در انتظار روءیت مهتاب شبخیزم
مشتاق گلهای بهاری بعد پاییزم
ازعشق و مستوری دراین میخانه لبریزم
من هستیم را پای این خمخانه میریزم
هرصبح و عصر جمعه ها پای قرارم من
مشتاق دیدار توام چشم انتظارم من
آیینه در آیینه افتاده خدا جویم
از آینه بنما نگاهی دلبرا سویم
در بین گلها عاشق گلهای شب بویم
شب تا سحر با دل حدیث درد میگویم
(*با اینکه از من، از منِ بیچاره دلسردی
من خوب میدانم که روزی باز میگردی*)
من بی بضاعت، با کلافی آمدم آقا
گر آمدم بهر تلافی آمدم آقا
پشت سرت چون بُشر هافی آمدم آقا
با ذکر رحمانیِ شافی آمده آقا
حالا منِ آلوده و دریای احسانت
دست منِ بیچاره ویک گوشه دامانت
میمیرم از این انتظار چشمم
- سه شنبه
- 25
- مهر
- 1396
- ساعت
- 07:16
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه