خشكی چشم پشیمان مرا دریابید
به غباری سر مژگان مرا دریابید
من اویسم ز قَرَن آمدم آقایم نیست
چشمهای تر ِ حیران مرا دریابید
كاش میدیدم و با گریهكنان میگفتم
حال آقای پریشانِ مرا دریابید
میزنم سینه به پایِ غمتان تا یك روز
سینهی خستهی سوزان مرا دریابید
كاش در روضه فقط جان بسپارم پیشت
كاش در كرب و بلا جان مرا دریابید
گریهی مادرِ تو میرسد از روضهی ما
دستها، چاك گریبان مرا دریابید
مادرت باز به سر میزند و میگوید
پسر تشنه و عریان مرا دریابید
عمّهی كوچک ِ تو داشت به زینب میگفت
زخمهای لب مهمان مرا دریابید
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- ۲
- مهر
- ۱۳۹۶
- ساعت
- ۰۸:۱۹
- نوشته شده توسط
- ایدافیض