چکیده قطره ی خونی ز چشم سلسله ای
شکسته بغض گلوگیر تلخ آبله ای
میان خنده ی قابیلیان چه مظلوم است
صدای ضجّه ی جانسوز زنگ قافله ای
تمام آینه ها را به نیزه ها زده اند
عجب جماعت خوش ذوق و اهل حوصله ای
دم غروب که یک آینه زمین افتاد
وزید باد عجیبی، گرفت زلزله ای
به روی ناقه نشسته زنی کبود آسا
خمیده مثل رکوع بلند نافله ای
فقط نظاره گر انعکاس آینه هاست
بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله ای
در امتداد نگاهش مدینه معلوم است
هنوز مانده به ذهنش وقوع غائله ای
شاعر : وحید قاسمی
- یکشنبه
- 15
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 15:00
- نوشته شده توسط
- یحیی