چون دگر فریاد طفلان را شنید
از حرم تا قتلِگه فریاد دید
ای خدا زینب از این غم پیر شد
مو سپید از ماتم آن شیر شد
چون که از گودال خون برخاستند
عمه را یاران کسی نشناختند
دید یاران را اسارت می برند
خیمه ها را هم به غارت می برند
کودکی آتش گرفته می دوید
در پی اش زینب فغان از دل کشید
نالهء طفلان مظلومش دریغ
هر طرف هر سو دویدی آه جیغ
آن یکی پایش مغیلان پاره کرد
زینب آمد زخم او را چاره کرد
آن طرف سجاد اندر تب خزان
این طرف زینب به یادش بی امان
یک دو تن از کودکانش گم شدند
از شمار بچه هایش کم شدند
عاقبت آن کاروان آماده شد
خمر غم اندر دلامان باده شد
چون سر خورشید را بر نیزه دید
سر به محمل زد و رسمی شد پدید
ش
- شنبه
- 16
- دی
- 1391
- ساعت
- 08:12
- نوشته شده توسط
- یحیی