شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود *

4695
5

از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود
طفل سه ساله ای که دگر سالخورده بود
در گوشه ی خرابه، به جای ستاره ها
تا صبح، زخم های تنش را شمرده بود
از ضعف، نای پا شدن از جای خود نداشت
آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود
با دست های کوچکش آرام و بی صدا
از فرط درد، بازوی خود را فشرده بود
این نیمه جان مانده هم از لطف زینب است
ورنه هزار مرتبه، در راه مرده بود
پیش از طلوع، بانوی گوهرشناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
شاعر:محسن عرب خالقی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

تا شعلۀ هجران تو خاموش کنم *

1373

تا شعلۀ هجران تو خاموش کنم تا شعلۀ هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمۀ نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
سجادۀ تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم

از حملۀ غارت به دلم آتش هاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
گویند به من، یتیمِ غارت زده ام
زآن چشمۀ چشم خویش پر جوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی ب

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

قدمْ من _ نفسْ من _ زمینْ تـو _ هوا تـو *

1189
1

قدمْ من _ نفسْ من _ زمینْ تـو _ هوا تـو قدمْ من _ نفسْ من _ زمینْ تـو _ هوا تـو
به اینجا رسیده "مَـن"م با دو تا "تـو"
بیا شاید این بال هامان پریدند
خدا را چه دیدی، تو حالا بیا _ تـو...
...برای پر و بالِ این جا نشینم
كمی آسمان باش و منهم بـَرا _ تو
بیا اصلاً عمّه قضاوت كند، "این
كه من زودتر خواب دیدم وَ یا تـو"
من و عمّه باید به زحمت بیفتیم
برای تو و دیدن تـو ، چرا تـو ؟!
شكسته دل هر كه در این خرابه است
خدا، آسمان، جبرئیل، عمّه، ما، تـو
به معراج هفت آسمانم رسیدم
همین جا، همین كنج ویرانه با تـو
بیا تا كه گیسوی هم را ببافیم
یكی من ، یكی تـو _ دو تا من، دو تا تـو
شاعر:علی اکبرلطیفیان

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم *

1637
-1

باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم
زینت دوش نبی را، زیب دامان می کنم
موی من در خردسالی گر پریشان شد چه غم
عالمی را زین پریشانی، پریشان می کنم
میزبان گردد خجل گر بی خبر مهمان رسد
عذرخواهی ز تو ای فرخنده مهمان می کنم
ماه رویت چون به زیر ابر خون پنهان شده
چهره ات را شستشو با آب چشمان می کنم
قصدم اینست از جنایات یزید آگه شوی
ورنه ای بابا، رخم را از تو پنهان می کنم
گر تو کردی کربلا را مرکز عشق و وفا
منهم این ویرانه را یک شعبه از آن می کنم
کُنج ویران، با سپاه اشک و آه خویشتن
کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان می کنم
این جوابی بود «انسانی» به آن شاعر که گفت
عمه جان، امشب ز هجر باب افغان می کنم
شاعر:علی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بالای ناقه موی مرا باد می کشید *

1571
1

بالای ناقه موی مرا باد می کشید بالای ناقه موی مرا باد می کشید
پایین ناقه چکمه سرم داد می کشید
بالای ناقه زلف گره خورده داشتم
پایین ناقه چادر آزرده داشتم
بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم
پایین ناقه عمه ی شرمنده داشتم
بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم
پایین ناقه تاول آواره داشتم
بالای ناقه کار به تحقیر می کشید
پایین ناقه پهلوی من، تیر می کشید
بالای ناقه غربت گودال دیده ام
پایین ناقه گریه ی خلخال دیده ام
بالای ناقه گِرد سرت شاپرک شدم
پایین ناقه نقشه ی راه فدک شدم
بالای ناقه اشک علمدار دیده ام
پایین ناقه کوچه و بازار دیده ام
شاعر:وحید قاسمی

  • پنج شنبه
  • 30
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه از رسول میثمی- (گلی که فصل خزانش رسید من بودم) *

1963
4

شعر شهادت حضرت رقیه از رسول میثمی- (گلی که فصل خزانش رسید من بودم) گلی که فصل خزانش رسید من بودم
مهی که ازغم بابا خمید من بودم
زلعل پاک پدر روی نیزه در ره شام
کسی که آیه قرآن شنید من بودم
کسی که خسته دل از ظلم دشمنان خدا
سرشک غم زدو چشمش چکید من بودم

کسی که پای پیاده در آن سیاهی شب
به جستجوی پدر می دوید من بودم
برفت قوّت بینایی ام زسیلی ضجر
کسی که ناله زهرا شنید من بودم
ستاره ای که درون خرابه سوسو زد
وناگهان روی خورشید دید من بودم
به لحظه لحظه تنهایی ام قسم عمه
کسی که جان به لبانش رسید من بودم
بهشت روی پدرچون گل ومنم بلبل
کسی که سوی جنان پر کشید من بودم
بیادغربت من(میثمی) همیشه بسوز
کسی که ماتم وهجران بدید من بودم
التماس دعا، بمناسبتایامشهات حضرت رقیِّه (علی

  • یکشنبه
  • 3
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

غزلی برای حضرت رقیه (س) *

3579
9

غزلی برای حضرت رقیه (س) تاری از زلف تو تا در کف بازار افتاد
ناگه از چشم همه تحفه ی تاتار افتاد *
یوسفی کز همه دامی به سلامت بگذشت
یک نگه کرد و به یک غمزه گرفتار افتاد
از صبا حسن جهانگیر تو تا گل بشنید
سر تکان داد و بلی گفت و به اقرار افتاد

فارغ از غیر بدان ناز خرامیدی چون
پیرهن کرد قبا کبک و ز رفتار افتاد
نرگس از چیست که رنگی نبود بر چهرش؟
مردم مست تو را دید که بیمار افتاد
لایق صحبت تو هر چو منی نیست که نیست
دور از طلعت تو چشم ، شرربار افتاد
((زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم))
که از آن زلف پریشان گره در کار افتاد
حمله ور دشمن و نعلین نپوشید از ترس
کار پاهای لطیفش همه با خار افتاد
گوش کن گوش! که از گوش مهی مهرنما
زینت

  • دوشنبه
  • 4
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 09:48
  • نوشته شده توسط
  • امین مقامی
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رقیه (س) با پدر -( با دو لبم به گونه ات ، بوسه نثار می کنم ) * جعفر ابوالفتحی

3296
10

زبانحال حضرت رقیه (س) با پدر -( با دو لبم به گونه ات ، بوسه نثار می کنم ) با دو لبم به گونه ات ، بوسه نثار می کنم
شِکوِه گهی ز ساربان ، گاه ز خار می کنم
راست بگو به دخترت ،کنج تنور رفته ای ؟
بین سه چار ، تارِ مو ، گشت و گذار می کنم ...
برگ خزانم ای پدر ، باز نگاه کن مرا
با وجنات دیده ات ، یاد بهار می کنم
پلک به روی پلک تو ، می نهم ای نگار من
رو دو پلک خسته ات ، عاطفه بار می کنم
گریه کن توام پدر ، داد و هوار می کنم
کاخ یزید را چنان سنگ مزار می کنم

  • سه شنبه
  • 25
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 06:54
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب
 بهمن عظیمی

زمینه شب سوم محرم از سری سبک های محرم سروده بهمن عظیمی -( کنج ویرونه ها تنهای تنها باباجون ) * بهمن عظیمی

5681
10

زمینه شب سوم محرم از سری سبک های محرم سروده بهمن عظیمی  -( کنج ویرونه ها تنهای تنها باباجون ) کنج ویرونه ها
تنهای تنها باباجون
لبریز غمها باباجون
من دارم مأوا باباجون
مثل عمّه بابا
پیرم کردن به پای تو
دل تنگم من برای تو
برلب دارم نوای تو
باز،بی تو خوابیدم،خوابِ تُ دیدم
خواب دیدم بابا،تو رو بوسیدم
اومدی حالا،پیش من بابا
که شدم مثل،مادرت زهرا
رو دامنم سرت،چی شد با پیکرت
لُکنت زبون گرفْته دخترت

بابا حسینِ من
********

یه نگاه کن ببین
مثل عمه پریشونم
موهام سوخته بابا جونم
دیگه زنده نمی‌مونم
بگو بابا به من
خاکستر،کِی چشاتو بست
لبهات از کِی بخون نشست
کی دندونِ تو رو شکست
وای،تو بیابونا،گُم شدم بابا
یه نفر اومد،منو زد اونجا
اگر از عمه،من کمک میخوام
چون نمی‌بینه،دیگه این چشمام
بابا،تو رو خُّد

  • جمعه
  • 11
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 06:48
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 جابر عابدی

اشعار شور واحد برای حضرت رقیه(س) -( بابا جونم، نبودی که منو کتک زدن ) * جابر عابدی

28

اشعار شور واحد برای حضرت رقیه(س) -( بابا جونم، نبودی که منو کتک زدن ) بابا جونم، نبودی که منو کتک زدن
بابا جونم، زخمامو مو به مو نمک زدن
بابا جونم، سیلی جا جواب کمک زدن
رو خارا دویدم، تاول زده پاهام از خاکستر
معجرم رو سوزوند، یه نامرد بی حیا تو لشگر
خندیدن به اشکام، گل سرم شد آخرش پرپر
یا ابتا، من الذی ایتمنی حسین
بابا جونم، آسمون بی تو بی کوکب شده
بابا جونم، صورتم نیلی تر از شب شده
بابا جونم، سپرم عمه جون زینب شده
به چهره ی دخترت نامحرما بابا زُل زدن
با سنگ از پشت بوم به چشمم دست توسل زدن
برا استقبالت صورتم و میبینی گل زدن
یا ابتا، من الذی ایتمنی حسین
بابا جونم، چشام از زجر و دستاش ضعیف شد
بابا جونم، بدنم از غصه هام نهیف شد
بابا جونم، گفتم اسمت و کتک ردیف شد
دی

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 16:13
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

ای وای من که ماه محرم تمام شد *

1386

ای وای من که ماه محرم تمام شد ای وای من که ماه محرم تمام شد
ماه عزا و نوحه و ماتم تمام شد
از "کاف" و "ها" گذشته به "...رکزا" رسیده است(۱)
فصل نزول سوره ی مریم تمام شد
خاموش محتشم که دلم غصه دار گشت
"باز این چه شورش است..." در عالم تمام شد
بر روی پشت بام حسینیه چاووشی
گفتا به آه و ناله دمادم : "تمام شد"
امسال هم برای غمش کم گذاشتم
افسوس میخورم سه دهه غم تمام شد
اصلا خوشابحال کسی که به او رسید
وقتی زمان توبه ی آدم تمام شد
من بیشتر برای همین غصه میخورم
-هیهات- رزق و روزی اشکم تمام شد
گفتم بیایم و نمکت روزی ام شود
دیر آمدم؟مگرکه غذاهم تمام شد ؟
از آخرین غروب محرم دلم گرفت
رقص جنون بیرق و پرچم تمام شد
***
گفتم غروب و سوی حرم دل

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

گفته اند روضه ای کشنده بگو *

1761
1

گفته اند روضه ای کشنده بگو گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو
گفته اند از سیاست دشمن
از نگاهی فریب دهنده بگو
یاد روز ده محرم از
حنجر و خنجری برنده بگو
گفته اند از غم اسارت و از
شور و شادی و رقص و خنده بگو
گفته اند که دوباره بنشین از
طعنه های بد و زننده بگو
عرق شرم از سر و رویم
میچکد ، باز روضه میگویم
عمه جان عفو کنید مرا باشد؟
این سراپا گناه را باشد ؟
بده رخصت که از تو دم بزنم
شاه بانوی نینوا باشد ؟
وعده مان روز اربعین خانوم
دم گودال کربلا باشد ؟
عصمت الله کافی است دیگر
رونزن جان مرتضی باشد؟
خواهشا اینقدر نگو هرشب
تن صد چاک و بوریا... باشد ؟
چشم خود را ببن

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شور دلها نور عيني *

1173
1

شور دلها نور عيني شور دلها نور عيني
دلرباي عالميني
من چه گويم در مديحت
دختر آقام حسيني
اي همه هستيِ حسين همچو مه كامله‌اي
ثاني زهراي بتول فاطمه‌اي فاطمه‌اي
يا رقيه مدد يا رقيه (4)
بي تو دل معنا نداره
مجنونه ليلا نداره
دل بدون اعتباره
چونكه هيچ غوغا نداره
اي مه من اي ستاره
عشق تو رمز و قراره
در سراي هر دو عالم
اسم پاكت اعتباره
عشق گرديده پديد تا كه گلم سرشته شد
رو عرصه‌ي جبين من غلاميت نوشته شد
يا رقيه مدد يا رقيه (4)

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود *

1430

زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود
تمام شهر پُر از بوي عود و عنبر بود
به ناز مقدم ياسي به عطر دلکش سيب
تمام پهنه ي ارض و سما معطر بود
به گرد ماه وجودش ستاره مي گرديد
مهي که يک سر و گردن ز ماه هم سر بود
براي آنکه قدم روي خاک نگذارد
فرشته ريخته بود و زمين پُر از پَر بود
عجيب نيست که اين قدر شاه بوسيدش
به جان فاطمه خيلي شبيه مادر بود
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دوباره فاطمه اي پاي در رکاب زده
کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده
براي آنکه مبادا نظر کنند او را
حسين فاطمه بر چهره اش نقاب زده
مسير آمدنش را زد عمه جان جارو
به اشک شوق عمو خاک کوچه آب زده
بگو به ماه فلک د

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نوحه حضرت رقیه(درد دل سه ساله ای *

2030
4

نوحه حضرت رقیه(درد دل سه ساله ای درد دل سه ساله ای
بابا پاشو تو ببین که من شکسته ام
کنار سرت ببین نشسته ام
دست من که بسته و
قامتم شکسته و
جسم من که خسته و زاره
قد من خمیده و
خون لب چکیده و
رنگ من پریده و تاره
ای بابا بابا بابا ای بابا بابا بابا بابا
گفت دختر امیر کوفه که بابام
میگفت دختری میون کوچه های شام
خریده یه گردنی ببین برام خریده یه گردنی بابام برام
پیرهنم ببین بسوز
زیورم ببین بسوز
گوشوارم ببین بسوز بابا
خنده هاش منو سوزوند
کفش پاش منو سوزوند
حرف هاش منو سوزوندبابا
ای بابا بابا بابا ای بابا بابا بابا بابا
با ندارم عروسکی فدا سرت
بمیرم برای زخم رو لبت
عیب نداره خم شدم
از غمت که کم شدم
زیر پا قلم شدم بابا
عیب نداره تا شد

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(باز سر گشته و حيران شده­ام *

1851

شعر شهادت حضرت رقیه(باز سر گشته و حيران شده­ام باز سر گشته و حيران شده­ام
چه كنم سر به گريبان شده­ام
مانده ام بي سر و سامان شده­ام
شمعِ اين شامِ غريبان شده­ام
خاكِ غم سر نكنم پس چه كنم؟
گريه آخر نكنم پس چه كنم؟
پاره اي از جگرم بود كه رفت
قوتِ بال و پرم بود كه رفت
نفسم همسفرم بود كه رفت
روضه­ي آهِ حرم بود كه رفت
رفتنش پاك زمين­گيرم كرد
داغِ شرمنده گيش پيرم كرد
به رويِ آينه ام چنگ زدند
تا مي خورد به او سنگ زدند
نعره بر دخترِ دلتنگ زدند
نوحه اش را دَف و آهنگ زدند
خنده ها بر تب و تابش كردند
جگرم بود كبابش كردند
با من از كوچه­ي آشوب نگفت
همه­ي واقعه را خوب نگفت
از يهودي كه زدش چوب نگفت
با من از ساقِ لگدكوب نگفت
همگي را به حدِ كُشت زدند
چوب و سن

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت رقیه(آهش فضای هر سحرش را گرفته است * حسن لطفی

1319
1

شعر شهادت حضرت رقیه(آهش فضای هر سحرش را گرفته است هش فضای هر سحرش را گرفته است
داغی تمامی جگرش را گرفته است
از کوچه ها رسیده تنش تیر می کشد
از بس که سنگ دور و برش را گرفته است
چشم انتظار دیدن گم کرده ی خود است
دیشب ز نیزه ها خبرش را گرفته است
بر حال و روز چشم نحیفش نکرد رحم
دستی نگاه مختصرش را گرفته است
جا مانده از حرارت خیمه به چهره اش
آتش کمی ز بال و پرش را گرفته است
بعد از غروب غارت غم بار خیمه ها
با آستین پاره سرش را گرفته است
خود را برای یک دو قدم راه می کشد
زینب بیا کمک، کمرش را گرفته است

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(انیس شیون و آهِ رقیه *

1188

شعر شهادت حضرت رقیه(انیس شیون و آهِ رقیه انیس شیون و آهِ رقیه
شدی بر نیزه ها ماهِ رقیه
ببر با خود مرا، خیری ندارد
پس از تو عمر کوتاهِ رقیه
برایش باز شد باب نجاتی
شبی لبریز غم، اما حیاتی
دگر تاب جدایی را ندارد
شده ذکر لبش «عجل وفاتی»
نگاهی نیمه جان و بی رمق داشت
دو چشم خون جگرتر از شفق داشت
چه کرده خیزران با قلب دختر
اگر جان داد از داغ تو حق داشت

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را *

1068

شعر شهادت حضرت رقیه(از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را
پنهان نكن ز صبح ِ خودت آفتاب را
هاجر شده ست عمه برايِ لبانِ من
صد مرتبه دويده نگاهش سراب را
تو ديده اي سه ساله ي تو نيز ديده است
يك لحظه هم اگر كه شده رويِ آب را
مويِ مرا سفيد نكرده ست آسياب
حس ميكنم تفاوت خون با خضاب را
از من دگر گذشته به عمه بگو پدر
جايِ من ِ رقيه بچسبد رباب را
حيفش نبود خرج لبِ خيزران كني؟!
آن بوسه هايِ گرم ِ قديميِ ناب را
هم شكل فاطمه شده ام هم ابوتراب
وقتي بر اين خميده گره زد طناب را

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 جابر عابدی

غزل حضرت رقیه(س) -( مرا ببخش تو را نیمه شب صدا کردم ) * جابر عابدی

30

غزل حضرت رقیه(س) -( مرا ببخش تو را نیمه شب صدا کردم ) مرا ببخش تو را نیمه شب صدا کردم
تو را به خاطر این گریه زابِرا کردم
نه حوصله نه دگر صبر و طاقتی مانده
ببین که چشم امید از همه جدا کردم
صدا زدم که بیایی و با خودت ببری
مرا که دل سرِ برگشتنت فدا کردم
شبیه پیرزنان، قد خمیده ام بابا
نگو چگونه قد و قامتی دو تا کردم
تو با سر آمدی و خواب من پریشان شد
دوباره دیده به شوق تو آشنا کردم
چگونه از سفرت؟ با چه آمدی بابا؟
درست حدسِ خودم، صرف نیزه ها کردم؟
تو آمدی و دلی از عزا در آوردم
تمام غصه ی این راه را رها کردم
برای عمه و تنهایی اش دلم خون است
چه می شود که پرش وا شود، دعا کردم!

شاعر: جابر عابدی

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 06:30
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

اشعار زمینه حضرت رقیه(س) -( ای بابا خیلی تنهام ی من فقط تو رو میخوام ) * عباس شاکری

61

اشعار زمینه حضرت رقیه(س) -( ای بابا خیلی تنهام ی من فقط تو رو میخوام ) ای بابا خیلی تنهام - من فقط تو رو میخوام

دخترت اسیر شد - از غم تو پیر شد

بابا بیا ببین سفید شده موهام

جای طنابه روی این دستام

کبوده از سیلی زیر چشمام

بابا، من الذی ایتمنی بابا

رو گونه ام جای مشته - درد چشم منو کشته

سر تا پام کبوده - جرم من چی بوده

بابا با نیزه افتادن به جون من

ببین شکسته استخون من

بند اومده دیگه زبون من

بابا، من الذی ایتمنی بابا

چی دیدم بابا اون شب ی دید آسیب عمه زینب

بابا نبودی دست به معجرم میزد

چه جوری چنگ به گوشوارم میزد

با تازیونه به سرم میزد

بابا، من الذی ایتمنی بابا

شاعر : عباس شاکری

دانلود سبک

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 07:31
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(هر چند بی تو دیدم دوران پیریم را) *

1546
1

شعرشهادت حضرت رقیه(هر چند بی تو دیدم دوران پیریم را) هر چند بی تو دیدم دوران پیریم را
از یاد بردم اما با تو اسیریم را
چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را
واکن که سیر بینی سیمای پیریم را
از هر طرف که رفتم زخمی به پبکرم خورد
ای وای اگر ببینی پای کویریم را
با تار تازیانه با پود کعبِ نی ها
بر پیکرم تنیدند فرش حصیریم را
من را ببخش اگر باز لکنت زبان گرفتم
بابا شکسته دستی دندان شیریم را
شاعر:حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گردید شاد این دل غمگینم ای پدر) *

1130
1

شعر شهادت حضرت رقیه(گردید شاد این دل غمگینم ای پدر) گردید شاد این دل غمگینم ای پدر
کامشب تو آمدی پی تسکینم ای پدر
رأس بریده تو و طشت طلا عجب
باز این چه صحنه ای ست که می بینم ای پدر
امشب به ماه و زهره و پروین چه حاجتم
هستی تو ماه و زهره و پروینم ای پدر
ویرانه گلشن من و من عندلیب آن
رخسار توست لاله و نسرینم ای پدر
بعد از گذشت واقعه تلخ کربلا
این ساعت است لحظه شیرینم ای پدر
امشب مگر تو آمده ای تا به وقت مرگ
باشی ز مهر بر سر بالینم ای پدر
ترسم که آسمان ندهد آن قدر امان
تا ساعتی کنار تو بنشینم ای پدر
اطفال شام نانِ تصدق به من دهند
گویا گمان کنند که مسکینم ای پدر
این شعر جانگداز «مؤید» قبول کن
چون باز گفته قصه دیرینم ای پدر
شاعر:سید رضا موید

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 07:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت رقیه(ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم) *

2244
2

شعر مدح حضرت رقیه(ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم) ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم
وی روضۀ مبارک تو روضۀ نعیم
باشد حریم اقدس تو قبله گاه دل
تا خفته چون تو جان جهانی در آن حریم
هم دختر امامی و هم خواهر امام
هم خود کریمه هستی و هم دختر کریم
قَدرت همین بس است که خوانند اهل دل
حق را به آبروی تو ای رحمت نعیم
یک دختر سه ساله و این مرتبت دگر
گیتی بود ز زادنِ همچون توئی عقیم
ای نور چشم زادۀ زهرا رقیه جان
هر چند کوچکی تو، بُوَد ماتمت عظیم
دریای صبر را تو فروزنده گوهری
زان دشمنت به رشته کشید، ای درّ یتیم
آن شب که جای، گوشۀ ویرانه ساختی
روشنگرت سرشک بود، آهِ دل ندیم
تا قلب اطهرت ز فراق پدر گداخت
از مرگ جانگداز تو دل ها بُوَد دو نیم
شد منهدم بنای ستمکاریِ

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت رقیه(لبریز شهد عاطفه جام رقیه است) *

1912

شعر مدح حضرت رقیه(لبریز شهد عاطفه جام رقیه است) لبریز شهد عاطفه جام رقیه است
آوای مهر جان کلام رقیه است
جان سوز و کفر سوز و روان سوز و ظلم سوز
در گوشه خرابه کلام رقیه است
چون او کسی به عهدِ محبت وفا نکرد
این سکّه تا به حشر به نام رقیه است
با دست های کوچک خود نخل ظلم کند
عالی ترین مرام، مرام رقیه است
یک جمله گفت و کاخ ستم را به باد داد
خونین ترین پیام، پیام رقیه است
آن قصّه ای که خاطره انگیز کربلاست
افسانۀ خرابۀ شام رقیه است
هرگز نَمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
عشق حسین رمز دوام رقیه است
گاهی به کوه و دشت و گهی در خرابه ها
در دست عشق دوست، زمام رقیه است
هر کس دلی به دست حبیبی سپرده است
«پروانه» هم، غلام غلامِ رقیه است
شاعر:محمد علی مجاهدی

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اشعار شور واحد حضرت رقیه(س) -( رفتی و دیگه حالا، میمونم تک تنها ) * حسین برزی

32

اشعار شور واحد حضرت رقیه(س) -( رفتی و دیگه حالا، میمونم تک تنها ) رفتی و دیگه حالا، میمونم تک تنها

تنهام گذاشتی

توری نیست باشه اما، بک سوال مگه بابا

دوستم نداشتی، تنهام گذاشتی

داداشم علی اکبر، حتی رفت علی اصغر

آخه کجایی

آب برام نیاوردی، کاشکی من رو میبردی

قهرم بابایی ، آخه کجایی

چادرم ، سوخته تو آتیش حرم

یکی دزدید معجرم ، بابا بابا بابا

عمه مو، یکی هی میزد کتک

داد زدم بابا کمک، بابا بابا بابا

بابا، تنم شده پر از درد بابا، جون رقیه برگرد

توی شام تو رو دیدم ، سوی تو میدویدم

تا زجر و دیدم

تا دم مرگ رسید، با موهام میکشیدم

نفس بریدم، تا زجر و دیدم

پیرهنم شده پاره، دست و پام پره خاره

جرمم چی بوده

بابایی کاش میمردم، از همه سیلی خوردم

چشمام کبوده

  • یکشنبه
  • 6
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 07:42
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا به زخم ما خیلی نمك زدند) *

1398
1

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا به زخم ما خیلی نمك زدند) بابا به زخم ما خیلی نمك زدند
اصلاً به قصد كُشت مارو كتك زدند
دیدی چه جوری اون دستی كه شد بلند
تو گوش من زد و گوشواره هام و كند
من دیگه گوشواره ندارم بابایی
جزء لباس پاره ندارم بابایی
از دست زجر چاره ندارم بابایی
میترسم از صداش
سیلی بی هواش
این چادر من و
این جای رد پاش
هر دفعه عمه رو بی تاب میكنه
تا با لگد من و پرتاب میكنه
ببین چقدر رخم كبوده بابایی
رسم محله ی یهوده بابایی
این جا مغیره بوده بابایی
این جا به دخترت ،رحمی نمی كنند
این جور كه بچه رو ،زخمی نمی كنند
اما برا من این، زخم ها عذاب نیست
هیچ چیز كه بدتر از ،بزم شراب نیست
چی بگم از این دل پر درد بابایی
یه بی حیای مست نامرد بابایی
به ناموس ت

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(لعنت به این شام) *

6824
6

شعر شهادت حضرت رقیه(لعنت به این شام) لعنت به این شام
فقط كتك خوردیم مُدام
ببخش این لُكنت كلام
مَ مَ من بابا،بابا مو می خوام از خدا
لعنت به این شام
لعنت به هرچی چشم بد
لعنت به كینه و حسد
لعنت به هر نامردی كه عمه مو زد
چشاشو دوخته دشمن به ناموس خدا
چی میكشه عمه ی ما
سنگ میخوره از لابلای نیزه ها
«گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد
تاریك بود چشمم جایی را نمی دید
تا دید تنهایم رسید و ناگهان زد
تا دستهای كوچكم روی سرم بود
با ضربه ای محكم به ساق استخوان زد
موی تو سوخته
لعنت به خولی و تنور
می بوسمت از راه دور
لعنت به ضجر منو رو خاك كشوند به زور
قافله می ره كوچه ها رو تا كُنه طی
هُل می دادن با نوك نی
تا رسیدیم

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه - (نگاش به سمت آسمون،ستاره ها رو می شمرد) *

38602
217

شعر شهادت حضرت رقیه - (نگاش به سمت آسمون،ستاره ها رو می شمرد) نگاش به سمت آسمون،ستاره ها رو می شمرد
خسته می شد بلند می شد،زخمای پارو می شمرد
یكی دو تا و هفتا زخم،دستی رو پاهاش می كشید
زخمای پا تموم می شد،زخمای دستاشو می دید
به ماه آسمون می گفت،شمع شبستون منی
یاده عمو بخیر كه تو،مثل عمو جون منی
راستی تو از تو آسمون،ببین بابای من كجاست
هش بگو كه دخترت ساكن تو خرابه هاست
بهش بگو دختری كه شونه به موهاش می زدی
جون به لبش رسیده و تو از سفر نیومدی
من را ببخش اگر كه لكنت زبان گرفتم
آخر شكسته دستی دندان شیری ام را

مداح:حاج محمود کریمی

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند) *

3381
8

شعر شهادت حضرت رقیه(شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند) شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند
بچه را با یه سر بریده آروم می کنند
یتیم های شهر می خندند به لباس پاره ام
من دیگه خسته شدم بریم از این جا بابا جون
کی گفته من بی کس و کارم
کی گفته من بابا ندارم
بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست
حتی اگه تو آسمون هاست
خوب می دونه رقیه تنهاست
کی گفته من بی کس و کارم
کی گفته من عمو ندارم
عموی من علم به دوش داره
خونه را جارو کنید بابام میاد
موهام رو شونه کنید بابام میاد
لباس نو بیارید بابام میاد
شب ها رقیه تا صبح می باره
مثل ابرهای بهاری می باره
میگه بابا مجایی
تو که پیش خدایی
بیا ببین که بچه هات شدن آواره
غریبونه دارم میرم از این ویرونه
دیگه سر اومده پیمونه
عمه گر

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد