کاروان اسرا

مرتب سازی براساس

من به کعب و تازیانه کرده ام عادت شما * جعفر ابوالفتحی

3836
1

من به کعب و تازیانه کرده ام عادت شما من به کعب و تازیانه کرده ام عادت شما

آسمانها در عزایت گریه کردند ای عزیز

جسم تو در قتلگه با تیغ و نی شد ریز ریز

در همین کرببلا دیدم عزیز من که رفت

بر سر و رگهای خونی شما یک جسم تیز

رأس تو افتاده در دستان یک نامرد بین

گاهی آن رأست به نی گه در تنور گه زیر میز

من به کعب و تازیانه کرده ام عادت شما

این همه بالای نی از چشم غمگین خون مریز

من به دنبال سرت گشتم ولی نایافتم

می دویدم سوی سر آخر به نی دیدم عزیز

سروده جعفر ابوالفتحی

  • شنبه
  • 2
  • مهر
  • 1390
  • ساعت
  • 08:30
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

در جسم تو صد زخم هست، طاقت ندارم یا حسین * جعفر ابوالفتحی

4494
2

در جسم تو صد زخم هست، طاقت ندارم یا حسین زبانحال حضرت زینب (س) با سر برادر جانش امام حسین (ع)

طاقت نمیارم تو را، تنها گذارم یا حسین

در جسم تو صد زخم هست، طاقت ندارم یا حسین

نیزه به رگهای سرت، رفته فرو ای عشق من

از اول شب تا سحر، گریه است کارم یا حسین

جسمت به زیر سم اسب، رأست به روی نی اخا

ای کشته خونین بدن، ای بی مزارم یا حسین

ما را به غربت می برند، در بین نامردان اخا

در این غریبستان ببین، در گیر و دارم یا حسین

یک نانجیب با سیلی اش، چشم مرا کرده کبود

سویی نمی آید دگر، از چشم تارم یا حسین

کم مانده با نی آید و، بر چشم کم سویم زند

خون آید از چشم رخ و از چشمه سارم یا حسین

هر وقت گفتم یا حسین با کعب نی آمد عدو

از جان زنم نام

  • دوشنبه
  • 4
  • مهر
  • 1390
  • ساعت
  • 15:07
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب

بند بند پیکرت از هم گسسته یا حسین * جعفر ابوالفتحی

3884

بند بند پیکرت از هم گسسته یا حسین زبانحال حضرت زینب با برادر

بند بند پیکرت از هم گسسته یا حسین

خواهرت در قتلگه پیشت نشسته یا حسین

چشم خود را بسته ای حتی نمی بینی مرا

می برندم کوفیان با دست بسته یا حسین

از حرم تا قتلگه هفتاد منزل راه بود

پای زخمی از دویدن گشت خسته یا حسین

بهر یاری تو از هر در به سویت می دوم

بین ندارد فایده جان از تو رسته یا حسین

سروده : جعفرابوالفتحی

  • دوشنبه
  • 11
  • مهر
  • 1390
  • ساعت
  • 15:43
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب

مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم * جعفر ابوالفتحی

5032
2

مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم زبانحال حضرت زینب با برادر

مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم

گرد شمع رخ تو از همه بی کار شوم

تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت

گفتم آیم به کنار بدنت زار شوم

من فدای لب پر ذکر تو باشم ای جان

کی شود از کرمت من به سوی دار شوم

گه به پشت سر تو گه به لبت می زند او

کاش آیم که دمی از تو نگهدار شوم

من همان نخل غمم ما حصلم اشک تو بود

پیش جسم تو اخا بین که چه پربار شوم

صورتم سرخ شده، چشم ز سیلی کم سو

گاه گاهی مه من، همچو شب تار شوم

سروده : جعفرابوالفتحی

www.beit-al-zahra.blogfa.com

  • دوشنبه
  • 11
  • مهر
  • 1390
  • ساعت
  • 15:45
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب
 وحید محمدی

متن اشعار حضرت زینب(س) از وحید محمدی -( منزل به منزل پا به پای نیزه ی تو ) * وحید محمدی

1446
2

متن اشعار حضرت زینب(س) از وحید محمدی -( منزل به منزل پا به پای نیزه ی تو ) منزل به منزل پا به پای نیزه ی تو

اشکم روان چون گریه های نیزه ی تو

لحظه به لحظه خون جگر ، آتش به جانم

افتاد با آن آیه های نیزه ی تو

حتی نگاه سنگها هم گریه می کرد

هنگام آن گلبوسه ها بر روی ماهت

آه ای برادر دخترانت زود دیدند

آثار عریان ناقه ها در روی ماهت

قدری نگاه خسته ام آرام می شد

وقتی سرت قرآن به روی نیزه می خواند

شکر خدا این سر کنارم بود در راه

ورنه دگر از زینبت (س) چیزی نمی ماند

من داغ هجده لاله دیدم ای برادر

آری فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

خون شد دلم از داغتان امّا امان از

خونی که آن زخم زبان ها بر دلم کرد

هر بار از روی نی ای افتاد رأست

همراه هر زخمی که می خوردی دلم سوخت

  • یکشنبه
  • 25
  • دی
  • 1390
  • ساعت
  • 08:09
  • نوشته شده توسط
  • vahid
ادامه مطلب

اشعار اسرا،(می روم با کاروان اما سرِ تو ساربانم) *

3252
2

اشعار اسرا،(می روم با کاروان اما سرِ تو ساربانم) می روم با کاروان اما سرِ تو ساربانم
می کِشَم خود را به دنبالِ تو گرچه خسته جانم
هیچکس قادر نبود از پیکرت دورم نماید
گر سرِ بر نیزه ات با من نبود ای مهربانم

خنده ی کمرنگِ لب هایِ به خون آغشته ی تو
می زند فریاد می خواهم کمی قرآن بخوانم
ماهِ تابانم ، مشو دور از کنارم تا نمیرم
ای تمامِ حاصلم با من بمان تا من بمانم
گاهی از محمِل که می بینم سَرَت را رویِ نیزه
می خورم حسرت چرا تو اینچنین و من چنانم
جانِ خواهر سروِ بالایی که زینب داشت خَم شد
از غمِ خشکیِ لب هایِ عطشناکت ، کمانم
کاش تا دورانِ (هجران) بگذرد دیگر نمانده
نَه قراری و نَه صبری و نَه طاقت نَه توانم ...

شاعر:محسن سلطانی

  • سه شنبه
  • 31
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 15:37
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرا کربلا،( دل سوزان بود امروز گواه من و تو) *

3002
1

اشعار اسرا کربلا،( دل سوزان بود امروز گواه من و تو) دل سوزان بود امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا چشم ، به راه من و تو
من به تو دوخته ام دیده تو برمن، از نی
یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو

اُسرا با من و راس شهدا با تو به حق
چشم تاریخ ندیده ست سپاه من و تو
روی تو ماه من و ماه تو عباس امّا
ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو
آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من تا دانند
که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو
هر دو نستوه چو کوهیم بر سیل امّا
عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ی ما
بی خبر زآن که غروبست پگاه من و تو

شاعر:حاج علی انسانی

  • سه شنبه
  • 31
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 15:55
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرای واقعه کربلا،(وای از نگاه بی خرد بی مرام ها) * علی زمانیان

3086
2

اشعار اسرای واقعه کربلا،(وای از نگاه بی خرد بی مرام ها) وای از نگاه بی خرد بی مرام ها
بر نیزه بود جاذبه انتقام ها
بازی کودکانه اطفال گشته بود
پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

آن روز از تمامی دیوار های شهر
با سنگ میرسید جواب سلام ها
در مدخل ورودی آن سرزمین درد
از بین رفته بود دگر احترام ها
وای از محله های یهودی نشین شهر
وای از صدای هلهله و ازدحام ها
یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود
آهسته از میان نگاه امام ها

شاعر:علی زمانیان

  • سه شنبه
  • 31
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 16:01
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرای غریب،(پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات) *

2886
4

اشعار اسرای غریب،(پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات) پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات
دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات

جانی بده دوباره... به من نه به دخترت
تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات

ترسانده است فاطمه کوچک تورا
خون های جاری از قدوبالای نیزه ات

یک بوسه بود سهم من از آن گلوی خشک
باقیش گشته قسمت لبهای نیزه ات

بادست خط نیزه و خون گلوی تو
افتاده است هرقدم امضای نیزه ات

لج کرده است تیزی سرنیزه با سرت
چیزی نمانده از تو و دعوای نیزه ات

چرخیده است دیده ناپاکشان به ما
این قوم پست بعد تماشای نیزه ات

شاعر:محمد بیابانی

  • سه شنبه
  • 31
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 16:05
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

اشعار اسرای کربلا-(روشنگر است ناله پشت شرارها) * علی اکبر لطیفیان

3646
0

اشعار اسرای کربلا-(روشنگر است ناله پشت شرارها) روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه روزگارها

روشن تراست ازهمه ی روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زنده دارها

خاک رهش بلند که شد"تربت" ش کنید
فرقی نمی کنند تراب نگارها

این است معجزش که دمی معجزه نکرد
ازهیچ خلق سرنزد اینگونه کارها

این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند
که بارها بلند شود زیربارها

یک ذره ازتلالو خورشید کم نشد
ذره کجا و جلوه پروردگارها

این دشت بااراده زینب اداره شد
دردست جبر اوست همه اختیارها

زینب سواره است اگرچه پیاده است
اینها پیاده اند، همین ها،سوارها

واکرده است فکرکنم بال خویش را
بیهوده نیست اینهمه گرد و غبارها

آهش تمام لشگریان رامچاله کرد
از او گرفته اند نسب ذوالفقار

  • سه شنبه
  • 31
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 16:08
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرای کاروان اسرا،(اي كه گرفته صبر من اين نام و اسمت) *

1897

اشعار اسرای کاروان اسرا،(اي كه گرفته صبر من اين نام و اسمت) اي كه گرفته صبر من اين نام و اسمت

برده تمام هوش من كرب و بلايت

افتاده اي در كربلا اي جان زينب

باشد فداي راه تو اين جان زينب

از ظلم قوم كين تنت افتاده در خاك

باشد وداع آخرم با اين تن پاك

بين زينبت بردند اسارت اي برادر

من ماندم و اهل حرم ؛ ای جان برادر

رأست به راس نيزه و جسمت به خاك است

گويد رقيه : عمه جان ، اين رأس باب است ؟

بی یار و تنها گشته ام ای جان جانم

زين پس بگريم از غمت آرام جانم

رفتي به ميدان بلا با حال عطشان

من ماندم و اين كودكان زار و نالان

دادي علي و اصغر و عباس و جعفر

كردي تو قرباني رب دادي تو حنجر

بهر عمود دين شكستي قامت من

با رفتنت بردي تو آرام جانم از تن

در كرب

  • سه شنبه
  • 31
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 18:03
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرا،(رفتی و گفتی انفلاب گریه با تو) *

2310
1

اشعار اسرا،(رفتی و گفتی انفلاب گریه با تو) رفتی و گفتی انفلاب گریه با تو

تفسیر آیات کتاب گریه با تو

طوفان سوار خطبه های کوفه زینب!

حیدر شدن پشت نقاب گریه با تو

رعد بلند حنجر هیهات با من

باران بی صبر شهاب گریه با تو

با من به روی نیزه رفتنهای بسیار

آثار بی حد و حساب گریه با تو

کنج تنور داغ و تشت کینه ازمن

مهتاب آه و آفتاب گریه با تو

رفتی و گفتی صبر کن با غصه هایم

رفتی گفتی اضطراب گریه با تو

من را ببر از رفتننت آتش گرفتم

ای که دعای مستجاب گریه با تو

شاعر:سراج

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرا،(سری به نیزه بلند است در مقابل زینب) *

15315
40

اشعار اسرا،(سری به نیزه بلند است در مقابل زینب) سری به نیزه بلند است در مقابل زینب

سری که سایه کشیده ست روی محمل زینب

سری که معجزه اش روی نی تلاوت وحی است

مسیح ِ روی صلیب است در مقابل زینب

چه دلفریب صدایی ، چه آیه های به جایی

که بعد خطبه ی خواهر شده مکمِل زینب

پس از خطابه ی منبر زمان نوحه سرایی ست

بخوان که گرم شود با دم تو محفل زینب

چگونه نفی کنم خارجی خطاب شدن را

بخوان که حل شود از خواندن تو مشکل زینب

برایشان بگو از روضه های بازِ دل ما

به استناد روایاتی از مقاتل زینب

بگو به کوفه،که در کربلا چه ها که نکردند

بگو چه ها که نشد با سر تو و دل زینب

بگو که این اسرا از حریم شیر خدایند

بگو که ناقه ی عریان نبوده منزل زینب

یتیم ِعترت و

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 15:59
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار اسرا،(بر حنجرت سرنیزه تا بالاوپایین می رود) *

2422
1

اشعار اسرا،(بر حنجرت سرنیزه تا بالاوپایین می رود) بر حنجرت سرنیزه تا بالاوپایین می رود

انگارامواج صدا بالا و پایین می رود

ماهی سرخ کوچکی با رقص تیر حرمله

در تُنگ دست ربنا بالاو پایین می رود

می بینمش بی صاحبش لبریز تیرو تیغ ها

سمت حرم اسبی رها بالا و پایین می رود

از دور می بینم فقط در هاله ی گرد و غبار

شمشیر ها و دست ها بالا و پایین می رود

یا بر فراز نیزه ها یا بر فرود طشت زر

آنک سر خون خدا بالا و پایین می رود

شاعر:حسین ایمانی

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 16:13
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

اشعار کاروان اسرا،(چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم) * یوسف رحیمی

1291
4

اشعار کاروان اسرا،(چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم) چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم

نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم

زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه

به روی دست ملائک بدنت را دیدم

گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال

عمه می‌گفت تن بی کفنت را دیدم

گیسویت بر سر نی شِعر غریبی می‌خواند

زلف خونین شکن در شکنت را دیدم

قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی

شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم

آه یعقوب شده چشم من از روزی که

به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم

خیزران شیفته‌ی ساحت لب هایت شد

چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم

تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود

عطر گیسوی تو و... سوختنت را دیدم

شاعر:یوسف رحیمی

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

متن اشعار شهادت اهل اسارت از یوسف رحیمی -( در این غروب غریبی ببین کواکب را ) * یوسف رحیمی

9

متن اشعار شهادت اهل اسارت از یوسف رحیمی -( در این غروب غریبی ببین کواکب را  ) در این غروب غریبی ببین کواکب را
به نیزه ها سر زخمیّ نجم ثاقب را
بخوان به لحن حروف مقطعه امشب
حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را
چرا عزیز دلم« هَل أتَی» نمی خوانی
ببار جرعه ای از کوثر مناقب را
بخوان« وَلِیُّکُمُ الله» را پناه حرم
بگو حکایت این مردمان غاصب را
برای تسلیت خاطر«ذوی القربَی»
ز تازیانه و سیلی ببین مواهب را
بخوان«لِیُذهِبَ عَنکُم» شکوه غیرت من
که دور سازی از این کاروان اجانب را
مسیح خسته من ندبه أنا العطشان
به خون نشانده دل بیقرار راهب را
لب مقدس قرآن و خیزران بوسه!
و «أم حَسِبتَ» بخوان این همه عجایب را
بیا شبی به خرابه بیاوری با خود
برای دخترکت لیلهُ الرغائب را
هنوز بر لب تو بغض « أیَّ م

  • پنج شنبه
  • 1
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 12:58
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب
 روح اله گائینی

متن اشعار اهل اسارت از روح الله گائینی -( ای به روی نیزه ها سرت جاشده ) * روح اله گائینی

382

متن اشعار اهل اسارت از  روح الله گائینی -( ای به روی نیزه ها سرت جاشده ) ای به روی نیزه ها سرت جاشده
زینبت از بعد تو تنها شده
بوده ام از کودکی ام یاورت
همدم تو، مونس تو، خواهرت
شیهه ی اسبت که به گوشم رسید
موقع افغان و خروشم رسید
سینه ام از دوری تو تنگ شد
بر سر رأس تو حسین جنگ شد
گودی مقتل به لبم جان رسید
خنجر کین؛ حنجر عطشان رسید
شمر سرت را ز قفا سر برید
خصم خدا؛ وجه خدا سر برید
بعد تو شد نوبت غارت حسین
غارت اموال و جسارت حسین
جسم تو صد چاک سُم اسب ها
جای کفن بر تن تو بوریا

شاعر : روح اله گائینی

  • پنج شنبه
  • 1
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 13:00
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار کاروان اسرا،(اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند) *

3252
3

اشعار کاروان اسرا،(اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند) اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند

بی حرمتی به آینه را باب می كنند

در قتلگاه، آن جگر تشنه ی تو را

با مشك های آب خنك، آب می كنند

لب های خشك نیزه ی خود را حرامیان

از خون سرخ توست كه سیراب می كنند

عكس سر بریده ی عباس را به نی

در چشم های اهل حرم قاب می كنند

با نوحه ی رباب و تكان دادن سنان

شش ماهه ی تو را سر نی خواب می كنند

این آسمان شب زده را ای هلال عشق

هفده ستاره گرد تو جذاب می كنند

هفده ستاره معتكف چشم هایتان

سجده به سمت قبله ی مهتاب می كنند

هفده ستاره با كلماتی ز جنس اشك

تفسیر سرخ سوره ی احزاب می كنند

شاعر:وحید قاسمی

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 16:52
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار کاروان اسرا،(من ماندم و تمام خطرهای روبرو) *

2672
1

اشعار کاروان اسرا،(من ماندم و تمام خطرهای روبرو) من ماندم و تمام خطرهای روبرو

راهی که مانده است و سفر های روبرو

در پای آفتاب بدن های پشت سر

در دست باد شانه ی سرهای روبرو

شاید هنوز بود پسرهای دور و بر

چشم امیدشان به پدرهای روبرو

شاید برای چیدن یک گل زیاد بود

جمعیتی ز برق تبرهای روبرو

تدبیر ما به دست شراب سه ساله بود

وقتی که بسته شد همه درهای روبرو

زیباتر از بریده رگت اتفاق نیست

هر چند بر خلاف نظرهای روبرو

شاعر:ریسی پور

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 16:54
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار کاروان اسرا،(به روی نیزه چگونه تو را نظاره کنم) *

2930
4

اشعار کاروان اسرا،(به روی نیزه چگونه تو را نظاره کنم) به روی نیزه چگونه تو را نظاره کنم

بخند تا که منم خنده ای دوباره کنم

اگر اجازه دهی لا اقل برای تنت

کمی ز چادر خود را کفن قواره کنم

رسیده وقت نماز و برای قبله نما

به زلف های رهای تو من اشاره کنم

ز ترس دشمن جانی هراس دارم که

به گوش های زخمی طفل تو گوشواره کنم

شاعر:محسن مهدوی

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 17:01
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

اشعار کاروان اسرا،(دستان باد موی تو را شانه كرده است) *

3961
5

اشعار کاروان اسرا،(دستان باد موی تو را شانه كرده است) دستان باد موی تو را شانه كرده است

خون بر دل پیاله و پیمانه كرده است

بالای نیزه چشمه ی نوری دمیده از

زخمی كه بر جبین تو كاشانه كرده است

رگهای حنجر تو به گودال قتلگاه

با دوست، گفتگوی صمیمانه كرده است

ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید

حالا ببین چه با دلِ دردانه كرده است

چشمان پر زخون علمدار، روی نی

با دختری وداع غریبانه كرده است

از آتش خیام حرم دشت روشن است

این شعله ها چه با گل و پروانه كرده است

باور نمی كنم به خدا باغ لاله را

دست عدو شبیهِ به ویرانه كرده است

بادِ خزان چه حمله ی نامردمانه ای

بر غنچه های كوچك گل خانه كرده است

زینب شبیه پیرزن قد خمیده ایست

كز دوری تو موی پریشانه كرده ا

  • یکشنبه
  • 19
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 17:13
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب
 وحید قاسمی

عطر عود -( با اين شتاب فكر كنم سر مي آورد! ) * وحید قاسمی

1514
1

عطر عود -( با اين شتاب فكر كنم سر مي آورد! ) با اين شتاب فكر كنم سر مي آورد!
با اين شتاب،حوصله را سر مي آورد

مي تازد و غنيمت جنگ غروب را
از چنگ سي هزار نفر، در مي آورد

حس مي كنم كه داخل خورجين غصبي اش
يك باغ سيب سرخ معطر مي آورد

سرمست سود دادوستدهاي كربلاست
دارد چقدر چادرومعجر مي آورد!!!

نرخ طلاي كوفه سقوطش مسجل است
از بسكه گوشواره و زيور مي آورد

دود و تنورروشن و عطري شبيه عود
اينجاي روضه داد مرا در مي آورد

شاعر : وحید قاسمی

  • شنبه
  • 18
  • بهمن
  • 1393
  • ساعت
  • 14:22
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب
 محمد مهدی عبدالهی

اسرا در کوفه زبان حال زینب کبری -( سدنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت ) * محمد مهدی عبدالهی

4371
10

اسرا در کوفه زبان حال زینب کبری  -( سدنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت ) اسرا در کوفه- زبان حال زینب کبری(س)
دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت
در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت
در کوچه های سنگی نامرد کوفه
از روی نیزه، جان من، خاکسترم ریخت
از آن نگاه بی حیا، فهمیده ام من
دیگر النگو، گوشواره، زیورم ریخت
هرگه که قرآنی تلاوت شد ز نیزه
دریایی از غصّه ز چشمان ترم ریخت
وقتی تو را کنج نتوری ، جای دادند
یکباره آه از عمق جان مادرم ریخت
نذری نموده پیرمردی با عصایش
وقتی تو را زد، خاک ِ آن روی سرم ریخت
دیشب سرت را با سر ساقی ، زمین زد
یکباره دیدم آیه های پیکرم ریخت
در پایتخت عدل مولای یتیمان
بُغضی درون این گلو و حنجرم ریخت
آن آتشی که از مدینه شعله ور شد
در کوفه شد خاکستری، بر با

  • پنج شنبه
  • 16
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 12:27
  • نوشته شده توسط
  • محمدمهدي عبدالهي
ادامه مطلب

شور - اسارت حضرت زینب (س) ( زینب و دل بی قراری )همراه با سبک *

10953
20

شور - اسارت حضرت زینب (س) ( زینب و دل بی قراری )همراه با سبک زینب و دل بی قراری
زینب و اشکای جاری
کار من شده تماشا
کار تو نیزه سواری
می بینی دستای بسته
می بینی سر شکسته
بمیرم به روی نی هم
عزیزم آروم نداری
رفتن و پرکشیدن از تو
موندن و دل بریدن از من
بردن دل روی نی از تو
ناله ها در پس نی از من
حسین ( بی تو من میمیرم ) 3

×××
سر تو نشسته بر نی
سر یاران تو در پی
ندیده کسی به عالم
این چنین شاه و سپاهی
امون از رسم زمونه
دل من دریای خونه
بس که تازیونه خوردم
دارم از مادر نشونه
یک تن غرق به خون از تو
یک قد گشته کمون از من
رفتن کنج تنور از تو
خوردن زخم زبون از من
حسین ( بی تو من میمیرم ) 3

دریافت سبک

  • یکشنبه
  • 26
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:55
  • نوشته شده توسط
  • شاکرحق
ادامه مطلب

عاشق شدم و محرم اين كار ندارم *

1912
3

عاشق  شدم  و  محرم  اين  كار   ندارم عاشق شدم و محرم اين كار ندارم
فرياد كه غم دارم و غمخوار ندارم
آن عيش كه ياري دهدم صبر نباشد
وان بخت كه پرسش كندم يار ندارم
دل پر ز غم و غصه هجر است وليكن
از تنگ دلي طاقت گفتار ندارم
دارم غم ديدار تو بسيار نه اندك
ليكن غم خود اندك و بسيار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگه داشتن راز
چون هيچ كسي محرم اسرار ندارم
شاعر:امیر خسرو دهلوی

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

آمد بر من ،كه؟ يار ، كي ؟ وقت سحر *

1766
1

آمد  بر  من ،كه؟ يار ، كي ؟   وقت   سحر آمد بر من ،كه؟ يار ، كي ؟ وقت سحر
ترسيده زكه ،زخصم ، خصمش كه ؟ پدر
دادمش دو بوسه ،بر كجا ؟ بر لب تر
لب بُد ،نه چه بُد؟عقيق ،چون بُد ؟چو شكر
فايده سفر از ديدگاه ‹ آفرين لاهوري ›
سفر صاحب هنر را قيمت افزاي شرف باشد
نگردد كس خريدار گهر تا در صدف باشد
سعدي سفر را باعث كمال و پخته شدن آدمي مي پندارد.
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
صوفي نشود صافي تا در نكشد جامي
مولوي نيز سخني به اين مضمون دارد
از سفر ها ماه كيخسرو شود
بي سفر ها ماه كي خسرو شود ؟
همچنين مولانا ،مراد يافتن حضرت يوسف (ع) را به خاطر سفر مي داند
نگر به يوسف كنعان كه از كنار پدر
سفر فتادش تا مصر وگشت مستثنا
از سفر بيدق شود فرزين مراد وز

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 06:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

تا كه او بيشتر نفس ميزد *

13365
40

تا كه او بيشتر نفس ميزد تا كه او بيشتر نفس ميزد
بيشتر ميزدند زينب را
تيغشان مانده بود در گودال
با سپر ميزدند زينب را
يكنفر بود و يك بدن اما
صدنفر ميزدند زينب را
خوابشان بُرد بچه ها سَر ِ شب
تا سحر ميزدند زينب را
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
ما بـچه های مــادر پهلو شکسته ایـــم

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

وایِ من خیمه ها به غارت رفت *

2378
4

وایِ من خیمه ها به غارت رفت وایِ من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی رویِ نی پریشان ماند
وسط چند خیمه سوزان
خواهری دل شکسته حیران ماند
***
وایِ من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مَردِ بیمار خیمه يِ توحید
نیمی از بسترش در آتش سوخت
***
عاقبت هرچه بود با سختی
سر ِ خورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از دِرهَم و طلا کردند
***
مرد خورجین به دست با سرعت
سوی دارالعماره میتازد
مرد خوش قول کوفه با جیبی
مملو از گوشواره میتازد
***
بادِ تند خزان چه سوزی داشت
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
گوشوار سه ساله ای گم شد
***
وای از هق هق ِ النگوها
آسمان هم به هق هق افتاده
داس ِ بی رحم کینه بر جانِ
غنچه های

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن *

6879
24

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن
بس کن حسین مادرمان را صدا مکن
بس کن حسین هستی من سایه ی سرم
بس کن حسین جان من و جان مادرم
ای کشته ی فتاده به هامون حسین من
ای صید دست و پا زده در خون حسین من
بس کن که این طائفه آبت نمی دهند
این ها همه کر اند جوابت نمی دهند
ای پاره پاره زیر لگد ها رفو شدی
در زیر چکمه های عدو زیر و رو شدی
رحمی نمی کنند به تن نیمه جان تو
دیدم زدند نیزه به سقف دهان تو
گفتم مرو راهی گودال میشوی
در زیر نعل تازه لگدمال میشوی
گفتم مرو سرت ز قفا می برند حسین
گرگان ز پاره های تنت می خورند حسین
گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب
گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب
دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم
آری

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

طوفان وزيد و قافيه ها بوي خون گرفت *

2809
7

طوفان وزيد و قافيه ها بوي خون گرفت طوفان وزيد و قافيه ها بوي خون گرفت
تا گفتم السلام عليکم شروع شد
قلب قلم تپيد و تلاطم شروع شد
آغاز روضه بود به نام خدا؛ حسين
شاعر نوشت اول اين روضه؛ يا حسين
خون جاي اشک بر ترک گونه ها نشست
نام تو بر لب آمد و کوه از کمر شکست
نام تو بر لب آمد و صحرا ز شرم سوخت
مرغ هوا و ماهي دريا ز شرم سوخت
نام تو بر لب آمد و کار از جنون گذشت
با تو به رقص آمده طوفان ميان دشت
نام تو بر لب آمد و بغض زمين شکُفت
نام تو بر لب آمد و شاعر به گريه گفت:
"باز اين چه شورش است که در خلق عالم است"
آمد ندا ز عرش که ماه محرّم است
ماه محرّم آمد و نبض زمان گرفت
قرآن بخوان به نيزه ي غم آيه ي شگفت
قرآن بخوان که صوت تو از حنجر خداست

  • شنبه
  • 16
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد