عبدالله بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس

شعر شب پنجم محرم(حضرت عبدالله ابن الحسن)( این هم از جنس آسمانی هاست) *

1262

شعر شب پنجم محرم(حضرت عبدالله ابن الحسن)(   این هم از جنس آسمانی هاست) این هم از جنس آسمانی هاست
حیدری از عشیره ی زهراست
یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست
خون خیبر گشا به رگ هایش
او که هست؟ از نژاد شیر خداست
با حوانان هاشمی بوده
آخرین درس خوانده ی سقاست
می نویسد عمو و بر لب او
وقت خواندن فقط فقط باباست
مجتبی زاده ای شبیه حسن
شرف الشمس سید الشهداست
عطری از کوی فاطمه دارد
نفسش بوی فاطمه دارد
کوه آرامشی اگر دارد
آتشی هم به زیر سر دارد
موج سر میزند به صخره چه باک
دل به دریا زدن خطر دارد
پسر مجتبی است می دانم
بچه ی شیر هم جگر دارد
همه رفتند او فقط مانده
حال تنهاست و یک نفر دارد
آن هم آن سو میان گودالی
لشگری را به دور و بر دارد
آرزو داشت بال و پر بش

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(از غم بی کسی ات حوصله سر می آید) *

1596
1

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(از غم بی کسی ات حوصله سر می آید) از غم بی کسی ات حوصله سر می آید
دست و پا میزنی و خون به جگر می آید
در قدوم تو سر انداختن و جان دادن
به خدا از من عاشق شده بر می آید
یادگار حسنت بی زره و بی شمشیر
سر یاری تو از خیمه به سر می آید
پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگو
کاری از دست من خسته اگر می آید
کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست
هیزم و سنگ ز هر سو چقدَر می آید
آه از این همه زخمی که به پیکر داری
بیشتر سینه ی زخمت به نظر می آید
هر نفس از دهنت خاک برون میریزد
اشک از دیده نه خونابه جگر می آید
نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است
به هوای سر تو چند نفر می آید
تیر در حال فرود است گلویت ببُرد
عمو از بازوی من کار سپر می آید
دست من مثل

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(این هم از جنس آسمانی هاست) *

1404

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(این هم از جنس آسمانی هاست) این هم از جنس آسمانی هاست
حیدری از عشیره ی زهراست
یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست
خون خیبر گشا به رگ هایش
او که هست؟ از نژاد شیر خداست
با حوانان هاشمی بوده
آخرین درس خوانده ی سقاست
می نویسد عمو و بر لب او
وقت خواندن فقط فقط باباست
مجتبی زاده ای شبیه حسن
شرف الشمس سید الشهداست
عطری از کوی فاطمه دارد
نفسش بوی فاطمه دارد
کوه آرامشی اگر دارد
آتشی هم به زیر سر دارد
موج سر میزند به صخره چه باک
دل به دریا زدن خطر دارد
پسر مجتبی است می دانم
بچه ی شیر هم جگر دارد
همه رفتند او فقط مانده
حال تنهاست و یک نفر دارد
آن هم آن سو میان گودالی
لشگری را به دور و بر دارد
آرزو داشت بال و پر بش

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(وقتی تمام لشگریان هار میشوند) *

1297

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(وقتی تمام لشگریان هار میشوند) وقتی تمام لشگریان هار میشوند
دور و بر عمو همه خونخوار میشوند
امثال شمر و حرمله بیکار میشوند
از نو دوباره وارد پیکار میشوند
باید برای شاه غریبم سپر شوم
باید که آماده ی رفع خطر شوم
ای وای از آن اراذل بی چشم و روی پست
ای وای از آن که راه ورا سوی خیمه بست
ای وای از آن سه شعبه که بر سینه اش نشست
ای وای ز پاره سنگ که رسید وسرش شکست
ای وای زخون ، خون خدایی که سکه شد
عمه ببین عموی گلم تکه تکه شد
سوگند میدمت که رهایم کن عمه جان
سوگند میدمت که فدایم کن عمه جان
نذر امیر کرببلایم کن عمه جان
آخر شهید خون خدایم کن عمه جان
دشمن شکسته است سرش را، سرم فداش
هستی من بود... پدر و مادرم فداش
دنبال من نیا به سرت سن

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده) *

1230
1

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده) پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و، سینه آتش دان شده
اشک هایم می چکد، بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام، موسم باران شده
بین این گودال سرخ ،در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین، غرق در طوفان شده
صد نیستان ناله را، هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده
یک طرف من بودم و، عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و، خنجری عریان شده
یزه ای خون می گریست، پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت، دشنه ای پنهان شده
حال با دستت بگیر، در میان تیغ ها
زیر دستی را که از، پوست آویزان شده
شاعر:حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(دست او در دست های عمّه بود) *

1311
1

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(دست او در دست های عمّه بود) دست او در دست های عمّه بود
گوش او پر از صدای عمّه بود
زینبی که دل چنان آئینه داشت
داغ چندین گل به روی سینه داشت
صبر عبداللهَ دگر سر گشته بود
چشم های کوچکش تر گشته بود
دید دیگر بی برادر مانده است
بندی از قنداق اصغر مانده است
شیون زن ها دلش را پاره کرد
دید شه تنهاست فکر چاره کرد
دست او از دست عمّه شد جدا
می دوید و بر لبش واویلتا
می دوید و گاه می افتاد او
از جگر فریاد می زد ای عمو
دید عمو چون گل اسیر خارهاست
دشمنان را هم سر آزارهاست
یک نفر با نیزه بر او می زند
یک نفر دارد به پهلو می زند
عدّه ای از دور سنگش می زنند
عدّه ای پیراهنش را می کَنند
مرگ خود را کرد در دل آرزو
خویش را افکند بر روی عمو
بی ح

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو) *

1106

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو) بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو
من آمدم كه از تو بگيرم خبر عمو
در اين همه بلا به خدا خيمه ماندنم
آتش زند به جان و دلم بيشتر عمو
در زير نيزه ها نفس آهسته مي كشي
نايي رسد ز حنجره ات مختصر ، عمو
من باشم و تو ناله غريبانه مي زني
سرباز مجتباي تو مرده مگر عمو
افتاد دست ساقي تو گر به علقمه
من دست خويش بر تو نمايم سپر عمو
پرواز در هواي شهادت اگر نبود
ديگر چكار آيدم اين بال و پر عمو
شرمنده ام كه زنده ام و رفته اصغرت
همراه خود بيا و مرا هم ببر عمو
همبازيان من همه در خون نشسته اند
لطفي نما و آبرويم را بخر عمو
بود آرزوي من كه بگويم به تو "پدر"
يك بار هم شده تو به من گو : "پسر" ، عمو
از من يتيم تر كه تو پ

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)(ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده) *

1186
1

روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)(ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده) ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
نشان سرخی خون برادر آورده
به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده
شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده
رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده
میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده
هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده
چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده
بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده
با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده
سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن...
اگر برای گل

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن حسن(كرده‌ در باغ‌ رخت‌ گشت‌ و گذار عبداللّه‌) *

1687
1

شعر حضرت عبدالله بن حسن(كرده‌ در باغ‌ رخت‌ گشت‌ و گذار عبداللّه‌) كرده‌ در باغ‌ رخت‌ گشت‌ و گذار عبداللّه‌
داده‌ از دست‌ چو موی‌ تو قرار عبداللّه‌
ریخته‌ در كف‌ خود دار و ندار عبداللّه‌
دیده‌ چون‌ بر رخ‌ تو خون‌ و غبار عبداللّه‌
نیست‌ آن‌ كس‌ كه‌ نشیند به‌ كنار عبداللّه‌
سپر از دست‌ بینداز كه‌ من‌ می‌آیم
‌ به‌ هواداری‌ تو جای‌ حسن‌ می‌آیم‌
منم‌ آن‌ كس‌ كه‌ ز غربت‌ به‌ وطن‌ می‌آیم‌
عوض‌ نجمه‌ كنون‌ من‌ به‌ سخن‌ می‌آیم‌
سمل‌ یك‌ سر موی‌ تو هزار عبداللّه‌
من كه‌ خورده‌ گره‌ ای‌ دوست‌ به‌ كارم‌ چه‌ كنم‌؟
دست‌ خطی‌ چو من‌ از باب‌ ندارم‌ چه‌ كنم‌؟
من كه‌ در نزد زنان‌ شوق تو دارم‌ چه‌ كنم‌؟
جگرم‌ سوخت‌ بگو ای‌ كس‌ و كارم‌ چه‌ كنم‌؟
سوخت‌ چون‌ شمع‌ شب‌ افروز مزار عب

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(كشته ي دوست شدن در نظر مردان است) *

1217
1

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(كشته ي دوست شدن در نظر مردان است) كشته ي دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بيشترش دور و بر مردان است
يازده ساله ولي شوق ِ بزرگان دارد
در دلِ كودكِ اينها جگر مردان است
همه اصحابِ حرم طفل ِ غرورش هستند
اين پسر بچه يِ خيمه پدر ِ مردان است
بست عمامه همه ياد جمل افتادند
اين پسر هرچه كه باشد پسر مردان است
نيزه بر دست گرفتن كه چنان چيزي نيست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است
بگذاريد ببيند كه خودش يك حسن است
حبس در خيمه شدن بر ضرر مردان است
گرچه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله
بنويسيد مرا يابن ابي عبدالله
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(از خیمه گاه دویدم و گفتم عمو کجاست؟) *

1705
3

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(از خیمه گاه دویدم و گفتم عمو کجاست؟) از خیمه گاه دویدم و گفتم عمو کجاست؟
این پیکر عموست که در زیر دست و پاست؟
دیدم نگاه چشم عمو رو به خیمه هاست
دیدم که بر عبای عمو جای رد پاست
دیدم کسی به روی تنش راه میرود
دیدم که روی پهلوی او جای چکمه هاست
دیدم گلوی خشک عمو ناله میکند
دیدم که موی پشت سرش جای پنجه هاست
دیدم کسی دست به خنجر نشسته است
دیدم که دور پیکر او هلهله به پاست
گفتم عموی تشنه لبم را رها کنید
دیدم که پاسخ سخنم رقص و نیزه هاست
دستم ضعیف بود که شمشیر از آن گذشت
این بازوی شکسته من شرح ماجراست

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

(شعر شب پنجم محرم)(حضرت عبدالله بن الحسن)( شیب گودال ، به سوی تو دویدن دارد) *

2341

(شعر شب پنجم محرم)(حضرت عبدالله بن الحسن)(   شیب گودال ، به سوی تو دویدن دارد) شیب گودال ، به سوی تو دویدن دارد
وه که این بام چه جایی به پریدن دارد
دارم آیینه برایت ز حرم می آرم
تو ز خود بی خبری ، روی تو دیدن دارد
بودم و دیدم . آموختم از عمّه ی خویش
بوسه از گودی حلقوم تو چیدن دارد
عمّه ام موی کشان پشت سرم می آید
نازت از فاصله ی دور کشیدن دارد
نرسیده به برت سرخ شدم همچون سیب
میوه در جمال تو رسیدن دارد

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(پا برهنه شد به میدان رد) *

1261

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(پا برهنه شد به میدان رد) پا برهنه شد به میدان رد
داد می زد عمو رسیدم من
دست من هست پس نبر دیگر
تیغ زیر گلوت رسیدم من
تا بیایم غریب لب تشنه
با خدا درد دل مفصل کن
با مناجات گوشه ی گودال
نیزه ها را کمی معتل کن
چقدر دیر آمدم تیری
بوسه بر دست مهربانت زد
قاریه خوش صدای آل الله
چه کسی نیزه بر دهانت زد
چند خط شکسته ی ممتد
شکل زخم عمیف پیشانی
بی علمدار بودن خیمه
علت اصلی پریشانی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر عبدالله بن الحسن(دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی) *

1045
-1

شعر عبدالله بن الحسن(دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی) دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی
گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی
توی ان خیمه ها هوا کم بود ، نفسم تند می زند عمه
خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی
اینقدر پشت من نکن گریه ، یا که دنبال من نیا عمه
بسته ام با عموی خود پیمان … می روم لا افارق عمی
یوسف من درون گودال است من به قصد شفا ز پیراهن
با فراز و نشیب تا کنعان می روم لا افارق عمی
یک نگاهی به سمت میدان کن در کنار حسین یک گرگ است
تیز کرده برای او دندان … می روم لا افارق عمی
زیر شمشیر و نیزه می ماند جسم قرآن ناطقم … ای وای
بدنش پاره پاره ی قرآن … می روم لا افارق عمی
تا که از پا زمین بیفتم من … تا که از تن

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(ع)(دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم) *

1020
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(ع)(دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم) دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم
در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم
دشمن نشسته عمه، روی پیکــــر عمــــو
رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم
من را حلال کن که جز این راه چاره نیست
جانم اگر کنون ندهم زار مــــــی شــوم
شمشیر بر امیر کشیـــــــــــدی برای چه؟
ظالم خودم مدافع ســـــردار می شـوم
تنها میان دست و بدن پوست مانده است
کم کم شهید یار گرفتـــــار می شـــوم
بابا حسن، عزیز دل تو بزرگ شـــــــــــد
قدری دگر کبوتــر دیــــدار مــــــی شوم
هر چند قسمتم نشده چشم و سر دهم
دستم بریده همچو علمـــدار می شوم
شکر خد دعای منم مستجاب شــــــــــد
سرباز آخر تو به پیکـــــــار مـــــی شوم

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(گرچه قدم کوچک است و بار ندارد) *

2461
3

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(گرچه قدم کوچک است و بار ندارد) گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد
هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
هرکسی عبدلله است عبد حسین است
من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم
در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست
حضرت عزوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد
وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر میکنم به عشق امیرم
از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عم

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(هرگز نیاید آن که من از تو جدا شوم) *

1476
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(هرگز نیاید آن که من از تو جدا شوم) هرگز نیاید آن که من از تو جدا شوم
باید فدایی ی تو به کربلا شوم
بودن به همره تو سراسر حیات من
جان می دهم اگر دمی از تو جدا شوم
دستم به دست حضرت زینب نهاده ای
رخصت بده مرا که به راهت فدا شوم
خواهم به سوی معرکه ی پر بلای تو
همچون برادرانم و غرق بلا شوم
پر می کشم به قتله گهت ساقیا مگر
ماند سرت به سلامت و من مبتلا شوم
جان می دهم به جای پدر در حریم تو
تا میهمان فاطمه خیرالنسا شوم

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(تنهاس عمو تو مقتل، دست منو رها کن) *

1256
3

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(تنهاس عمو تو مقتل، دست منو رها کن) تنهاس عمو تو مقتل، دست منو رها کن
میخوام برم به یاریش، عمه منو دعاکن
حتی یه لحظه نمی خوام، بی عمو زنده باشم
میخوام مثه قاسم منم، برا عمو فدا شم
تا جون دارم تو سینه، کنار تو می مونم
دفاع می کنم از تو، عمو تا پای جونم
غصه نخور عمو اگه شهید شده جوونت
می شه دو دستم سپر درد و بلای جونت

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(هیچ كس چون من به كار عشق مشتش وا نشد‏) *

1192
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(هیچ كس چون من به كار عشق مشتش وا نشد‏) هیچ كس چون من به كار عشق مشتش وا نشد‏
هیچ جانبازی چو من در قتلگه شیدا نشد
دست هایم ضربه گیر تیغ ها شد هر طرف
‏هیچ دستی مثل دست من سپر این جا نشد
شیوه اعجاز دستم دشمنان را کور کرد
‏دست موسی هم نصیبش این ید و بیضا نشد
می کند دست و سرم از رهبرم دفع بلا
‏حیف چون سقا دو دستم هدیه بر زهرا نشد
تو به مقتل هم یتیمان را نوازش می کنی
‏هیچکس چون تو برای این دلم بابا نشد
ناله های غربتت شد قاتل جانم عمو
‏به که با زن ها اسیری رفتنم امضا نشد
تا قیامت ای عمو از عمه ام شرمنده ام
‏او حریف این سماجت های بی پروا نشد
چون که آهنگ اسیری را شنیدم در حرم
‏خواستم با عمه باشم ای عمو اما نشد
شاعر:محمود ژولیده

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(شب تار جدایی هوای گریه دارم) *

1115
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(شب تار جدایی هوای گریه دارم) شب تار جدایی هوای گریه دارم
به کجا امشب ای جان ز عشقت سر گذارم؟
از حرم تا دویدم به گریه سوی میدان
ذکر روی لبم شد امیری یا حسین جان
من یتیم مجتبایم عاشق دیرینه ی تو
میشود آخر عمو جان قتلگاهم سینه ی تو
تنم را من به خونم بشویم
که باشد این فقط آبرویم
عمو جان ای عموی غریبم
ای عمو جز شهادت من امیدی ندارم
از غم عمه زینب عمو جان بی قرارم
آمدم تا پر بگیرم تا شود این قلبم آرام
من دگر طاقت ندارم تا ببینم کوفه و شام
عمو جان طائر آسمانم
که باشد این فقط آبرویم
عمو جان ای عموی غریبم

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(کودکی را نام عبدالله بود) *

2169
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(کودکی را نام عبدالله بود) کودکی را نام عبدالله بود
با عمو در کربلا همراه بود
از گل رخسار داغ لاله بود
لاله اش را از عطش تبخاله بود
همچو بخت اهل بیت بو تراب
بود ظهر روز عاشورا به خواب
لحظه ای آن ماه رو در خواب بود
آب اندر خواب هم نایاب بود
گرچه بودش از عطش سوزان جگر
در دلش عشق عمو بُد بیشتر
گشت چون بیدار از بهر عمو
خیمه ها را کرد یک سر جستجو
کودک آن دم سر سوی صحرا نهاد
بر سر چشم ملائک پا نهاد
شد برون از خیمه ها آن ماه روی
کرد سوی قتلگاه شاه روی
گفت خواهر از منش مایوس کن
ساعتی در خیمه اش محبوس کن
دامنش بگرفت زینب با نیاز
گفت جانا زین سفر برگرد باز
از غمت ای گلبن نورس مرا
دل مکن خون داغ قاسم بس مرا
گفت عمه والهم بهر خدای

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(شمع‌ها از پای تا سر سوخته) *

1256
-1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(شمع‌ها از پای تا سر سوخته) شمع‌ها از پای تا سر سوخته
مـانده یک پروانه ی پر سوخته
نـام آن پـروانه عبـدالله بـود
اختری تـابنده‌تر از مـاه بود
کرده از اندام لاهوتی خروج
یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج
خون پاکش زاد و جانش راحله
تـار مـویش عالمی را سلسله
صـورتش مـانند بابا دل گشــا
دست‌های کوچکش مشکل‌گشا
رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش
فتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش
مجتبـایی بــا حسین آمیـخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته
از درون خیمه همچون برق آه
شـد روان با ناله سوی قتلگاه
پیش رو عمـو خریدارش شده
پشت سر عمـه گرفتارش شده
بـر گرفته آستینش را بـه چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!
ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(در سرش طرح معما می کرد) *

1554
3

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(در سرش طرح معما می کرد) در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد
دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد
چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد
ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه مهیا می کرد
نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد
کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد
لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد
هر که نزدیک ترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد
زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هر چه که پیدا می کرد
آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد
گفت ای

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(میان معركه لبریز گریه ها شده بود) *

1063
-1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(میان معركه لبریز گریه ها شده بود) میان معركه لبریز گریه ها شده بود
پرنده ای كه ز صیّاد خود جدا شده بود
به نام خالق هستی، برای یاری شاه
وَ با اجازه ی زهرا ز خیمه پا شده بود
كبوترانه به گودیِّ قتلگه پر زد
برای درد یتیمیِ خود دوا شده بود
نماز آخر عمرش به روی پیكر شاه
وَ با امامت شمشیرها ادا شده بود
جوان ترین حسن كربلا برای عمو
ز دست، دست كشید و تمام پا شده بود
پس از شهادت او پیرمردها گفتند
چه قدر مثل جوانیِ مجتبی شده بود
برای گریه ی بر مجتبای كرب و بلا
همین بس است كه مهمان نیزه ها شده بود
نوشته اند كه بر سینه ی عمو، جان داد
چگونه بر بدن قطعه قطعه جا شده بود؟
«اسیر»، نوكر این خانواده شد زیرا
لبش به ذكر و ثنای حسین وا شده بود
شاعر:

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش) * قاسم نعمتی

1623
0

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش) می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش
ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش
تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
پای خود بردار از روی لبان اطهرش
دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش
دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش
نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن
طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش
از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش
دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی
عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش
شاعر:قاسم نعمتی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت عبدالله بن الحسن-(گر چه قدم کوچک است و بار ندارد) * علی اکبر لطیفیان

1626
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن-(گر چه قدم کوچک است و بار ندارد) گر چه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد
هر که شد از عشق مست عبد حسین است
هر کسی عبدلله است عبد حسین است
من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ما حصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم
در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست
حضرت عزّ و جل که ترس ندارد
کوه وقار از کتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد
وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم
از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه، خودم ح

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر قتلگاه عبدالله بن الحسن(لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟) *

2807
-1

شعر قتلگاه عبدالله بن الحسن(لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟) لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
فاطمه گشته خون جگر، چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش، همره دختران او
زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟
بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان
پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟
حور و ملک به زمزمه -وای غریب فاطمه-
حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش، به قلب سنگی شما
مگر نمی کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید!
مرد نبردید اگر؟ چند نفر به یک نفر؟
یاد مدینه زنده شد، روضه ی رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر؟
شاعر:وحید قاسمی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(آمدم تا جان کنم قربان تو) *

1304
0

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(آمدم تا جان کنم قربان تو) آمدم تا جان کنم قربان تو
پیش تو گردم بلا گردان تو
در حرم دیدم که تنها مانده ام
همرهان رفتند و من جا مانده ام
رفتی و دیدم دل از کف داده ام
خوش به دام عقل و عشق افتاده ام
عقل، آن سو ، عشق، این سو می کشاند
از دو سو، این می کشاند، آن می نشاند
عقل گفتا، صبر کن – طفلی هنوز
عشق گفتا، کن شتاب و خود بسوز
عقل گفتا، هست یک صحرا عدو
عشق گفتا، یک تنه مانده عمو
عقل گفتا، روی کن سوی حرم
عشق گفتا، هان نیفتی از قلم
عقل گفتا، پای تو باشد به گِل
عشق گفتا، از عاشقان باشی خجل
عقل گفتا، نی زمان مستی است
عشق گفتا، موسم بی دستی است
عقل گفتا، باشدت سوزان جگر
عشق گفتا، هست عمو تشنه تر
عقل گفتا، هست یک صحرا عدو
عشق گفتا

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای) *

1015

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای) جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای
کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای
زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن
مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای
چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟
دم عـصــری پر اشتها شده ای
نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!
همـه ی مـوی عمه گشـته سپید
خـوب شد خمره حنا شده ای
کــاوش تیــغ هـا برای زر است
تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟
نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت
پس برای همین تو تا شده ای؟!
بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت
بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای
شاعر:وحید قاسمی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم) *

1181
0

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم) هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو تو می داد امیدم که بمیرم
دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم
با هر تب افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار امیدم که بمیرم
با دیدن هر زخم تو ای مزرعهٔ زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم
می گفتم و می سوختم از نالهٔ زینب
وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم
شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم
شاعر:حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 8
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد