در سینـه هـوای یـار کردم با نان و نمـک افطـار کردم
تا وقـت سحر، با دل و دیده با خـاطـره ها دیـدار کردم
از دورة رنــج آور مـکـّـه یـاد از نبـیّ مختــار کردم
از غـار حـرا سکـوت کعبـه آن جا که به لب اقـرار کردم
از مهـر پـدر، صفـای مـادر یاد از همگـان بسیـار کردم
هنگام سفر یاد قدیمم
با یاد خداوند رحیمم - همیار صغیران یتیمم
یادآور پیکـار عظیمم - در کوشش احمدی سهیمم
از جنـگ احد، خیبر و خندق یاد از صـف هر پیکـار کردم
آن جا که به تیـغ ذوالفقاری کـوتَـه دو کـف کفـار کردم
شمشیر زدم چه با شجاعت یک لشکـر و تار و مار کردم
جنگیـدم و در راه خـداونـد دل دادگـی ام اظهـار کردم
یـک لحظـه در آئینـة ایـام یـاد از سپــه ابــرار کردم
از میثـم و از یاسر و سلمان از مـالـک و از عَمّـار کردم
هنگام سفر یاد قدیمم
اشکی به سر گونه نشـاندم تـا یـاد گُـل اطهــار کردم
یـادی ز گـذرگــاه مـدینـه بی حـرمتـی اغـیــار کردم
از فاطمـه بـا چـادر خـاکی از تکیـه، بر آن دیـوار کردم
از آتـش بـر خـانـه فتـاده از ضرب در و مسمـار کردم
از پهلـوی بشـکستـة بانـو آن یـار غـم و دلـدار کردم
هنگام سفر یاد قدیمم
از آتـش بـر خـانـه فتـاده از ضرب در و مسمـار کردم
از پهلـوی بشـکستـة بانـو آن یـار غـم و دلـدار کردم
از مـدّت سـی سال جـدایی بر غربت خود ، اصـرار کردم
بـر عـادت یـک راز شبـانه راه علـوی هـمــوار کـردم
طفـلان یتیـمِ هـر خـرابـه با نـان و غـذا، تیمـار کردم
هنگام سفر یاد قدیمم
تا سـایـة بی کسی نبیننـد بـر میـل درونـم کـار کردم
تا کوفـه یتیمـان حسیـن را مـرهــم بنهـد انـذار کردم
در وقـت سحـر قاتل خود را با دسـت خودم بیـدار کردم
یک عُمر تلاشـم رهِ دین بود با جـان و تنـم ایثـار کردم
در منبـر خـون آینـه دیـدم خونین دو لب و رخسار کردم
با فـرق دو نیمـه پر گشودم رویـم به سـوی دادار کردم
هنگام سفر یاد قدیمم
شد آنچه که خود طلب نمودم با خـون سـرم انـوار کردم
این لیلـة قـدر و رستگـاری شُکــر کـرم غفّــار کردم
تا سروری از صفای دل گفت وقـف قلم این اشعـار کردم
هنگام سحـر دست دعـا را آئینــة هـر بیـمــار کردم
هنگام سفر یاد قدیمم
******
- شنبه
- 1
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 18:42
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
ادامه مطلب