شعر امام زمان (عج)

مرتب سازی براساس

شعر مهدوی -( برهم زنيد ياران اين بزم بى صفا را ) *

2199
2

شعر مهدوی -( برهم زنيد ياران اين بزم بى صفا را ) برهم زنيد ياران اين بزم بى صفا را
مجلس صفا ندارد، بى يار مجلس آرا
بى شاهدى و شمعى هرگز مباد جمعى
بى لاله شور نبود مرغان خوشنوا را
اى کعبۀ حقيقت وى قبلۀ طريقت
رکن يمان ايمان عين الصفا صفا را
اى هر دل از تو خرم، پشت و پناه عالم
بنگر دچار صد غم يک مشت بينوا را
اى رحمت الهى درياب (مفتقر) را
شاها به يک نگاهى بنواز اين گدا را
کمپانی

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر مهدوی -( می بارد از فراقت، خونابه از دو ديده ) *

924
1

شعر مهدوی -( می بارد از فراقت، خونابه از دو ديده ) می بارد از فراقت، خونابه از دو ديده
چون خال هندوي تو، جان‌ها به لب رسيده
اي باغبان هستي، بنگر به گلستانت
دست جفاي دوران، گل دسته دسته چيده
بفرست زان نسيم جان‌بخش نو بهاري
برگلشني که در آن باد خزان وزيده
بنگر که از فراق گل‌هاي نوشکفته
شد قامت بلند سرو چمن خميده
خون در تنور لاله، جوش آمد و از اين‌رو
رگ‌هاي آسمان را خون شفق دويده
ظلمت گرفته عالم، يأس است و نامرادي
کو پيک صبح اميد، کی سرزند سپيده؟
دارم اميد آن‌که آيد ز ره سواري
برهم زند بساط ظلمت به نور ديده
من هم «نوا»ي حافظ خوانم سرودي از دل:
«بازآ که توبه کردم از گفته و شنيده»
مهدی ابتهاج (نوا)

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( می آيی ای فردای يلدای پريشانی ) *

914
1

شعر مهدوی -( می آيی ای فردای يلدای پريشانی ) می آيی ای فردای يلدای پريشانی
از انتهای جاده‌های خيس‌ و باراني‌
با کاروانی از گل‌ و لبخند می آيی
در واپسين‌ انتظاری تلخ‌ و طولاني‌
ای صبح‌ يلدايي‌ ترين‌ شب‌های تاريخی
‌ آرامش‌ ديروز يک‌ فردای طوفاني‌
اينجا غروب‌ عمر انسان‌ بودن‌ است آقا
‌بازار وحشتزاترين‌ بحران‌ انسانی
کی می رسی ای دادخواه‌ داد مظلومان‌؟
تا آدميت‌ را دوباره‌ زنده‌ گردانی
ای انتهای ظلمت‌ شب‌های بی ايمان‌
شرقی ترين‌ خورشيد عالمتاب‌ ربّانی
سرد و خموشم‌ من‌، برای تو دلم‌ تنگ‌ است‌
تا کی به‌ زير ابرهای صبر می مانی؟
درد نهان‌، سر مگو، راز مپرس‌ من
‌ بهتر ز من‌ می دانم‌ ای آقا که‌ می دانی
شد سينۀ آئينۀ آدينه‌ام‌ مجروح‌
ای التيام‌ ندب

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( در آسمان ياد تو، دلها کبوترند ) *

933
1

شعر مهدوی -( در آسمان ياد تو، دلها کبوترند ) در آسمان ياد تو، دلها کبوترند
بي وقفه ، هرتپش ، به هواي تو مي پرند
اي جاري نديدني، اي عطر سبز باغ
گل ها هم از تو خاطره هايي معطرند
اي بارش هميشگي، اي ابر بي زوال
از التفات توست اگر ابرها ترند
صبحي که سر بر آوري از مشرق ظهور
اين ابرهاي خشک،به دست تو پرپرند
شب را به يک اشاره ي خود تار و مار کن
اي آن که چشم هاي تو خورشيد گسترند
حسين عبدی

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( نام تو را خواندم وشعري سپيد ) *

3739
4

شعر مهدوی -( نام تو را خواندم وشعري سپيد ) نام تو را خواندم وشعري سپيد
در غزلستان خيالم دميد
در پي نام تو غزل مست مست
آمد و در خلوت شعرم نشست
نام تو را خواندم و گويي بهار
با دل من داشته صدها قرار
نام تو آغاز شکوفايي است
حرف تو لبريز ز گويايي است
پيش قدوم تو، افق خم شده
سنگ پر از صحبت زمزم شده
بيد اگر خم شده، مجنون توست
لاله اگر سوخته، دلخون توست
سرو اگر قامتي افراشته
رايت سبز تو نگه داشته
گل چو به توصيف تو پرداخته
گونه‌اش از شوق، گل انداخته
آب ز حرف تو زلال آمده
چشمه از اين زمزمه حال آمده
غنچه به عطر نفست باز شد
فصل شکفتن ز تو آغاز شد
شعر اگر عاطفه آموخته
چشم به لعل غزلت دوخته
آينه و آب زلال توأند
در همه جا غرق خيال توأند
آب گرفته است

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( نسيم کوى تو پيغامى از سحر دارد ) *

818
2

شعر مهدوی -( نسيم کوى تو پيغامى از سحر دارد ) نسيم کوى تو پيغامى از سحر دارد

سد سبد گل خورشيد روى سر دارد
بهشت، در نفس باد صبحدم جارى است
که از ديار تو اى آشنا گذر دارد
شميم عاطفه ات را ز باغ بايد جست
که در هواى تو هر شاخه، برگ و بر دارد
اگر چه روز و شبم بى تو سخت مى گذرد
خيال روى توام عالمى دگر دارد
همين نه من ز فراق تو اشک مى بارم
که هر که از تو سخن گفت چشم تر دارد
پيام دلکش جبريل شعر من اين است
که يار از دل عشاق خود خبر دارد
صداى شيهه رخش ظهور مى آيد
به گوش آنکه دلى عاشقانه تر دارد
جهان مسخَّر آن حسن دل فروز شود
شبى که ماه من از رخ، نقاب بردارد
کسى به چشمه آب بقا رسد (سالار)
که خضر وادى همت به او نظر دارد
محمد على سالارى ثانى (سالار)

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( بي‌تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند ) *

1093
2

شعر مهدوی -( بي‌تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند ) بي‌تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند
سال‌ها، هجري و شمسي، همه بي‌خورشيدند
از همان لحظه که از چشم يقين افتادند
چشم‌هاي نگران، آينۀ ترديدند
نشد از سايۀ خود هم بگريزند دمي
هر چه بيهوده به گِرد خودشان چرخيدند
چون به جز سايه نديدند کسي در پيِ خود
همه از ديدن تنهايي خود ترسيدند
غرق درياي تو بودند، ولي ماهي‌وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسيدند
در پيِ دوست همه جاي جهان را گشتند
کس نديدند در آيينه، به خود خنديدند
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است
فصل‌ها را همه با فاصله‌ات سنجيدند
تو بيايي، همه ساعت‌ها، ثانيه‌ها
از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند
قيصر امين‌پور

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( باد هم کم نکند سوز دل صحرا را ) *

4416
5

شعر مهدوی -( باد هم کم نکند سوز دل صحرا را ) باد هم کم نکند سوز دل صحرا را
قطره ای عشق به آتش بکشد دریا را
از غم عشق تو ای دوست ببین جان به لبم
فرصتی نیست دگر وعده مده فردا را
بچشان ذره ای از لعل لبت بر لب من
تا معلم بشوی بر دل من اسما را
چهره ی ماه تو را گر که نبینم کورم
ورنه بینا به کجا گم بکند پیدا را
یا که جانم بستان یا به وصالت برسان
اعتنایی بنما بیش مسوزان ما را
ساقی از فیض تو شد عالم امکان آباد
من خرابم چه کنم از می عشقت یارا
این عجب نیست که بی دیدن تو مجنونم
ذکر اوصاف تو مجنون بکند لیلا را
قطره ای اشک که از چشم خمارت آید
همچو آواز زند بر سر من دنیا را
این ترک خورده دلم ،وحشت این را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را
مهدی پناهی

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حيراني‌ها ) *

963
1

شعر مهدوی -( چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حيراني‌ها ) چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حيراني‌ها
دست‌ها تشنه تقسيم فراواني‌ها
با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم
داغ‌هاي دل ما، جاي چراغاني‌ها
حاليا! دست کريم تو براي دل ما
سرپناهي است در اين بي‌سر و ساماني‌ها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهي!
اي سرانگشت تو آغاز گل‌افشاني‌ها!
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزل‌ها و غزل‌خواني‌ها...
سايه امن کساي تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عرياني‌ها
چشم تو لايحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشاني‌ها
قيصر امين پور

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر براي درد و دل با امام زمان (عج) مهدي فاطمه - (ای صبا زحال این دل خبری رسان به یارم) *

895
2

شعر براي درد و دل با امام زمان (عج) مهدي فاطمه - (ای صبا زحال این دل خبری رسان به یارم) ای صبا زحال این دل خبری رسان به یارم
تو بگو ز درد دوری همه غصه گشته کارم
تو بگو رسم وفا نیست که زما نهان کند روی
من پی خبر زحالش در پی اش دوان به هر سوی
تو بگو که درد دل را به که می توانمش گفت
که هم او که محرم ماست دل ما چنین برآشفت
تو بگو ز زخم دوری که چه شبها دیده تر شد
با صدای بغض و بارون شب ما بی او سحر شد
تو بگو از انتظار و بگو از چشم انتظاری
تو بگو زحال این دل نکند خبر نداری
تو بگو تمام عمرم چه دریغ گر بیایی
به کنار من دمی و عقده از دلم گشایی

شاعر: امین بهاری زاده

  • دوشنبه
  • 27
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 19:36
  • نوشته شده توسط
  • امین بهاری زاده
ادامه مطلب
 رضا تاجیک

زمزمه محرم - مناجات با امام زمان (عج) -( اين گريه ها اين سياهيا تو اگه نياي هيچ صفا نداره ) * رضا تاجیک

1298
1

زمزمه محرم - مناجات با امام زمان (عج) -( اين گريه ها اين سياهيا تو اگه نياي هيچ صفا نداره ) اين گريه ها اين سياهيا تو اگه نياي هيچ صفا نداره
اين نوحه ها اين چكامه ها سوز غربت كربلا نداره
دلم داره پر مي زنه يه شب پا روضت بشينم
تجسم صحنه هاي كرببلا رو ببينم
من كه آقا صبر ندارم مگر تو طاقتم بدي
برا شفاي اين دلم يه ذره تربتم بدي 2
از دوريتون آقا خيلي غصه دارم رو پرچم ارباب سر ميگذارم
يه دل سير امشب گريه هوس كردم گر تو نياي آقا دور كي بگردم
من جز تو آقا ياري ندارم
اگه بروني بي كس و كارم 2
عزير زهرا بقيت الله آقاي تنها آجرك الله

شاعر : رضا تاجیک

دانلود سبک

  • چهارشنبه
  • 29
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 19:30
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( در باغ گل بر آتش نمرود مي رسد ) *

993
1

شعر مهدوی -( در باغ گل بر آتش نمرود مي رسد ) در باغ گل بر آتش نمرود مي رسد
با شعر ، با صداي دف و عود مي رسد
اين بار هم به تارک طاغوت مي خورد
سنگي که از فلاخن داوود مي رسد
پيغمبرانِ آمده ، رفته! مبارک است
او که نويد مصحفتان بود مي رسد
اي دستهاي سبز دعا گل برآوريد
او گرچه دير کرده ولي زود مي رسد
جز او به هيچ حادثه اي دل نبسته ايم
موعودِ جمعه ، جمعه ی موعود مي رسد
شاعر:مهدی فرجی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی -( دل به داغ بي‌کسي دچار شد، نيامدي ) *

2115
3

شعر مهدوی -( دل به داغ بي‌کسي دچار شد، نيامدي ) دل به داغ بي‌کسي دچار شد، نيامدي
چشم ماه و آفتاب تار شد، نيامدي
سنگ‌هاي سرزمين من در انتظار تو
زير سم اسب‌ها غبار شد، نيامدي
چون عصاي موريانه خورده دست‌هاي من
زير بار درد تار و مار شد، نيامدي
اي بلندتر ز کاش و دورتر ز کاشکي
روزهاي رفته بي‌شمار شد، نيامدي
عمر انتظار ما، حکايت ظهور تو
قصه بلند روزگار شد، نيامدي
عبدالجبار کاکايی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی امام زمان(عج) -( چشمه بشو تا که بنوشم ترا ) *

946
2

شعر مهدوی امام زمان(عج) -( چشمه بشو تا که بنوشم ترا ) چشمه بشو تا که بنوشم ترا
يا که چنان سبزه بپوشم ترا
مسلک ما حلقه ندارد ولي
تا به ابد حلقه بگوشم ترا
ماه شدي منعکست مي‌کنم
رود شدم تا بخروشم ترا
حلقه کجا، دوست کجا، پرده کو؟
زود بيا تا که بنوشم ترا
حجت الله بخشوده

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مهدوی امام مهدی(عج) -( ذکرت دليل رونق گفتار مى شود ) *

1052
1

شعر مهدوی امام مهدی(عج) -( ذکرت دليل رونق گفتار مى شود ) ذکرت دليل رونق گفتار مى شود
بخت سخن ز ذکر تو بيدار مى شود
گر خار گويد از تو، خودش بوى گل دهد
گر گل نگويد از تو، خودش خار مى شود
هر کس نگويد از تو، به خود مى کند ستم
گاه آدمى به خويش ستمکار مى شود
در کيش ما زکات زبان از تو گفتن است
بى اين زکات، کار زبان زار مى شود
گردد خراب کاش هر آن مانعى که او
بين دل و ولاى تو ديوار مى شود
نازم به خوش سليقگى عاشقى که او
عشق تو را اسير و خريدار مى شود
کامران اسدى حقايقى

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در فراق امام زمان(عج) -( تو مى رسى ) *

1000
1

شعر در فراق امام زمان(عج) -( تو مى رسى ) تو مى رسى
تو مى رسى، شبيه صبحى آشنا
که بوى ياس و عطر گل
قيام کرده در فضا
تو مى رسى
شبيه رنگ آسمان، لطيف و تازه و روان
و مرغ هاى خسته و مهاجرى
که از تلاطم زمين
به دوردست رفته اند، به اشتياق روى تو
دوباره باز مى رسند
به يمن گام هاى تو
چه مردمان غافلى
به آخرين صف نماز مى رسند!
تو مى رسى
شبيه مطلع غزل
سيصد و سيزده رديف و قافيه
در انتظار واژه هاى سبز تو
و عاقبت
تو مى رسى
تمام درب هاى خسته و شکسته را
دوباره باز مى کنى
زهرا غلامزاده

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر امام زمانی(عج) -( بيا که آينه ي روزگار ، زنگاري است ) * سعید بیابانکی

1374
1

شعر امام زمانی(عج) -( بيا که آينه ي روزگار ، زنگاري است ) بيا که آينه ي روزگار ، زنگاري است
بيا که زخم زبان هاي دوستان کاري است
به انتظار نشستن در اين زمانه ي ياس
براي منتظران چاره نيست ناچاري است
به ما مخند اگر شعرهاي ساده ي ما
قبول طبع شما نيست کوچه بازاري است
چه قاب ها و چه تنديس هاي زريني
گرفته ايم به نامت که کنج انباري است
نيامدي که کپرهاي ما کلنگي بود
کنون بيا که بناهايمان طلاکاري است
به اين خوشيم که يک شب به نامتان شاديم
تمام سال اگر کارمان عزاداري است
نه اين که جمعه فقط صبح زود بيدارند
که کار منتظرانت هميشه بيداري است
به قول خواجه ي ما در هواي طره ي تو
" چه جاي دم زدن نافه هاي تاتاري است "

شاعر : سعید بیابانکی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در فراق امام زمان(عج) -( اي مهربان که نام تو را يار گفته‌‌اند ) *

1207
1

شعر در فراق امام زمان(عج) -( اي مهربان که نام تو را يار گفته‌‌اند ) اي مهربان که نام تو را يار گفته‌‌اند
چشم تو را فروغ شب تار گفته‌اند
از دست‌هاي مهر تو اعجاز چيده‌اند
از گام‌هاي سبز تو بسيار گفته‌اند
ما با در و دريچه و روزن غريبه‌ايم‌
با ما سخن هميشه ز ديوار گفته‌اند
واکن ز نور پنجره‌اي رو به‌روي ما
کز ابرهاي تيره به تکرار گفته‌اند
برخيز و پرده برکش از آن روي تا که ما
باور کنيم آنچه زديدار گفته‌اند
الهام امين‌

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در فراق امام زمان(عج) -( طاقتش طاق مي شود ديگر ) *

1186
1

شعر در فراق امام زمان(عج) -( طاقتش طاق مي شود ديگر ) طاقتش طاق مي شود ديگر،انتظار از هميشه خسته تر است
چشم هاي تو را بغل کرده،کوچه ها را هنوز رهگذر است
جمعه ساعت به وقت بي تابي،يک قطار از غروب مي آيد
خبر آورده اند پنجره ها،ماه امروز راهي سفر است
يک طرف سينه سرخ ها در صف،آن طرف تر هزار قرقاول
سر راهت هزار دست دعا،زير پايت هزار چشم تر است
ساعت از انتظار رد شده است،سوت پايان راه را نزدند
بوي نور از کدام کوپه وزيد،چه کسي از قطار با خبر است
ريزش کوه ،تونل وحشت،پرتگاهي کنار مرز جنون
سيصد و شصت و پنج روز سال،طول اين جاده ها پر از خطر است
آخر اين ريل مي رود به کجا؟کي بياييم پيشواز شما؟
چشم هاي هميشه خيس اميد،باز هم روي شانه هاي در است
جمعه مثل کلاف سر د

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در فراق امام زمان(عج) -( گوش کن! مى شنوى همهمه دريا را ) * قنبر علی تابش

1199
3

شعر در فراق امام زمان(عج) -( گوش کن! مى شنوى همهمه دريا را ) گوش کن! مى شنوى همهمه دريا را
تپش واهمه خيز نفس صحرا را؟
نور، بى حوصله در پنجره مى آشوبد
باز کن پنجره بسته گلدان ها را
واژه ها در شعف شعر شدن مى رقصند
ديدى آنک به افق چرخش مولانا را
شيهه اسب کسى در نفس طوفان است
گوش کن! مى شنوى همهمه دريا را؟
سبزپوش است سوارى، گل و قرآن در دست
آب مى پاشد، يک مرقد ناپيدا را

شاعر : قنبر علی تابش

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در فراق امام زمان(عج) -( قامت افراخته از پشت اُفق بالايت ) * شرینعلی گلمرادی

1646
1

شعر در فراق امام زمان(عج) -( قامت افراخته از پشت اُفق بالايت ) قامت افراخته از پشت اُفق بالايت
صبح، سر مي‌زند از بارقۀ سيمايت
چه صبورانه، گذر مي‌کند از کوه و کُتل
از پس گردنه‌ها، گام زمان پيمایت
شب، به هم بافته، بر شانۀ فرداي سپيد
بافۀ نور، از آن سايۀ گيسوهايت
در فراسوي افق، شورش توفان پيداست
شده آغاز مگر همهمه،‌ از دريايت
گرچه دنيا همه تاريک و غبارآلود است
روز، پيداست از آن مشرق ناپيدايت
بي‌گمان، هيبت و تشويش، فرو خواهد ريخت
از فرود آمدن ضربت برق‌آسايت
راز سربسته تويي، اي به حقيقت پيوند
مي‌کند جمعۀ موعود، خدا،‌ افشايت
ما دويديم، دويديم، پي درک حضور
نرسيديم از اين مرحله، بر معنايت
شيرينعلي گلمرادي

شاعر : شرینعلی گلمرادی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( ديشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي ) * کتایون شیخی

1592
2

شعر فراق امام زمان(عج) -( ديشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي ) ديشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي
چشمم به ره عاطفه خشکيد ؛ کجايي؟؟
با شِکوه ي من چهره ي آدينه ترک خورد
از سوي تو اما نه تبسم ؛ نه ندايي
از بس که در انديشه ي تو شعله کشيدم
خاکستر حسرت شده ام ؛ نيست دوايي؟
آمار تپشهاي دلم را به تو گفتم
پرونده شد اندوه من از درد جدايي
سوگند به آواي صميمانه ي نامت
از عشق فقط قصد من و شعر شمايي
هر فصل دلم بي تو ببين رنگ خزان است
آغاز کن اي گل ! سفر سبز رهايي
من منتظرم ! مرحمتي لطف و نگاهي
حيف است رسد مرگ من آقا ! تو نيايي

شاعر : کتایون شیخی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( به پايت ريختم اندوه يک دريا زلالي را ) * علیرضا قزوه

1152
4

شعر فراق امام زمان(عج) -( به پايت ريختم اندوه يک دريا زلالي را ) به پايت ريختم اندوه يک دريا زلالي را
بلور اشک ها در کاسۀ ماه هلالي را
چمن آيينه بندان مي شود صبحي که بازآيي
بهارا! فرش راهت مي کنم گل هاي قالي را
نگاهت شمع آجين مي کند جان غزالان را
غمت عين القضاتي مي کند عقل غزالي را
چه جامي مي دهي تنهايي ما را جلال الدين!
بخوان و جلوه اي بخشاي اين روح جلالي را
شهيد يوسفستان توام زلفي پريشان کن
بخشکان با گل لبخندهايت خشکسالي را
سحر از ياس شد لبريز دل هاي جنوبي مان
نسيم نرگست پر کرد ايوان شمالي را
افق هايي که خونرنگ اند، عصر جمعۀ مايند
تماشا مي کنم با ياد تو هر قاب خالي را
کدامين شانه را سر مي گذارم وقت جان دادن
کدام آييينه پاياني ست اين آشفته حالي را
تو ناگاه

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:02
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( دردهاراطبيب يعني تو ) * یاسر رحمانی

1119
0

شعر فراق امام زمان(عج) -( دردهاراطبيب يعني تو ) دردهاراطبيب يعني تو
ذکر امن يجيب يعني تو
ساکنان ديار غربت را
آشناي غريب يعني تو
بر ستمديدگان اين عالم
سر فتح غريب يعني تو
بهر غمنامه در و ديوار
آخرين غم نصيب يعني تو
آن که دارد به دل زداغ حسين
ناله هايي عجيب يعني تو
اي به قربان وتر نافله ات
شفع يوم الحسيب يعني تو
گرچه مرد عمل نبودم ليک
منتظر را حبيب يعني تو

شاعر : یاسر رحمانی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:08
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( افـسـوس کـه عـمـرى پـى اغيار دويديم ) *

993
1

شعر فراق امام زمان(عج) -( افـسـوس کـه عـمـرى پـى اغيار دويديم ) افـسـوس کـه عـمـرى پـى اغيار دويديم
از يـار بـمـانـديـم و بـه مـقصـد نرسيديم
سـرمـايـه ز کـف رفـت و تـجـارت ننموديم
جـز حـسـرت و انـدوه مـتـاعى نـخريديم
پـس سعـى نموديم که ببينيم رخ دوست
جـان هـا بـه لـب آمـد، رخ دلـدار نـديـديم
مـا تـشـنـه لــب انـدر لــب دريـا مـتـحـيــر
آبـى بـه جـز از خـون دل خـود نـچشيديم
اى بـستـه بـه زنـجير تو دل هـاى مـحبـّان
رحمى که در اين باديه بس رنج کشيديم
چـنـدان کـه به ياد تو شب و روز نشستيم
از شـام فـراقـت چـو سـحـرگـه نـديـديم
اى حـجّـت حـقّ پـرده ز رخـسـار بـرافـکـن
کـز هـجـر تـو مـا پـيـرهـن صـبـر دريـديـم
ما چشم به راهيم به هر شام و سحرگاه
در راه تـو از غـيـ

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( آقا نيامدي تو و عالم غريب شد ) * غلامرضا زر بانویی

1978
3

شعر فراق امام زمان(عج) -( آقا نيامدي تو و عالم غريب شد  ) آقا نيامدي تو و عالم غريب شد
کار تمام مردم دنيا عجيب شد
دَم مي‌زنند از تو و عشقت ولي دريغ
دست صداقتي که فشردم فريب شد
يک عدّه مضطرب، نگرانند و منتظر
دست دعا بلند به اَمّن يُجيب شد
من ماندم و دو چشم به ره مانده در گذر
مولا نيامدي و دلم بي‌ شکيب شد
شيطان فريفت آدم و سيبي به او خوراند
رحمي که باغ زندگيم پر ز سيب شد
خار گناه بس که خليده به چشم ما
دل از نگاه روي گُلت بي‌نصيب شد
مردم دلي به پاکي آئينه‌ها کجاست؟
اِنگار دست عاطفه‌ها نانجيب شد
تنهايي (رضا) و غريبي و درد عشق
آقا نيامدي تو و عالم غريب شد

شاعر : غلامرضا زر بانویی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( مي‌خواهمت، چنان که شب خسته، خواب را ) * قیصر امین پور

1351
1

شعر فراق امام زمان(عج) -( مي‌خواهمت، چنان که شب خسته، خواب را ) مي‌خواهمت، چنان که شب خسته، خواب را
مي‌جويمت، چنان که لب تشنه، آب را
محو توام، چنان که ستاره به چشم صبح
يا شبنم سپيده‌دمان، آفتاب را
بي‌تابم آنچنان که درختان براي باد
يا کودکان خفته به گهواره، تاب را
بايسته‌اي چنان که تپيدن براي دل
يا آنچنان که بال پريدن عقاب را
حتي اگر نباشي، مي‌آفرينمت
چونان که التهاب بيابان، سراب را
اي خواهشي که خواستنی تر ز پاسخي
با چون تو پرسشي، چه نيازي جواب را؟!

شاعر : قیصر امین پور

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان -( نه مگر اينکه تو بر خيل يتيمان پدري؟ ) * بنیامین سربندی

1176
4

شعر فراق امام زمان -( نه مگر اينکه تو بر خيل يتيمان پدري؟ ) نه مگر اينکه تو بر خيل يتيمان پدري؟
تو که از خوبترينان جهان خوب تري
عصرهر جمعه در اندوه تو طي خواهد شد
تو که در عهد و وفا از همه ي خلق سري
بي قراري و غم و غربت و سرگرداني
واي بر حال دل منتظرو بي خبري
پابه پاي همه ي ثانيه ها مي گردم
نيست اما اثري از تو که صاحب اثري
وقت آن نيست بيايي و بماني تا ما
نگذاريم سر از قصه به پاي دگري؟
چه کنم با دل تنگ و عطش آمدنت؟
باز هم جمعه گذشت از تو نيامدخبري

شاعر : بنیامین سربندی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان (عج) -( جمال عشق پيدا مي شود وقتي تو مي آيي ) * ابوالفضل فیروزی

2464
3

شعر فراق امام زمان (عج) -( جمال عشق پيدا مي شود وقتي تو مي آيي ) جمال عشق پيدا مي شود وقتي تو مي آيي
بساط عيش برپا مي شود وقتي تو مي آيي
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغايي به دنيا مي شود وقتي تو مي آيي
در اينجا معني بودن،معمايي است،اما خوب
معمايم چه معنا مي شود وقتي تو مي آيي
منم مجنون بي ليلا،در اين شهر غريب ،اما
تمام شهر ليلا مي شود وقتي تو مي آيي
وبي تو زشت مي ماند،به چشمم هر چه مي آيد
وزشتيها چه زيبا مي شود وقتي تو مي آيي
وبي تو گر چه مردابي عفن آلود مي مانم
دلم همرنگ دريا مي شود وقتي تو مي آيي
دل من تنگ تر از غنچه ي باغ دهان توست
که با مهر رخت وا مي شود وقتي تو مي آيي
اگر چه تک درخت پير پائيز گذر گاهم
بهار من شکوفا مي شود وقتي تو مي آيي
تمام

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر فراق امام زمان(عج) -( دلم گرفته و هر سوي خانه‌ام ابريست ) * رضا سیرجانی

1353
1

شعر فراق امام زمان(عج) -( دلم گرفته و هر سوي خانه‌ام ابريست ) دلم گرفته و هر سوي خانه‌ام ابريست
دلم گرفته و گريه دواي دردم نيست
حريف ني لبک و سوز دل نمي‌گردم
ولي درون دلم بذر صبر پروردم
خداست شاهد اين حرف و عشق مي‌داند
که روز جمعه نگاهم به جاده مي‌ماند
به آتشي که دلم را هميشه سوزانده است
دواي درد عدالت کنار در مانده‌ست
دري است فاصلۀ من و يک سبد رويا
دري است فاصلۀ من و يوسف زهرا
دلم گرفته، دقايق هنوز در راهند
و عاشقان شقايق هنوز در راهند
دلم گرفته، کسي نيست، جاده بي‌رنگ است
دلم گرفته و اين قلب ساده بي‌رنگ است
هميشه مانده‌ام اينجا، هميشه مي‌مانم
عبور مي‌کند آيا کسي؟ نمي‌دانم

شاعر : رضا سیرجانی

  • سه شنبه
  • 28
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد