شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه (س) (رقیه، لحظه ای دور از پدر نیست) *

1760
-1

شعر حضرت رقیه (س) (رقیه، لحظه ای دور از پدر نیست) رقیه، لحظه ای دور از پدر نیست
وزو در این سفر دردانه تر نیست
اگرچه باغ پر از یاس و لاله ست
نگاه باغبان، محو سه ساله ست
به لوحش نقش شادی می نگارد
مگر آن غنچه را گلخنده آرد
به فکر دل به دست آوردن اوست
که زین پس، وقت سیلی خوردن اوست
نوازش ها کند گیسوی اورا
نماید بوسه باران روی اورا
همه اورا ز همدیگر ستانند
که اورا بر سر دامن نشانند
گهی گیرد عمو اورا در آغوش
گهی اکبر گذارد بر سر دوش
نگاهی پر ز رمز و راز دار
قرین با هر نگه، صد ناز دارد
بگفتش باش چون جان در بر من
که می آری به یادم مادر من
اگر بیند کسی حال رقیه
فرستد لعن بر آل امیه

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:53
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) ( دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت) *

1369

شعر حضرت رقیه (س) ( دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت) دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت
افسوس کز مقام بلندت خبر نداشت
ای مصحفی که چشم خدا بر فراز نی
یکدم ز آیه های رخت چشم بر نداشت
تاریخ غربت علوی در حدیث شام
چون صفحه ی رخت سندی معتبر نداشت
تاشام را مدینه کند قبر کوچکت
از تو حسین فاطمه ای خوبتر نداشت
غیر از شبی که بود چراغت سر پدر
یک شب خرابه ی تو چراغ سحر نداشت
عمر کم تو در سفر شام شاهد است
مثل تو سید الشهدا همسفر نداشت
با آنکه ناله ات جگر سنگ را شکافت
آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت
هر تیر غم که خواست برد حمله بر دلت
جز سینه ی مقدس زینب سپر نداشت
غیر از تو ای سه ساله سفیر بزرگ شام
دنیا چنین سفیر به سنّ صِغَر نداشت
بی اشک تو خرابه فراموش گشته بود

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( تا کی ز تن درد فراقم جان بگیرد) *

1275

شعر حضرت رقیه (س) (  تا کی ز تن درد فراقم جان بگیرد) تا کی ز تن درد فراقم جان بگیرد
امشب دعا کن عمر من پایان بگیرد
گیرم وضو از اشک و رویت را ببوسم
آنسان که زهرا بوسه از قرآن بگیرد
با من بگو کی دیده یک طفل سه ساله
رأس پدر را بر روی دامان بگیرد
با من بگو کی دیده یک مرغ بهشتی
چون جغد جا در گوشه ی ویران بگیرد
با من بگو کی دیده طفلی در خرابه
اشک پدر را با لب عطشان بگیرد
با من بگو کی دیده اشک میزبانی
خاکستر و خون از رخ مهمان بگیرد
با من بگو ای جان بابا، با چه جرمی
دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
با من بگو کی دیده با رسم تصدق
ریحانه ی زهرا ز مردم نان بگیرد
دست ار نداری با دو چشم خود دعا کن
زخم دل من از اجل درمان بگیرد
«میثم» سزد در ماتمم آنسان بگریی
کز

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:01
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( برای منتظر مرگ چاره لازم نیست) *

1481

شعر حضرت رقیه (س) (  برای منتظر مرگ چاره لازم نیست) برای منتظر مرگ چاره لازم نیست
شب خرابه نشین را ستاره لازم نیست
به همجواری اعماق آبی تو خوشم
برای ساکن دریا ستاره لازم نیست
صدای کهف تو از گوش من نمی افتد
به گوش پاره مگر گوشواره لازم نیست
نگاه مضطربت حرف می زند با من
تکلم از سر لب های پاره لازم نیست
اگر چه سجده ی زنجیری ام فراوان است
برای بردن من استخاره لازم نیست
شاعر : شیخ رضا جعفری

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:06
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( اینجا مزار فاطمه ی کوچک خداست) *

1676

شعر حضرت رقیه (س) ( اینجا مزار فاطمه ی کوچک خداست) اینجا مزار فاطمه ی کوچک خداست
ریحانه‌ای ز گلشن سرسبز ابتداست
یـک کعبـه مـلائکه الله در زمیـن
یک سوره مباركه نور در سماست
باب الحوائجی است که همچون عموی خویش
پیوسته خلق را به درش روی التجاست
در سن کودکی است علمدار شهر شام
همچون عموی خود که علمدار کربلاست
گنجی است در خرابه و ماهی است در زمین
نوری است بین ظلمت و طوری به قلب ماست
مجمـوعه فضـائل زهـرا بـه کودکی
منظومه اسـارت و محبوبه خداست
خاک خرابه‌اش که بوَد تربت حسین
چون خاک کربلا به همه دردها دواست
قرآن کوچکی به روی دست اهل‌بیت
آیات وحی‌اش از اثرِ کعبِ نیزه‌هاست
ذکر خدا تمام نفس‌های خسته‌اش
سر تا قدم شراره فریاد بی‌صداست
تنها نه جان و تن پدر و

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:18
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( آن شب ز عمه ، طفل ، سراغ پدر گرفت) *

1505

شعر حضرت رقیه (س) (  آن شب ز عمه ، طفل ، سراغ پدر گرفت) آن شب ز عمه ، طفل ، سراغ پدر گرفت
اختر، ز ماهتاب، خبر از قمر گرفت
هر روز ، نا امید تر، از روز پیش بود
هر شب، بهانه بیشتر از پیشتر گرفت
چشمش ز خواب، خالی و لبریز اشک بود
وز آب چشم او دل هستی شرر گرفت
تا روی زرد خویش کند سرخ، پیش خصم
یاری ز چشم خویش به خون جگر گرفت
هرگاه خواست آن سوی ویران رود ز ضعف
در بین ره ، مدد ز یتیم دگر گرفت
سر را چو دید و با خبر از سر گذشت شد
ناچار، دست کوچک خود را به سر گرفت
با دست بی رمق ز رخش خاک و خون، زدود
و آنگاه بوسه زان لب خشکیده برگرفت
گفتا مرا فراق تو و شرم عمه کشت
کاین مرغ پر شکسته ازو بال و پر گرفت
بس حرف داشت، لیک توان بیان نداشت
وز عمر کوتهش سخن او اثر گرفت

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:25
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( من گریه میکنم به سر از پیکری که نیست ) *

1743

شعر حضرت رقیه (س) ( من گریه میکنم به سر از پیکری که نیست ) من گریه میکنم به سر از پیکری که نیست*
تو شکوه میکنی ز من از معجری که نیست
جارو زدم به پای تو خاک خرابه را
با چند تار گیسوی از خون تری که نیست
با این نگاه تار فقط دست میکشم
بر لعل خیزرانی ات از باوری که نیست
انگار که نه از سر تو چیز مانده است
نه دخترت ... که جز بدن لاغری که نیست
از آن شبی که آب به ما باز شد رباب
سرگرم بازی است... با اصغری که نیست
جا ماندم از بقیه و خوابم گرفته بود
بر دست های خسته آن مادری که نیست
از زیر سنگ و آتش و سیلی گذشته ام
دیدی اگر به بال کبودم پری که نیست
در پاسخ سوال تو از گوشواره ام
می پرسم از عمامه و انگشتری که نیست
یک نانجیب دخترکت را کنیز خواند
دور از نگاه ساقی آب آ

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:27
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری) *

1388

شعر حضرت رقیه (س) ( فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری) فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری
یا تکه‌هایی از بدنت را بیاوری
بی‌تن رسیده‌ای که برای دلم خبر
از تلخی نیامدنت را بیاوری
سر می‌نهم به نیت دامان تو بر آن
گر پاره‌ای ز پیرهنت را بیاوری
دردانه تو هستم و بوسم نمی‌کنی؟
یا رفته‌ای لب و دهنت را بیاوری؟
ای حنجر بریده به من قول می‌دهی؟
این بار شرح سوختنت را بیاوری؟
می‌دانم این که نعش خودت را نیافتی
می‌شد برای من کفنت را بیاوری
بابا، اگر دوباره سراغ من آمدی
یادت بماند این که تنت را بیاوری…
شاعر : احمد رضا قدیریان

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 17:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را) *

5840
1

شعر حضرت رقیه (س) ( خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را) خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را
تا قدری التیام دهد گوش پاره را
آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش
آبی نبود چاره کند این شراره را
ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه
هاجرشد و دوید به هرسو اشاره را
باران تازیانه و سیلاب سیلی ، اشک
تاریک کرده بود نگاه ستاره را
ازحال رفت ، بوته ی خاری پناه شد
درخواب دید کودکی و گاهواره را
درخواب دید رفته مدینه وتشنه نیست
لب جمع کرد خوردن آبی دوباره را...
زینب تمام همسفران را ردیف کرد
گم کرده بود دخترچندم ... شماره را ؟
شاعر : پروانه نجاتی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:12
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( آمدی گوشه ویران چه عجب!) *

3751
2

شعر حضرت رقیه (س) (  آمدی گوشه ویران چه عجب!) آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:41
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ ) *

1533
2

شعر حضرت رقیه (س) ( دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟ ) دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند؟
او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟
سعی ِ بسیار کند تا سر تو بردارد
با چه زجری سرت اندر بغل خود آرد
خاک و خون از دهن بسته ی تو باز کند
زیر لب شکوه زدست همه اغاز کند
اشکش افتاد به رخ چهره ی زخمیش بسوخت
دیده ی بسته ی خود بر لب زخمیت بدوخت
راه دیدن چو ندارد لب تو دست کشید
زخم خود کرده فراموش جراحات تو دید
دید قاری ِ نوکِ نیزه لبش پاره شده
جای چوبی به لبش دیده و بیچاره شده
گفت کی بر لب تو چوب فرود آورده ؟
قد از غم خم من را به سجود آورده؟
تار شد دیده من یا که تو خاکی شده ای
میهمان کنج تنور حرم کی شده ای ؟
خاک بر چهره ی تو از ره دور آمده ای
من بمیرم مگر ازکنج تنور آمده ا

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:45
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( تا ببیند دوباره بابا را ) *

1230

شعر حضرت رقیه (س) ( تا ببیند دوباره بابا را  ) تا ببیند دوباره بابا را
هی خودش را به هر دری میزد
دزدکی سمت نیزه ای می رفت
به سر ِ روی نی سری میزد
نیزه داران تمام خوابیدند
در دل شب به روی نی خورشید
قامت نیزه پیش او خم شد
آخر او روی ِ ماه را بوسید
با سرش حرف میزند آرام
از نگاهش ستاره می بارد
با لبش بذر بوسه ها را بر
لب و ابروی پاره می کارد
ماه ِ بر نیزه رفته ی امشب
بوی دود و تنور را داری
زیر باران ِسنگ شهرِ شام
زخمی از یک عبور را داری
چه قَدَر گفتمت نخوان قرآن
قلب من تیر میکشد از درد
بعد تو غصه هات پیرم کرد
میکنم التماس که "برگرد"
بعد تو قسمت من و طفلان
آتش و سنگ و دود شد برگرد
شام و کوفه نبوده ای بابا ...
عمه دیگر کبود شد برگرد
بعد تو رفته

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:50
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند) *

1896
3

شعر حضرت رقیه (س) (  ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند) ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند
لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده
مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند
گفته ام با بچه ها بابای من می آید و
دامن من را پر از اسباب بازی می کند
آسمان دیده، که هرشب تا دم صبحی رباب
با علیِ اصغرش در خواب بازی می کند
عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه
پس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟
من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟
شاعر :مهدی رحیمی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:53
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (از سفر عاقبت سرت آمد) *

4274
6

شعر حضرت رقیه (از سفر عاقبت سرت آمد) از سفر عاقبت سرت آمد
نور بر چشم دخترت آمد
شامیان طعنه ام دگر مزنید
پدرم از مسافرت آمد
عمه جان خیز و خانه جارو کن
پدر من برادرت آمد
زیر باران سنگ سنگدلان
چه بلائی سر، سرت آمد
لحظه سربریدنت بابا
با خودم گفتم که آخرت آمد
زیر خنجر به گوش خسته من
سوز آواز حنجرت آمد
یاد داری ز ناقه افتادم
خصم پست و ستمگرت آمد
تازیانه به دست با چکمه
بهر آزار دخترت آمد
کس نداند چها آنشب بر
یاس پاک و مطهرت آمد
قافله رفته بود و من تنها
مانده بودم که مادرت آمد
یاد داری شبی میانه راه
دختر تو برابرت آمد
دست آورد و بر لبت نرسید
ولی از روی نی سرت آمد
جان من با لبم پدر دیگر
روی لبهای پرپرت آمد

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:58
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (تنها به روی خاک خرابه نشسته است) *

1448

شعر حضرت رقیه (س) (تنها به روی خاک خرابه نشسته است) تنها به روی خاک خرابه نشسته است
بر چشم نیمه باز پدر چشم بسته است
دیگر به سر رسیده شب انتظار او
حالا پدر به دامن دختر نشسته است
بال و پری برای پریدن ندارد او
مثل کبوتریست که بالش شکسته است
با زحمتی تمام تو را در بغل گرفت
دست ضعیف و بی رمقش سخت خسته است
از آن قدیم مانده برایش فقط همین
یک جفت گوشواره ، که آن هم شکسته است
شاعر : محمد رضا شمس

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:01
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-( میل پریدن هست اما بال و پر، نه ) * علی اکبر لطیفیان

2257
1

شعر حضرت رقیه (س)-( میل پریدن هست اما بال و پر، نه ) میل پریدن هست اما بال و پر، نه
هر آن چه می خواهی بگو اما بپر، نه
حالا که بعد از چند روزی پپش مایی
دیگر به جان عمه ام حرف سفر، نه
یا نه اگر میل سفر داری، دوباره
باشد برو اما بدون همسفر، نه
با این کبودی های زیر چشم هایم
خیلی شبیه مادرت هستم، مگر نه؟!
از گیسوان خاکیم تا که ببافی
یک چیزها یی مانده اما آنقدر نه
‏ دیشب که گیسویم به دست باد افتاد
گفتم: بکش، باشد ولی از پشت سرنه
‏امروز دیدم لرزه های خواهرم را
در مجلسی که داد می زد: (ای پدر نه)
تو وقت داری خیزران ها را ببوسی
اما برای این لب خونین جگر نه؟!
ای میهمان تازه برگشته چه بد شد
تو آمدی و شامیان خوابند ورنه...
علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:04
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( من غنچهٴنشکفتهٴ بستان حسینم ) *

1708
2

شعر حضرت رقیه (س) ( من غنچهٴنشکفتهٴ بستان حسینم ) من غنچهٴنشکفتهٴ بستان حسینم
من نو گل پرپر به گلستان حسینم
پژمرده گلی ریخته از گلبن زهرا
من طفل نو آموز دبستان حسینم
من کودک معصومم و مظلوم رقیّه
از جسم حسینم من و از جان حسینم
یک آه جگر سوز ز سوز دل زینب
یک قطرهٴاشک از سر مژگان حسینم
من گنج نهان در دل ویرانهٴشامم
من شمع شب افروز شبستان حسینم
آن شب که به دیدار من آمد به خرابه
وقتی پدرم دید پریشان حسینم
همراه سر خویش مرا پای به پا برد
تا جنّت فردوس به دامان حسینم
جان بر سر سودای غمش دادم و شادم
کامروز حسین از من و من زان حسینم
قربانی حق شد پدرم شاه شهیدان
فخر من از آن است که قربان حسینم
شاعر : ریاض یزدی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:07
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( مشعل فروز ولایت، آیینه کوثرم من) *

1911
1

شعر حضرت رقیه (س) (  مشعل فروز ولایت،  آیینه کوثرم من) مشعل فروز ولایت، آیینه کوثرم من
زهرای زهرا خصایل ریحانه الحیدرم من
هر چند هستم به ظاهر، طفل یتیمی سه ساله
حتی چهل سا لگان را درکودکی مادرم من
طفلم ولیکن چه طفلی، طفل حسین شهیدم
یک فاطمه صبر و ایثار، یک زینب دیگرم من
طفل صغیر حسینم، نی نی، سفیر حسینم
فریاد سرخ ولایت، خون را پیام آورم من
ناموس بیت الولایم، شام است کرب و بلاپم
با یک مدینه کرامت، یک کربلا لشکرم من
وجه خدا شمع بزمم، ویرانه میدان رزمم
شام است تسلیم عزمم، ازکوه محکم ترم من
دیروز میدان عشقم، شمشیر فتح دمشقم
با عمه قهرمانم، هم گام و هم سنگرم من
با قامت کوچک خود، یک اسوه استقامت
با صورت نیلی خود، خورشید روشنگرم من
یاقوت از دیده سفتم، با

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:10
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( گر چه از ضعف تن از جا نتوان بر خیزم ) *

1271

شعر حضرت رقیه (س) ( گر چه از ضعف تن از جا نتوان بر خیزم ) گر چه از ضعف تن از جا نتوان بر خیزم
مژدهٴوصل تو کو کز سر جان برخیزم؟
کن قدم رنجه که چون خاک به ره بنشینم
پیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم
گر شبی با من ویرانه نشین بنشینی
از سر خواجگی کون ومکان بر خیزم
طفلم و آمده پیری به سراغم تو بیا
تا سحر گه ز کنار تو جوان برخیزم
اگر از دست شدم پا به سر خاکم نِه
تا به بویت ز لحد خنده کنان برخیزم
شاعر : علی انسانی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:13
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ز نور روی تو ویرانه طور سینا شد ) *

5262
3

شعر حضرت رقیه (س) ( ز نور روی تو ویرانه طور سینا شد ) ز نور روی تو ویرانه طور سینا شد
من از تجلی آن، چون کلیم مدهوشم
فشار غصه چنان بر گرفته راه نفس
که صد حدیث بِدل هست لیک خاموشم
به یاد آن رخ گل گون سرشکِ خونینم
هزار خرمن گل می کند در آغوشم
اگر گذشت زمان نام من برد از یاد
غم فراغ تو حاشا شود فراموشم
خرابه باغ و سر تو گل و منم بلبل
من این خرابه به باغ بهشت نفروشم
لباس تیره چه حاجت به تن مرا که مدام
ز دود آه جهانسوز خود سیه پوشم

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:15
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( تا آخرین ستاره شب را شمرده است ) *

1768
4

شعر حضرت رقیه (س) ( تا آخرین ستاره شب را شمرده است ) تا آخرین ستاره شب را شمرده است
‏اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگ های خرابه سپرده است
حتی برای پلک زدن هم توان نداشت
اصلأ نداشت باور این که نمرده است
جا باز کرده حلقه زنجیرهای سرخ
از بس که زخم های تنش را فشرده است
با یاد زجر نبض دلش تند می زند
یعنی تمامی بدنش زخم خورده است
با آستین پاره سرش را گرفت و گفت
عمه بگوکه رو سری ام راکه برده است؟
تا آخرین ستاره شب را شمرده باز
حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است
شاعر : حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:20
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( پدر من پسر فاطمه مهمان من است) *

1717
-1

شعر حضرت رقیه (س) ( پدر من پسر فاطمه مهمان من است) پدر من پسر فاطمه مهمان من است
عمه مهمان نه که جان من و جانان من است
کنج ویرانهٴشام و سر خونین پدر
آسمان در عجب از این سر و سامان من است
از بهشت آمده آقای جوانان بهشت
یوسف فاطمه در کلبهٴاحزان من است
اوست موسای من و غمکده ام وادی طور
آتش نخلهٴطور از دل سوزان من است
یاد باد آنکه شب و روز مرا می بوسید
اینکه امشب سر او زینت دامان من است
گر لبش سوخته از و سوز جگر
به خدا سوخته تر از لب او جان من است
می زنم بر لب او بوسه که الفت ز قدیم
بین این لعل لب و دیدهٴگریان من است
شاعر : موید مشهدی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:25
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ای رفته بی خبر به سفر از سفر بیا) *

1198
1

شعر حضرت رقیه (س) ( ای رفته بی خبر به سفر از سفر بیا) ای رفته بی خبر به سفر از سفر بیا
خواهی کسی خبر نشود بی خبر بیا
ای آفتاب سایه مگیر از سرم ببین
دامن پر از ستاره بود چون قمر بیا
چشمم چنان دو پنجرهٴانتظار شد
تا باز مانده پنجره هایم ز در بیا
از بس که سنگ روی تو بر سینه ام زدم
از سوزم آب شد دل سنگ ای پدر بیا
دانم که شه گذار به ویران نمی کند
امشب تو راه کج کن از این رهگذر بیا
بنمای روی و جان مرا رو نما بگیر
مپسند خون جان به لبی را هدر بیا
ایثار عمه بود اگر زنده مانده ام
او شد کمان ز بسکه مرا شد سپر بیا
شوق رخ تو پا نکشیده ز دل هنوز
از پا فتاده ام به سر من به سر بیا
شاعر : علی انسانی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:56
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ای جانِ باب از چه نگیری ببر مرا ) *

1653
0

شعر حضرت رقیه (س) ( ای جانِ باب از چه نگیری ببر مرا ) ای جانِ باب از چه نگیری ببر مرا
افکنده ای چو اشک چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر ز چه نامهربان شدی
مهر تو پیشتر بُد از این بیشتر مرا
رنجیده ای ز من که جوابم نمیدهی؟
دستی به رُخ بکش غمی از دل ببر مرا
نی پرسشی نه مرحمتی نی نوازشی
طاقت نمانده جان پدر این قدر مرا
با همرهان طریق وفا را مده ز دست
هرجا که می روی ببر ای همسفر مرا
بُد سایه تو بر سر و این است حال من
زین پس که نیستی تو چه آید به سر مرا
خورشید من تو بودی و ماهم تو، بی رخت
گو روز تیره شو شب از این تیره تر مرا
شاعر : وصال شیرازی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:59
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( یه دخترى تو خیمه‏ ها خواب اسیرى مى ‏بینه) *

3584
10

شعر حضرت رقیه (س) ( یه دخترى تو خیمه‏ ها خواب اسیرى مى ‏بینه) یه دخترى تو خیمه‏ ها خواب اسیرى مى ‏بینه
خواب مى ‏بینه رو صورتش اشك یتیمى می شینه
خواب مى ‏بینه سربابا رو نیزه قرآن مى‏ خونه
مى‏ خواد لباش رو ببوسه نمى ‏تونه نمى‏ تونه
خواب می بینه که نیمه شب گم شده تو بیابونا
یه خانم قد خمیده بهش میگه بیا بیا
خواب مى ‏بینه تنگ غروب خیمه ‏ها رو مى ‏سوزونند
راه فرار بسته شده بچه‏ ها رو مى ‏سوزونند
خواب مى ‏بینه گهواره رو دارند به غارت مى‏ برن
بچه ها رو توى قتلگاه برا زیارت مى ‏برن
خواب مى ‏بینه محاسن بابا تو دست دشمنه
به زیر دشنه عدو چه دست و پایى مى ‏زنه
خواب مى ‏بینه جلو چشاش سر بابا را مى ‏برن
خواب مى‏ بینه سواره‏ ها گوشواره‏ ها را مى ‏برن
خواب مى‏ بینه به ر

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:02
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( كنج خرابه ‏اى شام به باغبون خسته) *

5838
12

شعر حضرت رقیه (س) ( كنج خرابه ‏اى شام به باغبون خسته) كنج خرابه ‏اى شام به باغبون خسته
یاس سه ساله‏اى داشت رنجور و دل شكسته
گلهاى ناز باغش از بس که خسته بودند
بر دستهاى یاسش زنجیر بسته بودند
در پشت ناقه هاشان با گریه مى‏ دواندند
جسم نحیف و زارش برخاك مى‏ كشاندند
دشمن میانه‏ ى راه بى عذر و بی بهانه
مى ‏زد به جسم زارش سیلى و تازیانه
جلادهاى ظالم تا پیش مى‏ رسیدند
نازش به ضرب سیلى با خنده مى ‏خریدند
یاس عزیز بابا در نیمه شب دعا كرد
باباى مهربان را از عمق دل صدا كرد
با سر چو باغبان رفت یاس سه ساله ترسید
چون خورده بود سیلى چشمش دگر نمى ‏دید
با گریه گفت اى سر در پیش من نشستى
حالا بگو كه آیا باباى من تو هستى؟
چون دید باغبان را در خاك و خون نشسته
پیشانى

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:06
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( فخرم اینه تو دنیا كه دلم با رقیه است) *

5605
10

شعر حضرت رقیه (س) ( فخرم اینه تو دنیا كه دلم با رقیه است) فخرم اینه تو دنیا كه دلم با رقیه است
سبب خلقت من گفتن یا رقیه است
دل دیوونه من جز تو طالب نداره
بذا پات رو چشمام نگن صاحب نداره
الهى در همه عمر، در خونت بمونم
اسیر و دل سپرده فقط از تو بخونم
اگه عشقت نباشه همه دنیا حقیره
بمیره هر كى مى ‏خواد تو رو از من بگیره
همه عالم بدونه بى رقیه حقیرم
اسیر غصه و غم بى رقیه مى‏میرم
شماها كه به دنیا مایلید و اَسیرید
نمك زندگیمو دیگه از من نگیرید
همه عالم بدونه بى ‏بى مشكل گشایى
خدا نیستى تو اما كار خدایی داری
بى بى مهربونم همه بود و نبودم
بى‏بى تو رو مى ‏خوامت من با همه وجودم

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:08
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( سلام اى آخرین دلدار شیعه) *

2147
4

شعر حضرت رقیه (س) ( سلام اى آخرین دلدار شیعه) سلام اى آخرین دلدار شیعه
سلام اى مونس وغمخوار شیعه
سلام من به اعماق دل تو
كه باشد معدن اسرار شیعه
سلام من به خال هاشمى ‏ات
كه گردد محو آن انظار شیعه
سلام اى عاشقان سینه چاكت
نثارت اى گل بى خار شیعه
قسم برذات پاك كبریایى
كه نبود غیر تو كس یار شیعه
بیا بنما فرج كز دورى تو
گره افتاده اندر كار شیعه
بیا در بزم زهراى سه ساله
كه باشد قصه غمبار شیعه
سلام من به آن طفلى كه باشد
گل نیلوفر گلزار شیعه

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:10
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( بیا امشب در این ویرانه‏ ى من) *

1552
4

شعر حضرت رقیه (س) ( بیا امشب در این ویرانه‏ ى من) بیا امشب در این ویرانه‏ ى من
بیا اى سر در این كاشانه‏ ى من
بیا تا با نگاه با صفایت
شود ویرانه چون میخانه‏ ى من
بیا گردد سبو لبهاىِ خشكت
دوچشم خونى ات پیمانه‏ ى من
بیا تا زلف پر خاكستر تو
بیاید در میان شانه من
بیا تا بوسم آن روى چو ماهت
صفا یابد دل مستانه‏ ى من
بیا بر دامنم مهمان من شو
دهم جان را به تو جانانه‏ى من
بیا در شام غمها شمع من باش
به تو گردد، دل پروانه ى من
بیا تا كه لبان خونى ‏ات را
بشوید اشك دانه دانه ‏ى من
بیا بگشا دو چشم غرق خونت
ببین این محنت غمخانه ‏ى من
بیا لیلى من یك دم نظر كن
كه مجنون هم شده دیوانه‏ ى من
بیا تا در شب تاریكِ ویران
سرت گردد چراغ خانه ‏ى من
بیا تا همره هم سوى زه

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:14
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (آینه در آینه حیرانی ام) *

1824
3

شعر حضرت رقیه (س) (آینه در آینه حیرانی ام) آینه در آینه حیرانی ام
پیچ و خم زلف پریشانی ام
اول این قصه کجا بود و کی؟
سوره ی انگورم و آیات می!
رگ رگ من – تاک – جنون در جنون
ریشه ی در – خاک – جنون در جنون
مستم و در خویش شرابم کنید
در خم تشویش شرابم کنید
مستم و از جام شما جرعه نوش
شمعم و در عشق شما شعله پوش
پرسه ی پروانه ی در آتشم
شعله ی شمع است که سر می کشم
دستخوش باده و باد سحر
آتش و خاکستر من در به در
آتش و خاکستر من دست باد
عقل مرا ، عشق تو بر باد داد!
عشق ، مرا باز به طوفان سپرد
عشق ، مرا تا به خرابات برد
گوشه ی ویرانه خرابات من
دخترکی پیر مناجات من
دخترکی مرد تر از هر چه مرد
خانه خراب دل و خاتون درد
دخترکی نادره در نشئتین
شاهرگ زینب

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:29
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد