دیگر تحملش به سر آمد، برابرش
دارد ز دست می رود عمه، عمو، سرش
شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شده
با هر صدای حرمله، حمله به پیکرش
جسمی نمانده است، فقط تیر و نیزه است
سیمرغ گشته، بس که شده نیزه ها پرش
تا ناله های زینب و کلثوم نشنود
این نیزه آمده که کند عاقبت کرش
جایی نمانده بود که این تیر جا شود
اصلاً چه قدر زور زده تا که آخرش...
چون جان اوست عرش خدا، نیزه ها همه
بوسه زدند بر تن او، بر سراسرش
لعنت به حرمله و به تیر سه شعبه اش
خورده گره به سینه، چگونه کشد درش؟
او واحد است مثل خداوند حیّ فرد
حالا کنند سم ستوران مکرّرش
این تیر آخری که به پهلو نشسته است
یادش بیاورد در و دیوار و مادرش
یک خنجر است، جان
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 05:46
- نوشته شده توسط
- یحیی