شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه ( س) (از فرط ضعف، دست به دیوار برده ام ) *

1975
2

شعر حضرت رقیه ( س) (از فرط ضعف، دست به دیوار برده ام ) از فرط ضعف، دست به دیوار برده ام
در کودکی شیبه زنی سالخورده ام
چشمان کوچکم دگر تار می روند
از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام
بابا تن سه ساله ی تو درد میکند
و من به پیش عمه شکایت نبرده ام
دندانهای شیری من را شکسته اند
آن لحظه ای که دل به صدایت سپرده ام
هی درد من کشیدم و از ترس دشمنان
با ترس زانوان خودم را فشرده ام
بابا ببخش که نیمه رمق حرف میزنم
چند روز میشود که چیزی نخورده ام
هی غم کنار راس تو تکثیر میشود
هی دخترت کنار سرت پیر میشود
هی حرمله به چشم ترم آب می دهد
گهواره را جلوی رباب... تاب می دهد
بابا بیا که کل تنم درد می کند
گوشم ، لبم ، سرم ، دهنم درد می کند
بابا کبودیهای تنم را تو دیده ای؟!
لکن

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:10
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه ( س) (کسی نشان دهدم رد پای بابا را ) *

1593
5

شعر حضرت رقیه ( س) (کسی نشان دهدم رد پای بابا را ) کسی نشان دهدم رد پای بابا را
جدا کند ز تنم تیغ و خار صحرا را
ز فرط تشنگی و ضربه های پی در پی
گمان کنم که نبینم طلوع فردا را
صدای طبل و نگاه حریص این مردم
روانه کرده به خیمه حدیث غم ها را
به روی نیزه سری می کند مرا آرام
صبور می کند این طفل زار و تنها را
دوباره می شکنم از نبودن دستی
که می برد به اشاره یتیمی ما را
نوا گرفته دلم غصه ها خورم هر شب
گذر دهد به من انگار لیل یلدا را
همیشه بوده سوالی به دشت کرب و بلا
چه کس ربوده زگوشم نگین زیبا را
کسی نشان دهدم رد پای بابا را
که می دهم به ازایش تمام دنیا را
شبانه اشک فراغم ز هجر روی پدر
زمن گرفته همی این دو چشم بینا را
رقیه بشنو سخن بی وفا تو را گوید
به

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( گفتی الله اکبری هم هست) *

1236
1

شعر حضرت رقیه ( س) (  گفتی الله اکبری هم هست) گفتی الله اکبری هم هست
چون خداوند برتری هم هست
پیرو نفس خود شدم وقتی
که روش های بهتری هم هست
دست و دل بازتر شده قلبم
غیر تو فکر دیگری هم هست
علم دارم ولی بدون یقین
گفتم ای عقل ٬ باوری هم هست
غرق دنیا و منجلاب گناه
غافل از اینکه محشری هم هست
باب حاجات ٬ باب لطف خداست
غیر از این در ٬ اگر دری هم هست
لطف٬ از ذاتیات حتمی توست
عادتت ذره پروری هم هست
روز محشر امید دارم چون
فاطمه هست٬ حیدری هم هست
همه ی هستی ام فدای حسین
خرج ارباب ٬ نوکری هم هست
از کرامات روضه فهمیدم
ناله ی شعله ورتری هم هست
ناله ی دختری که نیمه ی شب
دید بین طبق٬ سری هم هست
گفت : ای تکسوار نیزه نشین
تو نگفتی که دختری هم هست؟
کربلا تا

  • جمعه
  • 24
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:21
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) (سايه انداخته‌اي از سرِ نِي بر سر من ) *

2047
1

شعر حضرت رقیه ( س) (سايه انداخته‌اي از سرِ نِي بر سر من ) سايه انداخته‌اي از سرِ نِي بر سر من
دوست دارم ولي يك شب برسي در بر من
پيش چشم مني و دور نرفتي امّا
خوش به حالش...به برِ توست سر اصغر من
چند وقت است نوازش نشدم؟ مي‌داني؟
كاش مي‌شد بكِشي دست يتيمي سر من
بوسه و بازي و آغوش...همه پيشكشت
شد كه يك بار بپرسي چه خبر دختر من؟
شد كه يك بار بپرسي ز من و احوالم؟
اصلاً آيا خبرت هست چه شد معجر من؟
خبرت هست چه شد آن همه گيسوي بلند؟
خبرت هست چه آمد به سرِ پيكر من؟
هيچ مي‌داني از آن روز كه رفتي چه قَدَر
ضربه‌ي سخت رسيده به تن لاغر من؟
وا نمي‌گردد اگر چشم من ، از سيلي نيست
اثر شعله نشسته روي پلك تر من
عمه تا هست همين يك دو قدم مي‌آيم
چه كنم ، تاول پايم شده درد

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:31
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( سلام ساحل آرام موج های نگاه ) *

1219
1

شعر حضرت رقیه ( س) ( سلام ساحل آرام موج های نگاه ) سلام ساحل آرام موج های نگاه
دوباره اشک به دامانتان گرفته پناه
سلام کودک والا مقام ثارالله
بیار کودک دلهای خسته را در راه
سلام می کنمت با قوای روحانی
سلام ، طبع پر از حس شعر بارانی !
سلام می کنم این حس خوب قلبم را
نخواستی که ببینم غروب قلبم را
و ساتری تو تمام عیوب قلبم را
نذاشتی بخورم باز چوب قلبم را
امان خائف و مضطر ، به روی این خاکی
پناهگاه رفیعی که بین افلاکی
بگو چگونه در این کالبد تو جا شده ای ؟!
تویی که در عظمت شهره ی خدا شده ای
برای مردم این قوم ربنا شده ای
فدایتان که درون پدر فنا شده ای
قلوب خسته یمان را بکش به بازی خود
بریده ام من از همبازی مجازی خود
شما سه آیه ی زیبای کوثری بانو
و یا س

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:52
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( با فقیران زمین باز خدا راه آمد) *

2912
2

شعر حضرت رقیه ( س) (  با فقیران زمین باز خدا راه آمد) با فقیران زمین باز خدا راه آمد
مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد
آمد از راه شب ذره نوازی حسین (ع(
نمک سفره شاهانه این ماه آمد
به دل سرد زمین باز امیدی داند
یاس خوش عطر و گلاب حرم الله آمد
همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین
پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد
نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی
قبله بی کسی هر دل آگاه آمد
کوری چشم بخیل همه عایشه ها (...)
همه جا پر شده که فاطمه(س) از راه آمد
حضرت زهره زهرای حرم آمده است
زینت شانه سقای حرم آمده است
رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو
ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو
کاشف الکرب حسین(ع) بعد عموجان هستی
می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو
چه قدر در دل دریای عمو جاداری
نشود خس

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:55
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( در دفتـــر شعــر کربلا این خاتون) *

3317
6

شعر حضرت رقیه ( س) (  در دفتـــر شعــر کربلا این خاتون) در دفتـــر شعــر کربلا این خاتون
عمریست به ریحـانه تخلص دارد
بالای ضـریح او ملک حـک کــرده
در دادن حــاجــات تـخـصـص دارد
شاعر: سيد محمد علوي

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:00
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( آنروز که احرام تمتع می بست) *

1218
1

شعر حضرت رقیه ( س) (  آنروز که احرام تمتع می بست) آنروز که احرام تمتع می بست
برشانه ی عرشیه ی عباس نشست
با آنکه سه سال بیشتر جلوه نکرد
گفتند که فاطمه است دیدند که هست
شاعر : قاسم نعمتي

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:01
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( اری برای گفتن این شعر لازمست ) *

1530

شعر حضرت رقیه ( س) (  اری برای گفتن این شعر لازمست ) اری برای گفتن این شعر لازمست
برهم زند قوعد خود را عرض مست
هرواژه آمدوسرجای خودش نشست
امشب برای گفتن از او ذکر لازمست
ذکر لبم هو الذی الله بوده است
فرمودعمه اش که چه این چهره اشناست
گویا که اجتماع تمام ستاره هاست
عطری عجیب دارد و این عطر از کجاست
گویا در این قمات سراسرفقط خداست
اهنگ خلق فاطمه را حق سروده است
شنیدم که از عرش امد ندایی
که من خلق کردم دوباره خدایی
زنور خودم کودک باصفایی
بنا کردم از خود دوباره بنایی
بابی برای حاجت مردم گشوده است
عطروشمیم سیب حسین است عطروبوش
یک جلو ه ای زنور علی دارد او بروش
مستان کوی آل علی را سبو فروش
ای عرشیان واهل زمین وزمان به گوش
این نورسیده شخص خدایش ستوده ا

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:03
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده ) *

1267
1

شعر حضرت رقیه ( س) ( پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده ) پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده
هفت آسمان مبهوت این قافیّه سازیّم شده
قافیّه سازی می کنم تا عشق را پیدا کنم
جایی برای نوکری در بارگاهش وا کنم
قافیّه و وزن و ردیف مثنویّم عشق شد
سرچشمه ی شور و نواهای دلیَّم عشق شد
از عشق می گیرم مسیر یار را تا زمزمه
عرشی شدم با نغمه ی یا فاطرُُ یا فاطمه
در خانه ی خورشید دین و عشق مهتاب آمده
ای آسمان کوثر بخوان زهرای ارباب آمده
مدح علی همراه با لعن امیّه بهتر است
ذکر حسینی با کمی لحن رقیّه محشر است
شش گوشه می سازیم با ذکر تو در هیأت حسین
عالم فدای دختری با اینهمه هیبت حسین
او یک شبه پیموده راه صد هزاران سال را
تفسیر کرده زندگیّش أحسنُ ألاحوال را
شب روی بازوی پ

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:05
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( زنی میان بیابان در اوج تاریکی ) *

1976

شعر حضرت رقیه ( س) ( زنی میان بیابان در اوج تاریکی ) زنی میان بیابان در اوج تاریکی
نشست نزد یتیمی که پیر ماتم بود
نشست نزد یتیمی که از زیادی غم
به سن کودکی اش قد و قامتش خم بود
یتیم دخترکی خسته وپریشان حال
به ترس ودلهره از زن سوال می پرسید_
شما چگونه مرا می شناشی ای بانو ؟
نگو که از طرف شام وکوفه می آئید
نشست وگفت رقیه عزیز دلبندم
نترس ای گل من از مدینه می آیم
تو از تبار منی و من از تبار نبی
من آن شکسته دلم مادر تو زهرایم
چقدر دخترکم خسته وشکسته شدی؟
برای شامی و کوفی پیامبر شده ای؟
از آن زمان تولد شبیه من بودی
ولی چقدر تو امشب شبیه تر شده ای
رقیه گفت به مادر که مادرم زهرا
به سن سال وقدم یک نظر سراسر کن
سه ساله قد خمیده، چه سخت می گنجد
درون باور

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:24
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( مست شدم رقیه مذهب شدم ) *

8974
65

شعر حضرت رقیه ( س) ( مست شدم رقیه مذهب شدم ) مست شدم رقیه مذهب شدم
باده خور از ساغر زینب شدم
شکر که قلاده زدندم ز لطف
تا سگ این بیت ملقّب شدم
شاعر: توحيد شالچيان ناظر

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:28
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( ساده و بی کنایه می گویم) *

1351
4

شعر حضرت رقیه ( س) (  ساده و بی کنایه می گویم) ساده و بی کنایه می گویم
مثل ترتیل آیه می گویم
تا در این سینه ام نفس باقیست
" أنا کلب الرّقیه " می گویم
شاعر: توحيد شالچيان ناظر

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:30
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( ای وای از طنین دعاهای آخرت: ) *

1217
1

شعر حضرت رقیه ( س) ( ای وای از طنین دعاهای آخرت: ) ای وای از طنین دعاهای آخرت:
بابا بیا ، بیا پدرم ... مرد دخترت
بابا بیا ، بیا که ببینی چه شد سرم
یا لااقل بیا که ببینم چه شد سرت ؟! ...
از آن شبی که از روی ناقه چنان پری ...
از آن شبی که دیو سیه بود با پرت-
حتی خدای عز و جل گریه می کند
با روضه های اشک فشان مکررت
در آن شب سیاه به جز تو کسی نبود
نه عمه ، نه پدر ، نه عمو ، نه برادرت
حالا نیاز نیست به آغوش عمه جان
با تازیانه انس گرفته است پیکرت ...
سنگ خرابه بالش زیر سرت شده
گرد و غبار و خار و خس و تیغ بسترت
آنقدر گریه کن که :... پدرجان مرا زدند !!!
آنقدر ناله کن که بیاید برابرت
وقتی رسید ، " چادر " خود را بگو ولی
حرفی نزن دگر ز مصیبات معجرت ...
ای

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:32
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( در راه جنون تو دلم محکوم است) *

2505
11

شعر حضرت رقیه ( س) (  در راه جنون تو دلم محکوم است) در راه جنون تو دلم محکوم است
در وادی ما لطمه زنی مرسوم است
در راه تو ارزشی ندارد جانم
از جای شکاف قمه ام معلوم است

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:35
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( ما شیعه حیدریم و سرافرازیم) *

1645
2

شعر حضرت رقیه ( س) (  ما شیعه حیدریم و سرافرازیم) ما شیعه حیدریم و سرافرازیم
دل به عشق آل فاطمه میبازیم
فرمانده لشکری ما عباس است
در ارتش او تا به ابد سربازیم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
ما به بارگاه اهلبیت می نازیم
از صحن رقیه تا حریم زینب
بین الحرمین دیگری میسازیم
شاعر: مرتضي كربلايي

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:39
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( گر گفته مغرضان مسلم گردد ) *

1065
2

شعر حضرت رقیه ( س) ( گر گفته مغرضان مسلم گردد ) گر گفته مغرضان مسلم گردد
ویرانه دوباره محفل غم گردد
باید که لباس زن بپوشیم همه
یک خشت اگر از حرمش کم گردد
ترسم دوباره شیعه به غم مبتلا شود
قبر رقیه مثل بقیع، سامرا شود
بی غیرتیست چشم ببندیم و منتظر
معجر دوباره از سر بی بی جدا شود
در رتبه غیرتش کسی نشناسیم
شاگرد جناب حضرت عباسیم
هشدار! به مرقدش جسارت نکنید
ما به بی بی سه ساله مان حساسیم
دیگر مپندارید شیعه ناتوان است
در دستهاتان تازیانه! خیزران است
قبر رقیه یا که زینب یا سکینه
اینجا دگر ناموس شیعه در میان است
دوباره فتنه از پور خثیمه
دوباره دست نامرد امیه
خدا جانم تو بستان گر بیفتد
خشی بر گنبد و صحن رقیه
شاعر: سيد امير حسين مير حسيني

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:42
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است ) *

1334
2

شعر حضرت رقیه ( س) ( شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است ) شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است
چه سرگذشتِ غریبی گذشت از سَرِ تو!
چگونه تاخت که سرتا سرت جدا شده است؟!
کبوتران حرم، بال و پر نمی خواهند
که از حریمِ تو بال و پرت جدا شده است
فدای قامت انگشتِ تو که رفت از دست
به این بهانه که انگشترت جدا شده است
طلوع کرده سَرَت...کاروان به دنبالش
میانِ راه ولی دخترت جدا شده است
که نیست در تنِ او جان،که بی امان بدَوَد
چگونه از پیِ این سَر،دوان دوان بدود؟
نشسته داغِ تو بر قلبِ پاره پاره ی او
شده کبود دراین آسمان ستاره ی او
کمی گذشت که یک سایه ای رسید از راه

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است ) *

1650
4

شعر حضرت رقیه ( س) ( ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است  ) ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است
ویـــرانـه دلِ مـاسـت کـه بـیگانۀ عشق است
ویــــرانـه نـخـوانـیـد که مِیخانۀ عشق است
مِــیــخانـۀ دیــوانـگی و وادیِ عــشــق اسـت
مِـــیـخـانــه ببین ساقـیِ آن نیک سرشت است
هـــم ساقـی وهــم مِیکـده بـهتر زِ بهشت است
بـر سَـر درِ مِــیـخـانـه همین بَس، که نوشتند
مـسـتـانِ رقــیـه هَــمــه از اهــلِ بـهـشـــتـنــد
هـــــر روز کـــنـــم از تـــهِ دل لَـــعـنِ اُمـَیـه
قـــلادۀ دیــــوانـــگـــی ام دســـــتِ رقـــیــــه
شاعر: عليرضا شاهنوش

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:49
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) (هنوز روي سرت جاي نيزه داري و من ) *

1218
2

شعر حضرت رقیه ( س) (هنوز روي سرت جاي نيزه داري و من ) هنوز روي سرت جاي نيزه داري و من
نشسته ام كه بيايد عمو به ياري و من
هزار حرف دگر با سر تو دارم و تو
به سوي عمه پريشان و بيقراري و من ...
شاعر: محسن نورپور

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:51
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( دردانه ی من که اینچنین گریان است ) *

1408
2

شعر حضرت رقیه ( س) (  دردانه ی من که اینچنین گریان است ) دردانه ی من که اینچنین گریان است
از ترس به پشت عمه اش پنهان است
نامرد!به انگشتر من قانع باش
چون قیمت گوشواره ها ارزان است
این دل همه ی عمر گرفتار شماست
تا آخر زندگی بدهکار شماست
عمریست رقیه! در زدن کار من است
بخشیدن تکه استخوان کار شماست
هر چند ز الطاف تو بی بی خجلم
این عشق تو آمیخته با آب و گلم
فردا که اسیر ظلمتم در محشر
تا نام رقیه هست٬قرص است دلم
هرچند گدا و خسته و بی چیزم
بانویی سه ساله آب و نانم داده
تا پارس به درگاه کریمش کردم
دستان رقیه استخوانم داده...
برای وصل خدا سن و سال مطرح نیست
که اینچنینی شدن را رقیه ثابت کرد...
شاعر:یحیی نژادسلامتی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:55
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( گوشوار از من از تو انگشتر ) *

1366
1

شعر حضرت رقیه ( س) ( گوشوار از من از تو انگشتر ) گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده ورم سنگ می زنند
دیگر عروسک گلیت را بغل نکن
اینها به دلخوشی تو هم سنگ می زنند.
شاعر: محسن ناصحی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:58
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 مهدی نظری

شعر حضرت رقیه ( س) (... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد ) * مهدی نظری

1771
1

شعر حضرت رقیه ( س) (... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد  ) ... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد
کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد
سه ساله ای که تمام تنش کبود شده
دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد
همین که فاطمه آن نیمه شب صدایش کرد
بدون آنکه بفهمد بین راه افتاد
مگر چه ضربه سختی به صورتش خورده
که وقت دیدنش عمه به اشتباه افتاد
چه کرده بود مگر؟ کل کاروان دیدند
که موی سوخته اش دست یک سپاه افتاد
گه ورود به کوفه به خاطرش آمد
که یادگار عمو بین خیمه گاه افتاد
به روی نیزه پدر را نگاه می کرد و ....
.... به سینه میزد و میگفت آه آه افتاد
کنار چشم پدر دست بسته در این راه
هزار مرتیه این طفل بی گناه افتاد
شاعر: مهدی نظری

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:01
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد ) *

1430
2

شعر حضرت رقیه ( س) ( يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد ) يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد
آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد
از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:05
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) (گوشوار از من از تو انگشتر ) *

1357
1

شعر حضرت رقیه ( س) (گوشوار از من از تو انگشتر  ) گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده ورم سنگ می زنند
دیگر عروسک گلیت را بغل نکن
اینها به دلخوشی تو هم سنگ می زنند.
شاعر: محسن ناصحی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:14
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم ) *

1265
0

شعر حضرت رقیه ( س) (  هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم ) هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
آن شب که بغض غربت دیرینه ام شکست
سنگینی بلای تو آیینه ام شکست
با هر تنفسم به خدا درد می کشم
از محمل افتاده ام و سینه ام شکست
وقتی به نیزه وجهه ی بیت الحرام بود
قلبم کجا به فکر غذا و طعام بود
از آن زمان که وارد اینجا شدم دلم
در فکر انقلاب در این شهر شام بود
وقتی که دین حضرت حق بی مدد بُوَد
درد رقیه ات نه ز ضرب لگد بُوَد
این زخمهای پیکر من کِی مشخص است
وقتی که زخمهای تنت بی عدد بود
من یکتنه حریف هزاران ز دشمنم
نقش حماسه بر تن تاریخ میزنم
آنقدر ناله سرکشم و داد میزنم
تا اینکه

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:18
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) ( شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا ) *

4794
8

رباعی حضرت رقیه (س) ( شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا ) شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا
نمودی شاد قلب کودک غم پرورت بابا
کنم گیسوی خود را پهن روی خاک ویرانه
که بگذارم بروی گیسوان خود سرت بابا
زمان رفتنت بیهوش بودم تا لبت بوسم
ولی حالا بده اذنم ببوسم حنجرت بابا
رباب دل غمین دارد پدر حال پریشانی
که روی نیزه میبیند علی اصغرت بابا
بگرداند سر خود را عمو چون روی من بیند
خجالت میکشد آیا امیر لشکرت بابا
چو میزد ضربه ی سیلی برویم دشمن پستت
به دست نا نجیبش دیده ام انگشترت بابا
به استقبال سیلی رفتم و رویم شده نیلی
کبودی گشته ستر دختر بی معجرت بابا
حلالیت بگیر از عمه ام زینب برای من
که زحمت داده ام این روزها بر خواهرت بابا
شاعر: مجید خضرایی

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:25
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد) *

1889
2

شعر حضرت رقیه ( س) (  یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد) یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد
آخر رسید از سفر اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
انگار او خوب خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغی از علی اصغر گرفته و بعد
از روز های بی کسیش گفت با پدر
یعنی نبرد بغض و گلو در گرفته و بعد
معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
نیزه سر تورا به روی سر گرفته و بعد
دلتنگ بود و دخترت سنگ کینه ای
بوسه زچهره و لب خنجر گرفته و بعد
اما دوباره فرصت جبران رسیده بود
یک بوسه از گلوی مطهر گرفت و بعد
جان داد در مقابل چشمان عمه

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:27
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه ( س) ( رقيه قله ي همه عالم است ) *

1822
4

شعر حضرت رقیه ( س) ( رقيه قله ي همه عالم است ) رقيه قله ي همه عالم است
معلم مدرسه فاطمه ست
رقيه تبليغ جنون ميكند
مدرسه را زينبيون ميكند

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:00
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

رباعی حضرت رقیه (س) (بس كه دويدم عقب قافله ) *

17737
104

رباعی حضرت رقیه (س) (بس كه دويدم عقب قافله ) بس كه دويدم عقب قافله
پاي من از ره شده پر آبله
پدر فداي سر نورانيت
سنگ جفا كه زد به پيشانيت

  • شنبه
  • 25
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:02
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد