آه ـ عمه ببین عموم اسیره
دیگه داره حرصم می گیره
می¬خوام رهاشم
آه ـ بذار برم تنها نمونه
ببین عمو غرق به خونه
بذار فداشم
بغض غریبی میون گلوشه
لحظه ی دل بریدن و خروشه
محاله تنها بذارم عمومو
خون حسن توی رگام می جوشه
وای ـ من با یه دنیا خسته حالی
حتی شده بادست خالی
میام کنارت
وای ـ کنار تو نشسته بابام
ایشالا که این دوتادستام
بیاد به کارت
خون پاشید و راه نگاهمو بست
شدم من از عطر مدینه سرمست
تموم آرزوی من همین بود
به پای تو شهید شم اما بی دست
وای ـ شکستم اخر این قفس رو
کشیدم آخرین نفس رو
به روی دستات
آه ـ اگه که دست من جداشه
تنم به موج خون رهاشه
فدای چشمات
این دم آخری به شور و شینم
فدایی امیر عالمینم
- شنبه
- 11
- آبان
- 1392
- ساعت
- 09:44
- نوشته شده توسط
- سیده زینب فیض