شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه ( س) ( ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است ) *

1756
4

شعر حضرت رقیه ( س) ( ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است  ) ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است
ویـــرانـه دلِ مـاسـت کـه بـیگانۀ عشق است
ویــــرانـه نـخـوانـیـد که مِیخانۀ عشق است
مِــیــخانـۀ دیــوانـگی و وادیِ عــشــق اسـت
مِـــیـخـانــه ببین ساقـیِ آن نیک سرشت است
هـــم ساقـی وهــم مِیکـده بـهتر زِ بهشت است
بـر سَـر درِ مِــیـخـانـه همین بَس، که نوشتند
مـسـتـانِ رقــیـه هَــمــه از اهــلِ بـهـشـــتـنــد
هـــــر روز کـــنـــم از تـــهِ دل لَـــعـنِ اُمـَیـه
قـــلادۀ دیــــوانـــگـــی ام دســـــتِ رقـــیــــه
شاعر: عليرضا شاهنوش

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:49
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه ( س) (هنوز روي سرت جاي نيزه داري و من ) *

1301
2

شعر حضرت رقیه ( س) (هنوز روي سرت جاي نيزه داري و من ) هنوز روي سرت جاي نيزه داري و من
نشسته ام كه بيايد عمو به ياري و من
هزار حرف دگر با سر تو دارم و تو
به سوي عمه پريشان و بيقراري و من ...
شاعر: محسن نورپور

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:51
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( دردانه ی من که اینچنین گریان است ) *

1506
2

شعر حضرت رقیه ( س) (  دردانه ی من که اینچنین گریان است ) دردانه ی من که اینچنین گریان است
از ترس به پشت عمه اش پنهان است
نامرد!به انگشتر من قانع باش
چون قیمت گوشواره ها ارزان است
این دل همه ی عمر گرفتار شماست
تا آخر زندگی بدهکار شماست
عمریست رقیه! در زدن کار من است
بخشیدن تکه استخوان کار شماست
هر چند ز الطاف تو بی بی خجلم
این عشق تو آمیخته با آب و گلم
فردا که اسیر ظلمتم در محشر
تا نام رقیه هست٬قرص است دلم
هرچند گدا و خسته و بی چیزم
بانویی سه ساله آب و نانم داده
تا پارس به درگاه کریمش کردم
دستان رقیه استخوانم داده...
برای وصل خدا سن و سال مطرح نیست
که اینچنینی شدن را رقیه ثابت کرد...
شاعر:یحیی نژادسلامتی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:55
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( گوشوار از من از تو انگشتر ) *

1493
1

شعر حضرت رقیه ( س) ( گوشوار از من از تو انگشتر ) گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده ورم سنگ می زنند
دیگر عروسک گلیت را بغل نکن
اینها به دلخوشی تو هم سنگ می زنند.
شاعر: محسن ناصحی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:58
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد ) *

1519
2

شعر حضرت رقیه ( س) ( يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد ) يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد
آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد
از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:05
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) (گوشوار از من از تو انگشتر ) *

1497
1

شعر حضرت رقیه ( س) (گوشوار از من از تو انگشتر  ) گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده ورم سنگ می زنند
دیگر عروسک گلیت را بغل نکن
اینها به دلخوشی تو هم سنگ می زنند.
شاعر: محسن ناصحی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:14
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم ) *

1359
0

شعر حضرت رقیه ( س) (  هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم ) هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
آن شب که بغض غربت دیرینه ام شکست
سنگینی بلای تو آیینه ام شکست
با هر تنفسم به خدا درد می کشم
از محمل افتاده ام و سینه ام شکست
وقتی به نیزه وجهه ی بیت الحرام بود
قلبم کجا به فکر غذا و طعام بود
از آن زمان که وارد اینجا شدم دلم
در فکر انقلاب در این شهر شام بود
وقتی که دین حضرت حق بی مدد بُوَد
درد رقیه ات نه ز ضرب لگد بُوَد
این زخمهای پیکر من کِی مشخص است
وقتی که زخمهای تنت بی عدد بود
من یکتنه حریف هزاران ز دشمنم
نقش حماسه بر تن تاریخ میزنم
آنقدر ناله سرکشم و داد میزنم
تا اینکه

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:18
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) ( شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا ) *

4888
8

رباعی حضرت رقیه (س) ( شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا ) شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا
نمودی شاد قلب کودک غم پرورت بابا
کنم گیسوی خود را پهن روی خاک ویرانه
که بگذارم بروی گیسوان خود سرت بابا
زمان رفتنت بیهوش بودم تا لبت بوسم
ولی حالا بده اذنم ببوسم حنجرت بابا
رباب دل غمین دارد پدر حال پریشانی
که روی نیزه میبیند علی اصغرت بابا
بگرداند سر خود را عمو چون روی من بیند
خجالت میکشد آیا امیر لشکرت بابا
چو میزد ضربه ی سیلی برویم دشمن پستت
به دست نا نجیبش دیده ام انگشترت بابا
به استقبال سیلی رفتم و رویم شده نیلی
کبودی گشته ستر دختر بی معجرت بابا
حلالیت بگیر از عمه ام زینب برای من
که زحمت داده ام این روزها بر خواهرت بابا
شاعر: مجید خضرایی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:25
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد) *

2061
2

شعر حضرت رقیه ( س) (  یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد) یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد
آخر رسید از سفر اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
انگار او خوب خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغی از علی اصغر گرفته و بعد
از روز های بی کسیش گفت با پدر
یعنی نبرد بغض و گلو در گرفته و بعد
معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
نیزه سر تورا به روی سر گرفته و بعد
دلتنگ بود و دخترت سنگ کینه ای
بوسه زچهره و لب خنجر گرفته و بعد
اما دوباره فرصت جبران رسیده بود
یک بوسه از گلوی مطهر گرفت و بعد
جان داد در مقابل چشمان عمه

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:27
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( رقيه قله ي همه عالم است ) *

1907
4

شعر حضرت رقیه ( س) ( رقيه قله ي همه عالم است ) رقيه قله ي همه عالم است
معلم مدرسه فاطمه ست
رقيه تبليغ جنون ميكند
مدرسه را زينبيون ميكند

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:00
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) (بس كه دويدم عقب قافله ) *

18585
106

رباعی حضرت رقیه (س) (بس كه دويدم عقب قافله ) بس كه دويدم عقب قافله
پاي من از ره شده پر آبله
پدر فداي سر نورانيت
سنگ جفا كه زد به پيشانيت

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:02
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) ( بنویس که با شتاب باید برسد) *

1829
2

رباعی حضرت رقیه (س) ( بنویس که با شتاب باید برسد) بنویس که با شتاب باید برسد
فورا ببرش، جواب باید برسد
لب های رقیه از عطش خُشک شده
این نامه به دست آب باید برسد
شاعر : جلیل صفر بیگی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:04
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) ( عمه این سر که فتاده روی خاک ، بابا نیست؟؟) *

1696
2

رباعی حضرت رقیه (س) ( عمه این سر که فتاده روی خاک ، بابا نیست؟؟) عمه این سر که فتاده روی خاک ، بابا نیست؟؟
عمه تو بگو ، این پسر زهرا نیست ؟؟
گفتی ز لباس و کهنه پیراهن او
غارت شده خوب چرا سرش اینجا نیست؟؟

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:08
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه (س) (و می آید عمویم آخر از نهر ) *

1783
1

شعر شهادت حضرت رقیه (س) (و می آید عمویم آخر از نهر  ) و می آید عمویم آخر از نهر
بگیرد انتقامم را از این دهر
عمویم پهلوان و مهربان است
به طفلان حسینش پاسبان است
دو چشمش چشمه ی آب حیات است
و یوسف پیش چشمش مات مات است
عمویم آخرین امید ما بود
میان ماهها خورشید ما بود
اگر دستش به شمشیرش بگیرد
تقاص طفل بی شیرش بگیرد
عمو می آید و یاری نماید
زطفلان او پرستاری نماید
عمو می آید و من را ببیند
تقاص روی نیلی ام بگیرد
رساند آب آخر بر یتیمان
بیاید عاقبت درکنج ویران
بگوید ای رقیه ناز دانه
چه کس بر صورتت سیلی نشانده؟
چرا رویت چنین نیلی بگشته؟
کدامین دست بر رویت نشسته؟
بگو تا انتقامت را بگیرم
بگردم دور تو تا که بمیرم
مرا بر روی دوشش می نشاند
ز دشمن گوشوارم می ستان

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:10
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه (س) ( دلم به پيش حضور تو اعتکافي شد) *

1746
2

شعر شهادت حضرت رقیه (س) ( دلم به پيش حضور تو اعتکافي شد) دلم به پيش حضور تو اعتکافي شد
که عشق هاي دگر پيش من خرافي شد
سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما
نشان فاطمه بر جلد آن صحافي شد
سه ساله بودي و ياد آور غم زهرا
وَ لحظه لحظه ي آن روضه موشکافي شد
تمام کينه ي حيدر به روي بابايت
وَ بغض فاطمه روي سرت تلافي شد
غلاف و سلسله و تازيانه بود اما
سنان و کعب ني و خار هم اضافي شد
طواف حاجيه خانوم سيد الشهدا
به دور کعبه ي سر بود عجب طوافي شد
کليد کار گشائي است بين دستانش
شميم ياس گرفته تمام دامانش
فداي آن حرم کوچک و تماشائيش
که جبرئيل نشسته است روي ايوانش
از اين طرف به هياهوي شام و از آن سو
به سمت عرش خدا مي رود خيابانش
سه ساله است ولي مي شود زيارت کرد
به جاي فاطم

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:21
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر ایام شهادت حضرت رقیه (س) (ياد تو ياد مادر آورده ) *

1535
4

شعر ایام شهادت حضرت رقیه (س) (ياد تو ياد مادر آورده ) ياد تو ياد مادر آورده
کيست اشک تو را در آورده
اين همه پيش عمه گريه نکن
حاجتت مي شود بر آورده
اي فرشته بلند شو از خواب
يک نفر آمده سر آورده
شوق وصل يتيم گونه ي توست
که طبق را جلوتر آورده
پدر آمده ولی چه آمدني
به گمانم که معجر آورده
آنکه برده است گوشواره ي تو
داد عباس را در آورده
دخترم اي فرشته ام چه کسي
گوشواره تو را در آورده

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:23
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) (زخمی شده حنجرت؟...بمیرم بابا ) *

1804
4

رباعی حضرت رقیه (س) (زخمی شده حنجرت؟...بمیرم بابا ) زخمی شده حنجرت؟...بمیرم بابا
بی سر شده پیکرت؟بمیرم بابا
گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟
چه آمده بر سرت؟بمیرم بابا
شاعر: عارفه دهقانی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:25
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) , (هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم) *

1533
1

شعر حضرت رقیه (س) , (هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم) هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم
قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم
یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن
شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل
اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم
بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!
زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را
حالا که هی خون می چکد از گوشهای خواهرم
بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا
دیگر نمی گوید به من «شیرین زبانم، دخترم»
من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط
امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:03
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) , (من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم) *

1969
5

شعر حضرت رقیه (س) , (من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم) من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم
چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم
سلام تازه ز راه آمده كجا بودي
نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم
هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد
كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم
شكست اگر زفراق برادرت كمرت
شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم
هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت
هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم
لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم
سري نمانده برايت كه گيرمش به برم
ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد
نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم
تنم سبك شده وگوش من شده سنگين
به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم
نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم
چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم

شاعر : ؟؟؟

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:09
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر برای مصائب حضرت رقیه بنت الحسین (ع) با عنوان ار رقیه بپرس یعنی چه؟, (در دل شعله وای وای یتیم) *

3152
4

شعر برای مصائب حضرت رقیه بنت الحسین (ع) با عنوان ار رقیه بپرس یعنی چه؟, (در دل شعله وای وای یتیم) در دل شعله وای وای یتیم
خنده کردن به گریه های یتیم
بستن آبله به پای بتیم
زیر شلاق ها صدای یتیم
از رقیه بپرس یعنی چه
محترم بودن و حقیر شدن
پیش چشم همه اسیر شدن
اول زندگیت سیر شدن
زود تر از همیشه پیر شدن
از رقیه بپرس یعنی چه
پیکری پشت کاروان افتد
تازه خوابیده ناگهان افتد
گیسویی دست این و آن افتد
خارجی زاده بر زبان افتد
از رقیه بپرس یعنی چه
سنگ از دست رهگذر خوردن
جای ناز غصه ی پدر خوردن
تازیانه ز پشت سر خوردن
یک نفر پا ز صد نفر خوردن
از رقیه بپرس یعنی چه
حنجر خشک و زخم سر نیزه
چشم حیران به سوی هر نیزه
رفته درخاک تا کمر نیزه
رأس خورشید و ماه بر نیزه
از رقیه بپرس یعنی چه
خسته ماندن غریب در صحرا
بی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:00
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

بی بی 3 ساله(سبک سنگین حاج محمد کریمی شب تاسوعای 90) *

2235
8

بی بی 3 ساله(سبک سنگین حاج محمد کریمی شب تاسوعای 90) (زبان حال رقیه (س) با بابا همه مصائب از عاشورا تا خرابه شام)
جلو چشمای من سرت رو می برید
پیش چشم همه موهاتو میکشید
توی خیمه ها ولولس – چون زدن به تو نیزه ای
از قفا برید رأستو – میدونست هنوز زنده ای
همه لشکریان منتظرن که جون بدی تو
همه می خوان ببرن گوشواره دخترتو
نیمه سوخته روسرش معجریه دختر تو
*حالا تو حرف بزن برای دخترت

فقط از من نپرس چرا سوخت معجرت
ندیدی مگه ازرو نی – همه حرم شعله ور
زبونه کشید بر سرم –گفتمت منو هم ببر
نیمه شب میون دشت پر غم و درد یکی سیلی زد
صورت گلت رو مثل فاطمه زد برات نیلی کرد
هر چی من صدات زدم زجر لعین منو هی میزد
ما روی ناقه و تو بودی روی نی
تو تو طشت طلا ما رفتیم بزم

  • چهارشنبه
  • 29
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:37
  • نوشته شده توسط
  • سيد محسن هاشمی
ادامه مطلب

اشعار مصیبت های جانسوز امام حسین در مجلس یزید- ( چوبی به لبت، نشسته دیدم) *

10816
19

اشعار مصیبت های جانسوز امام حسین در مجلس یزید- ( چوبی به لبت، نشسته دیدم) چوبی به لبت نشسته دیدم
ای دندان تو را شکسته دیدم
چشمان تو را پر اب دیدم
وای دور سر تو شراب دیدم
خونین شدن سرت رو دیدم
جان کندن دخترت رو دیدم
عباس کجاست تا نشیند
رخسار کبود من ببیند
باز باران با ترانه
از دو چشمم دانه دانه
می چکد بر روی دامن
با بهانه بی بهانه
عمه برگردیم خانه
یادم اید روز دیرین
کودکی شاداب بودم
هر زمان خوابم میامد
روی دوش گرم اکبر خواب بودم
من عزیز شهر بودم
دختر ارباب بودم
با نشاط کودکانه
عمه برگردیم خانه
یادم اید در مدینه
صورتم چون یاس بودو
اقتدارم قد و بالای عمو عباس بودو
دست های مهربان
مهربان بابام بر روی سرم بودو
نه پایم پر ورم بود
به قول عمه زینب
قد و بالا و حجابم مثل زهرا

  • سه شنبه
  • 28
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:13
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد *

1477
2

زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد
پلک زخمی شده ی چشم ترم می سوزد
خارها هم همه با دختر تو لج کردند
بی سبب نیست که پای سفرم می سوزد
ضربه از پشت که خوردم نفسم بند آمد
از همان شب به خدا این کمرم می سوزد
با عمو حرف بزن باز کند چشمانش
دل ندارم که ببینم قمرم می سوزد
وسط بازی شان دخترکان شامی
موی من بس که کشیدند سرم می سوزد

خواهشاً باز نکن صحبت بی معجریم
سر این حرف گشایی جگرم می سوزد
شاعر:مرتضی ملک محمدی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

هر کس به علی محبتش بیشتر است *

1281

هر کس به علی محبتش بیشتر است هر کس به علی محبتش بیشتر است
در نزد حسین عزتش بیشتر است
گر چه شب یلداست،نخندید ولی
گریه به رقیه لذتش بیشتر است
*** عمه ز تو خواهش و تمنا دارم
امشب به سرم هوای بابا دارم
فردا شب یلداست ولی من امشب
در کنج خرابه شب یلدا دارم
شاعر:نوید اطاعتی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

فریادها چو راه سفرها کشیده اند *

1263
1

فریادها چو راه سفرها کشیده اند فریادها چو راه سفرها کشیده اند
شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند
سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است
وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند
فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست
دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند
نائب گرفته ام که کشد آه جای من
آه مرا نسیم سحرها کشیده اند
این قوم بسته اند به ناخن حنای عید
ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند
پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم
هر چیز را که بود به سرها کشیده اند
سنگین تر است از همه ی بار کائنات
نازی که دختران ز پدرها کشیده اند
حرف و حدیث موی سر من دراز شد
در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند
نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند
نقشه برای من به گذرها کشیده اند
شاعر:محمد

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اگر چه زخمی و خاموش و سر جدا آورد *

1773

اگر چه زخمی و خاموش و سر جدا آورد اگر چه زخمی و خاموش و سر جدا آورد
تو را برای من از عرشِ نی خدا آورد
تو را به روی طبق روی دست های بلند
برای گرمی این بزم بی نوا آورد
قدم گذار به چشمی که ریخت مژگانش
سرم به گوشۀ ویرانه ام صفا آورد
"عدو شود سبب خیر اگر..."تو را دیدم
ولی نپرس عزیزم سرم چه ها آورد
به قصد کشت سراغم گرفت یک سیلی
و باز نیت خود را ادا به جا آورد
به پاره معجر ما هم طمع نمود آن که
مرا به حلقۀ چشمان بی حیا آورد
دلم برای عمو سوخت پیش نامردی
که قرص نان تصدق برای ما آورد....
شاعر:حسین لطفی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

میان كوچه به زحمت به عمه اش می گفت *

2163
5

میان كوچه به زحمت به عمه اش می گفت میان كوچه به زحمت به عمه اش می گفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
كمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرف ها كه در این ازدحام پیچیده
برای شانه ی سرخش لباس سنگین است
عجیب زخم تنش بین روز می سوزد
برای بردنِ یك گوشواره دعوا شد
عجیب لاله ی گوشش هنوز می سوزد
چقدر مردم این شهر اهل خیراتند
گرفته است سرش را كه بیشتر نزنند
حواس عمه شده جمع، زیر پا نرود
میان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
محله های یهودی ز خارها پُر بود
كه زخم آبله در زیر پای او می سوخت
تمامِ روز ز سر شعله را جدا می كرد
تمام شب نوكِ انگشت های او می سوخت
كشید دست خودش را به زخمِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره می آید
میانِ بازی خود كودكان هُلَم داد

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

ای اختر مدینه و ماه منیر شام *

4130
4

ای اختر مدینه و ماه منیر شام ای اختر مدینه و ماه منیر شام
بر آفتاب روی تو هر روز و شب سلام
تو فاطمه نژادی و نامت رقیه است
نور دل حسینی و پروردۀ کرام
هم خود کریمه هستی و هم زادۀ کریم
هم خواهر امامی و هم دختر امام
چشم امید ماست به سویت تمام عمر
روی نیاز ماست به کویت علی الدوام

در رشتۀ اسارت اگر جان سپرده ای
سر رشتۀ امور به دستت بود مدام
ای رفته پا به پای اسیران دشت خون
تا دیر و تا خرابه و زندان و بزم عام
هم محمل مجاهدۀ دختر علی
هم سنگر مبارزۀ چارمین امام
پیدا بوَد که واقعۀ دشت کربلا
با جان نثاری تو به ویرانه شد تمام
شاعر:سیدرضاموید

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده *

1481
1

آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده
چِقَدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده
زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم
علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟!
وجه تشبیه من و تو چه قدر بسیار است!
هر کجای بدنم می نگرم زخم شده
قصّه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست؟
به زمین خوردم و دیدی کمرم زخم شده
جان زهرا به موی سوخته ام دقّت کن
جای این چند موی مختصرم زخم شده
جز تو با هیچ کسی حرف خصوصی نزدم
سینه ای که شده هر جا سپرم زخم شده
زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!!!
زیر شلّاق و لگد بال و پرم زخم شده
شاعر:محمد فردوسی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود *

1719
1

بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود
یک لحظه از نگاه تو یادم نمی رود
شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن
از خانه ی یزید به ما هم سری بزن
تا زنده ام به دور تو می گـردم ای پدر
بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر
اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است
اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است
عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد
عمه برای تک تک ما تازیانه خورد
بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم
از من نمانده غیر نفس های آخرم
جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است
افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است
آن جا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر
گر مادرت نبود که می مردم ای پدر
سیلی دست زجر که پیدام کرده است
دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد