می پیچد انعکاس ِ صدایت هنوز هم
هفت آسمان مجاورِ باب الجوادِ(ع) توست
خورشید محو آینه هایت هنوز هم...
نقاره خانه، پنجره فولاد، خادمان
شاهانه است صحن و سرایت هنوز هم
شکرخدا که میشود از عشق مُنقلب
در صحن انقلاب، گدایت هنوز هم
محتاجم و کنار ضریحت نشسته ام
در انتظارِ خیرِ دعایت هنوز هم
با سردی و گلایه و با دلخوری که نه...
با رأفت است لطف و عطایت هنوز هم
از راه دور عرض سلام دو قطره اشک
پر میکشد دلم به هوایت هنوز هم!
◾تقدیم به امام رضا جانم
◾در زیارت مخصوص
دست از پا شستهام سویتوسلطان آمدم
بهر دیدار تو آقای خراسان آمدم
ناامید از هردری گشتم امید من تویی
حال بر دولتسرای جان جانان آمدم
شمع بودم آب گشته پیکر رنجیدهام
تا به سمت نور یزدان مهر تابان آمدم
گفته بودم ضامن آهو شود ضامن مرا
با امید رافت دُّرِ درخشان آمدم
زادهی بابالحوائج ارث از بابا برد
چونکهفهمیدم....دراینجابادلوجانآمدم
صحن گوهرشاد و ایوان طلا و لطف شاه
از در بابالجواد افتان و خیزان آمدم
روضهخواندمچندبیتیمنز عمان از وداع
محتشم را دوره کردم تا ز تهران آمدم
هر گره با روضههایم زودتر وا میشود
روضه را کردم مرور و اشکریزان آمدم
نذر کردم چند بیتی از لب عطشان شاه
زین سبب در این حرم با کام عطشان آمدم
تیر آمد بر گلوی شیرخواره تا نشست
شاه گفتا قد کمان از سوی میدان آمدم
خیمهآشوباستگفتا زینب خونین جگر
زودتر من از حسینم سوی طفلان آمدم
یک عبا خرج علی اکبر شد اما این عبا
روی طفل شیرخواره بود و پنهان آمدم
روضهخوان شیرخواره شد سکینه در حرم
من تاسی کردم اینجا مرثیه خوان آمدم
#مرتضی_محمودپور
@haajmorteza
تا که در باغ بهشتت یارضا داخل شدم
اختیارم رفت از کف ..ناگهان سائل شدم
گم شدم بینِ شلوغے حرم ..شڪرخدا
باعنایاتِ شما ..پیداشدم قابل شدم..
تادخیلِ پنجره فولادِ تو بستم ..دلم..
بیبروبرگرد بر الطاف تان شامل شدم
من کجا و این حریمِ باصفا..جداًمنم!!
اےنچنےندر محضرِ پاکِ شما نائل شدم
"السلام...اےآینهدارِپیمبر السلام"
"السلام اے زاده ے زهرا اطهر السلام"
تو رئوفے ..مهربانی دلبرے ..دلدادهاے
مثلِجدّت مرتضے ساقیِ صدها باده ای
نیست در قاموسِ تو ..راندن عزیزِ فاطمه
لطف هاے بے امان دارے به هر افتاده ای
حال و روزم را تماشا کن کنارے مانده ام
گاهگاهے یڪ نگاهے کن کنارِ جاده ای
مطمئنم باز مے بخشے مرا سلطانِ عشق
پادشاهِ نه فلڪ آخر تو زهرا زاده اے ..
"السلاماےوارث ِ موسے ابن جعفر السلام"
"السلام اے زاده ے زهراے اطهر السلام"
بالِ پروازے بده..آقااسارت مے کشم
در معاصے و گناهان سخت ذلّت مس کشم
باز درگیرِ خودم هستم ..نجاتممے دهی؟
خوبمےدانے که من هم داغِ غربت مے کشم
در سیاهے ها گمم باید که پیدایم کنے
رنج هاے بے شمارے در ضلالت مے کشم
آه اے همسایه ام ..ای مهربانتر از همه
سالهاے سال در این خانه منّت مے کشم
"کے خریدارے کنے این نوکرِ آلوده را "
"یڪ عوض کن با نگاهے کلّ ِاین شالوده را "
هر کجا بروم باز می ایم در حرمت
من پناهی ندارم جز در حرمت
دوای درد مرا جز تو که داند
دردم دوا کنی در بارگاه و در حرمت
شب های جمعه کربلای من تو هستی
حاجت کربلا را هم از تو گیرم در حرمت
بمیرم برایت کنار حجره تنها و غریب
مثل مادرت زهرا چه بی حال زمین گیر شدی ای غریب
زهر با تو چه کرد اقای من در خودت پیچیدی روی زمین ای غریب
هر کاری که با شما کردند جلوی جوانتان بود
اگ شهید شدی شما در جوار پسرتان بود
ولی اقای من جد غریب تان همه چی برعکس شد
حسین بر سر نعش پسر چه ها کرد
ولله غم جوان قد حسین را خم کرد
از همه دل خراش تر آن جا که
تن پسرش جلوی چاک چاک کردند
با حسین هم هر کسی رسید بر تنش نیزه عصا و چوب جا کرد
با دامن الوده گناه بر در خانه ی تان امدم
هر چه بودم خودم میدانم با روی سیاه آمدم
حقیر و لیاقت ندارم ولی اقا باز هم گرفتار امدم
می شود نگاهی کنی و بخری با ذکر یا رضا رضا آمدم
گویند بد خوب را باهم میخری
من از همه بدتر بد آمدم
جان جوانت جوانی کردنم را ببخش
من به امید پنجره فولادت امدم
دم اربعین هست حاجتم رابده
من به همه قول داده امدم
خیلی دلم برا کربلا پر می زند
به نیت حرم حسین به حرمتان امدم
مشهد کربلا باهم یکی ست
اول امام رضایی می شوم بعد
میروم
اگر لیاقت داشته باشم اربعین با اذن امام رضا کربلا می روم
توی حرم دیدم چشای زُوارت ۲
داره میباره مثل ابر از شوق دیدارت
هرکی با هر حالی تو رو صدا میزد
با کوله باری از حاجت دست به دعا میزد
میخونه یا امام رضا - ببین تو حال خستمو
اومدم تا بدی به من - حاجت دل شکستمو
همه حاجتامو برا تو میارم
باز اومدم پیش تو میبارم
دستمو بگیر - ای شاه کرم
من که به جز تو کسی و ندارم - دار و ندارم
شاه پناهم بده ۳
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
همیشه دردامو فقط به تو گفتم ۲
تا که میام توو مرقد من پای تو میافتم
از کوچیکیم مهرت به دلم افتاده
قرار ما یک گوشه از صحن گوهرشاده
با یه نگات عاشقی رو - برام مهیا کردی
تو من و از محبتت - میون زائرا جا کردی
منم اونکه نگاه تو آبروشه
کرببلا همه آرزوشه
یعنی میبینم - اون روزیو که
رسیدم آقا حرم اربابم - کنار شیش گوشه
شاه پناهم بده ۳
وابسته ام به نان و نوایت هنوز هم
می میرم عاشقانه برایت هنوز هم
سلطان تویی و شاعر درباری ات منم
هستم در آروزیِ عبایت هنوز هم
دعبل که نیستم ولی افتاده ام ببین
از عجز و التماس به پایت هنوز هم
در گوشِ آهوانِ به صیاد مبتلا
می پیچد انعکاس ِ صدایت هنوز هم
هفت آسمان مجاورِ باب الجوادِ(ع) توست
خورشید محو آینه هایت هنوز هم...
نقاره خانه، پنجره فولاد، خادمان
شاهانه است صحن و سرایت هنوز هم
شکرخدا که میشود از عشق مُنقلب
در صحن انقلاب، گدایت هنوز هم
محتاجم و کنار ضریحت نشسته ام
در انتظارِ خیرِ دعایت هنوز هم
با سردی و گلایه و با دلخوری که نه...
با رأفت است لطف و عطایت هنوز هم
از راه دور عرض سلام دو قطره اشک
پر میکشد دلم به هوایت هنوز هم!
از تب زهرِ نفسگیر، تنت می لرزد
همچنان مار گزیده، بدنت می لرزد
چه کنم ناله ز دل، وقت تردد نکشی؟!
چه کنم تا که عبا را به سر خود نکشی؟!
رنگ در چهره نداری و رخت زرد شده
مهربان، دست رئوفت چقدر سرد شده
شمس نورانی افلاک، زمین افتادی
باز هم پا شدی از خاک، زمین افتادی
بر زمین پیکر خود را مکش اینقدر بس است
تا به حجره، پر خود را مکش اینقدر بس است
به در حجره رسیدی، به غمت چیره شدی
یاد مادر، به در حجره ی خود خیره شدی
میخ در، ناله ی جانسوز چرا سر داده؟!
جای در، شعله به جان جگرت افتاده
عمر پر برکت و پر مرحمتت شد طی، وای
رو به قبله شده ای، قبله ی عالم، ای وای
خاطرت باز سوی کرب و بلا جمع شده
فرش های کف این حجره چرا جمع شده؟!
نه رد سرمه به چشم است، نه رد اخم است
کار گریه به حسین است، دو پلکت زخم است
خواهرت نیست کنارت، به عیادت برسد
اندکی صبر کن آقا که جوادت برسد
غم مخور تا که جوادت به دلت تاب دهد
تشنه ای؟ زود به دستت قدحی آب دهد
بین این حجره کسی سنگ به سویت نزند
پنجه ی شمر لعین شانه به مویت نزند
حرمله نیست، سنان نیست، خیالت راحت
خواهرت دل نگران نیست، خیالت راحت
دم آخر احدی دست به خنجر نَبَرد
بین این حجره کسی پیرهنت را ندرد
داغدار غم جدت شده ای؟ نیست عجیب
بازهم روضه بخوان، ناله بزن یابن شبیب...
خوشم از رعایای شمس الشموسم
گرفتار عشق انیس النفوسم
کجا بی پناهم در این وادی عشق
پناهنده ی لطف سلطان طوسم
اگر بدترین بنده باشم که هستم
میان حریمش سراپا خلوصم
شفا می دهد خاک روی لبانم
اگر خاک صحن رضا را ببوسم
ز بس با شراب محبت عجینم
بدون محبت خمارم، عبوسم
دهان وا نکردم به مدح بزرگی
فقط حرف سلطان شود، چاپلوسم
امیر عطوفم سلامٌ علیکم
امام رئوفم سلامٌ علیکم
چه خوب است پشت و پناهم تو هستی
همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی
اگر رو سپیدم غلام تو هستم
امیدم اگر رو سیاهم تو هستی
چه پیوند خوبی است بین من و تو
منم رعیت و پادشاهم تو هستی
کسی که برایم نموده همیشه
بساط دعا را فراهم، تو هستی
نمی خواهم از تو به غیر از خودت را
تمنای اشک نگاهم تو هستی
جنون من از حد گذشت و پس از این
تمام ثواب و گناهم تو هستی
خودت تا به مشهد دلم را کشاندی
غبار دلم را به لطفت تکاندی
به این دل که پر زد سویت عاشقانه
بده گوشه ای از حرم آشیانه
رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان
شده ذکر تسبیح مان دانه دانه
رسیده به ما عشق، سینه به سینه
کشیدیم این بار، شانه به شانه
نوای مرا می خری از کرامت
میان نواهای نقاره خانه
ز بس جامعه خوانده ام، هر فرازش
شده بین آب و گلم جاودانه
رئوفی و طاقت نداری ببینی
شود اشک چشم گدایی روانه
به من دل بریدن نمی آید اصلا
به تو راندن من نمی آید اصلا
@hosenih
دلت را شکسته گناه زیادم
ولی آمدم، پشت باب الجوادم
زمین خورده ام من، ولی با نگاهت
به شوق طواف حرم ایستادم
همیشه زدم بوسه بر آستانت
سرم را به خاک سرایت نهادم
بزرگانِ خدامِ صحنِ شمایند
خلیل و سلیمان و یعقوب و آدم
تو عیسی دمی؟! نه... به قرآن قسم که
مسیح است در معجزاتش رضا دم
زمانی که جان می رسد بر دهانم
بیا و برس آن دقیقه به دادم
چه کم می شود از تو من را بخوانی؟
مرا مثل سلمانی خود بدانی؟
امان از دمی که مصیبت چشیدی
زمین خوردی اما زمین را ندیدی
اباصلت بر صورتش زد همین که
عبا را به روی سر خود کشیدی
چه تکرار سختی است در بین کوچه
نشستی... دویدی... نشستی... دویدی...
الا ای امیری که شمس الشموسی
چه خاکی شدی تا به حجره رسیدی
لبت تشنه بود و چنان اشک شمعی
به یاد غریبی جدت چکیدی
خودت روضه خواندی که ای شمر ملعون
لبِ تشنه جد مرا سر بریدی
چه خوب است در لحظه ی احتضارت
جواد الائمه رسیده کنارت
جایی که میگیرند دست ناتوان را
پیر زمین افتاده دارد آسمان را
تطهیر شد هرکس که وا شد پایش اینجا
دیدند مردم حکمت آب روان را
سگ های اطراف حرم را میپذیرند
تحویل میگیرند وقتی آهوان را
یکبار می آیم سه دفعه او میاید
یعنی که تضمین میدهد سود کلان را
من از رفاقت با کریمان سود بردم
هر موقعی رفتم خراسان سود بردم
صدشکر برگ دعوتم داده همیشه
پیش همه حیثیتم داده همیشه
حج فقیران آمدم دارا شدم من
محتاج بودم ثروتم داده همیشه
مستانه گشتم صحن هارا فیض بردم
جنت به جنت نعمتم داده همیشه
طعم غذای حضرتی مانده به کامم
آقا دراین صف نوبتم داده همیشه
من پای این سفره غذارا دوست دارم
ته مانده لطف رضارا دوست دارم
سلمانی شهرش سلیمان شد در آخر
از یمن او قبرش گلستان شد در آخر
خیلی فلج آمد به اینجا راه افتاد
خیلی مریض آمد که درمان شد درآخر
یکبار آمد درحرم یکبار رو زد
بی خانمان طوس سلطان شد در آخر
وقتی که در پای ضریحش گریه کردیم
جان دادن ما نیز آسان شد در آخر
گفته میاید در کنار ما سه دفعه
چه عزتی داده به ما آقا سه دفعه
داریم کل خیرها را در کنارت
دیدیم ما عرش خدارا در کنارت
باید که دور تو قیامت باشد اینقدر
وقتی نشاندی هرگدارا در کنارت
خیر از دو دنیایش ببیند حق زینب
هرکس که آوردست مارا در کنارت
حس میکنم پیش رضا پیش حسینم
حس میکنم کرببلا را در کنارت
گفتم حسین و تا به اینجا آمدم من
از کربلایی های راه مشهدم من
ای روضه خوان با دیدهی تر روضه خواندی
هرخطبه ای گفتی در آخر روضه خواندی
ابن الشبیب آمد به پابوست برایش
از غربت ارباب بی سر روضه خواندی
گفتی از آن سرنیزه هایی که رسیدند
گفتی ازآن صدپاره پیکر روضه خواندی
از خیمه هایی که پراز نامحرمان شد
با ماجرای قحط معجر روضه خواندی
گفتی نمازش را نشسته خواند عمه
در گوشهی گودال تنها ماند عمه
سرپناه تمام سختی هاست
بندهٔ شاکریم در ایران
حاجت آورده ایم دور ضریح
صف به صف حاضریم در ایران
ما برایش نگفته می میریم
باید این عشق منتشر بشود
مدح او را سپرده اند به ما
غالباً ذاکریم در ایران
دست بیعت به رأفتش دادیم
شرط او را نشانده ایم به چشم
در قبولِ ولایتش بسیار
خبره و ماهریم در ایران
مثل دعبل شبانه روز فقط
دور سلطان طوس میگردیم
کارمان وصف مهربانی اوست
یک به یک شاعریم در ایران
روحمان با حرم گره خورده
کارمان تا همیشه پابوس است
بعدِ عهد ألَست...روزِ ازل
تا ابد زائریم در ایران
شرق تا غرب، از شمال و جنوب
مالک این وطن امام-رضاست(ع)
جز إمامَ الرئوف ای مردم
همه مستأجریم در ایران!