بوسه ز گلوي ذبح اعظم زيباست
خورشيد به نيزه هم مسلّم زيباست
در مكتب بالندة زينب حتي
ايام اسارت و بلا هم زيباست
- پنج شنبه
- 8
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 10:06
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
بوسه ز گلوي ذبح اعظم زيباست
خورشيد به نيزه هم مسلّم زيباست
در مكتب بالندة زينب حتي
ايام اسارت و بلا هم زيباست
بر سر بازارها
از ستم شامیان بر سر بازارها دیده ام آزارها
سوز دلم شد عیان در گذر از خارها در صف نیزارها
حق تو کردم بیان نزد دغلکارها مجلس اغیارها
بی تو بریدم امان مثل گرفتارها تشنة دیدارها
*******
از بدنم تاب رفت
از بصرم آب رفت
جلوة مهتاب رفت
کوفه و شامِ بلا
دم به دمم شد عذاب
روز و شبم اضطراب
خاصه به بزم شراب
مجلس آن بی حیا
سایة غم بر سرم
بر همة پیکرم
بر تن بی یاورم
بعد تو از کربلا
از ستم شامیان بر سر بازارها دیده ام آزارها
*******
وادی بی مونسی
طعنه شنیدم بسی
از لب هر نا کسی
مُردم از این طعنه ها
بر سر هر محفلی
در دل هر منزلی
خون شده از من دلی
همرهِ واویلتا
از سر بامم زدند
کوفه و شامم زدن
◾ کاروان در راه کوفه و شام
ز ناقله تا که فتادی ز نیزه سر افتاد
تمام اشک غریبی ز چشم تر افتاد
ز روی ناقله عریان رقیه خوابش برد
که مرغ عشق ز شاخه شکسته پر افتاد
به ناله گفت سکینه که خواهرم عمه
میان قافله گم شد کبوترم عمه
شب است و در دل صحرا بگو چکارکنم
نگو سخن تو از این غم به مادرم عمه
خدا کند که نمیرد در این سیاهی شب
خدا کند نرسد نیمهجان او بر لب
خدا کند که ز وحشت دلش نگردد آب
خدا کند که بیفتد ز جسم و جانش تب
نگاه کن که سنان گفت زجر دون برود
برای دخترک گشته لاله گون برود
میان دشت فتاده ز ناقلهی عریان
سه سالهای که به چشمان پر ز خون برود
دل من همچو تنت پر زجراحات شده
خواهر غم زده ات ام مصیبات شده
از هجوم غم واندوه در این روز بلا
خیمه گه مقصد انواع بلایات شده
باورم نیست که ما را به اسیری ببرند
زین جسارت حرم وزینب تو مات شده
ازغم قتل تو ای یوسف زهرایی من
سوگوارت به جنان مادر سادات شده
دفن کرده همه ی کشته ی خود را دشمن
بر بدنهای شما سخت اهانات شده
سرتو رفته به کوفه تنت اینجا مانده
قاری بی تن من وقت تلاوات شده
بعد تو ضربه شلاق وجسارت بسیار
زجر ما بهر عدو اکبر لذات شده
چند سالی پدرم، کوفه امیری کرده
باز بر کوفی وما وقت ملاقات شده
نامه دادند بیایی ومراعات شوی
شرمشان باد،چنین بر تو مراعات شده
خطبه حیدریم کوفه بهم ریخت، چنان
کهکشان گردی ز راه زینب است
نور خورشید از نگاه زینب است
هر کسی که شد حسینی در جهان
سینه اش آرام گاه زینب است
گریه و سینه زدن در روضه ها
هدیه ای از پیشگاه زینب است
سر پناه عالمی کرب و بلاست
کربلا خود در پناه زینب است
جنت از لبخند او امد پدید
آتش دوزخ زآه زینب است
غم غروب طاقت او را ندید
هر چهل منزل پگاه زینب است
دست او بستندو دستش بسته نیست
این اسارت رزمگاه زینب است
یک رقیه یک سکینه یک رباب
این تمامی سپاه زینب است
گرچه از پهلو دمیده روی نی
شب نگهبان باز ماه زینب است
انقلاب معجرش بیداد کرد
چادر پاره گواه زینب است
موسپیدی اش میان شهر شام
شاهد روزسیاه زینب است
سایه اش را هم ندیده هیچ کس
حجب عفت در
#نذر_اسارت_ام_المصائب_حضرت
#زینب_کبری_س
#نو_سروده
آن آهِ تو که شعله کشاند است جهان را
هر نقطه ی عالم ببرَد سوزِ خزان را
از داغِ شقایق همه ی بال و پرت سوخت
خاموش نکرد اشک غمت آتشِ جان را
سرها همه بر نیزه و گلبانگِ تلاوت
هنگامه ی ظهر است عطش کرده اذان را
بر قله ی این صبر چه زیبا تو نشستی
باید که به مقصد بَری این بارِ گران را
با خطبه ی قراء، تو در کوفه به پا کن
کوبنده ترین زلزله ی کون و مکان را
بر دیده ی کوفی بنَشان اشکِ ندامت
تا محو کنی سیطره ی ظلمِ زمان را
حقا که تو پرورده ی دامانِ بتولی
انگار به شمشیرِ علی بسته زبان را
داری تو به دوشت علَم حضرتِ سقا
آنکه به لبش داشته نهری ز جنان را
هر
◾هفت مصیبت
◾از زبان امام سجاد (ع)
در روایت آمده، از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام!
امان از شام !
طبق روایت دیگر امام سجاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنی فرمود:
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
1. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزهها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند .
2. سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع)
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم
چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم
سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم
که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم
سرت افتاد و افتادم روان گشتی روان گشتم
که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم
هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد
چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم
تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم
به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم
سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم
چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم
مرثیه شام
بوی شراب از نفس شام می رسید
از هر طرف به قافله دشنام می رسید
سر ها به روی نیزه و ساعات می گذشت
بر اهل بیت ماتم ایام می رسید
مزد کلام قاریِ قرانِ فاطمه
تکبیر سنگ ها ز لب بام می رسید
دف ها غریو شادی شان شهر را گرفت
رقاص مست بود که با جام می رسید
سر به سر لباس یتیمان گذاشتند
تحقیرِ خنده بر سر ایتام می رسید
زینب دو دست بسته برایش نقاب شد
با این عذاب در ملأ عام می رسید
زینب اگر نبود در ان کفر شهرِ شام
دنیا فقط به نامی از اسلام می رسید
تابش صبح سپیده
دوباره بوی بلا برمشام می آید
نوای هلهله ازاهل شام می آید
به گوش قافله سلار شاهدان شهید
صدای شادی مردم مدام می آید
به هرکه می نگری با کمال بی شرمی
برای سنگ زدن روی بام می آید
بریده باد زبانی که گفت ای مردم
شمیم خارجیان برمشام می آید
کسی که بوی بهشتی شنیده می داند
که عطر گلشن خیرالانام می آید
سلامشان نکند گرکسی چه غم دارند
که ازخدای بر آنان سلام می آید
برای تابش صبح سپیده، جانب شا م
یگانه بانوی صبروقیام می آید
هنوز ازسرنی با ترنم قرآن
به گوش مردم عالم پیام می آید
ز درد غربت آل علی«وفایی» باز
صدای گریه ز هر خاص و عام می آید
شده ماهِ صفر،مَهِ رنج و بلا
دوباره زنده شد،عزای کربلا
به جز محنت و غم نیست
به آب و گل زینب
امان از دل زینب
امان از دل زینب...
چو وارد شد به شام،گل خیرالنّساء
شد استقبال از او،به سنگ و طعنه ها
فراقِ رخِ دلبر
شده مشکِلِ زینب
امان از دل زینب
امان از دل زینب...
چه گویم از غمِ،سرِ بالای نِی
زِ اشک عترت و،شراب و بزمِ مِی
لب و چوبِ حرامی
شده قاتل زینب
امان از دل زینب
امان از دل زینب...
سرت از روی نی با هر تکانی ساده می افتد
بدون سنگ بازی هم گهی بر جاده می افتد
تمام قافله را بهت خواهد برد وقتی که
نگاه دخترت بر این سر افتاده می افتد
نسیم از بین گیسوی تو رد شد قلب من لرزید
نگاهت کی عزیزم بر من دلداده می افتد؟
صدایت را مفسر با سکوتی تلخ پنهان کن
اگر نه کار لبهایت به طشت و باده می افتد
حواس چشم هایت را به من ده سایه ی چشمم
اگر نه چشم تو بر نیزه ی شهزاده می افتد
سر آورده سر آورده
سر ماه مرا بر نیزهها همراه هفده اختر آورده
سری که از تنور خانهی خولی رسیده روی نی، خاکستر آورده
سری را هم برای خواندن قرآن و چوبِخیزر آورده
سر آورده سر آورده
و همراه خودش از کربلا انگشتر آورده
مسلمانی مگر مرده سر بابای من سر از کلیساها درآورده
کسی با خود سر قاسم
کسی با خود سر عباس و عون و جعفر آورده
و یک کوفی صدا زد گوییا -این مرد- روی نیزهاش پیغمبر آورده
صدایی از میان خیمه ها برخاست
نه پیغمبر نیاورده، علیِاکبر آورده
یکی از لابلای نیزهها با پیچوتاب آمد
یکی که کرده قلب زار زهرا را کباب، آمد
به روی نیزهای جان رباب آمد
سوال این است:
چگونه نیزهای با این بزرگی با خودش ر
ما نبودیم اسیران عدو در ره شام
بلکه آنان همه اعلام اسارت کردند
هنگام عبور کاروان اسرا و سرهای شهدای کربلا، چشمان مردم بارانی بود و دلهای آنان طوفانی، اما دنیاطلبی و مصلحتجویی و ستمپذیری، آنان را از پذیرفتن حقیقت باز میداشت.
اینک کوفه زمینهای آماده برای ابلاغ پیام بود، خطبهی آتشین و سخنان حضرت زینب علیهاالسلام هر کلمهاش، مثل خون شهیدان عاشورا، بُرنده و تعیینکننده بود. آن روز حضرت زینب علیهاالسلام چنان سخن گفت که سخنان او تار و پود نظام استبدادی را از هم گسست.
گویا یک کربلا رنج و مصیبت، روح و روان او را صیقل داده و گوهر جانش را درخشندگی بخشیده بود. با دست به مردم اشاره کرد که: ساکت شوید. تنها روح نیرومند زینب میتوانست صدای هلهله و شادی مردم را که
از زادگاه خویش کجا میروی حسین
این راه امن نیست چرا میروی حسین
با حاجیان کعبه که عهدی نداشتی
سوی کدام شهر و بلا میروی حسین
آیا که داده وعدهی مهمان نوازی ات
با خانواده مستِ صفا میروی حسین
در روز روشن از که کنایه شنیده ای
کاین نیمه شب بدون صدا میروی حسین
از مژده ی سفر همه شادند کودکان
مرغان به زیر پر چو قطا میروی حسین
گویا دل از مدینه ی جدت بریده ای
خود را سپرده ای به خدا، میروی حسین
بدرود ای عزیز، خدا باد همرهت
با اشک و، آه و، سوز و، نوا، میروی حسین
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
چند فرسخ نگاه بدرقه را
در پی کاروان فرستادند
شوق رفتن به سرزمین بهشت
خسته میکرد کوه و صحرا را
غافل از این که راهزنها هم
در کمیناند کاروانها را
دور شو کور شو! صدا برخاست
قلبها را پر از مخاطره کرد
کاروان را به طرفة العینی
دستۀ دزدها محاصره کرد
ما نه سوداگریم نه تاجر
نیست جز نان و آب رهتوشه
زاد راه است التماس دعا
بار ما هست شوق ششگوشه
چشم سردسته ناگهان تر شد
لرزش شانهاش نمایان شد
بار دیگر نقاب خود را بست
اشک او در غرور پنهان شد
روی زانوی خود نشست آرام
راه را با اشارهای وا کرد
بعد سی سال سردی و تلخی
چایی روضه کار خود را کرد...
سال شصت
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
چه زجرها که کشیدی که سر بر آرد دین
درخت عمر تو با خون دل تناور بود
تو را چگونه گذشت آن کبود لحظاتی
که چشم شعب ابیطالب از غمت تر بود
حجاز حجم نفسگیر کینه بود و لجاج
نفاق قوم تو یک کارزار دیگر بود
تو با دو قاطبۀ شرک و جهل جنگیدی
و رنجهای تو حتی از این فراتر بود...
امین! یتیم پر آوازۀ بنیهاشم!
نگاه تو خود اماننامۀ معطر بود
بضعهٔ زهرا به کوفه جلوهٔ شیر خدا کرد
ذولفقارِ نُطق زینب،کوفه را کرببلا کرد
صبر را شرمنده کرده
کربلا را زنده کرده
آه و واویلا، واویلا
پایهٔ کاخ ستم از نُطقِ زینب گشته لرزان
راس ثارُالَّه بخواند بر فراز نیزه قرآن
ای گُل و ریحان زینب
قاری قرآن زینب
آه و واویلا، واویلا
ای هلال لاله گونم بشنو از ما آه و ناله
جمله ای حرفی بزن با این گُل یاس سه ساله
او تو را مجنون و شیداست
روی ماهش مثل زهراست
آه و واویلا، واویلا
من که بر بندِ غم تو، تا صف محشر اسیرم
آرزو دارم زِ رویت، یا اخا بوسه بگیرم
کن نظر ای نور دیده
قامتم از غم خمیده
آه و واویلا، واویلا
از کودکی در محنت و رنج و بلا بودم
همراه زین العابدین در کربلا بودم
باقرالعلومم مسمومم مظلومم
.
.
با چشم خود دیدم حسین تنها و بی یار است
بر مرکب شاه زمان خواهر جلودار است
اهل حرم بر حال او از دیده خونبار است
شاهد بر آن درد و غمِ بی انتها بودم
.
.
با چشم خود دیدم که او افتاده در میدان
فرزند ختم المرسلین گشته به خون غلطان
آماده گشته میزبان بر غارت مهمان
من شاهدِ غارت در آن خیمه سرا بودم
.
.
دیدم که آتش بی امان در خیمه افتاده
بر خاک خیمه دختری لب تشنه جان داده
صورت امامِ ساجدین بر خاک بنهاده
شاهد بر آن سوزِ دل و حالِ دعا بودم
.
.
دیدم سری بر روی نی در ذکر قرآن است
دیدم هلالِ فاطمه در هاله پنهان اس
عمّـه با داغ رقیّـه چـه کنیم ؟
عمّـه با ظلـم امیّـه چـه کنیم ؟
عمّـه با ناله و گریـه چـه کنیم ؟
******
عمّـه با ظلم ستمگـر چه کنیم ؟
غربت و طعنـة کافـر چه کنیم ؟
داغ بـابـا و بـرادر بـس بـود !
عمّـه با ماتم خواهـر چه کنیم ؟
شام غم سفرة غمخـانه شـده
مـوقـع رفتـن پـروانـه شـده
عمّـه زینـب همه جا می نگـرم
مملـو از ظلـم یزیـدانـه شـده
عمّـه با داغ رقیّـه عمّـه با ظلم امیّـه
عمه زینب چه کنیم عمه زینب چه کنیم
عمّـه با داغ رقیّـه چـه کنیم ؟
******
ما که از دسـت جفـا پُر دردیم
ارمغــان غصّـه و غـم آوردیم
اربعیـن کـرب و بلا پیـش پدر
بی رقیّـه بـه چـه رو برگردیم ؟
در دل شـام بـلا بـی سامـان
مانده ای
سر بالای نیزه دلبر پای نیزه وای حسین و زینب
بر لب جای نیزه در آوای نیزه وای حسین و زینب
******
نیزه سواران ، بر نیزه نشسته گریَند به حال زینب این نی سواران
محمل سواران ، با پاهای بسته نالند از این جدایی از نیزه داران
نه رهی بهر چاره نه دلی بر نظاره
شده میراث زینب جگر پاره پاره
سر بالای نیزه دلبر پای نیزه وای حسین و زینب
******
بر سوگواران ، تسکین عزا کو ؟ شد تازیانه سهمِ این سوگواران
در لاله زاران ، مردان بلا کو ؟ بر خاک و خون نشسته لاله عُذاران
همه جا رنگ ماتم همه سو تیرة غم
غمدیده قلب زینب بینی دمادم
سر بالای نیزه دلبر پای نیزه وای حسین و زینب
******
هر نیزه نشینی ، با ظلمت ستیزد تا پنجه
◾دو دمههای بازار کوفه و شام
◾بنداول
راس هفتاد و دو قربانی بروی نیزهها
کوفه شد غرق عزا(۲)
◾بنددوم
یکطرف ششماهه و یک سو یتیم مجتبی
کوفه شد غرق عزا(۲)
◾بندسوم
با رسن بستند دست دختر شیرخدا
کوفه شد غرق عزا(۲)
◾بندچهارم
زین مصیبت لرزه افتاده به عرش کبریا
کوفه شد غرق عزا(۲)
یا زینب کبری(س)
دلم تنگست بهرت ای برادر
ندارد طاقت هجر تو، خواهر
تو ای زیباترین تصویر یادم
به دنیا آمدم دل بر تو دادم
نبودم در تصور نور عینم
که روزی زنده باشم بی حسینم
به دشت کربلا شد این مقدر
که افتد خواهری دور از برادر
شدم یکروزه من ام المصیبت
غریق ورطه ی غمبار محنت
برادر جان تنت بیسر چودیدم
زسنگینی داغ تو خمیدم
منم زینب اسیر درد وغمها
که بعد از تو شدم تنهای تنها
زبعد آن غروب شوم غارت
روم منزل به منزل در اسارت
شدم حیران زتقدیر عجیبم
به هر دم قاری امن یجیبم
اسیر دست قومی شب پرستم
سپر از بهر طفلان توهستم
عدوی بی حیا با هر بهانه
زند بر خواهر تو تازیانه
از این رفتارهای وحشیانه
شرار غم
ببین ای همدم وای محرم دل
نشسته خواهرت غمگین به محمل
به همراه من ودُردانه هایت
سرت آید زپی منزل به منزل
دلم آتشفشان نارودوداست
فراق روی تو زود است زوداست
بگوبا خواهرت از روی نیزه
هلال من چرا رویت کبوداست
بند اول
به روی دوشم پرچم تو عزیز برادر
به قلبم آتیش زده غم تو عزیز برادر
نیزه سوار غریبم ای وای عزیز برادر
خمیدم از داغ و ماتم تو عزیز برادر
ای صوت دلنشین تو
مرهم به زخمای دلم
قرآن روی نیزه ها
زخم لب تو قاتلم
رفتی و من رفتم/منزل به منزل ها
باور نمیکردم/روزی شوم تنها
همراه راس تو/سنگ جفا خوردم
از کوفیه بی دین/من طعنه ها خوردم
(اخا حسین،مظلوم)
?بند دوم
دستامو بستن برابر تو عزیز برادر
سرم شکسته مثه سر تو عزیز برادر
همسفرم با حرمله و شمر عزیز برادر
یه مشت حرومی و خواهر تو عزیز برادر
ای محرم زینب ببین
زنجیر دور گردنم
از ضرب تازیانه ها
مونده کبودی رو تنم
رفتی و من رفتم/بزم حرامی وای
کوچه به
رفتی و خنده به اطفال گرفتار زدند
شب هفت تو شرر بر دل خونبار زدند
آه ناموس تو را گوشه ی زندان بردند
بین زندان همه را،فرقه ی کفار زدند
کعب نی بر بدن اهل و عیالت می زد
تا سحر ناله اسیران عزادار زدند
ناکسان دور و بر ما همگی با خنده
تازیانه به تن عابد بیمار زدند
یا اخا چشم تو روشن که تمام کوفه
خواهرت را به سر کوچه و بازار زدند
گاه دیدم که ابالفضل دو چشمش می بست
تا زنان را جلوی چشم علمدار زدند
غرق خون است سر و روی رباب تو ببین
بس که بر صورت تو ضربه ی بسیار زدند
گر چه زندان عدو تنگ بوَد،طفلانت
ولی از تنگی گودال همه زار زدند
کنج زندان من و راس تو بوَد کنج تنور
ضجه در غربت این سر،در و دیوار زدن
می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو
تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو
از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند
اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند
از سر نی به من و قافله احسان کردی
صورتت را سپر سنگ نوازان کردی
من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم
لحظه ای نیست که چشم از سر تو بردارم
همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی
روی نی دور سر قافله می چرخیدی
من و یک قافله کودک،همه سیلی خورده
خواهرت آینه ی توست، اگر پژمرده
جان نمانده ست حسینم به تنم اما حیف
تا حد مرگ سپر شد بدنم اما حیف
صورت کودک تو سوخت،خجالت زده ام
ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زده ام
خنده ای مست به دنبال عذاب آمده است
باز هم حرمله با کاسه ای آب آمده ست
گله ای
اینجا بریدنِ سر مظلوم عزت است
نایاب بین مردمِ این شهر غیرت است
بهر نگه به قافله ی بی پناه تو
دروازه ی ورودی کوفه قیامت است
اینجا میان این همه نامحرمانِ پست
یک تکه پاره پاره ی معجر غنیمت است
باران سنگ وهلهله یک سو ولی «حسین»
سوزان تر از تمامی اینها اهانت است
خرما و نان برای رقیه می آورند
اینجا چقدر بودنِ عباس نعمت است
فهمیدم از جسارت بر نام مادرم
بالاترین عداوت شان با سیادت است