شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه (س) ( امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی؟) *

1279
2

شعر حضرت رقیه (س) (  امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی؟) امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی؟
گامی در این سکوت اسیرانه می زنی؟
ای روشنای دیده ی دل های تیره بخت
امشب سری به خانه ی پروانه می زنی؟
یک لحظه تا غریب دلم حس کند تو را
دستی دراین غروب غریبانه می زنی؟
در موج گریه از نفس افتاده دخترت
با دست مرگ یک دو نفس چانه می زنی؟
گیسوی کودکانه ام آشفته وقت مرگ
موی مرا برای سفر شانه می زنی؟
بابا! دلم برای تو یک ذرّه شد بگو
سر می زنی به دختر خود یا نمی زنی؟
شاعر: خلیل عمرانی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:29
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) ( گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر ) *

2233
4

شعر حضرت رقیه (س) ( گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر ) گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر
هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندم
عمه دقت میکند هر شب به مویم بیشتر
مهدی رحیمی :شاعر

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:30
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( صبر را معنا و مفهومي به نام زينب است) *

1915
2

شعر حضرت رقیه (س) ( صبر را معنا و مفهومي به نام زينب است) صبر را معنا و مفهومي به نام زينب است
احترام عشق هم از احترام زينب است
شهر بي ميخانه و ساقي نباشد شهر عشق
نشئگان عشق را مستي زجام زينب است
فرش را تا عرش پيمودن نه كار هر كسي است
اين مسافت هر چه باشد زير گام زينب است
كيست زينب علم اول علم آخر پيش اوست
متن عاشورا مدون با پيام زينب است
كيست زينب در صواب شاهدان حق شريك
ثبت در اسناد عاشورا سهام زينب است
عشق يعني سز فرازي سر شكستن پيش يار
شيوه از سر گذشتن در مرام زينب است
دستهايش بسته سر بشكسته مغرد چو شير
وحشت حكام جور از انتقام زينب است
بغض زينب در گلو يعني مهيب انفجار
انفجار نسلها با اهتمام زينب است
مي زند فرياد فريادي كه حيدر گونه است
ازدحام اهل

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:34
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( اي عم،به فدات جسم زارم) *

1377
1

شعر حضرت رقیه (س) ( اي عم،به فدات جسم زارم) اي عم،به فدات جسم زارم
من طاقت تشنگي ندارم
دست من و دامنت،عمو جان
خون من و گردنت،عمو جان
بنگر که خرپن ودل کبابم
بی باب زبهر قطره آبم
رحمی به صغپری من زار
غپر از تو نبد مرا پرستار

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 10:11
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( به هر مَحمل زنان زار و مضطّر) *

1562
1

شعر حضرت رقیه (س) ( به هر مَحمل زنان زار و مضطّر) به هر مَحمل زنان زار و مضطّر
ميان مردمان شوم ابتر
چو مى كردم به سوى آسمان رو
سر بابم بديدم روى بر روى
چه گويم من قلم از كار افتاد
زبانم ديگر از گفتار افتاد
يقين دارم كه از اين جور امّت
بر احمد شد مصيبت خانه جنّت
چو رو اندر خرابه يك دم آرم
به خود سوزم دوصد ناله برآرم
چو يادآرم ز رأس شاه مظلوم
يزيد و چوب آن ملعون ميشوم
به طشت زر چو ديد آن شاه اكرم
به خود لرزيد از آن عرش اعظم
چنان آه شَرَر بارم برآيد
سِزَد جانم ز تن زين غم درآيد
به محشر گر نبود اين دادخواهى
فنا مى گشت از مه تا به ماهى
نه بتواند زبان گويد چه ها كرد
به آل مصطفى از ظلم بى حد
چه گويم من از آن بدتر ز شدّاد
ز ظلمش اندر آن مجلس به سجّاد

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 10:12
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه) (س) (از خيمه بيرون مي زنه) *

1086
1

شعر حضرت رقیه) (س) (از خيمه بيرون مي زنه) از خيمه بيرون مي زنه
شايد دلش آروم بشه!
با يه نگاه به آسمون
برق چشماي سه ساله خورشيد و كور مي كنه...
نكنه يه وقتي دير بشه
از خيمه بيرون مي زنه
شايد دلش آروم بشه!
با يه نگاه به آسمون
با خودش نجوا مي كنه
آسمون مثل دلش گرفته است!
پس چرا بابام نيومد؟!
يه بار ديگه به آسمون خيره ميشه!
آسمون كه آبي بود!
چرا خاكستريه؟
برق چشماي سه ساله خورشيدو كور مي كنه
از نيگاهش شرمگين
مونده ميون آسمون!
بابا هر روز ميومد!
چرا هوا اين جوريه؟
ورشيد خودش روباخته بود!
انگاري خشكش زده بود!
پس چرا خورشيد نميره؟!
پس كي اذونِ ظهر ميشه؟
آروم آروم بلند ميشه
سجاده رو بر ميداره
واسه بابا پهن بكنه

آه اگه بابايم بياد!!!
اينهمه ب

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 10:15
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( جهان بدون وجودت خرابه عدم است) *

1739
1

شعر حضرت رقیه (س) ( جهان بدون وجودت خرابه عدم است) جهان بدون وجودت خرابه عدم است
خرابه با گل رويت وجود دم به دم است
به چشم كودك عاقل مرا نگاه مكن
كسي كه عشق ندارد به عقل متهم است
هزار كعب ني و دشنه گر قلم گردند
براي گفتن يك ضرب تازيانه كم است
ميان خنده اين چشمهاي بي پروا
يتيم را به تماشا گذاشتن ستم است
بگو براي چه دشنام مي دهند مرا؟
رقيه ترجمه زخمهاي محترم است
شاعر : رضا جعفری

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 10:21
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست) *

2401
7

شعر حضرت رقیه (س) ( ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست) ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست
سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست
از چادر من رنگ لبش تیره تر است
جای ضربات چوبِ خزران پیداست
بابا چه شد امشب تو به ما سر زده ای
بی شک که همیشه لطف حق شامل ماست
نیمی زرُخِ تو قابل تشخیص است
زیرا یکی از دو چشم من نابیناست
آمد به عیادتم شبی دُختِ یزید
دیدم که وقار خود کُنم حفظ به جاست
او داشت به تن لباسی از جنس حریر
امّا تنِ من لباسی از از حُجب و حیاست
پرسید که تبار و از نسلِ که ای
کاین گونه وجود تو پُر از عشق و صفاست
گفتم که ز نسل حیدر کَرّارم
بابام حسین و مادرم خیرُ نساست
می گفت برایم از ابوالفضل بگو
گفتم که عموی من خداوند وفاست
تا بود کسی به ما جسارت ننمود
تا رفت بب

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( من از این رنج و بلا جان میدهم) *

1330
0

شعر حضرت رقیه (س) (  من از این رنج و بلا جان میدهم) من از این رنج و بلا جان میدهم
از مصیبت ها خدا جان میدهم
تو که رفتی اشک در چشمم نشست
چون شدم از تو جدا جان میدهم
عمه بالای بلندی داد زد
تا که گرید بر شما جان میدهم
یک نفر انگشت و انگشتر ربود
رفت چون غارت ردا جان میدهم
تا که راس خونی و زخمی تو
دیده ام بر نیزه ها جان میدهم
زیر مشت و ضربه پای عدو
عمه جایم شد فدا جان میدهم
خنده ها کردند دخترهای شام
گفته اند هستی گدا جان میدهم
از سر شب من که دلتنگت شدم
گفته ام بابا بیا جان میدهم
بار دیگر چون تو را من دیده ام
نذر من گشته ادا جان میدهم
تو حلالم کن مرا ای عمه جان
در خرابه جا به جا جان میدهم
شاعر: جواد قدوسي

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:19
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز) *

7996
15

شعر حضرت رقیه (س) ( گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز) گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز
می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز
گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز
منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز
گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز
بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز
خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز
غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:21
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟) *

1340

شعر حضرت رقیه (س) (اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟) اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟
بابا چه کرده ای که چنین با تو تا کنند؟
اصلا برای چه عصبانی ست حرمله
زجر و سنان چرا به تو چپ چپ نگا کنند؟
اینها به فکر دست شکسته که نیستند
با مشت و با لگد سر من سر و صدا کنند
این شمر و زجر هی سر من داد میکشند
هی میزنند و عقده دل از تو وا کنند
باور بکن که عمه سپر شد برای من
چیزی نمانده بود سرش را جدا کنند
آقاهه تا مرا بزند خنده میکند
اینها فقط برای زدن خنده ها کنند
بابا دلم گرفته بگو تا برای من
یک روضه از سر علی اصغر به پا کنند
آنقدر موی دخترکت را کشیده که...
آمد طبیب،گفت که او زجرکش شده
شاعر : جواد دیندار

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:24
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر) *

1529
2

شعر حضرت رقیه (س) (  دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر) دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر
عمر من آنقدر نیست اما دگر پیرم پدر
آمدی آری بیا خود را نمایان کن ببین
از زبان زخمِ زبانهاشان چه دلگیرم پدر
نیشتر می زد به قلبم دختری با طعنه گفت :
دخترک بابا ندارد ! لیک من شیرم پدر
انقلابی می کنم با گریه در شام بلا
از تمام شامیان حق تو می گیرم پدر
وقت میدان رفتنت بابا مرا یادت نبود ؟
تو نگفتی میروی من بی تو می میرم پدر ؟
راستی فهمیده ای از قافله جامانده ام ؟
راستی فهمیده ای دیگر زمین گیرم پدر ؟
شاعر: عليرضا عنصري

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:26
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت) *

1459
0

شعر حضرت رقیه (س) ( یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت) یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت
سوزش موی سرم بابا طبیعی گشته است
میرسید از پشت سر موی سرم را می گرفت
از سر لج بازی اش... تا گریه ام در آورد
گاه پس میداد و گاهی - چادرم را - می گرفت
محض سوغاتی برای دخترش با یک تشر
هم النگوها و هم انگشترم را می گرفت
در نمی آورد ز گوشم گوشواره ، می کشید
آنقدر که خون تمام معجرم را می گرفت
آن لگدهایی که میزد می نشست برصورتم
قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت
شاعر: عليرضا خاكساري

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( وقتی که پدر سه ساله اش را می دید) *

1278
4

شعر حضرت رقیه (س) ( وقتی که پدر سه ساله اش را می دید) وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید
شلاق و شب و تاول سرخ پایش...
تنها به خدا فقط خدا می فهمید...
شاعر: اقبال نوری

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:31
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( جانِ رقیه جای سرت دامن من اســـــت ) *

1179
3

شعر حضرت رقیه (س) ( جانِ رقیه جای سرت دامن من اســـــت ) جانِ رقیه جای سرت دامن من اســـــت
راه وصــــــال ما طَبَق دشمن من است
بر نیزه دیده ای که چه کردند با حــــــرم
آثار دیده هـــــــای تو روی تن من است
هرگز نمی شد عاقبتت این چنین ولـــی
در معرکه کجا سپرت جوشن من است؟
کارم همان غروب! همانجا تمام بـــــــــود
ایثار خواهرت سبـــــب ماندن من است
آنقدر جای من کتک و تازیانه خـــــــــــورد
دِینَش الی الابد به خـدا گردن من است
بابا ببین سه ساله تو هفت ســــاله شد
دندان دلیل ناب سخن گفتـــن من است
دندان شیریّم به روی خــــاک و لَختـــــــۀ
سرخ لب و لثه گل افتادن مـــــــن است
دستی به روی صورتم و دست دیگــــــرم
جای نگاه تار، ره دیـــــدن مـــــــن است

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (هي نقشه مي كشند كه بلوا به پا كنند) *

1154
3

شعر حضرت رقیه (س) (هي نقشه مي كشند كه بلوا به پا كنند) هي نقشه مي كشند كه بلوا به پا كنند
من را به درد بي پدري مبتلا كنند
اينها تمام از پدرت زخم خورده اند
پس آمدند از دل خود عقده وا كنند
گفتند:-تا كه سر ببرند از تو-مي شود
از دختري سه ساله پدر را جدا كنند
تنها به كشتن تو رضايت نمي دهند
اي كاش بعد از اين بدنت را رها كنند
انگشتر تو كاش به دست رقيه بود
تا بيشتر حقارت خود بر ملا كنند
در بين كوچه باز نشد عقده هاشان
آنقدر مي زنند تنم را سيا كنند
هي مي كشند موي مرا چادر مرا
شايد كه زخم كهنه خود را دوا كنند
من كودكم ز عمه من كاش بگذرند!
وز رشته هاي چادر زينب حيا كنند
قرآن بخوان كه بين حسينيه شيعه ها
صف بسته اند تا كه به ما اقتدا كنند
شاعر : محسن ناصحی

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:36
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( مرهم كنون به زخم رسيده ... چه فايده ! ) *

1725
3

شعر حضرت رقیه (س) ( مرهم كنون به زخم رسيده ... چه فايده ! ) مرهم كنون به زخم رسيده ... چه فايده !
بابا سرت رسيده ... بريده ؟ چه فايده !
امشب كه آمدي به خرابه ببينمت
سويي نمانده است به ديده چه فايده
تو آمدي كه بوسه زني جاي سيلي ام
با اين لب بريده بريده چه فايده
مي خواستم به پاي تو خيزم پدر، ولي
قدم شبيه عمه خميده چه فايده
از دست هاي پر ورمم چه توقعي است
از پاي روي خار دويده چه فايده
گيرم كه گوشواره برايم خريده اي
من لاله گوش هام بريده چه فايده
گفتم كه عشوه مي كنم و ناز مي خري
حالا كه رنگ و روم پريده چه فايده
مي خواستم فقط تو كشي دست بر سرم
رفتي و دست غير كشيده چه فايده
رضا رسول زاده

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( از قافله جا ماندم و تنها بودم) *

1316
1

شعر حضرت رقیه (س) (  از قافله جا ماندم و تنها بودم) از قافله جا ماندم و تنها بودم
افتادم و كل بدنم خاكي بود
دشنام و كتك ، پدر نمي دانم زجر
از چه ز من و تو و عمو شاكي بود
شاعر : مصطفي شالباف

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:54
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (پیرهن را یادگار مادرش را پس بده) *

1179
1

شعر حضرت رقیه (س) (پیرهن را یادگار مادرش را پس بده) پیرهن را یادگار مادرش را پس بده
بی حیا انگشت و آن انگشترش را پس بده
این عروسک مال تو این تکه نان را هم ببر
هر چه می خواهی بزن اما سرش را پس بده
چشم و نامحرم زیاد است بر سر بازار شام
عمه ام طاقت ندارد معجرش را پس بده
آیه آیه شد علی اکبر ، و بابایم خمید
جان زهرا آیه های کوثرش را پس بده
کل امید دل بابا علی اکبر است
مصطفی و مادر و آن حیدرش را پس بده
اصغرم را من خودم دیدم که گرگی میدرید
راس او را که ربودی پیکرش را پس بده
بی قرار اصغر است و چشم او گریان رباب
پس بیا و مرحم چشم ترش را پس بده
آب ها مال شما و مشک ساقی مال تو
لا اقل دست امیر لشکرش را پس بده
هر دو چشمان عمویم مثل گوهر بوده اند
دست او را ک

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:23
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ ) *

2346
4

شعر حضرت رقیه (س) ( بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ ) بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟
اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟
از درد بازوی شکسته هر شبم را
دور خرابه گشتم و بیدار بودم
وقتی برای چند قدم کودکانه
محتاج یاری سرِ دیوار بودم
اول که دوری از تو و دوم صبوری
از اولش از این سفر بیزار بودم
دور از تو چشم عمو عباس بابا
از صبح امروز تا غروب بازار بودم
از این همه زحمت که من دادم به عمه
دیگر خودم فهمیده ام سربار بودم
شاعر: محسن خان محمدي

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:24
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی ) *

3659
3

شعر حضرت رقیه (س) ( بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی ) بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی
در محفل غریب یتیمان خوش آمدی
بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی
حالا که شد سه ساله ی تو پیر آمدی
اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن
این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن
قدری بکش تو ناز من نازدانه را
تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را
قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد
پایم ز درد آبله ها تیر می کشد
با عمه پا به پای اسیران دویده ام
دنبال قافله به بیابان دویده ام
بر دامنم گذاشته عمه سر تو را
شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را
چون صورت تو صورت من زخم خورده است
اصلا تمام قامت من زخم خورده است
چشم انتظار دختر تو شهر شام بود
دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود
در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم
یکبار

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:28
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( نیمه ی شب ماه تابان آمده ) *

1207
3

شعر حضرت رقیه (س) ( نیمه ی شب ماه تابان آمده ) نیمه ی شب ماه تابان آمده
گوشه ی ویرانه مهمان آمده
خانه ام را آب و جارو می کنم
فرش راه یار گیسو می کنم
می نهم بر دامنم خونین سرش
می زنم بوسه به پاره حنجرش
ای پدر چون لاله ای پژمرده ام
صبح تا شب تازیانه خورده ام
کعب نی افتاده بر جانم ، ببین
ارغوانی روی رخشانم ببین
بس دویدم پشت پای قافله
پر شده پایم ز زخم آبله
وای از شام غریبان ای پدر
وای از شب در بیابان ای پدر
یک نفر موی سرم را می کشید
یک نفر هم معجرم را می کشید
یک نفر چادر ز دوش من کشید
یک نفر زیور ز دوش من کشید
آتش و گیسوی من ... یا فاطمه
ضربه و پهلوی من ... یا فاطمه
شاعر: رضا رسول زاده

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:56
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای) *

1179
2

شعر حضرت رقیه (س) (مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای) مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای
زهرا ، چقدر شبیه زهرا شده ای
امشب من و مادرت نگاهت کردیم
با چادر مادرم چه زیبا شده ای
با خواندن هر قنوت خود با لبخند
دختر تو عزیز دل بابا شده ای
مجنون ته صف چشم به جودت بسته
در قصه عاشقان تو لیلا شده اید
در چشم تو خیره میشوم می نگرم
با پنجه پا به سمت من پا شده ای
گفتم ز فراز نیزه ای دختر من
تو پیر زنی مگر؟ چنین تا شده ای!
دیدم که سرم میان آغوشتــ بود...
...گفتند همه ، ام ابـیها شده ای
در این شب سوم محرم بانو
تو رازق اشک هیئتی ها شده ای
شاعر : ایمان کریمی

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای) *

1874
1

شعر حضرت رقیه (س) ( مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای) مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای
نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای
یکی دو تا ...نه ...نه ...با دوازده ضربه
بریده است سرت شمر بی حیا ای وای
دختر کوفه که به حرمله میگفت عمو
به سوی دخترکت آب دهان می انداخت
شاعر : علیرضا خاکساری

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:11
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) ( رد پاي زجر دور خيمه ها پيدا شده ) *

1689
1

رباعی حضرت رقیه (س) ( رد پاي زجر دور خيمه ها پيدا شده ) رد پاي زجر دور خيمه ها پيدا شده
دخترم او با كسي شوخي ندارد ميزند
عليرضا خاكساري

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:16
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا - ولی ) *

1817
2

شعر حضرت رقیه (س) ( تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا - ولی ) تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟؟
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟؟
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
شاعر: عليرضا خاكساري

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:19
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( پدر نداشت...برادر نداشت...ستاره نداشت) *

1515
2

شعر حضرت رقیه ( پدر نداشت...برادر نداشت...ستاره نداشت) پدر نداشت...برادر نداشت...ستاره نداشت
و گوشواره که هیچ، کاش گوش پاره نداشت
و دخترک که پر از آبله است حنجره اش
توان برای تنفسی دوباره نداشت
نفس نداشت...حس نداشت...درد...را نمیدانم
چگونه درد نکشد دختری که چاره نداشت؟
چگونه درد نکشد دختری که جز بغضش
برای شعر پدر هیچ استعاره نداشت؟
خدا کند که بمیرم پدر...همین امشب
و دخترک که نیازی به استخاره نداشت
پدر ! خلاصه شدی در سری که بر نیزه است
سر قشنگ تورا کاش آن سواره نداشت
و من خلاصه شدم در تنی سیاه و کبود
و گوش کوچک من جای گوشواره نداشت
ببین چه کم شده مویم، پر از گره شده است
و سوخت پدر چون چاره جز اشاره نداشت
نزن...نکش...سر من درد میکند نامرد
پدر دوباره

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:22
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( قافله رفته بود و در خوابم) *

1209
1

شعر حضرت رقیه ( س) ( قافله رفته بود و در خوابم) قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدينه پيچيده
خواب ديدم پدر ز باغ فدك
سيب سرخي براي من چيده
قافله رفته بود ومن بي جان
پشت يك بوته خار خشكيده
بر وجودم سياهي صحرا
بذر ترس و هراس پاشيده
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب،ناتوان ز فريادي
ماه گفت:اي رقيه چيزي نيست
خواب بودي ز ناقه افتادي
قافله رفته بودودلتنگي
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه ديدم گفت:
طفلكي باز هم كه جامانده!
قافله رفته بودو تاول ها
مانعي در دويدنم بودند
خستگي،تشنگي،تب بالا
سد راه رسيدنم بودند
قافله رفته بودو مي ديدم
مي رسد يك غريبه ازآن دور
ديدمش-سايه اي هلالي شكل-
چهره اش محو هاله ای از نور
ازنفس هاي تندو بي وقفه
وحشت و اضطرا

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:40
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( سری که بر سر نی باد را تکان می داد) *

1373
1

شعر حضرت رقیه ( سری که بر سر نی باد را تکان می داد) سری که بر سر نی باد را تکان می داد
ندید دخترکی را که داشت جان می داد
ندید دختر بیچاره را که در خیمه
به عمه جسم لگد خورده را نشان می داد
و عمه گفت: «عزیزم! ندارد اشکالی»
به غیر این چه جوابی به این و آن می داد؟
و قصه لگد و کوچه را روایت کرد
که حق چگونه در آنجا به او توان می داد
گریست عمه، به خود گفت کاشکی می شد
کمی به دختر معصوم آب و نان می داد
نگاه دخترک انگار رنگ زهرا داشت
که بوی چادر بانوی بی نشان می داد
کسی سیلی اول به دست او ... ای کاش
مجال گفتن الغوث و الامان می داد
یتیم ها همه در امتحان قبول شدند
و عمه بود که آن روز امتحان می داد
به طرز بستن معجر نگاه می کردند
که عمه زینب شان داشت یادشان

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:42
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (همه امید بچه ها ...عمه ) *

3875
9

شعر حضرت رقیه (همه امید بچه ها ...عمه ) همه امید بچه ها ...عمه
نشد از ما دمی جدا عمه
تا عمو در کنار علقمه ماند
شد ابلفضل خیمه ها عمه
پدرم روی خاک و نیمه ی شب
از پی بچه ها دوتا عمه
هر طرف ناله در بیابان بود
شد همه دشت یک صدا: عمه!
عمه از خیمه تا به مقتل رفت
گفتم عمه نرو ... کجا عمه؟
شبی از ناقه تا که افتادم
ناله کردم بیا بیــــا عمه ....
مانده ام بانویی که آن شب بود
مادرم فاطمه است یا عمه؟
هر کجا تازیانه بالا رفت
زود تر گشت جان فدا عمه
شهر تا ازدهام شد طفلی
داد زد زیر دست و پا عمه
کاش عمو بود تا که در نورش
بکشد خار پای ما عمه
تا نبینیم گریه ی هم را
من جدا گریه و جدا عمه
دیشبی را دلم به دریا زد
شکوه آغاز کرد با عمه
که مگر نیست احترام

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:57
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد