شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر سینه زنی شهادت حضرت رقیه(عزیز دل زهرا ) *

2159
3

شعر سینه زنی شهادت حضرت رقیه(عزیز دل زهرا ) عزیز دل زهرا
حسین غریب و تنها حسین
مرغ دل ما زند ، پر به هوایت حسین
قبلۀ عالم شده ، کرب و بلایت حسین
منم گدایت حسین ، منم گدایت حسین
کن نظری از کرم ، به این گدایت حسین
عزیز دل زهرا
حسین غریب و تنها حسین
چرا فتادی چنین ، به خاک صحرا حسین
غرقه به خون بی کفن ، ز جور اعدا حسین
سوخته از تشنگی ، تمام جانت حسین
تشنه چنین ندیده ، در لب دریا حسین
عزیز دل زهرا
حسین غریب و تنها حسین
ای پسر فاطمه ، چرا تو بی یاوری
تو حجت کردگار ، وصی پیغمبری
تو شاه بی نوایی
خدای را مظهری
در ره حق داده ای
هستی خود را حسین
عزیز دل زهرا
حسین غریب و تنها حسین
گریه به مظلومیت
پیمبران کرده اند
ناله ز داغ غمت
پیر و جان کرده اند

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

متن سینه زنی واحد شهادت حضرت رقیه (س) از میثم مطیعی -( سه ساله‌ ی حسینم و خرابه خونه‌ی منه ) *

13252
51

متن سینه زنی واحد شهادت حضرت رقیه (س) از میثم مطیعی -( سه ساله‌ ی حسینم و خرابه خونه‌ی منه ) سه ساله‌ ی حسینم و خرابه خونه‌ی منه

اشکای من تنها چراغ آشیونه‌ ی منه

وای‌، میگن رقیه، بی کس و کاره

میگن رقیه، بابا نداره

ولی تو بر میگردی و تموم میشه اسیری

از دست این نامحرما، گوشوارمو می گیری

وای بابای خوبم

خوش اومدی بابا ولی چرا لبات وا نمیشه؟

چرا تو چهره ی تو جای بوسه پیدا نمیشه؟

آه، با لب خونین، منو صدا کن

دلم گرفته، دلم رو وا کن

عمه می‌گفت که عاقبت، تموم میشه اسیری

از دست این نامحرما، گوشوارمو میگیری

وای بابای خوبم

بابای مهربون من تاول پاهامو ببین

تو های و هوی دشمنا عمه‌ی تنهامو ببین

وای، بیا بابا جون، که خیلی تنهام

تو رو می خونه، خشکی لبهام

تو میرسی با ذوالجناح، تموم می

  • دوشنبه
  • 5
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 13:09
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مثل گذشته بال و پر دارم ؟ندارم) *

1113

شعر شهادت حضرت رقیه(مثل گذشته بال و پر دارم ؟ندارم) مثل گذشته بال و پر دارم ؟ندارم
حال بپر، بال بپر، دارم؟ندارم
بی اطلاعم این که این مردم چه کردند
با معجرم، اما خبر دارم ندارم
گفتند: می آید پدر یعنی می آید؟
اصلاً مجالی تا سحر دارم؟ ندارم؟
**
عمه کمک کن آن توانی را که با آن
این پرده را از طشت بردارم ندارم
***
سر را گرفت و با خودش هی فکر می کرد
یعنی دوباره من پدر دارم ؟ندارم
هر چند زخمی ام ولی از زخم هایت
زخمی بگویی بیشتر دارم ندارم
با دیدن تو دردها از یاد من رفت
پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • سه شنبه
  • 29
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(پایم از بس که دویدم ز پی ات، آبله شد) *

2791
2

شعر شهادت حضرت رقیه(پایم از بس که دویدم ز پی ات، آبله شد) پایم از بس که دویدم ز پی ات، آبله شد
بس که محنت بکشیدم، ز دلم حوصله شد
قصدم این بود که دور از تو نباشم هرگز
چه توان کرد، که بین من و تو فاصله شد
تا تو بودی پدرا، جای من آغوش تو بود
تا که رفتی ز برم، کار من آه و گله شد
دی عزیز تو و دُردانه مادر بودم
لیکن امروز گُسسته ز هم آن سلسله شد
دشمن آن رحم ندارد که بپرسد از خویش
چه برین کودک آوارۀ بی راحله شد
گاه می افتم و گه می دوم، از پی نگران
که بسی فاصله بین من و این قافله شد
جای عباس در این بادیه خالی است حسان
که چنین آهوی گم گشتۀ زهرا یله شد
شاعر:حبیب الله چابچیان

  • سه شنبه
  • 29
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(بابا جون سلام عزیزم) *

2267
3

شعر شب سوم حضرت رقیه(بابا جون سلام عزیزم) بابا جون سلام عزیزم
با خودت صفا آوردی
اینجا ما چیزی نداریم
می دونم غذا نخوردی
اینجا ما غصه می خوردیم
غذامون غم شده بابا
کی تو رو اینجوری کرده؟
دندونت کم شده بابا
هرچی که طعنه شنیدم
من به رومَم نیاوردم
می دونستم که میایی
جلوشون کم نیاوردم
با همین دست شکسته
اینجاها رو جارو کردم
این دفه با بوی آتیش
لباسامو خوشبو کردم
موهای خاکی و سوخته
لبای زخمی و پاره
هر جوری باشی قشنگی
بابا جون عیبی نداره
صورت منم کبوده
موهای منم که سوخته
بابا جون گوشواره هامو
اون آقا برده فروخته
بابا جون یه شب نبودی
من توی صحرا جا موندم
یکی از پشت سر اومد
موهامو گرفت کشوندم
عمه جون اگه نبودش
روزی صد دفه می مُردم
مادرت زهرا رو

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(گیسوی تورا کمی مرتب کردم) *

1059

شعر شب سوم حضرت رقیه(گیسوی تورا کمی مرتب کردم) گیسوی تورا کمی مرتب کردم
ازداغ تنور و طشت زر تب کردم
لبهات مشبک شده بود و بوسه
تقدیم ضریح سرخ زینب کردم
یتیم گلایه
چون زجردراین سپاه لجبازی نیست
دورازتو بهشت جای دلبازی نیست
از دخترکان شام هم دلگیرم
گفتند یتیم خارجی بازی نیست
شهیدبوریا
در پیش سر و حسرت پا داشتنش!
ازصحبت معجرش ابا داشتنش
میرفت که بی کفن شود مثل پدر
می مرد برای بوریا داشتنش
دردسوخته
در شام زغم ،روزبه روزم بدتر
ازهرچه زمین خورده هنوزم بدتر!
صدبار،همان شعلهءخیمه ، بهتر
ازآتش تازیانه، سوزم بدتر

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(شبیه رقص آتش در عبور باد می لرزید) *

1539
3

شعر شب سوم حضرت رقیه(شبیه رقص آتش در عبور باد می لرزید) شبیه رقص آتش در عبور باد می لرزید
درونش بغض خاموشی پرازفریادمی لرزید
نشان ازضربه شصتی بی مهاباداشت برصورت
که از افکار دستی با چنین ابعاد می لرزید
زمستانی ترین فصل نزولش بر زمین بود و
کنار آتش این آذر ترین مرداد می لرزید
حرم دور سرش در حال گردش بود وقتی که
به گردش زخمهای آهن و فولاد می لرزید
وخورشیدنگاهش روبه خاموشی شتابان بود
کنار هر قدم چون کور مادر زاد می لرزید
به تعداد تمام زخمهای پیکرش سوگند
برای پرزدن تا لحظه میعاد می لرزید

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مثل گذشته بال و پر دارم ؟...ندارم) *

1321
1

شعر شهادت حضرت رقیه(مثل گذشته بال و پر دارم ؟...ندارم) مثل گذشته بال و پر دارم ؟...ندارم
حال بپر، بال بپر، دارم؟...ندارم
بی اطلاعم این که این مردم چه کردند...
با معجرم، اما خبر دارم ندارم
گفتند: می آید پدر،... یعنی می آید؟
اصلاً مجالی تا سحر دارم؟ ندارم؟!!
***
عمه کمک کن آن توانی را که با آن
این پرده را از طشت بردارم ندارم
***
سر را گرفت و با خودش هی فکر می کرد
یعنی دوباره من پدر دارم ؟... ندارم
هر چند زخمی ام ولی از زخم هایت
زخمی بگویی بیشتر دارم ندارم
ا دیدن تو دردها از یاد من رفت
پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دشمنت آمد و دستان دعایم را دید) *

1164

شعر شهادت حضرت رقیه(دشمنت آمد و دستان دعایم را دید) دشمنت آمد و دستان دعایم را دید
چهره مضطرب و غرق حیایم را دید
سعی کردم که نبیند ولی انگار نشد
زینت گوش و النگوی رهایم را دید
معجرم را به خدا سفت گرفتم اما
چادر خاکی و انگشت نمایم را دید
به دلیلی که نسب از تو گرفتم من را
آنقدر زد که ورم کردن پایم را دید
دست در دست پدر دختر شامی آمد
پای نی کودکی سر به هوایم را دید
زخم بازوم نهان بود و زن غسّاله
وقت غسلم اثر رنج و بلایم را دید...
شاعر:محسن ناصحی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(کاش می شد که پدر بار دگر باز ایی) *

933

شعر شهادت حضرت رقیه(کاش می شد که پدر بار دگر باز ایی) کاش می شد که پدر بار دگر باز ایی
من نشینم به گنار تو گل زهرایی
کاش می شد که پدر حال مرا می دیدی
از سرو صورتم از عمه تو می پرسیدی
کاش می شد که ببینی که پرم بشکسته
بارها از سر ناقه شده جسمم خسته
کاش می شد که ببینی سر من داد زدند
پیش چشم عمو عباس عمه را می زدند
کاش می شد که پدر باز مرا ناز کنی
گره از کار دل خسته ی من باز کنی
کاش می شد که به پایم نگری
با طلوعی تو مرا از دل این شب ببری
شاعر:حمید کریمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(نه چراغ پیش رویم که دلیل راه باشد) *

1165

شعر شهادت حضرت رقیه(نه چراغ پیش رویم که دلیل راه باشد) نه چراغ پیش رویم که دلیل راه باشد
نه کسی که پرسم از او، چو ره اشتباه باشد
نه یکی ز همرهانم، که ز دست من بگیرد
نبود مگر که یاد تو، خدا گواه باشد
شده ام اسیر دشمن، کشدم به هر دیاری
بجز از محبّت تو، چه مرا گناه باشد
گهی از خراش خاری، نگهی کنم به پایم
گهی از خیالت ای گل، نظرم به راه باشد
نکنم شکایت از تو، که خبر نگیری از من
که به من هرآنچه خواهی، همه دلبخواه باشد
دلم آرمیده عمری، همه زیر سایۀ تو
نتواند این دل اکنون، که جدا ز شاه باشد
نکند خیال دشمن، که نباشدم پناهی
ز سفر اگر بیاید، پدرم پناه باشد
ز ادب به پای هر گل، بنهاده سرگیاهی
چه شود اگر حسان هم، به تو گل گیاه باشد

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(من را در آغوشت دوباره میهمان کن) *

1158

شعر شهادت حضرت رقیه(من را در آغوشت دوباره میهمان کن) من را در آغوشت دوباره میهمان کن
این داغ ها را گوشه ی قلبم نهان کن
از روی نیزه شعر می خواند دو چشمت
از روی نیزه ، خطبه هایت را بیان کن
در دست هامان سنگ وچوب خیزران نیست
یک آیه ی قرآن بخوان ، آراممان کن
گفتم تو را می خواهم وخون گریه کردم
باران این خون گریه را رنگین کمان کن
بابا! تمام روسری ها را کشیدند
فکری به حال گیسوان دختران کن
این کودکانِ بی قرارِ تشنه لب را
اصلا خودت پایین بیا آرامشان کن
بگذار من در دست هایت پر بگیرم
یک عید قربانِ دگر را در جهان کن
حالا دوباره رو به سمت آسمان کن
من را درآغوشت دوباره میهمان کن
شاعر:نیره قاسمی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر نذر حضرت رقیه(می چکد از نگاه ها ، پنهان) *

1082

شعر نذر حضرت رقیه(می چکد از نگاه ها ، پنهان) می چکد از نگاه ها ، پنهان
اشک ها ، یادگار دریا یند
آسمان هم به گریه می آید:
وقتی از چشم کودکی ،آیند !
کودکی ، مانده در دل غربت
خفته ، اما ، درون ویرانه
آنکه ،روزی، نگاه زیبایش
شد حدیث هزار پروانه !
جرم او را کسی نمی دانست :
جرم پروانه را ، نمی دانند
آنچه مردم شنیده ، می گویند
رسم جانانه را ، نمی دانند
چشم ها ،را گشوده می نالید
در فضای غریب ویرانه
مثل شمعی ،که اشک می ریزد
در سکوت حزین یک خانه
ناله هایش اگر چه می گفتند:
غربت خانه ، کرده بی تابش
دور می زد ، درون تاریکی
لحظه لحظه ، نگاه بی خوابش
جستجو های او نشان می داد
انتظار کسی ، به جان دارد
سر به بالا گرفته ، می پرسید:
عمه ، این خانه آسمان دار

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(این جا بمان دختر تنت آتش نگیرد) *

1549
4

شعر شهادت حضرت رقیه(این جا بمان دختر تنت آتش نگیرد) این جا بمان دختر تنت آتش نگیرد
گلهای سرخ دامنت آتش نگیرد
صحرا برای بازی ات جایی ندارد
در این بیابان خرمنت آتش نگیرد
بر روی دامن می تکانی خون دل را
از غیرتش پیراهنت آتش نگیرد
امشب سکوتی تلخ داری تا وجودم
از سوز "بابا گفتنت" آتش نگیرد
داغ عطش بر روی لبهای تو خشکید
تا چشم های روشنت آتش نگیرد
بگذار بر روی زمین بار غمت را
تا جاده بعد از رفتنت آتش نگیرد
وقتی سر آییینه ها را می بریدند
آتش گرفتم تا تنت آتش نگیرد!
شاعر:مهری مهر منش

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 اسماعیل شبرنگ

شعر شب سوم حضرت رقیه(آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر) * اسماعیل شبرنگ

102

شعر شب سوم حضرت رقیه(آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر) آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر
آمدم گریه کنم چشم ترم سوخت پدر
چقدر با تو شباهت دارم خوب ببین
مثل موی سر تو موی سرم سوخت پدر
تا که دیدم پدر دخترک شامی را
یادت افتادم و دیدم جگرم سوخت پدر
سهم من از همه ی عمر تو گردید سه سال
دلم از زندگی مختصرم سوخت پدر
خیزران تا به لب تشنه ی تو کرد سلام
کلّ دنیا همگی در نظرم سوخت پدر
زجر ملعون همه جا طول سفر زجرم داد
شعله ای زد که تمام بصرم سوخت پدر
ضربه ی سیلی نامرد کبودم کرده
ضربه ای زد که تمام اثرم سوخت پدر
ناله کردم که بیایی و مراهم ببری
آنقدر ناله زدم دور و برم سوخت پدر

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 اسماعیل شبرنگ

شعر شب سوم حضرت رقیه(شام تاریک مرا نیست به جز تو سحری) * اسماعیل شبرنگ

103

شعر شب سوم حضرت رقیه(شام تاریک مرا نیست به جز تو سحری) شام تاریک مرا نیست به جز تو سحری
بی تو من ماندم و این غائله ی در به دری
کاش می آمدی و فاصله ها کم می شد
کاش می شد که بیایی و مرا هم ببری
روز و شب منتظرم تا زِ سفر برگردی
روز و شب رفت ولی از تو نیامد خبری
از همان روز که رفتی و حرم تنها شد
به خدا گشت نصیبم همه جا خون جگری
قاصدک گفت : که بابای من از ره آمد
ناگهان چشم من افتاد به طشتی و سری...
شب ویرانه ی من با سر تو روشن شد
تو به تاریکی این شام خرابه قمری
لب خونین تو بابا دل من را خون کرد
کاش بر حال دل خسته ی من پی نبری
هرکسی آمد و از پیکر تو چیزی برد..
سهم من از همه ی پیکر تو... مختصری
مثل خیمه دل من سوخت در آن عصر عطش
تونبودی که برایم کنی آنجا

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(هرچند بی تو دیدم... دوران پیریم را) *

1627

شعر شهادت حضرت رقیه(هرچند بی تو دیدم... دوران پیریم را) هرچند بی تو دیدم... دوران پیریم را
از یاد بردم اما... با تو اسیریم را...
چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را
واکن که سیر بینی... سیمای پیریم را...
از هر طرف که رفتم... زخمی به پبکرم خورد
ای وای اگر ببینی پای کویریم را
با تار تازیانه... با پود کعبِ نی ها
بر پیکرم تنیدند... فرش حصیریم را...
من را ببخش اگر باز... لکنت زبان گرفتم
بابا شکسته دستی... دندان شیریم را

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گردید شاد این دل غمگینم ای پدر) *

1113

شعر شهادت حضرت رقیه(گردید شاد این دل غمگینم ای پدر) گردید شاد این دل غمگینم ای پدر
کامشب تو آمدی پی تسکینم ای پدر
رأس بریده تو و طشت طلا عجب
باز این چه صحنه ای ست که می بینم ای پدر
امشب به ماه و زهره و پروین چه حاجتم
هستی تو ماه و زهره و پروینم ای پدر
ویرانه گلشن من و من عندلیب آن
رخسار توست لاله و نسرینم ای پدر
بعد از گذشت واقعه تلخ کربلا
این ساعت است لحظه شیرینم ای پدر
امشب مگر تو آمده ای تا به وقت مرگ
باشی ز مهر بر سر بالینم ای پدر
ترسم که آسمان ندهد آن قدر امان
تا ساعتی کنار تو بنشینم ای پدر
اطفال شام نانِ تصدق به من دهند
گویا گمان کنند که مسکینم ای پدر
این شعر جانگداز «مؤید» قبول کن
چون باز گفته قصه دیرینم ای پدر

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(تمام می شوم امشب در آخر قصه) *

1135

شعر شهادت حضرت رقیه(تمام می شوم امشب در آخر قصه) تمام می شوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصه...
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه
**
نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصه
بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصه
و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-
پری بماند و دیو ستمگرقصه
**
بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می ش

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(باز سر گشته و حيران شده­ام) *

1475

شعر شهادت حضرت رقیه(باز سر گشته و حيران شده­ام) باز سر گشته و حيران شده­ام
چه كنم سر به گريبان شده­ام
مانده ام بي سر و سامان شده­ام
شمعِ اين شامِ غريبان شده­ام
خاكِ غم سر نكنم پس چه كنم؟
گريه آخر نكنم پس چه كنم؟
پاره اي از جگرم بود كه رفت
قوتِ بال و پرم بود كه رفت
نفسم همسفرم بود كه رفت
روضه­ي آهِ حرم بود كه رفت
رفتنش پاك زمين­گيرم كرد
داغِ شرمنده گيش پيرم كرد
به رويِ آينه ام چنگ زدند
تا مي خورد به او سنگ زدند
نعره بر دخترِ دلتنگ زدند
نوحه اش را دَف و آهنگ زدند
خنده ها بر تب و تابش كردند
جگرم بود كبابش كردند
با من از كوچه­ي آشوب نگفت
همه­ي واقعه را خوب نگفت
از يهودي كه زدش چوب نگفت
با من از ساقِ لگدكوب نگفت
همگي را به حدِ كُشت زدند
چوب و سن

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(آهش فضای هر سحرش را گرفته است) *

1023

شعر شهادت حضرت رقیه(آهش فضای هر سحرش را گرفته است) آهش فضای هر سحرش را گرفته است
داغی تمامی جگرش را گرفته است
از کوچه ها رسیده تنش تیر می کشد
از بس که سنگ دور و برش را گرفته است
چشم انتظار دیدن گم کرده ی خود است
دیشب ز نیزه ها خبرش را گرفته است
بر حال و روز چشم نحیفش نکرد رحم
دستی نگاه مختصرش را گرفته است
جا مانده از حرارت خیمه به چهره اش
آتش کمی ز بال و پرش را گرفته است
بعد از غروب غارت غم بار خیمه ها
با آستین پاره سرش را گرفته است
خود را برای یک دو قدم راه می کشد
زینب بیا کمک، کمرش را گرفته است

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ماجرایست ماجرای سرت) *

1503

شعر شهادت حضرت رقیه(ماجرایست ماجرای سرت) ماجرایست ماجرای سرت
به لبم بود روضه های سرت
همه جاپشت نیزه ی سرتو
دخترت رفت پابه پای سرت
حسرت دخترت فقط این است
سرمن بود کاش جای سرت
نیزه دارتو باهمه لج کرد
دردسرشد پدربرای سرت
لب نی، سنگ، بی هوا سیلی
هرچه آمد سرم فدای سرت
چقدر مشکل است تشخیصت
نا مرتب شده نمای سرت
چه به این روز دختر آوردی
از سر نیزه سردر آوردی
جای سالم نمانده در تن من
آه زجر آوراست ماندن من
پاره شد تا لباس من خندید
چقدر بی حیاست دشمن من
چقدر وحشیانه می انداخت
غل وزنجیر رابه گردن من
بازوی من شکست وبی حس شد
مثل عمه شده شکستن من
غیرت عمه رابه جوش آورد
به روی خاک ها نشستن من
پدرم با سر آمده یعنی
شده نزدیک وقت رفتن من
شانه ام تیر م

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(انیس شیون و آهِ رقیه) *

1025

شعر شهادت حضرت رقیه(انیس شیون و آهِ رقیه) انیس شیون و آهِ رقیه
شدی بر نیزه ها ماهِ رقیه
ببر با خود مرا، خیری ندارد
پس از تو عمر کوتاهِ رقیه
×××
برایش باز شد باب نجاتی
شبی لبریز غم، اما حیاتی
دگر تاب جدایی را ندارد
شده ذکر لبش «عجل وفاتی»
×××
نگاهی نیمه جان و بی رمق داشت
دو چشم خون جگرتر از شفق داشت
چه کرده خیزران با قلب دختر
اگر جان داد از داغ تو حق داشت

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد) *

1191

شعر شهادت حضرت رقیه(زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد) زخم ها خورده ام و چشم ترم می سوزد
پلک زخمی شده ی چشم ترم می سوزد
خارها هم همه با دختر تو لج کردند
بی سبب نیست که پای سفرم می سوزد
ضربه از پشت که خوردم نفسم بند آمد
از همان شب به خدا این کمرم می سوزد
با عمو حرف بزن باز کند چشمانش
دل ندارم که ببینم قمرم می سوزد
وسط بازی شان دخترکان شامی
موی من بس که کشیدند سرم می سوزد
خواهشاً باز نکن صحبت بی معجریم
سر این حرف گشایی جگرم می سوزد
شاعر:مرتضی ملک محمدی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(من الذي أيتمني علي صغر سني) *

3790
4

شعر شهادت حضرت رقیه(من الذي أيتمني علي صغر سني) من الذي أيتمني علي صغر سني
پايِ دختر بچه وقتي غرق تاول ميشود
پا به پايش كارواني هم معطّل ميشود
دستْ بسته، خواب هم باشد بيفتد از شتر
پهلوان باشد دچار ِ دردِ مَفصَل ميشود
غير ِ موهايِ سرم در اين سفر از دستِ شمر
خواب هم آشفته و كابوس مقتل ميشود
حق بده با دست اگر دنبالِ لبهايِ توام
بعدِ چندي تار ديدن چشم تنبل ميشود
پاره هايِ چادرم را بسكه بستم رويِ زخم
چادرم دارد به يك معجر مُبَدَل ميشود
استخوان هايم ترك دارند، فكرش را نكن
تو در آغوشم بيايي مشكلم حَل ميشود
زجر من را ميكُشد اينجا، مرا با خود ببر
ماندنم دارد براي شام مُعضَل ميشود

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(اي پَركشيده آسمان ها در هوايت) *

1403
-1

شعر شهادت حضرت رقیه(اي پَركشيده آسمان ها در هوايت) اي پَركشيده آسمان ها در هوايت
اي نذرهاي عمه زينب ها برايت
بابا كه آمد از سفر جانِ رقيه
چيزي نگو، عمه به قربانِ صدايت
بابا كه آمد روسري ات را سرت كن
تا گم شود رنگِ كبودِ شانه هايت
شيري ست دندانت دوباره در مي آيد
اينقدر دستت را نكش بر لثه هايت...
شاعر:علی اشتری

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مرثیه حضرت رقیه خاتون(آمدی و شب سیاه من) *

4511
1

شعر مرثیه حضرت رقیه خاتون(آمدی و شب سیاه من) آمدی و شب سیاه من
عاقبت مثل روز روشن شد
همه دیدند من پدر دارم
روسیاهی نصیب دشمن شد
***
از همان ساعتی که رفتی تو
خنده بر من حرام شد بابا
مثل تو در غروب روز دهم
عمر من هم تمام شد بابا
***
«وای از ضربه دوازدهم »
که شده بانی اسیری من
هست زیر سر همان گودال
همه ماجرای پیری من
***
من بمیرم چه کرده با سر تو
خنجر کند قاتلت بابا
کاش جای تو دخترت می رفت
زیر سم ستور دشمن ها
***
تا که تو روی نیزه ها رفتی
حرمت ما ز چشم ها افتاد
جای دستی زخمت بر روی
گونه های رقیه جا افتاد
***
تا که تو روی نیزه ها رفتی
چادرم پاره پاره شد بابا
فکر و ذکر تمام کوفی ها
غارت گوشواره شد بابا
***
تا که تو روی نیزه ها رفتی
دشمنانت هج

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مُرد در ویرانه و ویرانه را آباد کرد) *

1384
1

شعر شهادت حضرت رقیه(مُرد در ویرانه و ویرانه را آباد کرد) مُرد در ویرانه و ویرانه را آباد کرد
دید بس بیداد و بر پا رسم عدل و داد کرد
مرگ این دُخت سه ساله شامیان و شام را
با خبر از راه حق، چون خطبۀ سجاد کرد
کس نبود در شام آگه از علی و از حسین
مکتب آل علی با مرگ خود ایجاد کرد
در دل شب شد سر شه شمع و او پروانه اش
شور عشقش سوخت هم خاکسترش بر باد رفت
بود رأس شه گل و او بلبل و آن سرخ گل
بلبل بشکسته پر را از قفس آزاد کرد
هدیه کس از بهر دختر می فرستد رأس باب؟
آل سفیان خوب اولاد علی را شاد کرد
کرد کار خون بابش، اشک آن طفل یتیم
واژگون بر فرق دشمن کاخ استبداد کرد
بهر غسلش حاجت آبی نبود غسّاله را
چون ز اشک زینب و کلثوم استمداد کرد
برد او جای کفن رخت اسیری زیر خا

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح و شهادت حضرت رقیه(من غنچۀ نشکفته بستان حسینم) *

1431
-2

شعر مدح و شهادت حضرت رقیه(من غنچۀ نشکفته بستان حسینم) من غنچۀ نشکفته بستان حسینم
من نوگل پرپر به گلستان حسینم
پژمرده گلی ریخته از گلبن زهرا
من طفل نوآموز دبستان حسینم
من کودک معصومم و مظلوم رقیه
از جسم حسینم من و وز جان حسینم
یک آه جگر سوز ز سوز دل زینب
یک قطرۀ اشک از بُن مژگان حسینم
من گنج نهان در دل ویرانۀ شامم
من شمع شب افروز شبستان حسینم
آن شب که به دیدار من آمد به خرابه
وقتی پدرم دید پریشان حسینم
همراه سر خویش مرا پای به پا بود
تا جنّت فردوس به دامان حسینم
جان بر سر سودای غمش دادم و شادم
کامروز حسین از من و من زانِ حسینم
قربانی حق شد پدرم شاه شهیدان
فخر من از آن ست که قربان حسینم
روشن کن این شام سیاهم که شعاعی
از روی چو خورشید درخشان حسینم
ب

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا!) *

1138

شعر شهادت حضرت رقیه(به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا!) به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا!
به ماه تا که تو را می دهم نشان بابا!
تو بعد نیزه و طشت و تنور و خورجین ها
شدی به کودک ویرانه میهمان بابا!
کلافه کرده مرا این خرابۀ تاریک
کلافه کرده مرا درد استخوان بابا!
هراس دارم از این کوچه های نامحرم
ز بس که طعنه شنیدم از این و آن بابا!
خرابه تکیه و منبر شده است دامانم
گلوی تشنه و زخم تو روضه خوان بابا!
تو زخم روی لبت خورد و من سر جگرم
ز بس که زد به لبت چوب خیزران بابا!
تو را به گودی مقتل کشیده اند و مرا
کسی به سمت خرابه کشان کشان بابا!
کشید زلف تو را مشت شمر در گودال
کشید موی مرا دست ساربان بابا!

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد