عبدالله بن حسن (ع)

مرتب سازی براساس
 جابر عابدی

اشعار شور واحد برای شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) -( عمو حسین، دیدم بین مقتل تنها موندی ) * جابر عابدی

22

اشعار شور واحد برای شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع) -( عمو حسین، دیدم بین مقتل تنها موندی ) عمو حسین، دیدم بین مقتل تنها موندی
عمو حسین، هستیمو با غربتت سوزوندی
عمو حسین، با ناله هات دلمو لرزوندی
دورَت کردن گرگای کوفه تنت پاره پاره شد
رُو سینت نشستن با چکمه؛ عمو جون بیچاره شد
خودم میام کمکت سهم حسنت دوباره شد
عمو حسین، ثارالله ثارالله ثارالله
عمو حسین، دویدم نفس نفس میزنم
عمو حسین، نیزه رو از دورت پس میزنم
عمو حسین، دستُ سپر ناکس میزنم
دست از تو نمیکشم عمو تا به لبم جون نیاد
سهم خونم و باید بدم نمیرم تا خون نیاد
سر میدم براتو غیر از این سرم و سامون نیاد
عمو حسین، ثارالله ثارالله ثارالله
عمو حسین، ببار پیش بابام رو سفید شم
عمو حسین، کاری کن مثل قاسم شهید شم
عمو حسین، نبار بی نصیب و نا

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 16:51
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

دست و پا كه ميزني بر غيرتم بر ميخورد *

1348

دست و پا كه ميزني بر غيرتم بر ميخورد دست و پا كه ميزني بر غيرتم بر ميخورد
لشگرت كه نيست اما يك نفر داري هنوز

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 جابر عابدی

اشعار حضرت عبالله بن الحسن(ع) -( می آمد از غوغای سنگر وای بر من ) * جابر عابدی

35

اشعار حضرت عبالله بن الحسن(ع) -( می آمد از غوغای سنگر وای بر من ) می آمد از غوغای سنگر وای بر من
لب تشنه جانبازی دلاور وای بر من
ده ساله ای که مثل بابایش حسن بود
دریا دلی طوفان برابر وای بر من
نه بر تنش جوشن نه در دستش سلاحی
تکرار میشد قاسم از سر وای بر من
فرصت ندارد عمه بگیرد دست او را
زد بر دل بی رحم لشگر وای بر من
میشُست دست از دست و فریادش عمو بود
آمد به خونخواهی دلبر وای بر من
میخواست احلی من عسلها را بنوشد
از جام تیغ و تیر و خنجر وای بر من
تا دید افتاده عمو تنها، سپر شد
دستی شکست و دست دیگر وای بر من
افتاد روی سینه ی خورده سه شعبه
گل در میان باغ پرپر وای بر من
ای کاش مانند حسن تابوت میداشت
از تیر جا وا کرده پیکر وای بر من

شاعر:جابر عابدی

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 06:33
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعر عبدالله بن حسن(من حاضرم براي حسين(ع) ترك سر كنم *

1241

شعر عبدالله بن حسن(من حاضرم براي حسين(ع) ترك سر كنم من حاضرم براي حسين(ع) ترك سر كنم
آماده ام به راه ولايش خطر كنم
مظلوم تر از عموي غريبم نديده ام
از غربتش تمامي عالم خبر كنم
اين كار عشق و دل بُوَد اي عقل برو كنار
مستانه سوي حضرت دلبر سفر كنم
تنها فتاده و همه با كينه مي زنند
ديگر نبايد عمّه ز رفتن حذر كنم
با گريه مي دوم ز حرم سوي قتلگاه
از بين تير و نيزه و شمشير گذر كنم
تابي ندارد اين دل محزون و كوچكم
آخر چگونه زخم تنش را نظر كنم
لبهاي تشنه اش كه ترك خورده از عطش
با قطره هاي شبنم اين ديده تر كنم
تيغي اگر عدو بِكِشد بهر كشتنش
مردانه هر دو دست خودم را سپر كنم
من وارث غريبي بازو شكسته ام
بايد ز كوچه گويم و ياد پدر كنم
در قتلگاه كرببلا جاي مجتبي ع

  • چهارشنبه
  • 11
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر عبدالله ابنالحسن(دارم از سوی خیمه می آیم *

1126

شعر عبدالله ابنالحسن(دارم از سوی خیمه می آیم دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم
خیمه از نور تو لبالب بود
خیمه در جلوه های زینب بود
خیمه انگار خیمه رب بود
لیله القدر خیمه! زینب بود
خیمه یکباره طور سینا شد
هر که در خیمه بود موسا شد
ناگهان جلوه تو ماتم کرد
بیقرار تجلیاتم کرد
دیدمت که غریب و تنهایی
مصطفا و علی و زهرایی
حس نمودم عمو که فکر منی
بیقرار برادرت حسنی
حس نمودم که سخت بی تابم
حس نمودم که تشنه آبم
حس نمودم که من حسن شده ام
مثل بابا پر از محن شده ام
نور ممسوس ذات گردیدم
سفره دار صفات گردیدم
ای عمو از چه بی پر و بالی
تک و تنها میان گودالی
از چه گودال ، گود تر شده است
بدنت مثل رهگذر شده است
زخمهایت چه بیشماره شدند
رخت هایت

  • چهارشنبه
  • 11
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

گاهی دلم برای پدر تنگ می شود *

2036
-1

 گاهی دلم برای پدر تنگ می شود گاهی دلم برای پدر تنگ می شود
دلگیر از این زمانۀ نیرنگ می شود
اینجا کسی یتیم نوازی نمی کند
اینجا نصیب صورتمان چنگ می شود
عمه بیا اجازه بده تا رها شوم
رحمی بر این یتیم که دلتنگ می شود
عمه بگو چگونه تماشا کنم، ببین
دارد سرِ عبایِ عمو جنگ می شود
پیراهنی که داشت عمویم سپید بود
از فرط زخم، قرمز پُر رنگ می شود
من می روم سپر بشوم حیف کوچکم
پیشانی اش ولی هدف سنگ می شود
ناکام اگر که من بروم باز بهتر است
این زندگی بدون عمو ننگ می شود
شکر خدا نصیب من و اصغرت یکی است
شمشیر با سه شعبه هماهنگ می شود

  • چهارشنبه
  • 11
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت عبدالله حسن(دل ما و غم سرخ حسيني) *

951

شعر مدح حضرت عبدالله حسن(دل ما و غم سرخ حسيني) دل ما و غم سرخ حسيني
دوباره ماتم سرخ حسيني
سوار پر خروش دادگستر
بيا با پرچم سرخ حسيني
تمام عمر بي لبخند سخت است
به لبخند خودت سوگند سخت است
براي ديدنت تا جمعه بعد
تحمل مي کنم هر چند سخت است
شاعر:سید حبیب نظاری

  • چهارشنبه
  • 25
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت عبدالله حسن(دل ما و غم سرخ حسيني) *

1051
-1

شعر مدح حضرت عبدالله حسن(دل ما و غم سرخ حسيني) دل ما و غم سرخ حسيني
دوباره ماتم سرخ حسيني
سوار پر خروش دادگستر
بيا با پرچم سرخ حسيني
تمام عمر بي لبخند سخت است
به لبخند خودت سوگند سخت است
براي ديدنت تا جمعه بعد
تحمل مي کنم هر چند سخت است
شاعر:سید حبیب نظاری

  • چهارشنبه
  • 25
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت عبدالله بن حسن(رها کنید مرا زین خیام تا بروم) *

1187

شعر مدح حضرت عبدالله بن حسن(رها کنید مرا زین خیام تا بروم) رها کنید مرا زین خیام تا بروم
دو بال خویش گشوده سوی خدا بروم
عموی من که به چنگال خصم افتاده
دگر چه جای سوال است من کجا بروم
ببین که سایه ی قاتل به صورتش افتاد
هجوم برده سرش را کند جدا بروم
مرا به راه عمو نذر کرده بابایم
برای انکه کنم نذر او ادا بروم
میان هر رگ من خون دست عباس است
به عشق آنکه شوم مثل او فدا بروم
تمام ترس من از بعد عصر عاشوراست
که در میان اسیران زکربلا بروم
من و نگاه به روی کبود ناموسم
همان خوش است که بر روی نیزه ها بروم

  • چهارشنبه
  • 25
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:06
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن( من که عبد اللهم ) *

3255
3

شعر سینه زنی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن(   من که عبد اللهم ) من که عبد اللهم
یار ثار اللهم
مست تو رهبرم
ای عمو جا ن
زاده مجتبا
سبط خیر النسا
جلوه حیدرم
ای عمو جان
می دهم جان به راه ولایت
عالمی را نمایم هدایت
ای عمو ای عمو ای حسین جان
بر تو هستم پسر
هر دو دستم سپر
هدیه تو سرم ای عمو جا ن
ای کنم افتخار
این که با اقتدار
ما نع لشگرم
ای عمو جا ن
من فدای تو و زینبینم
می رسد تا حرم یا حسینم
ای عمو ای عمو ای حسین جان

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن( هرگز نیاید آن که من از تو جدا شوم) *

992

شعر سینه زنی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن(   هرگز نیاید آن که من از تو جدا شوم) هرگز نیاید آن که من از تو جدا شوم
اید فدایی ی تو به کربلا شوم
بودن به همره تو سراسر حیات من
جان می دهم اگر دمی از تو جدا شوم
ستم به دست حضرت زینب نهاده ای
رخصت بده مرا که به راهت فدا شوم
خواهم به سوی معرکه ی پر بلای تو
همچون برادرانم و غرق بلا شوم
پر می کشم به قتله گهت ساقیا مگر
ماند سرت به سلامت و من مبتلا شوم
جان می دهم به جای پدر در حریم تو
تا میهمان فاطمه خیرالنسا شوم

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 05:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن( عبداللهم ، عبداللهم من عاشق ثاراللهم سر تا بپا دردم عمو روبرو تو آوردم عمو با این لب خشکیده ا *

2137
0

شعر سینه زنی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن(     عبداللهم ، عبداللهم                                                         من عاشق ثاراللهم  سر تا بپا دردم عمو                                                           روبرو تو آوردم عمو  با این لب خشکیده ا عبداللهم ، عبداللهم
من عاشق ثاراللهم
سر تا بپا دردم عمو
روبرو تو آوردم عمو
ا این لب خشکیده ام
دور تو می گردم عمو
عبداللهم ، عبداللهم
من عاشق ثاراللهم
هستم یتیم و بی پناه
بر من عمو جان نگاه کن
از شوق جانبازی ببین
من آمدم در قتلگاه
عبداللهم ، عبداللهم
من عاشق ثاراللهم
ای روی تو قرص قمر
گر می روی من را ببر
جان علی ِ اصغرت
باشد دلم تنگ پدر
عبداللهم ، عبداللهم
من عاشق ثاراللهم

  • چهارشنبه
  • 23
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 05:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

غزل حضرت عبدالله ابن حسن(عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود) *

3247
1

غزل حضرت عبدالله ابن حسن(عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود) عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود
سر تصاحبِ عمامه ی تو دعوا بود
به سختی از وسط نیزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمی جا بود!
ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود
سرِ زبان همه جمله ی - بفرما- بود
عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب می شد اگر مشك آب سقا بود
زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود
برای كشتن تان تیغ و نیزه كم آمد
به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود!
تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جایزه ی بردنِ سر ما بود
بلند شو؛ كه همه سوی خیمه ها رفتند
من آمدم سوی گودال، عمه تنها بود

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر عبدالله بن الحسن(عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم) *

1556
0

شعر عبدالله بن الحسن(عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم) عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم
عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم ؟
سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس
پهلوانم من ، مگر از نسل حیدر نیستم ؟
هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود
دستهایم را رها کن من که دختر نیستم
تو به فکر بچه ها ، زن ها ، به فکر خیمه باش
من بزرگم ، لااقل کمتر ز اصغر نیستم
ناله هل من معین دارد کبابم می کند
من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم ؟
گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند
مه جان دارد صدایم می کند ، کر نیستم
یک عمو مانده برایم در تمام زندگی
دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم
دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می رود
حیف عمه ، قتلگه من پیش مادر نیستم
آسمان دارد صدایم م

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر عبدالله ابن الحسن(ع)(دست از عمه کشید و بدنش میپیچید) *

1120

شعر عبدالله ابن الحسن(ع)(دست از عمه کشید و بدنش میپیچید) دست از عمه کشید و بدنش میپیچید
زیر ِ پایش عربی پیرهنش میپیچید
گردبادی ز خیامی به نظر می‌آمد
گِردَش انگار زمین و زَمَنَش میپيچید
میدوید و سِپَهی دیده به او دوخته بود
وَ طنین رجزش تا وطنش میپیچید
ز سر عمامه و نعلین ز پایش وا شد
ذکر یا فاطمه يِ بت شکنش میپیچید
دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است
داشت گِردِ عمویِ صف شکنش ميپیچید
ناگه از پرده‌یِ دل کرد صدا وا اُمّاه
دست بُبریده‌ی او دور تنش میپیچید
تیغ بر فرق سرش نیزه به پهلویش خورد
نعره‌یِ حیدریِ یا حسنش میپیچید

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر عبدالله بن الحسن(مقصد شعر و غزل دست من است) *

934

شعر عبدالله بن الحسن(مقصد شعر و غزل دست من است) مقصد شعر و غزل دست من است
عضو بی مثل و بدل دست من است
سیزده شیشه اگر قاسم داشت
یازده جام عسل دست من است
بر زمین بودی و من حیّ علی
فاعل خیرالعمل دست من است
آنکه بر تیزی شمشیر عدو
ندهد هیچ محل دست من است
ضربه ی بی مثل از تیغ گرفت
ریشه ی ضرب و مثل دست من است
علّت این که مرا باز چنین
پدرم کرده بغل دست من است
دست دادم که بگویم دشمن
شده معلول و علل دست من است
حلقه ی گردن تو دست دگر
هاله ی دور زُحل دست من است
ضرب شمشیر پدر قاسم شد
سپر جنگ جمل دست من است
شاعر:سعید توفیقی

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(منكه از معركه ی جنگ نمی ترسیدم) *

1022
1

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(منكه از معركه ی جنگ نمی ترسیدم) منكه از معركه ی جنگ نمی ترسیدم
دیدم آن صحنه كه یك لحظه به خود لرزیدم
دیدم از قلبِ عمو، زخم دهان وا كرده
دفعتاً بغضِ گره خورده شدم، تركیدم
نیزه ها بود كه بر جسم عمویم می رفت
هیچكس فاش ندید آنچه من آنجا دیدم
دیدم از وجه عمو خون خدا می ریزد
من به جای همه با فاطمه خون گرییدم
بوسه ای را كه به من داد عمو، عمه نداشت
خم شدم وجه خدا را به خدا بوسیدم
"اِبنِ كَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند
قصد جان عمویم كرد و من می دیدم
دست خود را سپر تیغ بلندش كردم
قطع شد دستم و جانباز حرم گردیدم
گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بكشی !؟
مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم
حرمله تیر جفایی به گلویم زد و رفت
من در آغوش عمو سخت به

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است) *

955

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است) گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است
یک نفس خیمه بیا شام حرم بی ماه است
جای هر شعبه که بر حنجر اصغر زده اند
خیمۀ مادرِ اصغر پر تیر آه است
سپر جسم عمو گشت پسر، می دانست
راه دیدار پدر، آه همین یک راه است
خوب شد قطع شده دست بلندم اما
حیف شد دست من از دامن تو کوتاه است
سر یک نیزه سر پاک اباعبدالله
به سر نیزه دیگر سر عبدالله است

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(گاهی دلم برای پدر تنگ می شود) *

1192
2

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(گاهی دلم برای پدر تنگ می شود) گاهی دلم برای پدر تنگ می شود
دلگیر از این زمانۀ نیرنگ می شود
اینجا کسی یتیم نوازی نمی کند
اینجا نصیب صورتمان چنگ می شود
عمه بیا اجازه بده تا رها شوم
رحمی بر این یتیم که دلتنگ می شود
عمه بگو چگونه تماشا کنم، ببین
دارد سرِ عبایِ عمو جنگ می شود
پیراهنی که داشت عمویم سپید بود
از فرط زخم، قرمز پُر رنگ می شود
من می روم سپر بشوم حیف کوچکم
پیشانی اش ولی هدف سنگ می شود
ناکام اگر که من بروم باز بهتر است
این زندگی بدون عمو ننگ می شود
شکر خدا نصیب من و اصغرت یکی است
شمشیر با سه شعبه هماهنگ می شود
شاعر:عباس احمدی

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(خودش به دست خودش کودک انتخاب شده) *

2072

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(خودش به دست خودش کودک انتخاب شده) خودش به دست خودش کودک انتخاب شده
ستاره ایست که هم سطح آفتاب شده
علی اصغر ششماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده
هزار بار دم رفتنش به سمت جلو
یکی رسیده و او نقشه اش خراب شده
عذاب می کشد از اینکه راه می رود و
تمام دلخوشی عمه و رباب شده
مگر که کودک بی ادعا گناهش چیست؟
که بین لشکریان کشتنش ثواب شده
کجای دشت نشستی بلند شو عباس
که بی تو کشتن اطفال نیز باب شده
حسین مثل کتاب غم است و عبدالله
شاعر:مهدی رحیمی

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مرثیه حضرت عبدالله ابن الحسن(به گَرد پای من امروز لشگری نرسد) *

1632
0

مرثیه حضرت عبدالله ابن الحسن(به گَرد پای من امروز لشگری نرسد) به گَرد پای من امروز لشگری نرسد
به اوج بال و پرم هیچ شهپری نرسد
سوار مرکب عشقم، رکاب یعنی چه؟
به این سواره، پیاده تکاوری نرسد
به خویش گفتم: از این پس تو را نمی بخشم
اگر ارادت تو داد دلبری نرسد
منم که رهبر میدان نوجوانانم
به این حضور حکیمانه رهبری نرسد
میان مقتل مظلوم، یاری اش کردم
به این مقام شریفم پیمبری نرسد
به هیبت غضب مجتبایی ام سوگند
سپاه کوفه به این رزم حیدری نرسد
مرا بلندی شمشیر «خصم» مانع نیست
به ضربه گیری دستم دلاوری نرسد
مرا ز هول قیامت دگر نترسانید
به این قیامت دشوار، محشری نرسد
کمان حرمله با گودی گلویم گفت:
به جز تو و علی اصغر به حنجری نرسد
سر مرا به روی سینه ی عمو کندند
مقام ذبح م

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب پنجم محرم(دردی به سینه هست که خاکسترم کند) *

985
2

شعر شب پنجم محرم(دردی به سینه هست که خاکسترم کند) دردی به سینه هست که خاکسترم کند
ر دستهای محکم تو مضطرم کند
خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند
آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کُنَدم، باورم کند
من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند
قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند
حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار، دست های کسی بی سرم کند
شاعر:علیرضا لک

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب پنجم محرم(حضرت عبدالله ابن الحسن)( این هم از جنس آسمانی هاست) *

1216

شعر شب پنجم محرم(حضرت عبدالله ابن الحسن)(   این هم از جنس آسمانی هاست) این هم از جنس آسمانی هاست
حیدری از عشیره ی زهراست
یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست
خون خیبر گشا به رگ هایش
او که هست؟ از نژاد شیر خداست
با حوانان هاشمی بوده
آخرین درس خوانده ی سقاست
می نویسد عمو و بر لب او
وقت خواندن فقط فقط باباست
مجتبی زاده ای شبیه حسن
شرف الشمس سید الشهداست
عطری از کوی فاطمه دارد
نفسش بوی فاطمه دارد
کوه آرامشی اگر دارد
آتشی هم به زیر سر دارد
موج سر میزند به صخره چه باک
دل به دریا زدن خطر دارد
پسر مجتبی است می دانم
بچه ی شیر هم جگر دارد
همه رفتند او فقط مانده
حال تنهاست و یک نفر دارد
آن هم آن سو میان گودالی
لشگری را به دور و بر دارد
آرزو داشت بال و پر بش

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(از غم بی کسی ات حوصله سر می آید) *

1526

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(از غم بی کسی ات حوصله سر می آید) از غم بی کسی ات حوصله سر می آید
دست و پا میزنی و خون به جگر می آید
در قدوم تو سر انداختن و جان دادن
به خدا از من عاشق شده بر می آید
یادگار حسنت بی زره و بی شمشیر
سر یاری تو از خیمه به سر می آید
پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگو
کاری از دست من خسته اگر می آید
کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست
هیزم و سنگ ز هر سو چقدَر می آید
آه از این همه زخمی که به پیکر داری
بیشتر سینه ی زخمت به نظر می آید
هر نفس از دهنت خاک برون میریزد
اشک از دیده نه خونابه جگر می آید
نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است
به هوای سر تو چند نفر می آید
تیر در حال فرود است گلویت ببُرد
عمو از بازوی من کار سپر می آید
دست من مثل

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(این هم از جنس آسمانی هاست) *

1375

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(این هم از جنس آسمانی هاست) این هم از جنس آسمانی هاست
حیدری از عشیره ی زهراست
یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست
خون خیبر گشا به رگ هایش
او که هست؟ از نژاد شیر خداست
با حوانان هاشمی بوده
آخرین درس خوانده ی سقاست
می نویسد عمو و بر لب او
وقت خواندن فقط فقط باباست
مجتبی زاده ای شبیه حسن
شرف الشمس سید الشهداست
عطری از کوی فاطمه دارد
نفسش بوی فاطمه دارد
کوه آرامشی اگر دارد
آتشی هم به زیر سر دارد
موج سر میزند به صخره چه باک
دل به دریا زدن خطر دارد
پسر مجتبی است می دانم
بچه ی شیر هم جگر دارد
همه رفتند او فقط مانده
حال تنهاست و یک نفر دارد
آن هم آن سو میان گودالی
لشگری را به دور و بر دارد
آرزو داشت بال و پر بش

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(وقتی تمام لشگریان هار میشوند) *

1273

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(وقتی تمام لشگریان هار میشوند) وقتی تمام لشگریان هار میشوند
دور و بر عمو همه خونخوار میشوند
امثال شمر و حرمله بیکار میشوند
از نو دوباره وارد پیکار میشوند
باید برای شاه غریبم سپر شوم
باید که آماده ی رفع خطر شوم
ای وای از آن اراذل بی چشم و روی پست
ای وای از آن که راه ورا سوی خیمه بست
ای وای از آن سه شعبه که بر سینه اش نشست
ای وای ز پاره سنگ که رسید وسرش شکست
ای وای زخون ، خون خدایی که سکه شد
عمه ببین عموی گلم تکه تکه شد
سوگند میدمت که رهایم کن عمه جان
سوگند میدمت که فدایم کن عمه جان
نذر امیر کرببلایم کن عمه جان
آخر شهید خون خدایم کن عمه جان
دشمن شکسته است سرش را، سرم فداش
هستی من بود... پدر و مادرم فداش
دنبال من نیا به سرت سن

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده) *

1195
1

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده) پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و، سینه آتش دان شده
اشک هایم می چکد، بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام، موسم باران شده
بین این گودال سرخ ،در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین، غرق در طوفان شده
صد نیستان ناله را، هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده
یک طرف من بودم و، عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و، خنجری عریان شده
یزه ای خون می گریست، پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت، دشنه ای پنهان شده
حال با دستت بگیر، در میان تیغ ها
زیر دستی را که از، پوست آویزان شده
شاعر:حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(دست او در دست های عمّه بود) *

1276
1

شعر حضرت عبدالله ابن الحسن(دست او در دست های عمّه بود) دست او در دست های عمّه بود
گوش او پر از صدای عمّه بود
زینبی که دل چنان آئینه داشت
داغ چندین گل به روی سینه داشت
صبر عبداللهَ دگر سر گشته بود
چشم های کوچکش تر گشته بود
دید دیگر بی برادر مانده است
بندی از قنداق اصغر مانده است
شیون زن ها دلش را پاره کرد
دید شه تنهاست فکر چاره کرد
دست او از دست عمّه شد جدا
می دوید و بر لبش واویلتا
می دوید و گاه می افتاد او
از جگر فریاد می زد ای عمو
دید عمو چون گل اسیر خارهاست
دشمنان را هم سر آزارهاست
یک نفر با نیزه بر او می زند
یک نفر دارد به پهلو می زند
عدّه ای از دور سنگش می زنند
عدّه ای پیراهنش را می کَنند
مرگ خود را کرد در دل آرزو
خویش را افکند بر روی عمو
بی ح

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو) *

1076

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو) بي تاب شد چو عمه ي خونين جگر عمو
من آمدم كه از تو بگيرم خبر عمو
در اين همه بلا به خدا خيمه ماندنم
آتش زند به جان و دلم بيشتر عمو
در زير نيزه ها نفس آهسته مي كشي
نايي رسد ز حنجره ات مختصر ، عمو
من باشم و تو ناله غريبانه مي زني
سرباز مجتباي تو مرده مگر عمو
افتاد دست ساقي تو گر به علقمه
من دست خويش بر تو نمايم سپر عمو
پرواز در هواي شهادت اگر نبود
ديگر چكار آيدم اين بال و پر عمو
شرمنده ام كه زنده ام و رفته اصغرت
همراه خود بيا و مرا هم ببر عمو
همبازيان من همه در خون نشسته اند
لطفي نما و آبرويم را بخر عمو
بود آرزوي من كه بگويم به تو "پدر"
يك بار هم شده تو به من گو : "پسر" ، عمو
از من يتيم تر كه تو پ

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)(ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده) *

1164
1

روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)(ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده) ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
نشان سرخی خون برادر آورده
به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده
شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده
رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده
میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده
هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده
چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده
بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده
با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده
سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن...
اگر برای گل

  • چهارشنبه
  • 7
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد