دل گشته مقیم حرمِ شاه خراسان
چون خاک به زیر قدم شاه خراسان
شاید که خدا خواست نصیب دل ما شد
در روز جزا هم کرمِ شاه خراسان
- شنبه
- 13
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:04
- نوشته شده توسط
- TzwSVsOw
دل گشته مقیم حرمِ شاه خراسان
چون خاک به زیر قدم شاه خراسان
شاید که خدا خواست نصیب دل ما شد
در روز جزا هم کرمِ شاه خراسان
خوشا مشهد وَ شاه بی مثالش
خوشا آن صاحبِ ، صاحبْ کمالش
خوشا صحنِ پُر از جاه و جلالش
خوشا هر کس که روزی شد وصالش
"امیرالمؤمنین یا شاه مردان"
نصیبم یک سفر «مشهد» بگردان
که در مشهد رئوفی خانه دارد
که خانه َش صحن و سقاخانه دارد
و مهمانخانه ای شاهانه دارد
گدا در سفره اش کاشانه دارد
درِ رحمت در آنجا باز باز است
عجیب آن پادشَه مِسکین نواز است
کرامت کرده او بر حسب عادت
نه "یک ذره دو ذره" بی نهایت
کسی که کرده بر آهو عطوفت
چه خواهد کرد بر اهل محبت
محبت دیده ایم خواهی نخواهی
به حُکم قِصّه ی "شیخ بهائی"
ورودیه حرم وقتی رسیدی
در آن حال امید و ناامیدی!
بگو ؛ ای آنکه اینجایم کشیدی!
تو "غیر از معصیت چیزی
تنها قبیلهای که به عالم زبازدند
این چارده ستارهی در رفت و آمدند
همشأن این عشیره کسی را ندیدهام
اینها فقط به قدّ خداوند همقدند
از آستان حضرتشان پر نمیکشم
فیضاند و تا همیشهی تاریخ ممتدند
مشهد، نجف، مدینه و کرب و بلا یا
هرجا مکان کنند بهشت مؤکّدند
شکر خدا که شیعهی این خانوادهام
شکر خدا که فال مرا با رضا زدند
این قوم عاریات زبانش رضا رضاست
بیچارهی عنایت سلطان مشهدند...
دل تا قیامت از پی این قافله اسیر
این قافله «محمّد و آل محمّد»ند
آهو شدم دوباره به دربار میروم
تا ضامنم شود به دیدن آن یار میروم...
گر چه باری نمیبرم با خود
چمدان دلم که آماده است
از همین ابتدا بگویم که
فرصت آخر، آخر جاده است
ترمینال جنوب! دربستی
میروم آهوانه تا مقصد
تابلو را نگاه کردم که
تازه این ابتدای "صیاد'' است
تاکسی زرد و گنبد تو زرد
میپرم شاعرانه تا مشهد
کاش جای کبوترت بودم
خوش به حالش چقدر آزاد است
در کنار تو محشری برپاست
مادری که به دیگری میگفت
پسرم کور بود امام او را...
هشت سالی شده شفا داده است
دختری که به احترام شما
اولین بار چادری شده بود
عشق وقتی که در میان باشد
چه نیازی به گشت ارشاد است
شاعری که سوالش این بوده
پنجره بهتر است یا ایوان؟
من که میگویم آرزوی طلا
اینکه باشد به جای فولاد است!
زائری که د
به غمزه ای بنما مست،هوشیاران را
به یک نظر بنما قبله ، کافرستان را
فلک مطیع تو ای حاکم قضا وُ قدر
چنانکه گوی بَرَد امرْ ، چوب چوگان را
امیر کاخ دیانت،عزیز مصر وجود
سزد که سجده کنم شهریار ایمان را
فدای آن رخ دلجو، وُ زلف عنبر بو
بکش نقاب ز رو ، جلوه ده گلستان را
غلام آن کفِ پایم که زائرت شده است
که خاکروب حرم کرده ایم مژگان را
غبار روی ضریحت به سخره میگیرد
جلالُ حشمتُ دارائیِ سلیمان را
چو کلب پوزه بسایم به درگهت سلطان
به هر کسی ندهند این مقام شایان را
نبود واژه در خور میان الفاظم
ببخش طفل نوآموز این دبستان را
آنکه در خاک خراسان رتبتش والاستی
مرقد سلطان هشتم، زاده ی موساستی
ضامن آهو امام هشتمین، شمس الشموس
کز علوّ عزتش آن بارگه برپاستی
خاک درگاهش بُوَد بر اهل دل کحل بصر
بارگاهش قطعه ای از جنة المأواستی
موسیِ عِمران ز انوارش گزد لب از عجب
کز شرف، انور ز طور سینهٔ سیناستی
میکند اعجاز با لطف خداوند ودود
دست اعجازش فراتر از ید بیضاستی
بر تن درماندگان از هر نژاد و هر مرام
روحبخشِ دیگری چون حضرت عیساستی
پنجره فولاد جانسوزش بُوَد دارالشّفاء
ناامیدان را امید و شافی مرضاستی
بر طبیبان جهان استاد هفت اقلیم اوست
گرچه بقراط است یا که بوعلی سیناستی
خاک کوی عرش سایش سرمۀ چشم فلک
گنبد مینا ترازش، قبّه ی
کاشکی همچون کبوترمیزدم پردرهوایت
یاکه بودم چون غباری برضریح باصفایت
کاشکی بودم غلامی ازغلامان حریمت
خاک میگشتم بپای سائل صحن وسرایت
کاشکی میشدببینم لحظه ای درخواب رویت
یاکه یکدم میشنیدم دردل رویاصدایت
نسل زهرای بتولی وعلی گردیده نامت
هشتمین نورهدائی وخداخوانده رضایت
خفته ای دورازمدینه دردل غربت ولیکن
درغریبی هم هزاران شاه وسائل آشنایت
من که هستم تاکنم وصف توای سلطان خوبان
ای که صدهاهمچو دعبل برسرخوان عطایت
ضامن آهوبه محشرکن نظربرحال عاصی
اوکه درهردوسرا باشدچوخاکی زیرپایت
ای که سر از فضل و کرَم بی انتهایی
دارالامان و کعبه ی اهلِ ولایی
ایران گلستان گشته از یمنِ حضورت
از لطف و احسانِ تو و از فیضِ نورت
شد بارگاهِ تو زیارتگاهِ عالم
گردیده سقاخانه ات هم دوشِ زمزم
پایِ ضریحت سجده گاهِ جبرئیل است
مدح و ثناگویت خداوندِ جلیل است
قبرت مطافِ انبیای ما سلَف شد
بیتُ االشٌرف را تهنیت گویش نجف شد
صحن و سرایت شد پناهِ اهلِ ایمان
با مقدمِ پاکِ تو شد ایران گلستان
آن پنجره فولادِ تو دارالشفا است
هم کعبه و هم زمزم و سعی و صفا است
شد مرکزِ اجلالِ تو خاکِ خراسان
شد بارگاهت کعبه ی مقصودِ جانان!
صیدم و با دیدن صیاد گفتم یا رضا
تا گره در کار من افتاد گفتم یا رضا
آرزوی دیدن کرب و بلا را داشتم
رفتم و در صحن گوهر شاد گفتم یا رضا
همصدا با کل عالم ، از دم باب الجواد
تا کنار پنجره فولاد گفتم یا رضا
گریه و لبخند من از گریه و لبخند اوست
در شهادت چون شب میلاد گفتم یا رضا
عارفی درس جنون می گفت اما آخرش
جای هر چیزی که یادم داد گفتم یا رضا
روبه روی پنجره فولاد بودم ، ناگهان
با شفای کور مادر زاد گفتم یا رضا
طنام رضا به زخم دل شیعه مرهم است
بی نام او بهشت ، یقینا ًجهنم است
.
بیهوده نیست نام رضا بر زبان ماست
آهنگ نبض ما به خراسان منظّم است
.
دانی چرا به نام رضا مفتخر شده؟
زیرا رضای حق به رضایش مقدّم است
.
هربنده ای که راضی ازاو میشود رضا
در محضر خدای رضا هم مکرّم است
.
درحوزه های مشهد وقم،درس دین بپاست
مدیون اوست هر که در ایران معمّم است
.
در بارگاه او که بهشت فرشته هاست
نام حسین وکرب وبلایش مجسّم است
.
کرب و بلا به نام حسین اعتبار یافت
مشهد به نام پاک رضا ، این مسلّم است
.
هر #اربعین هوای رضا می زند سرم
فرقی نمی کند که #صفر یا محرّم است
.
از کربلا به سوی رضا خط کشیده ام
دیدم که کنج زاویه ی آن متمّ
نور جمالت آینه ی دل به دست هاست
تیغ جلالت آینه ی حق پرست هاست
وحدت میان کثرت آیینه کاری است
مثل دلی که شاکله ای از شکست هاست
از خوف قبض آمده ام در پناه تو
آخر امید بسط دلم بین بست هاست
صید دل کبوتر و آهو به دست تو
جایی برای رو شدن ناز شست هاست
"چون ذره اوفتاده دلم پیش آفتاب"
محو غبار روبی جارو به دست هاست
از غربتی بعید به قربت رسیده است
درد آشنای غربتت از دور دست هاست
دل با گره به پنجره ات باز می شود
جریان زندگانی از این باز و بست هاست
نور جمالت آینه ی دل به دست هاست
تیغ جلالت آینه ی حق پرست هاست
وحدت میان کثرت آیینه کاری است
مثل دلی که شاکله ای از شکست هاست
از خوف قبض آمده ام در پناه تو
آخر امید بسط دلم بین بست هاست
صید دل کبوتر و آهو به دست تو
جایی برای رو شدن ناز شست هاست
"چون ذره اوفتاده دلم پیش آفتاب"
محو غبار روبی جارو به دست هاست
از غربتی بعید به قربت رسیده است
درد آشنای غربتت از دور دست هاست
دل با گره به پنجره ات باز می شود
جریان زندگانی از این باز و بست هاست
در این حرم چیزی ندیدم غیرِ زیبایی
کم نیست در صحنت نفس های مسیحایی
هر کس به دیدار تو آمد کربلایی شد...
اینگونه خواهی کرد از مهمان پذیرایی
از کودکی با پنجره فولاد مانوسم
وقت گرفتاری نخواهم رفت هر جایی
از آب سقاخانه هر کس خورده ، می فهمد
زمزم ندارد این چنین آب گوارایی
وقتی که نام مادرت را می بَرَد زائر
در صحن غوغا می شود آن هم چه غوغایی
وقتی برای دستگیری می رسی از راه
صحرای محشر تازه خواهد شد تماشایی
حاجات سائل را نگفته می دهی، یعنی
در دست و دلبازی نداری هیچ همتایی
چشم انتظارت می نشینم در صف محشر
بی شک به دیدار منِ سرمست می آیی
همین دیروز بود آری
محرم شد شروع
با روضه ی یابن الشبیب تو
همین دیروز بود احرام مشکی را به تن کردیم
با اذن تو در میقات اشک و نوحه ی جد غریب تو
همین دیروز با دست کریمت
پهن کردی سفره را مولا
ولی حالا
به پایان آمد این دفتر
ولی مادر
کماکان نوحه میخواند
حسینم آه ای بی سر
و این یعنی به قلب شیعیان داغی ست
از شمشیر یا مسمار یا هر چه
چه فرقی میکند حالا
مهم این است ای مردم
حکایت همچنان باقی ست
در صحن شما عشق تلاطم کرده
باران به روی سنگ تیمم کرده
یلدا سر ظهریست که گویاخورشید
از شرم حضور، خویش را گم کرده
امام رضا(ع)فرمودند:
"عمل صالح و کوشش در عبادات را به سبب تکیه بر دوستی آل محمد(ص)ترک نکنید و محبت آنان و تسلیم بودن به آنان را به علت اعتماد بر عبادت رها نکنید،که یکی از آنها بدون دیگری پذیرفته نمی شود".
شیخ عباس قمی،سفینه البحار،ج ۱،ص۲۰۴
به حرم تا مسیر عشق افتاد
نعره زد یا رضا مسلمان شد
فالی از نور زد که خوب آمد
درحرم ماندو از غلامان شد
به دلش نور این حرم تابید
معتکف در کنار سلطان شد
از حرم تا خدا دلش پر زد
بانی سفره کریمان شد
آسمان پای عشق را بوسید
ذکر لبهاش یا رضاجان شد
بیقرارانه تا حرم برگشت
دیده اش غرق لطف باران شد
گوشه ای از حرم خدا را دید
رفت و مشغول ختم قرآن شد
بعد قرآن صدا زد ای عشاق
قبله عاشقی خراسان شد
عاشقی جور دیگری شده بود
هر که جاماند بد پشیمان شد
یک ندایی از آسمان فرمود
این حرم کعبه فقیران شد
از مسیحا بپرس میگوید
مقتدایش مسیح ایران شد
یاثامن الحجج قَدَمت بوسه می زنم
از راه دور بر حرَمَت بوسه می زنم
.
ای افتخار ملت ایران کرم نما
بردست فاخر و کَرَمَت بوسه می زنم
.
مارا به زیر پرچم خود آشیان بده
با افتخار بر علَمَت بوسه می زنم
.
بنویس نام تک تک ما رابه دفترت
برخط و دفتر و قَلَمت بوسه می زنم
.
ما مبتلا شدیم به بلا مرحمت نما
بازوی جد ذی حَشَمت بوسه می زنم
.
مولا به روی اهل ولا بسته شد حرم
برسینه پر ازاِلمت بوسه می زنم
.
(احسان)زراه دور بگو یا اباالحسن
برگوشه گوشه حَرَمَت بوسه می زنم
ای که رضایی از دل عاشق سریع تر
اصلا نبوده از تو نگاهی ربیع تر
مولا، رئوف، حضرت سلطان، امیر عشق
ای پرچم تو از همه عالم رفیع تر
دور حرم، دخیلِ شفا بستهاند لیک
حالا ضریح تو شده آقا! وسیع تر
کِی بوده بین عاشق و معشوق حائلی؟
کِی گفته شاعری غزل از این بدیع تر
هر چند دیدنت شده کار نگاه دل
باز این تویی ز عالم و آدم سمیع تر
جانم فدای حضرت مهدی و نائبش
هرگز نبوده رهرویی از ما مطیع تر
آن "کاسبانِ طعنه" بدانند تا ابد
مشهد نمی شود ز مدینه بقیع تر
قربان تو، وَ روضه ی باب الحوائجت
دیده شده ز ماتم طفل رضیع، تر
باز هم سهم من از اين روزها غيرت نبود
كاش اين خوابي كه رفتم معني اش غفلت نبود
بستن درب حرم ها هيچ توجيهي نداشت
باور اين كارشان از هر نظر راحت نبود
روي پيشاني ما اين ننگ در تاريخ ماند
خواستم جبران كنم،افسوس كه فرصت نبود
حافظ جان تمام عالم هستي رضاست
قبل از اين هم جان ما در دست توليت نبود
اين حرم يك عمر بوده ملجأ درماندگان
اين حرم تا اين زمان اينقدر در غربت نبود
از غبار اين حرم هر درد درمان ميشود
او طبيب است و سرش يك لحظه هم خلوت نبود
هر كسي آمد گره از كار او شد باز و رفت
احتياجي بر معطل ماندن و نوبت نبود
اعتقاد پوچ بعضي ها كم از ويروس نيست
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
ببینم کاشکی بال و پرم را
زیارتنامۂ دور و برم را
دوباره حس کنم ایکاش با اشک...
به زیر پایِ خود فرش حرم را!
#ألسلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_ٱلرضا
#بطلب_آقاجان
#مرضیه_عاطفی
ای مقصد پرواز ها گنبد طلایت
جبرییل معمار همه صحن و سرایت
عشق آمده روبه حرم حاجت بگیرد
روزی هزاران بار هم افتد به پایت
انگار نازل گشته وحی حق به گوش
آن عاشقی که بشنود یک دم صدایت
حال و هوای مشهدت فوق بهشت است
احساس مستی کرده عاشق در هوایت
ای کاش میشد هر نفس پیش تو باشد
قلبی که پابوسی رسیده پا به پایت
هم خوش به حالت عاشق بسیار داری
هم خوش به حال خالقی که شد خدایت
کافر چو دیده پنجره فولاد گفته
رسما مسلمانت ... شده خادم برایت
ای معجزه ای حضرت فوق مسیحا
آرامگاهت طرح بِکر صحن زهرا...
دلتنگی ام را مثلِ باران می نویسم
این نامه را از بهر سلطان می نویسم
ای حجّت هشتم ..امامِ بینوایان
این شعر رادر بین زندان می نویسم
غفلت رفیقم شد تو را از دست دادم
این بیت ها را از تهِ جان می نویسم
همسایه ام بودی مراعاتت نڪردم
حرفِ دلم را باز پنهان می نویسم
یا ضامن آهو..ضمانت می نمایی؟
من آمدم خیلی پریشان می نویسم
صحن و سرایت بسته شد مبهوت ماندم
سر درگمت هستم که حیران می نویسم
از ترسِ بیماری ..مطب تعطیل کردند
بی نسخه ام چون دردمندان می نویسم
کو پنجره فولاد تو ای حضرت عشق
این درد را با چشمِ گریان می نویسم
الحق که ناشکری مرا محروم کرده
دلتنگی ام را مثل باران می نویسم
در نوکری حس امیری می کنم من
الطاف بی اندازه ات را دوست دارم
با هر تپش قلبم گرفته دم رضا جان
نام بلند آوازه ات را دوست دارم...
ای حج فقیران به تو سوگند که حج هم
بی عشق تو هرگز نخورد مُهر قبولی...
ای خانه ات آباد دلتنگ تو هستیم
ای صحن گوهر شاد دلتنگ تو هستیم
با گریه میگوییم مُردیم از جدایی
ای پنجره فولاد دلتنگ تو هستیم...
دریایی و من پیش تو مواج ترینم
ای حضرت دلبر به تو محتاج ترینم...
وقتی تو سلطانی سرخوان تو هستیم
روزی خور هر روزه ی نان تو هستیم
ما سائلان و عاشقان آستانت
آواره های صحن و ایوان تو هستیم
آقا که سقاخانه ات میخانه ماست
مستیم و مستانه ز مَستان تو هستیم
رو به ضریحت جز خودت حاجت نداریم
با دست دل دستی به دامان تو هستیم
خیلی خلاصه عارضیم ای حضرت عشق
خاک ره و عبد و مسلمان تو هستیم
باب الجوادت قبله ی هر سجده ماست
این عاشقی روبه گوهرشاد تو زیباست...
ایام زیارتی مخصوص
هر که می آید به این در می شود پس محترم
یا شود مانند نوکر می شود پس محترم
هرکه زوّارت شود در چند جا یاری کنی
زایرت حتّی به محشر می شود پس محترم
ای رءوفِ آلِ غیرت، چون گدایی آمدم
هر کسِی شد عبدِ مضطر میشود پس محترم
سرشکسته،بینوا و دل پریشان ِ شما...
با نگاهت جورِ دیگر می شود پس محترم
مثلِ آن مردِ جذامی، در بغل گیری مرا؟
با تو!از ویرانه بدتر میشود پس محترم
پنجره فولادِ تو دارالشفایِ دردهاست
هر شفا گیرنده آخر می شود پس محترم
آهویِ صحرا پناهنده شده بر دستِ تو
هر پناهنده به این در می شود پس محترم
ّ
پاره ی قلبِ رسول اللهی و چون کوثری
هر که آرد نامِ مادر می شود پس محترم
ّ
ای
?رباعی چهاردهم امام رضاع
از فرط گناه بارِ غم آوردم
ناچار پناه بر حرم آوردم
آنجا كه به كاه كوه را ميبخشند
بيچاره منم كه باز كم آوردم
#هستی_محرابی