كرده در باغ رخت گشت و گذار عبداللّه
داده از دست چو موی تو قرار عبداللّه
ریخته در كف خود دار و ندار عبداللّه
دیده چون بر رخ تو خون و غبار عبداللّه
نیست آن كس كه نشیند به كنار عبداللّه
سپر از دست بینداز كه من میآیم
به هواداری تو جای حسن میآیم
منم آن كس كه ز غربت به وطن میآیم
عوض نجمه كنون من به سخن میآیم
سمل یك سر موی تو هزار عبداللّه
من كه خورده گره ای دوست به كارم چه كنم؟
دست خطی چو من از باب ندارم چه كنم؟
من كه در نزد زنان شوق تو دارم چه كنم؟
جگرم سوخت بگو ای كس و كارم چه كنم؟
سوخت چون شمع شب افروز مزار عب
- چهارشنبه
- 7
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:41
- نوشته شده توسط
- یحیی