نوشته اند نویسندگان محرم راز
که در زمان حیات علی به ملک حجاز
جوامع عرب از علم بود بی بهره
اگر چه داشت تموّل در این جهان مَجاز
نداشت خانه و کاشانه زندگی می کرد
بسا به صورت رحل اقامت عمر دراز
نبود شهر نشینی در آن زمان معمول
برای زیست بسی کرده بود خیمه فراز
روایت است که عبدالّه بن عامر را
عزیزه دخترکی داده بود بنده نواز
کشیده بود چنان صورتش ید قدرت
مثال قرص قمر بود مظهر اعجاز
همان صبیّه که با نام هنده مشهور است
میان چادر و در دشت رشد کرد آغاز
لذا پدر جهت کسب علم و درس ادب
چنین مشاوره و مصلحت گُزید مُجاز
کریمه دختر خود را برند شهر رسول
نهند پیش یکی از پناه اهل نیاز
همای بخت به اشراق هنده بال گشود
سعادت ابدی کرد عاقبت احراز
ولد و ، والده ، همراه والد آگاه
پی معلّم ایمان و علم زد پرواز
پس از تفحّص بسیار از مفاخر شهر
به کنز علم و ادب دست یافت دختر ناز
زدند باب کسی را زلال رحمت بود
بتول یا که علی بود کرد در را باز
سلام داده گرفتند هر سه اذن ورود
تن شریف نمودند جمله پای انداز
خلاصه کوکب اقبال هنده شد پیروز
به بیت وحی مشرّف شد عاشق ممتاز
مشیّت ازلی خواست عاقبت خیرش
همان طریق که محمود شد محبّ ایاز
انیس زینب و کلثوم بود چندین سال
در آن محیط طهارت شد اهل دین و نماز
ز خاندان امامت وفا و عشق آموخت
نه مثل خار که با گلستان نشد دمساز
سؤال کرد ز هنده بتول داری دوست
کدام را به حسین کرد عشق خود ابراز
بدان سبب به حسین نامزد نمود ورا
در این میانه فلک شد دوباره حادثه ساز
چنان که در ره دیدار امّ و اَب روزی
اسیر جیش معاویّه شد ز کین توزی
قضا چگونه ببین ماهرانه نقشه کشید
اگر چه هنده سرانجام بر مراد رسید
شد آن زمان که به ویرانسرای شام آمد
سر بریده ی سلطان دین حسین شهید
رقیّه تا که دو چشمش گشود حیران شد
پدر پدر به زبان راند و بازتاب ندید
صدا زد عمّه بیا دیده و دلم خون شد
سرشک دیده به گلبرگ صورتش غلطید
صدای وا ابتا در خرابه شور افکند
به سوی ناله سراسیمه آمد هر که شنید
به دور شمع رخش جمع شد همه اُسرا
حسین حسین در آن محفل عزا پیچید
فغان و داد اسیران به شام آتش زد
رسید شعله ی جوّاله اش به کاخ یزید
چنان که هنده عیال خلیفه ی جانی
نبود با خبر از کینه ی یزید پلید
شنید ناگه حسین وای آید از هر سو
گذشته در نظرش گشت ناگهان تجدید
سؤال کرد که این ناله از کجا آید
جواب داد یکی از خرابه بی تردید
به گوش جان فزغ و ناله آشنا آمد
ز چون و چند یتیمان بی پدر پرسید
ندیمه ای ز اسیران کربلای حسین
به هنده مختصری از قضیه کرد پدید
ملکه زین خبر آزرده و ملول نشست
ولی نشد دلش آرام دم به دم لرزید
اراده کرد که دیدن کند ز ویرانه
دل از ملال شد آکنده غصّه گشت مزید
ملازمان همه در پیشروی شه بانو
عنان به محفل ویرانه لاجرم بکشید
خبر رسید به زینب که هنده می آید
عزیز فاطمه رنگ رخش ز غصّه پرید
خلاصه هنده به صد شوکت و شکوه و جلال
در آستانه ی ویرانه چون ستاره دمید
نظر به حال اسیران مبتلا افکند
به پا و گردن سجّاد دید حبل حدید
ز موطن و نسب جد و بابشان پرسید
اشاره کرد به زینب به یک نظاره و دید
از آنکه عارفه بود هنده ی وفا پرور
ز چشم زینب علیا گل محبّت چید
به گفتگو سخن آغاز کرد با اصرار
رشیده ی علوی زینب حسین شعار
بلند شد ز میانه مدافع اُسرا
نوه ی احمد مختار زینب علیا
به هنده گفت همه اهل یثرب و عربیم
نسبم هاشمی و دخت حضرت زهرا
حسین برادر من بود نور چشم رسول
یزید پست مرا کرده غرق اشک عزا
شنید چون سخن اینگونه هنده از زینب
شناخت بانوی عصمت عزیز زهرا را
از این مقوله دگرگون شد حال شه بانو
لباس فاخر خود کند گفت واویلا
اگر تو زینب زهرا شوی که کور شوم
نبینم ای صنم این سان تو را بدین مأوا
تو دختر شرف و شوکت جهان بودی
من آن کنیز توام ای شکوه هر دو سرا
حسین عزیز دل و نور دیده ی من بود
وجود بی ثمر من فدای جان شما
اجازه ام بده از دست و پای تو بوسم
چرا خمیده بدین گونه آن قد رعنا
ز خاطرم نرود خاطرات بگذشته
وفا و مرحمت مادر تو خیر نسا
چرا سفید شده موی عنبر افشانت
گرفتم آتش از این محنت و غم عظما
دگر حرام به خود دانم استراحت را
مدام گریه کنم ای گرامیان خدا
رفاه و عشرت این کاخ را نمی خواهم
یزید ناخلف پست را کنم رسوا
هزار سال اگر بعد از این شوم زنده
همیشه در همه جا می کنم عزا بر پا
چنان به یاد حسین عزیز گریه کنم
ز اشک و آه من آید به ناله ارض و سما
محل و مأمن خود را سیاه پوش کنم
به یاد سرور و سالار سیّد شهدا
حسین نبود بشر شاهکار خلقت بود
نوشته خامه ی تقدیر روی لوح قضا
کنون که بانوی من زار و مو پریشان است
نه شانه می کنم این طرّه را دگر نه حنا
اگر اجازه دهد خواهر امام همام
طفیل قافله ی غم شوم برغم وفا
من آنم از نمک و نان سفره ی پدرت
طعام خورده نمکدان نمی شکنم حاشا
حسین به حرمت فرزانه خواهرت زینب
مبر ز یاد " صفا " را به کربلا بطلب
- دوشنبه
- 4
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 21:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ادامه مطلب