شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

گفته اند روضه ای کشنده بگو *

1668
1

گفته اند روضه ای کشنده بگو گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو
گفته اند از سیاست دشمن
از نگاهی فریب دهنده بگو
یاد روز ده محرم از
حنجر و خنجری برنده بگو
گفته اند از غم اسارت و از
شور و شادی و رقص و خنده بگو
گفته اند که دوباره بنشین از
طعنه های بد و زننده بگو
عرق شرم از سر و رویم
میچکد ، باز روضه میگویم
عمه جان عفو کنید مرا باشد؟
این سراپا گناه را باشد ؟
بده رخصت که از تو دم بزنم
شاه بانوی نینوا باشد ؟
وعده مان روز اربعین خانوم
دم گودال کربلا باشد ؟
عصمت الله کافی است دیگر
رونزن جان مرتضی باشد؟
خواهشا اینقدر نگو هرشب
تن صد چاک و بوریا... باشد ؟
چشم خود را ببن

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شور دلها نور عيني *

1099
1

شور دلها نور عيني شور دلها نور عيني
دلرباي عالميني
من چه گويم در مديحت
دختر آقام حسيني
اي همه هستيِ حسين همچو مه كامله‌اي
ثاني زهراي بتول فاطمه‌اي فاطمه‌اي
يا رقيه مدد يا رقيه (4)
بي تو دل معنا نداره
مجنونه ليلا نداره
دل بدون اعتباره
چونكه هيچ غوغا نداره
اي مه من اي ستاره
عشق تو رمز و قراره
در سراي هر دو عالم
اسم پاكت اعتباره
عشق گرديده پديد تا كه گلم سرشته شد
رو عرصه‌ي جبين من غلاميت نوشته شد
يا رقيه مدد يا رقيه (4)

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود *

1330

زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود
تمام شهر پُر از بوي عود و عنبر بود
به ناز مقدم ياسي به عطر دلکش سيب
تمام پهنه ي ارض و سما معطر بود
به گرد ماه وجودش ستاره مي گرديد
مهي که يک سر و گردن ز ماه هم سر بود
براي آنکه قدم روي خاک نگذارد
فرشته ريخته بود و زمين پُر از پَر بود
عجيب نيست که اين قدر شاه بوسيدش
به جان فاطمه خيلي شبيه مادر بود
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دوباره فاطمه اي پاي در رکاب زده
کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده
براي آنکه مبادا نظر کنند او را
حسين فاطمه بر چهره اش نقاب زده
مسير آمدنش را زد عمه جان جارو
به اشک شوق عمو خاک کوچه آب زده
بگو به ماه فلک د

  • یکشنبه
  • 17
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نوحه حضرت رقیه(درد دل سه ساله ای *

1924
4

نوحه حضرت رقیه(درد دل سه ساله ای درد دل سه ساله ای
بابا پاشو تو ببین که من شکسته ام
کنار سرت ببین نشسته ام
دست من که بسته و
قامتم شکسته و
جسم من که خسته و زاره
قد من خمیده و
خون لب چکیده و
رنگ من پریده و تاره
ای بابا بابا بابا ای بابا بابا بابا بابا
گفت دختر امیر کوفه که بابام
میگفت دختری میون کوچه های شام
خریده یه گردنی ببین برام خریده یه گردنی بابام برام
پیرهنم ببین بسوز
زیورم ببین بسوز
گوشوارم ببین بسوز بابا
خنده هاش منو سوزوند
کفش پاش منو سوزوند
حرف هاش منو سوزوندبابا
ای بابا بابا بابا ای بابا بابا بابا بابا
با ندارم عروسکی فدا سرت
بمیرم برای زخم رو لبت
عیب نداره خم شدم
از غمت که کم شدم
زیر پا قلم شدم بابا
عیب نداره تا شد

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(باز سر گشته و حيران شده­ام *

