رو به سوی قبله ز بالای بام
یوسف زهرا به تو گویم سلام
سلامی از لبی که پاره شده
گرم سخن با تو هماره شده
سلامی از فرق به خون نشسته
سلامی از زائر دست بسته
سلامی از سینة افروخته
سلامی از تشنه لبی سوخته
سلامی از یک بدن چاک چاک
که اهل کوفه می کشندش به خاک
سلام زائری که سنگش زدند
بر جگر سوخته چنگش زدند
سلام بر باغ گل یاس تو
سلام بر زینب و عباس تو
سلام بر شعلة تاب وتبت
سلام بر سکینه و زینبت
باز شو و ترک سفر کن حسین
جان من از کوفه حذر کن حسین
کوفه بود مرکز بی دردها
کوفه بود محیط نامردها
رفته دگر پرده ز چشمم کنار
می نگرم با نگهی اشکبار
می نگرم با جگری چاک چاک
دست علمدار تو را روی خاک
این سفر آتش تاب و تب
- دوشنبه
- 6
- آبان
- 1392
- ساعت
- 07:30
- نوشته شده توسط
- یحیی