بنویس که با شتاب باید برسد
فورا ببرش، جواب باید برسد
لب های رقیه از عطش خُشک شده
این نامه به دست آب باید برسد
شاعر : جلیل صفر بیگی
- شنبه
- 25
- آذر
- 1391
- ساعت
- 09:04
- نوشته شده توسط
- feiz
بنویس که با شتاب باید برسد
فورا ببرش، جواب باید برسد
لب های رقیه از عطش خُشک شده
این نامه به دست آب باید برسد
شاعر : جلیل صفر بیگی
عمه این سر که فتاده روی خاک ، بابا نیست؟؟
عمه تو بگو ، این پسر زهرا نیست ؟؟
گفتی ز لباس و کهنه پیراهن او
غارت شده خوب چرا سرش اینجا نیست؟؟
و می آید عمویم آخر از نهر
بگیرد انتقامم را از این دهر
عمویم پهلوان و مهربان است
به طفلان حسینش پاسبان است
دو چشمش چشمه ی آب حیات است
و یوسف پیش چشمش مات مات است
عمویم آخرین امید ما بود
میان ماهها خورشید ما بود
اگر دستش به شمشیرش بگیرد
تقاص طفل بی شیرش بگیرد
عمو می آید و یاری نماید
زطفلان او پرستاری نماید
عمو می آید و من را ببیند
تقاص روی نیلی ام بگیرد
رساند آب آخر بر یتیمان
بیاید عاقبت درکنج ویران
بگوید ای رقیه ناز دانه
چه کس بر صورتت سیلی نشانده؟
چرا رویت چنین نیلی بگشته؟
کدامین دست بر رویت نشسته؟
بگو تا انتقامت را بگیرم
بگردم دور تو تا که بمیرم
مرا بر روی دوشش می نشاند
ز دشمن گوشوارم می ستان
دلم به پيش حضور تو اعتکافي شد
که عشق هاي دگر پيش من خرافي شد
سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما
نشان فاطمه بر جلد آن صحافي شد
سه ساله بودي و ياد آور غم زهرا
وَ لحظه لحظه ي آن روضه موشکافي شد
تمام کينه ي حيدر به روي بابايت
وَ بغض فاطمه روي سرت تلافي شد
غلاف و سلسله و تازيانه بود اما
سنان و کعب ني و خار هم اضافي شد
طواف حاجيه خانوم سيد الشهدا
به دور کعبه ي سر بود عجب طوافي شد
کليد کار گشائي است بين دستانش
شميم ياس گرفته تمام دامانش
فداي آن حرم کوچک و تماشائيش
که جبرئيل نشسته است روي ايوانش
از اين طرف به هياهوي شام و از آن سو
به سمت عرش خدا مي رود خيابانش
سه ساله است ولي مي شود زيارت کرد
به جاي فاطم
ياد تو ياد مادر آورده
کيست اشک تو را در آورده
اين همه پيش عمه گريه نکن
حاجتت مي شود بر آورده
اي فرشته بلند شو از خواب
يک نفر آمده سر آورده
شوق وصل يتيم گونه ي توست
که طبق را جلوتر آورده
پدر آمده ولی چه آمدني
به گمانم که معجر آورده
آنکه برده است گوشواره ي تو
داد عباس را در آورده
دخترم اي فرشته ام چه کسي
گوشواره تو را در آورده
زخمی شده حنجرت؟...بمیرم بابا
بی سر شده پیکرت؟بمیرم بابا
گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟
چه آمده بر سرت؟بمیرم بابا
شاعر: عارفه دهقانی
هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم
قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم
یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن
شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل
اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم
بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!
زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را
حالا که هی خون می چکد از گوشهای خواهرم
بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا
دیگر نمی گوید به من «شیرین زبانم، دخترم»
من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط
امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم
من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم
چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم
سلام تازه ز راه آمده كجا بودي
نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم
هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد
كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم
شكست اگر زفراق برادرت كمرت
شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم
هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت
هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم
لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم
سري نمانده برايت كه گيرمش به برم
ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد
نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم
تنم سبك شده وگوش من شده سنگين
به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم
نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم
چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم
شاعر : ؟؟؟
در دل شعله وای وای یتیم
خنده کردن به گریه های یتیم
بستن آبله به پای بتیم
زیر شلاق ها صدای یتیم
از رقیه بپرس یعنی چه
محترم بودن و حقیر شدن
پیش چشم همه اسیر شدن
اول زندگیت سیر شدن
زود تر از همیشه پیر شدن
از رقیه بپرس یعنی چه
پیکری پشت کاروان افتد
تازه خوابیده ناگهان افتد
گیسویی دست این و آن افتد
خارجی زاده بر زبان افتد
از رقیه بپرس یعنی چه
سنگ از دست رهگذر خوردن
جای ناز غصه ی پدر خوردن
تازیانه ز پشت سر خوردن
یک نفر پا ز صد نفر خوردن
از رقیه بپرس یعنی چه
حنجر خشک و زخم سر نیزه
چشم حیران به سوی هر نیزه
رفته درخاک تا کمر نیزه
رأس خورشید و ماه بر نیزه
از رقیه بپرس یعنی چه
خسته ماندن غریب در صحرا
بی
(زبان حال رقیه (س) با بابا همه مصائب از عاشورا تا خرابه شام)
جلو چشمای من سرت رو می برید
پیش چشم همه موهاتو میکشید
توی خیمه ها ولولس – چون زدن به تو نیزه ای
از قفا برید رأستو – میدونست هنوز زنده ای
همه لشکریان منتظرن که جون بدی تو
همه می خوان ببرن گوشواره دخترتو
نیمه سوخته روسرش معجریه دختر تو
*حالا تو حرف بزن برای دخترت
فقط از من نپرس چرا سوخت معجرت
ندیدی مگه ازرو نی – همه حرم شعله ور
زبونه کشید بر سرم –گفتمت منو هم ببر
نیمه شب میون دشت پر غم و درد یکی سیلی زد
صورت گلت رو مثل فاطمه زد برات نیلی کرد
هر چی من صدات زدم زجر لعین منو هی میزد
ما روی ناقه و تو بودی روی نی
تو تو طشت طلا ما رفتیم بزم
چوبی به لبت نشسته دیدم
ای دندان تو را شکسته دیدم
چشمان تو را پر اب دیدم
وای دور سر تو شراب دیدم
خونین شدن سرت رو دیدم
جان کندن دخترت رو دیدم
عباس کجاست تا نشیند
رخسار کبود من ببیند
باز باران با ترانه
از دو چشمم دانه دانه
می چکد بر روی دامن
با بهانه بی بهانه
عمه برگردیم خانه
یادم اید روز دیرین
کودکی شاداب بودم
هر زمان خوابم میامد
روی دوش گرم اکبر خواب بودم
من عزیز شهر بودم
دختر ارباب بودم
با نشاط کودکانه
عمه برگردیم خانه
یادم اید در مدینه
صورتم چون یاس بودو
اقتدارم قد و بالای عمو عباس بودو
دست های مهربان
مهربان بابام بر روی سرم بودو
نه پایم پر ورم بود
به قول عمه زینب
قد و بالا و حجابم مثل زهرا
زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد
پلک زخمی شده ی چشم ترم می سوزد
خارها هم همه با دختر تو لج کردند
بی سبب نیست که پای سفرم می سوزد
ضربه از پشت که خوردم نفسم بند آمد
از همان شب به خدا این کمرم می سوزد
با عمو حرف بزن باز کند چشمانش
دل ندارم که ببینم قمرم می سوزد
وسط بازی شان دخترکان شامی
موی من بس که کشیدند سرم می سوزد
خواهشاً باز نکن صحبت بی معجریم
سر این حرف گشایی جگرم می سوزد
شاعر:مرتضی ملک محمدی
هر کس به علی محبتش بیشتر است
در نزد حسین عزتش بیشتر است
گر چه شب یلداست،نخندید ولی
گریه به رقیه لذتش بیشتر است
*** عمه ز تو خواهش و تمنا دارم
امشب به سرم هوای بابا دارم
فردا شب یلداست ولی من امشب
در کنج خرابه شب یلدا دارم
شاعر:نوید اطاعتی
فریادها چو راه سفرها کشیده اند
شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند
سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است
وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند
فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست
دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند
نائب گرفته ام که کشد آه جای من
آه مرا نسیم سحرها کشیده اند
این قوم بسته اند به ناخن حنای عید
ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند
پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم
هر چیز را که بود به سرها کشیده اند
سنگین تر است از همه ی بار کائنات
نازی که دختران ز پدرها کشیده اند
حرف و حدیث موی سر من دراز شد
در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند
نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند
نقشه برای من به گذرها کشیده اند
شاعر:محمد
اگر چه زخمی و خاموش و سر جدا آورد
تو را برای من از عرشِ نی خدا آورد
تو را به روی طبق روی دست های بلند
برای گرمی این بزم بی نوا آورد
قدم گذار به چشمی که ریخت مژگانش
سرم به گوشۀ ویرانه ام صفا آورد
"عدو شود سبب خیر اگر..."تو را دیدم
ولی نپرس عزیزم سرم چه ها آورد
به قصد کشت سراغم گرفت یک سیلی
و باز نیت خود را ادا به جا آورد
به پاره معجر ما هم طمع نمود آن که
مرا به حلقۀ چشمان بی حیا آورد
دلم برای عمو سوخت پیش نامردی
که قرص نان تصدق برای ما آورد....
شاعر:حسین لطفی
میان كوچه به زحمت به عمه اش می گفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
كمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرف ها كه در این ازدحام پیچیده
برای شانه ی سرخش لباس سنگین است
عجیب زخم تنش بین روز می سوزد
برای بردنِ یك گوشواره دعوا شد
عجیب لاله ی گوشش هنوز می سوزد
چقدر مردم این شهر اهل خیراتند
گرفته است سرش را كه بیشتر نزنند
حواس عمه شده جمع، زیر پا نرود
میان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
محله های یهودی ز خارها پُر بود
كه زخم آبله در زیر پای او می سوخت
تمامِ روز ز سر شعله را جدا می كرد
تمام شب نوكِ انگشت های او می سوخت
كشید دست خودش را به زخمِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره می آید
میانِ بازی خود كودكان هُلَم داد
ای اختر مدینه و ماه منیر شام
بر آفتاب روی تو هر روز و شب سلام
تو فاطمه نژادی و نامت رقیه است
نور دل حسینی و پروردۀ کرام
هم خود کریمه هستی و هم زادۀ کریم
هم خواهر امامی و هم دختر امام
چشم امید ماست به سویت تمام عمر
روی نیاز ماست به کویت علی الدوام
در رشتۀ اسارت اگر جان سپرده ای
سر رشتۀ امور به دستت بود مدام
ای رفته پا به پای اسیران دشت خون
تا دیر و تا خرابه و زندان و بزم عام
هم محمل مجاهدۀ دختر علی
هم سنگر مبارزۀ چارمین امام
پیدا بوَد که واقعۀ دشت کربلا
با جان نثاری تو به ویرانه شد تمام
شاعر:سیدرضاموید
آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده
چِقَدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده
زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم
علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟!
وجه تشبیه من و تو چه قدر بسیار است!
هر کجای بدنم می نگرم زخم شده
قصّه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست؟
به زمین خوردم و دیدی کمرم زخم شده
جان زهرا به موی سوخته ام دقّت کن
جای این چند موی مختصرم زخم شده
جز تو با هیچ کسی حرف خصوصی نزدم
سینه ای که شده هر جا سپرم زخم شده
زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!!!
زیر شلّاق و لگد بال و پرم زخم شده
شاعر:محمد فردوسی
بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود
یک لحظه از نگاه تو یادم نمی رود
شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن
از خانه ی یزید به ما هم سری بزن
تا زنده ام به دور تو می گـردم ای پدر
بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر
اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است
اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است
عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد
عمه برای تک تک ما تازیانه خورد
بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم
از من نمانده غیر نفس های آخرم
جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است
افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است
آن جا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر
گر مادرت نبود که می مردم ای پدر
سیلی دست زجر که پیدام کرده است
دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است
از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود
طفل سه ساله ای که دگر سالخورده بود
در گوشه ی خرابه، به جای ستاره ها
تا صبح، زخم های تنش را شمرده بود
از ضعف، نای پا شدن از جای خود نداشت
آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود
با دست های کوچکش آرام و بی صدا
از فرط درد، بازوی خود را فشرده بود
این نیمه جان مانده هم از لطف زینب است
ورنه هزار مرتبه، در راه مرده بود
پیش از طلوع، بانوی گوهرشناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
شاعر:محسن عرب خالقی
تا شعلۀ هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمۀ نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
سجادۀ تو، که میدهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حملۀ غارت به دلم آتش هاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
گویند به من، یتیمِ غارت زده ام
زآن چشمۀ چشم خویش پر جوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی ب
قدمْ من _ نفسْ من _ زمینْ تـو _ هوا تـو
به اینجا رسیده "مَـن"م با دو تا "تـو"
بیا شاید این بال هامان پریدند
خدا را چه دیدی، تو حالا بیا _ تـو...
...برای پر و بالِ این جا نشینم
كمی آسمان باش و منهم بـَرا _ تو
بیا اصلاً عمّه قضاوت كند، "این
كه من زودتر خواب دیدم وَ یا تـو"
من و عمّه باید به زحمت بیفتیم
برای تو و دیدن تـو ، چرا تـو ؟!
شكسته دل هر كه در این خرابه است
خدا، آسمان، جبرئیل، عمّه، ما، تـو
به معراج هفت آسمانم رسیدم
همین جا، همین كنج ویرانه با تـو
بیا تا كه گیسوی هم را ببافیم
یكی من ، یكی تـو _ دو تا من، دو تا تـو
شاعر:علی اکبرلطیفیان
باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم
زینت دوش نبی را، زیب دامان می کنم
موی من در خردسالی گر پریشان شد چه غم
عالمی را زین پریشانی، پریشان می کنم
میزبان گردد خجل گر بی خبر مهمان رسد
عذرخواهی ز تو ای فرخنده مهمان می کنم
ماه رویت چون به زیر ابر خون پنهان شده
چهره ات را شستشو با آب چشمان می کنم
قصدم اینست از جنایات یزید آگه شوی
ورنه ای بابا، رخم را از تو پنهان می کنم
گر تو کردی کربلا را مرکز عشق و وفا
منهم این ویرانه را یک شعبه از آن می کنم
کُنج ویران، با سپاه اشک و آه خویشتن
کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان می کنم
این جوابی بود «انسانی» به آن شاعر که گفت
عمه جان، امشب ز هجر باب افغان می کنم
شاعر:علی
بالای ناقه موی مرا باد می کشید
پایین ناقه چکمه سرم داد می کشید
بالای ناقه زلف گره خورده داشتم
پایین ناقه چادر آزرده داشتم
بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم
پایین ناقه عمه ی شرمنده داشتم
بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم
پایین ناقه تاول آواره داشتم
بالای ناقه کار به تحقیر می کشید
پایین ناقه پهلوی من، تیر می کشید
بالای ناقه غربت گودال دیده ام
پایین ناقه گریه ی خلخال دیده ام
بالای ناقه گِرد سرت شاپرک شدم
پایین ناقه نقشه ی راه فدک شدم
بالای ناقه اشک علمدار دیده ام
پایین ناقه کوچه و بازار دیده ام
شاعر:وحید قاسمی
گلی که فصل خزانش رسید من بودم
مهی که ازغم بابا خمید من بودم
زلعل پاک پدر روی نیزه در ره شام
کسی که آیه قرآن شنید من بودم
کسی که خسته دل از ظلم دشمنان خدا
سرشک غم زدو چشمش چکید من بودم
کسی که پای پیاده در آن سیاهی شب
به جستجوی پدر می دوید من بودم
برفت قوّت بینایی ام زسیلی ضجر
کسی که ناله زهرا شنید من بودم
ستاره ای که درون خرابه سوسو زد
وناگهان روی خورشید دید من بودم
به لحظه لحظه تنهایی ام قسم عمه
کسی که جان به لبانش رسید من بودم
بهشت روی پدرچون گل ومنم بلبل
کسی که سوی جنان پر کشید من بودم
بیادغربت من(میثمی) همیشه بسوز
کسی که ماتم وهجران بدید من بودم
التماس دعا، بمناسبتایامشهات حضرت رقیِّه (علی
تاری از زلف تو تا در کف بازار افتاد
ناگه از چشم همه تحفه ی تاتار افتاد *
یوسفی کز همه دامی به سلامت بگذشت
یک نگه کرد و به یک غمزه گرفتار افتاد
از صبا حسن جهانگیر تو تا گل بشنید
سر تکان داد و بلی گفت و به اقرار افتاد
فارغ از غیر بدان ناز خرامیدی چون
پیرهن کرد قبا کبک و ز رفتار افتاد
نرگس از چیست که رنگی نبود بر چهرش؟
مردم مست تو را دید که بیمار افتاد
لایق صحبت تو هر چو منی نیست که نیست
دور از طلعت تو چشم ، شرربار افتاد
((زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم))
که از آن زلف پریشان گره در کار افتاد
حمله ور دشمن و نعلین نپوشید از ترس
کار پاهای لطیفش همه با خار افتاد
گوش کن گوش! که از گوش مهی مهرنما
زینت
با دو لبم به گونه ات ، بوسه نثار می کنم
شِکوِه گهی ز ساربان ، گاه ز خار می کنم
راست بگو به دخترت ،کنج تنور رفته ای ؟
بین سه چار ، تارِ مو ، گشت و گذار می کنم ...
برگ خزانم ای پدر ، باز نگاه کن مرا
با وجنات دیده ات ، یاد بهار می کنم
پلک به روی پلک تو ، می نهم ای نگار من
رو دو پلک خسته ات ، عاطفه بار می کنم
گریه کن توام پدر ، داد و هوار می کنم
کاخ یزید را چنان سنگ مزار می کنم
کنج ویرونه ها
تنهای تنها باباجون
لبریز غمها باباجون
من دارم مأوا باباجون
مثل عمّه بابا
پیرم کردن به پای تو
دل تنگم من برای تو
برلب دارم نوای تو
باز،بی تو خوابیدم،خوابِ تُ دیدم
خواب دیدم بابا،تو رو بوسیدم
اومدی حالا،پیش من بابا
که شدم مثل،مادرت زهرا
رو دامنم سرت،چی شد با پیکرت
لُکنت زبون گرفْته دخترت
بابا حسینِ من
********
یه نگاه کن ببین
مثل عمه پریشونم
موهام سوخته بابا جونم
دیگه زنده نمیمونم
بگو بابا به من
خاکستر،کِی چشاتو بست
لبهات از کِی بخون نشست
کی دندونِ تو رو شکست
وای،تو بیابونا،گُم شدم بابا
یه نفر اومد،منو زد اونجا
اگر از عمه،من کمک میخوام
چون نمیبینه،دیگه این چشمام
بابا،تو رو خُّد
بابا جونم، نبودی که منو کتک زدن
بابا جونم، زخمامو مو به مو نمک زدن
بابا جونم، سیلی جا جواب کمک زدن
رو خارا دویدم، تاول زده پاهام از خاکستر
معجرم رو سوزوند، یه نامرد بی حیا تو لشگر
خندیدن به اشکام، گل سرم شد آخرش پرپر
یا ابتا، من الذی ایتمنی حسین
بابا جونم، آسمون بی تو بی کوکب شده
بابا جونم، صورتم نیلی تر از شب شده
بابا جونم، سپرم عمه جون زینب شده
به چهره ی دخترت نامحرما بابا زُل زدن
با سنگ از پشت بوم به چشمم دست توسل زدن
برا استقبالت صورتم و میبینی گل زدن
یا ابتا، من الذی ایتمنی حسین
بابا جونم، چشام از زجر و دستاش ضعیف شد
بابا جونم، بدنم از غصه هام نهیف شد
بابا جونم، گفتم اسمت و کتک ردیف شد
دی
ای وای من که ماه محرم تمام شد
ماه عزا و نوحه و ماتم تمام شد
از "کاف" و "ها" گذشته به "...رکزا" رسیده است(۱)
فصل نزول سوره ی مریم تمام شد
خاموش محتشم که دلم غصه دار گشت
"باز این چه شورش است..." در عالم تمام شد
بر روی پشت بام حسینیه چاووشی
گفتا به آه و ناله دمادم : "تمام شد"
امسال هم برای غمش کم گذاشتم
افسوس میخورم سه دهه غم تمام شد
اصلا خوشابحال کسی که به او رسید
وقتی زمان توبه ی آدم تمام شد
من بیشتر برای همین غصه میخورم
-هیهات- رزق و روزی اشکم تمام شد
گفتم بیایم و نمکت روزی ام شود
دیر آمدم؟مگرکه غذاهم تمام شد ؟
از آخرین غروب محرم دلم گرفت
رقص جنون بیرق و پرچم تمام شد
***
گفتم غروب و سوی حرم دل