1751

شعر شهادت حضرت رقیه(باز سر گشته و حيران شده­ام باز سر گشته و حيران شده­ام
چه كنم سر به گريبان شده­ام
مانده ام بي سر و سامان شده­ام
شمعِ اين شامِ غريبان شده­ام
خاكِ غم سر نكنم پس چه كنم؟
گريه آخر نكنم پس چه كنم؟
پاره اي از جگرم بود كه رفت
قوتِ بال و پرم بود كه رفت
نفسم همسفرم بود كه رفت
روضه­ي آهِ حرم بود كه رفت
رفتنش پاك زمين­گيرم كرد
داغِ شرمنده گيش پيرم كرد
به رويِ آينه ام چنگ زدند
تا مي خورد به او سنگ زدند
نعره بر دخترِ دلتنگ زدند
نوحه اش را دَف و آهنگ زدند
خنده ها بر تب و تابش كردند
جگرم بود كبابش كردند
با من از كوچه­ي آشوب نگفت
همه­ي واقعه را خوب نگفت
از يهودي كه زدش چوب نگفت
با من از ساقِ لگدكوب نگفت
همگي را به حدِ كُشت زدند
چوب و سن

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت رقیه(آهش فضای هر سحرش را گرفته است * حسن لطفی

1213
1

شعر شهادت حضرت رقیه(آهش فضای هر سحرش را گرفته است هش فضای هر سحرش را گرفته است
داغی تمامی جگرش را گرفته است
از کوچه ها رسیده تنش تیر می کشد
از بس که سنگ دور و برش را گرفته است
چشم انتظار دیدن گم کرده ی خود است
دیشب ز نیزه ها خبرش را گرفته است
بر حال و روز چشم نحیفش نکرد رحم
دستی نگاه مختصرش را گرفته است
جا مانده از حرارت خیمه به چهره اش
آتش کمی ز بال و پرش را گرفته است
بعد از غروب غارت غم بار خیمه ها
با آستین پاره سرش را گرفته است
خود را برای یک دو قدم راه می کشد
زینب بیا کمک، کمرش را گرفته است

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(انیس شیون و آهِ رقیه *

1076

شعر شهادت حضرت رقیه(انیس شیون و آهِ رقیه انیس شیون و آهِ رقیه
شدی بر نیزه ها ماهِ رقیه
ببر با خود مرا، خیری ندارد
پس از تو عمر کوتاهِ رقیه
برایش باز شد باب نجاتی
شبی لبریز غم، اما حیاتی
دگر تاب جدایی را ندارد
شده ذکر لبش «عجل وفاتی»
نگاهی نیمه جان و بی رمق داشت
دو چشم خون جگرتر از شفق داشت
چه کرده خیزران با قلب دختر
اگر جان داد از داغ تو حق داشت

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را *

979

شعر شهادت حضرت رقیه(از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را از چشم من گرفته عبور ِ تو خواب را
پنهان نكن ز صبح ِ خودت آفتاب را
هاجر شده ست عمه برايِ لبانِ من
صد مرتبه دويده نگاهش سراب را
تو ديده اي سه ساله ي تو نيز ديده است
يك لحظه هم اگر كه شده رويِ آب را
مويِ مرا سفيد نكرده ست آسياب
حس ميكنم تفاوت خون با خضاب را
از من دگر گذشته به عمه بگو پدر
جايِ من ِ رقيه بچسبد رباب را
حيفش نبود خرج لبِ خيزران كني؟!
آن بوسه هايِ گرم ِ قديميِ ناب را
هم شكل فاطمه شده ام هم ابوتراب
وقتي بر اين خميده گره زد طناب را

  • سه شنبه
  • 3
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:23
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 جابر عابدی

غزل حضرت رقیه(س) -( مرا ببخش تو را نیمه شب صدا کردم ) * جابر عابدی

30

غزل حضرت رقیه(س) -( مرا ببخش تو را نیمه شب صدا کردم ) مرا ببخش تو را نیمه شب صدا کردم
تو را به خاطر این گریه زابِرا کردم
نه حوصله نه دگر صبر و طاقتی مانده
ببین که چشم امید از همه جدا کردم
صدا زدم که بیایی و با خودت ببری
مرا که دل سرِ برگشتنت فدا کردم
شبیه پیرزنان، قد خمیده ام بابا
نگو چگونه قد و قامتی دو تا کردم
تو با سر آمدی و خواب من پریشان شد
دوباره دیده به شوق تو آشنا کردم
چگونه از سفرت؟ با چه آمدی بابا؟
درست حدسِ خودم، صرف نیزه ها کردم؟
تو آمدی و دلی از عزا در آوردم
تمام غصه ی این راه را رها کردم
برای عمه و تنهایی اش دلم خون است
چه می شود که پرش وا شود، دعا کردم!

شاعر: جابر عابدی

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 06:30
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

اشعار زمینه حضرت رقیه(س) -( ای بابا خیلی تنهام ی من فقط تو رو میخوام ) * عباس شاکری

61

اشعار زمینه حضرت رقیه(س) -( ای بابا خیلی تنهام ی من فقط تو رو میخوام ) ای بابا خیلی تنهام - من فقط تو رو میخوام

دخترت اسیر شد - از غم تو پیر شد

بابا بیا ببین سفید شده موهام

جای طنابه روی این دستام

کبوده از سیلی زیر چشمام

بابا، من الذی ایتمنی بابا

رو گونه ام جای مشته - درد چشم منو کشته

سر تا پام کبوده - جرم من چی بوده

بابا با نیزه افتادن به جون من

ببین شکسته استخون من

بند اومده دیگه زبون من

بابا، من الذی ایتمنی بابا

چی دیدم بابا اون شب ی دید آسیب عمه زینب

بابا نبودی دست به معجرم میزد

چه جوری چنگ به گوشوارم میزد

با تازیونه به سرم میزد

بابا، من الذی ایتمنی بابا

شاعر : عباس شاکری

دانلود سبک

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 07:31
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(هر چند بی تو دیدم دوران پیریم را) *

1361
1

شعرشهادت حضرت رقیه(هر چند بی تو دیدم دوران پیریم را) هر چند بی تو دیدم دوران پیریم را
از یاد بردم اما با تو اسیریم را
چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را
واکن که سیر بینی سیمای پیریم را
از هر طرف که رفتم زخمی به پبکرم خورد
ای وای اگر ببینی پای کویریم را
با تار تازیانه با پود کعبِ نی ها
بر پیکرم تنیدند فرش حصیریم را
من را ببخش اگر باز لکنت زبان گرفتم
بابا شکسته دستی دندان شیریم را
شاعر:حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گردید شاد این دل غمگینم ای پدر) *

1049
1

شعر شهادت حضرت رقیه(گردید شاد این دل غمگینم ای پدر) گردید شاد این دل غمگینم ای پدر
کامشب تو آمدی پی تسکینم ای پدر
رأس بریده تو و طشت طلا عجب
باز این چه صحنه ای ست که می بینم ای پدر
امشب به ماه و زهره و پروین چه حاجتم
هستی تو ماه و زهره و پروینم ای پدر
ویرانه گلشن من و من عندلیب آن
رخسار توست لاله و نسرینم ای پدر
بعد از گذشت واقعه تلخ کربلا
این ساعت است لحظه شیرینم ای پدر
امشب مگر تو آمده ای تا به وقت مرگ
باشی ز مهر بر سر بالینم ای پدر
ترسم که آسمان ندهد آن قدر امان
تا ساعتی کنار تو بنشینم ای پدر
اطفال شام نانِ تصدق به من دهند
گویا گمان کنند که مسکینم ای پدر
این شعر جانگداز «مؤید» قبول کن
چون باز گفته قصه دیرینم ای پدر
شاعر:سید رضا موید

  • چهارشنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 07:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت رقیه(ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم) *

2076
2

شعر مدح حضرت رقیه(ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم) ای بارگاه کوچک تو قبله ای عظیم
وی روضۀ مبارک تو روضۀ نعیم
باشد حریم اقدس تو قبله گاه دل
تا خفته چون تو جان جهانی در آن حریم
هم دختر امامی و هم خواهر امام
هم خود کریمه هستی و هم دختر کریم
قَدرت همین بس است که خوانند اهل دل
حق را به آبروی تو ای رحمت نعیم
یک دختر سه ساله و این مرتبت دگر
گیتی بود ز زادنِ همچون توئی عقیم
ای نور چشم زادۀ زهرا رقیه جان
هر چند کوچکی تو، بُوَد ماتمت عظیم
دریای صبر را تو فروزنده گوهری
زان دشمنت به رشته کشید، ای درّ یتیم
آن شب که جای، گوشۀ ویرانه ساختی
روشنگرت سرشک بود، آهِ دل ندیم
تا قلب اطهرت ز فراق پدر گداخت
از مرگ جانگداز تو دل ها بُوَد دو نیم
شد منهدم بنای ستمکاریِ

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت رقیه(لبریز شهد عاطفه جام رقیه است) *

1830

شعر مدح حضرت رقیه(لبریز شهد عاطفه جام رقیه است) لبریز شهد عاطفه جام رقیه است
آوای مهر جان کلام رقیه است
جان سوز و کفر سوز و روان سوز و ظلم سوز
در گوشه خرابه کلام رقیه است
چون او کسی به عهدِ محبت وفا نکرد
این سکّه تا به حشر به نام رقیه است
با دست های کوچک خود نخل ظلم کند
عالی ترین مرام، مرام رقیه است
یک جمله گفت و کاخ ستم را به باد داد
خونین ترین پیام، پیام رقیه است
آن قصّه ای که خاطره انگیز کربلاست
افسانۀ خرابۀ شام رقیه است
هرگز نَمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
عشق حسین رمز دوام رقیه است
گاهی به کوه و دشت و گهی در خرابه ها
در دست عشق دوست، زمام رقیه است
هر کس دلی به دست حبیبی سپرده است
«پروانه» هم، غلام غلامِ رقیه است
شاعر:محمد علی مجاهدی

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اشعار شور واحد حضرت رقیه(س) -( رفتی و دیگه حالا، میمونم تک تنها ) * حسین برزی

32

اشعار شور واحد حضرت رقیه(س) -( رفتی و دیگه حالا، میمونم تک تنها ) رفتی و دیگه حالا، میمونم تک تنها

تنهام گذاشتی

توری نیست باشه اما، بک سوال مگه بابا

دوستم نداشتی، تنهام گذاشتی

داداشم علی اکبر، حتی رفت علی اصغر

آخه کجایی

آب برام نیاوردی، کاشکی من رو میبردی

قهرم بابایی ، آخه کجایی

چادرم ، سوخته تو آتیش حرم

یکی دزدید معجرم ، بابا بابا بابا

عمه مو، یکی هی میزد کتک

داد زدم بابا کمک، بابا بابا بابا

بابا، تنم شده پر از درد بابا، جون رقیه برگرد

توی شام تو رو دیدم ، سوی تو میدویدم

تا زجر و دیدم

تا دم مرگ رسید، با موهام میکشیدم

نفس بریدم، تا زجر و دیدم

پیرهنم شده پاره، دست و پام پره خاره

جرمم چی بوده

بابایی کاش میمردم، از همه سیلی خوردم

چشمام کبوده

  • یکشنبه
  • 6
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 07:42
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا به زخم ما خیلی نمك زدند) *

1275
1

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا به زخم ما خیلی نمك زدند) بابا به زخم ما خیلی نمك زدند
اصلاً به قصد كُشت مارو كتك زدند
دیدی چه جوری اون دستی كه شد بلند
تو گوش من زد و گوشواره هام و كند
من دیگه گوشواره ندارم بابایی
جزء لباس پاره ندارم بابایی
از دست زجر چاره ندارم بابایی
میترسم از صداش
سیلی بی هواش
این چادر من و
این جای رد پاش
هر دفعه عمه رو بی تاب میكنه
تا با لگد من و پرتاب میكنه
ببین چقدر رخم كبوده بابایی
رسم محله ی یهوده بابایی
این جا مغیره بوده بابایی
این جا به دخترت ،رحمی نمی كنند
این جور كه بچه رو ،زخمی نمی كنند
اما برا من این، زخم ها عذاب نیست
هیچ چیز كه بدتر از ،بزم شراب نیست
چی بگم از این دل پر درد بابایی
یه بی حیای مست نامرد بابایی
به ناموس ت

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(لعنت به این شام) *

6373
6

شعر شهادت حضرت رقیه(لعنت به این شام) لعنت به این شام
فقط كتك خوردیم مُدام
ببخش این لُكنت كلام
مَ مَ من بابا،بابا مو می خوام از خدا
لعنت به این شام
لعنت به هرچی چشم بد
لعنت به كینه و حسد
لعنت به هر نامردی كه عمه مو زد
چشاشو دوخته دشمن به ناموس خدا
چی میكشه عمه ی ما
سنگ میخوره از لابلای نیزه ها
«گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد
تاریك بود چشمم جایی را نمی دید
تا دید تنهایم رسید و ناگهان زد
تا دستهای كوچكم روی سرم بود
با ضربه ای محكم به ساق استخوان زد
موی تو سوخته
لعنت به خولی و تنور
می بوسمت از راه دور
لعنت به ضجر منو رو خاك كشوند به زور
قافله می ره كوچه ها رو تا كُنه طی
هُل می دادن با نوك نی
تا رسیدیم

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه - (نگاش به سمت آسمون،ستاره ها رو می شمرد) *

36154
209

شعر شهادت حضرت رقیه - (نگاش به سمت آسمون،ستاره ها رو می شمرد) نگاش به سمت آسمون،ستاره ها رو می شمرد
خسته می شد بلند می شد،زخمای پارو می شمرد
یكی دو تا و هفتا زخم،دستی رو پاهاش می كشید
زخمای پا تموم می شد،زخمای دستاشو می دید
به ماه آسمون می گفت،شمع شبستون منی
یاده عمو بخیر كه تو،مثل عمو جون منی
راستی تو از تو آسمون،ببین بابای من كجاست
هش بگو كه دخترت ساكن تو خرابه هاست
بهش بگو دختری كه شونه به موهاش می زدی
جون به لبش رسیده و تو از سفر نیومدی
من را ببخش اگر كه لكنت زبان گرفتم
آخر شكسته دستی دندان شیری ام را

مداح:حاج محمود کریمی

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند) *

3246
8

شعر شهادت حضرت رقیه(شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند) شامیان خون به دل یتیم مغموم می کنند
بچه را با یه سر بریده آروم می کنند
یتیم های شهر می خندند به لباس پاره ام
من دیگه خسته شدم بریم از این جا بابا جون
کی گفته من بی کس و کارم
کی گفته من بابا ندارم
بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست
حتی اگه تو آسمون هاست
خوب می دونه رقیه تنهاست
کی گفته من بی کس و کارم
کی گفته من عمو ندارم
عموی من علم به دوش داره
خونه را جارو کنید بابام میاد
موهام رو شونه کنید بابام میاد
لباس نو بیارید بابام میاد
شب ها رقیه تا صبح می باره
مثل ابرهای بهاری می باره
میگه بابا مجایی
تو که پیش خدایی
بیا ببین که بچه هات شدن آواره
غریبونه دارم میرم از این ویرونه
دیگه سر اومده پیمونه
عمه گر

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(زیر لب با خود گفت) *

1134

شعر شهادت حضرت رقیه(زیر لب با خود گفت) زیر لب با خود گفت
خوب شد غارت شد
گل سر وقتی که نیست مویی که بدان آویزم
مشتی از گیسو رفت
گل سر با مو رفت
مشتی از گیسو رفت
یادش آمد که ز کاشانیشان همه روزی خوردند
همه مردم شهر دامنی می بردند
برکت می بارید
تشنه ای بود اگر آب به دستش می داد
یا گدا می آمد
هر چه می خواست از این خانه به او می دادند
باز هم با خود گفت
ولی آرام مبادا شنود گوش کسی
چند شب هست نخوردیم غذا
چند شب هست غذایی نخوردیم اینجا
گرچه انداخته اند از هر سو
همه در پیش قدم هایم نان
راستی بابا جان خارجی یعنی چه
دختر شاه کجا گوشه ی ویرانه کجا
گیرم که یتیمم اما
دختری حاضر نیست
تا که همبازی ام اینجا باشد
همه بابا دارند
بغض سر بسته ترک خورد

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(تا دید سر را گفت عمه جان) *

1321

شعر شهادت حضرت رقیه(تا دید سر را گفت عمه جان) تا دید سر را گفت عمه جان
این سر منور را
کمکم میکنی که بردارم
شامیان ای حرامیان دیدید
راست گفتم که من پدر دارم
ای پدر جان عجب دلی داری
ای پدر جان عجب سری داری
گیسویم را به پایت میریزم
تا ببینی چه دختری داری
آیه های نجیب و کوتاهم
شبی ازناقه ام تنزل کرد
غنچه های شبیه آلاله
روی چین های دامنم گل کرد
دستی از پشت خیمه ها آمد
لاجرم راه چاره ام گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ابروی کبودم چه به ابروی تو رفته) *

2153

شعر شهادت حضرت رقیه(ابروی کبودم چه به ابروی تو رفته) ابروی کبودم چه به ابروی تو رفته
این موی پر از پنجه به گیسوی تو رفته
این زلف شکن اندر شکنم شانه نخورده
این موی پریشان به خم موی تو رفته
هر چند که جا گوشه ویرانه گرفتم
عطر نفسم بر لب خوش بوی تو رفته
تنها نشده شکل تو دندان شکسته
این دنده پهلو به پهلوی تو رفته
با مادر خود فاطمه گفتم شب دیدار
بازوی ورم کرده به با زوی تو رفته
تا باز کنم پلک تو را باز بیفتد
چشمان تو بر دختر کم روی تو رفته
از پای همه قافله خلخا ل ربودند
از دست نگفتی که النگوی تو رفته

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دلم خواهد چون علی اکبر پیش پای بابا سر اندازم) *

1474
2

شعر شهادت حضرت رقیه(دلم خواهد چون علی اکبر پیش پای بابا سر اندازم) دلم خواهد چون علی اکبر پیش پای بابا سر اندازم
دلم خواهد چون علی اصغر پر چمی از خون برافرازم
منم بابا بی قرار تو
همه هستیم نثار تو
غریب غریبم نمانده شکیبم
بیا بابا ای حبیبم
چهل منزل بین طوفا نها رهنما بودی خواهر خود را
ولی بر نی چشم خود بستی هر زمان دیدی دختر خود را
بیا امشب یاد زهرا کن
به روی من چشم خود وا کن
منم دختر تو شکسته پر تو
که گشتم چون مادر تو
غریب غریبم
دلم خواهد دم به دم بابا روی نیلی زینبت بوسم
دلم خواهد با لب تشنه جای چوب و زخم لبت بوسم
به درگاه حق عزیزم من
الا بابا کی کنیزم من
منم دختر تو
شبی که از نا قه افتادم در بیا بانها گشتم آواره
نمی گویم ای پدر جانم ما جراهای گوش و گوشواره

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 06:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مسافر من یا رب ، کی از سفر می آید) *

1254

شعر شهادت حضرت رقیه(مسافر من یا رب ، کی از سفر می آید) مسافر من یا رب ، کی از سفر می آید
دلم گواه است امشب ، سر پدر می آید
ای پدر سرت سلامت 2
دل شب کردی قیامت
ابتا حسین مظلوم ابتا حسین مظلوم 2
نهایت عشقم را چنین نشان باید داد
به قیمت یک بوسه هزار جان خواهم داد
من به عشق تو اسیرم 2
بده یک بوسه بمیرم 2
ابتا حسین مظلوم – ابتا حسین مظلوم 2
ز گیسوی من امشب بگو گره نگشاید
که از دو گوشم عمه هنوز خون می آید
اثر دست عدو را 2
تو خبر مکن عمو را 2
ابتا حسین مظلوم – ابتا حسین مظلوم 2

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 07:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(دلی ای عمه پر ز غم دارم امشب ) *

6327
11

شعر شهادت حضرت رقیه(دلی ای عمه پر ز غم دارم امشب                 ) دلی ای عمه پر ز غم دارم امشب
که دل تنگ پدر بسیارم امشب
من امشب می نشینم عمه تا صبح
به امید پدر بیدارم امشب
مگر بابم خبر از من ندارد
که منزل در خرابه دارم امشب
بود چشمم به راهش در خرابه
که باشد حسرت دیدارم امشب
پدر جان گر بیایی ور نیایی
من ازهجر تو جان بسپارم امشب
سرم بابا به دامن می گرفتی
ببین برخشت سر نگذارم امشب
برویم دست الفت می کشیدی
ببین بر خاک غم رخسارم امشب
پدر جان آه و فریاد از یتیمی
که جای اشک غم خونبارم امشب

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 07:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(در آن شب شام را شوری دگر بود) *

3205
1

شعر شهادت حضرت رقیه(در آن شب شام را شوری دگر بود) در آن شب شام را شوری دگر بود
تو گویی شام عاشورا دگــــر بود
سه ساله دخـــــــتری چون ماهپاره
فرو می ریخت از چشمش ستاره
طواف شـمع چون پروانه می کرد
به دستش موی بابا شانه مـی کرد
سر روی پــــــدر را پاک می کرد
برایش عقدۀ دل باز مـــــــی کرد
بـــــــــه قـــــــربان سر نورانی تو
چرا خون ریزد از پــــــیشانی تو
رخ من نیلی از سـیلی است ای سَر
لبان تو چرا نیـــــلی است ای سَر
مگــــــــــــر چوب جفا بوسیده بابا
که خون بر روی او خشکیده بابا
تـــــــــو از چوب جفا داری نشانه
مـــــــــــرا باشد نشان از تازیانه
ز تــــــــــــــــو دارم تمنا جان بابا
مرا با خــــــود ببر در نزد زهرا
کــــــــــه گیرم

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(رفت بخواب و ز تَنَش رفت تاب) *

1251

شعر شهادت حضرت رقیه(رفت بخواب و ز تَنَش رفت تاب) رفت بخواب و ز تَنَش رفت تاب
دید مه روی پدر را بخواب
دست زد و زوی پدر بوسه داد
پیش پدر لب به شکایت گشاد
کای پدر ای مهر تو سودای من
رفتی و از جور بدان وای من
رفتی و ما زار به دوران شدیم
دست خوشِ فتنه عدوان شدیم

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(به قربان سرت بابا، بگردد دخترت بابا) *

8888
19

شعر شهادت حضرت رقیه(به قربان سرت بابا، بگردد دخترت بابا) به قربان سرت بابا، بگردد دخترت بابا
کدامین دست کین آخر، بریده حنجرت بابا
ترا لالۀ زهرا، که از شاخه جدا کرده
مرا چون بلبل شیدا، به داغت مبتلا کرده
الهی بشکند دستی، که رگهای تو ببریده
نداده گوئیا آبت، که لبهای تو خشکیده
تو آقای جوانان بهشتی ای گل بی خار
خرابه جای تو نبود، به چشمانم قدم بگذار
چه شبهای درازی را به آه و ناله سر کردم
برای دیدن رویت، چهل منزل سفر کردم
نمی گویم مرا بنشان بروی زانو و دامان
ولی ای قاری قرآن، بخوان قرآن، بخوان قرآن
شاعر:حسین یاری

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(کودکی را کـه پدر در سفر است) *

10581
14

شعر شهادت حضرت رقیه(کودکی را کـه پدر در سفر است) کودکی را کـه پدر در سفر است
دائماً چشم امیدش به در است
هــــــر صدائی که ز در می آید
بخیــــــــــالش که پدر می آید
شد بپـــــــا غوغا کنج ویرانه
وقــــت دیــــدار شمع و پروانه
بـــــا سر بابا گفتگو می کرد
با پـــــدر دیدار شمع و پروانه
بین پـــدر رویم را شده نیلی
شمر دون زد بر صورتم سیلی
خوش آمدی به گوشۀ ماتم سرای من
کــردی منور ز رخ خود دیده های من
دانــــــــی چرا بای نخیزم حضور تو
از بس که رفته خار مُغیلان به پای من
ویرانه را بــــــــــابا چراغان کردی امشب
همـــــــــچون علی یاد یتیمان کردی امشب
بابا بقربانت سرت می میرد امشب دخترت
بـــــــــــــــابای مظـــــلومم، بابای مظلومم
دختر دُردان

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 08:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا باقریان

اشعار زمزمه حضرت رقیه (س) 1 -( تو ای صفای قلب زارم ) * رضا باقریان

19

اشعار زمزمه حضرت رقیه (س) 1 -( تو ای صفای قلب زارم ) تو ای صفای قلب زارم بیا بیا پدر کنارم
ببین ز ضرب تازیانه به صورتم نشانه داردم
کبوتر شکسته پر تو ای غریب خونجگر
بیا بیا مرا ببر (از خرابه)3
مرا نمانده حوصله پایم شده پر آبله بابا کجایی
خسته شدم از سلسله از طعنه های هرمله بابا کجایی
غریب کربلا حسین3 غریب مادر
برای من مویی نمانده بازو و پهلویی نمانده
برای دیدنت پدر جان به چشم منسویی نمانده
خونی شده مویم اگر شکسته پهلویم اگر
خاکی شده رویم اگر (فدای رویت)3
چشام ز گریه خسته شد کتاب عمرم بسته شد بابا کجایی
نماز من نشسته شد گل سرم شکسته شد بابا کجایی
غریب کربلا حسین3 غریب مادر
پشت سر ناقه دویدم به جان مادرت پریدم
نمیشه باورت باباجون سه سالمه ولی خمیدم

  • سه شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 07:18
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد