مرحم به زخمهای دل مضطری بزن
یک شب بیا به خانه ی قلبم سری بزن
گر آمدی و باز در خانه بسته بود
در خواب مانده ایم بمان و دری بزن
از یاد رفته ای صبوری دگر بس است
یک شب بیا و سیلی درد آوری بزن
تا درد این فراغ بیفتد به جان ما
بر نوکران خود تشر آخری بزن
تنبیه تو حواس مرا جمع میکند
با این زدن دوباره مرا میخری بزن
عمریست جای یار تو سربار بوده ام
در زیر پای خسته یتان خار بوده ام
تنهاترین حجت ارض و سماء تویی
مظلوم تر از همه ی اولیاء تویی
بر زخمهای قلب غمینت نمک منم
با این وجود مرحم هر زخم ما تویی
آن بی وفا که کرده شما را رها منم
آن با وفا که باز نکرده رها تویی
خو کرده با غیبت کبری یتان م
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض