پیرهن را یادگار مادرش را پس بده
بی حیا انگشت و آن انگشترش را پس بده
این عروسک مال تو این تکه نان را هم ببر
هر چه می خواهی بزن اما سرش را پس بده
چشم و نامحرم زیاد است بر سر بازار شام
عمه ام طاقت ندارد معجرش را پس بده
آیه آیه شد علی اکبر ، و بابایم خمید
جان زهرا آیه های کوثرش را پس بده
کل امید دل بابا علی اکبر است
مصطفی و مادر و آن حیدرش را پس بده
اصغرم را من خودم دیدم که گرگی میدرید
راس او را که ربودی پیکرش را پس بده
بی قرار اصغر است و چشم او گریان رباب
پس بیا و مرحم چشم ترش را پس بده
آب ها مال شما و مشک ساقی مال تو
لا اقل دست امیر لشکرش را پس بده
هر دو چشمان عمویم مثل گوهر بوده اند
دست او را ک
- جمعه
- 24
- آذر
- 1391
- ساعت
- 13:23
- نوشته شده توسط
- سیده زینب فیض