نقل گردیده ز آذربایجان
سوی مشهد کاروانی شد روان
پا در این ره ، با یقین بگذاشتند
جملگی شوق زیارت داشتند
در میانِ قافله یک کور بود
کز ولا چشمِ دلش پُر نور بود
اُلفتی دیرینه بودش با رضا
داشت در هر گام ، ذکر یا رضا
اندک اندک گشت طی ، آن فاصله
کرد منزل در خراسان ، قافله
غسل کرده ، سوی روضه آمدند
در حریمِ روحِ حج ، مُحرِم شدند
در طواف مرقدِ موسی الرضا
حاجت خود خواستند از کبریا
چند روزی در خراسانِ رضا
از شرف بودند مهمانِ رضا
پس خریدند آن گروهِ مهر کیش
چند سوغاتی ، برایِ اهلِ خویش
بینِ آن سوغاتهایِ یادگار
برگه هایی بود خوش نقش و نگار
بود نقّاشیّ روی برگه ها
صحن و ایوانِ علی موسی الرضا
عاقبت گردید راهی کاروان
از خراسان ، سوی آذربایجان
چون دو فرسخ از مسیرش طی نمود
کاروان در منزلی آمد فرود
هر که از آن برگه ها همراه داشت
باز کرد و پیشِ رویِ خود گذاشت
با نظر کردن به تصویرِ حرم
شاد می گشتند و آسوده ز غم
چونکه می کردند یاد از ارضِ طوس
از حریمِ حضرت شمس الشموس
مردِ نابینا که چشمش تار بود
تا صدایِ برگه بگشودن ، شنود
گفت : این شوق و شعف ها از کجاست ؟!
چیست این برگه که در دست شماست ؟!
کز نظر بر آن چنین خُرّم شدید
فارغ از هر محنت و هر غم شدید
از رهِ شوخی ، به نابینا یکی
گفت : ای بر مهرِ مولا مُتّکی
این امان از آتشِ خشمِ خداست
که به امضایِ علی موسی الرضاست
این ضمانت نامه ها را در حرم
می دهد بر زائرین ، آن محترم
سرخطِ عفوِ گنه بر ما همه
داده از رحمت ، عزیز فاطمه
این عنایت از امامِ ثامن است
کز برای ما جنان را ضامن است
مرد نابینا که خود از ابتدا
بی خبر می بود از این برگه ها
کرد گفتارِ رفیقان را قبول
خاطرش افسرده شد ، قلبش ملول
شوخیِ زوّار را پنداشت راست
از امامِ خود ، ضمانت نامه خواست
گفت : ای روشن ز نورت غرب و شرق
بینِ زوّار از چه بنهادی تو فرق ؟
گر چه تن رنجور و چشمش کور بود
قلبِ من لبریزِ شوق و شور بود
ای که کردی چشم داران ، کامیاب
سائلِ روشن دلت ، منما جواب
پس به یاران گفت : من بار دگر
سوی مشهد می روم با چشمِ تر
در حرم آنقدر نالم کز وفا
یک امان نامه مرا بخشد رضا
نیمه شب با یک جهان آه و فسوس
گشت راهی ، اشک ریزان ، سوی طوس
هر چه گفتندش که شوخی کرده ایم
یادگار این برگه ها آورده ایم
روی آن تصویرِ ایوانِ طلاست
نقشی از صحنِ مصفّای رضاست
همرهِ ما باش و با این کاروان
نِه قدم در راهِ آذربایجان
دیگر او گفتارشان ، باور نکرد
فکرِ مشهد را برون از سر نکرد
در مسیرِ طوس بنهاد او قدم
مستقیم از راه آمد در حرم
آن ضریحِ پاک را در بر گرفت
شکوه های خویش را از سر گرفت
گفت : با پایی ز ره ، پر آبله
آمدم از دست تو ، گیرم صله
دِه امانم ز آتشِ خشمِ خدا
حقّ زهرا ، یا علی موسی الرضا
ور نه دست از این ضریحِ تابناک
برنخواهم داشت ، تا گردم هلاک
آنچنان بگریست در پایِ ضریح
شُست با اشکش همه جایِ ضریح
ناگهان از رأفتِ مولای او
گشت بینا ، چشمِ نابینای او
دید پاره کاغذی دارد به دست
با خطِ سبزی بر آن بنوشته است
ز آتشِ دوزخ ، فلان بنِ فلان
هست فردایِ قیامت ، در امان
شکرِ نعمت کرد و از آن بارگاه
سوی یاران ، باشتاب افتاد راه
آمد و بر قافله ، خود را رساند
همرهان را در کنارِ خویش خواند
جملگی دیدند او بینا شده است
در کفِ او برگه ای امضا شده است
هست متنِ نامه ، سرخطّ امان
ز آتشِ خشمِ خدای لامکان
خیلِ یاران ، آگه از این راز کرد
شرحِ آن اعجاز را ابراز کرد
گفت : کز الطافِ مولای غریب
این ضمانت نامه بر من شد نصیب
چشم هایِ من ، که عمری بود کور
از عنایاتِ رضا بگرفت نور
ای خوش آن چشمی که روشن از رضاست
آبرو و هستیِ من از رضاست (1)
(( ایزدیّا )) ز آن امامِ مهربان
کن طلب بهرِ عزیزانت امان
دردِ خود آور که درمانت دهد
نور ، بر اشعار و دیوانت دهد
1 ـ شیخ علی اکبر مروّج الاسلام ؛ کرامات الرضویّه ؛ ج1 ؛ فصل4 ؛ کرامت20 ؛ ص227 به نقل از محدّث قمی ؛ تحفه الرضویّه به نقل از شمس الدین محمد ؛ وسیله الرضوان
- چهارشنبه
- 29
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 21:52
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ادامه مطلب