شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

شعر حضرت زهرا(س)(این قدربین رفتن وماندن نمان بمان) *

2284

شعر حضرت زهرا(س)(این قدربین رفتن وماندن نمان بمان) این قدربین رفتن وماندن نمان بمان
پیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمان
خورشیدمن به جانب مغرب روان مشو
قدری دگر به خاطراین آسمان بمان
مهمان نه بهارعلی پامکش زباغ
نیلوفر امانتی ِ باغبان بمان
ای دل شکسته آه توماراشکسته است
ای پرشکسته پرمکش ازآشیان بمان
دیگرمحل به عرض سلامم نمی دهند
ای هم نشین این دل بی همزبان بمان
راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو
بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان
روی مرااگر به زمین می زنی بزن
اما بیا بخاطراین کودکان بمان
درکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست
اینقدر بین رفتن وماندن نمان بمان

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت زهرا(س)(یک خانه در این شهر، دیگر "در " ندارد) *

2291

شعر حضرت زهرا(س)(یک خانه در این شهر، دیگر "در " ندارد) یک خانه در این شهر، دیگر "در " ندارد
دیگر مدینه، عطرِ نیلوفر ندارد
آهسته و نم نم ببار ای ابر... امشب
اشکی برای شست و شو، حیدر ندارد
آن جا که باید دل ز دریا شست، این جاست
این جا که چشمانش رمق دیگر ندارد
آرام تر ای کودکانم! تا نفهمند
این که حسین بنِ علی، مادر ندارد
البتّه از گیسوی خاک آلودِ زینب
خواهند فهمید او نوازش گر ندارد
باران، تمامِ کوچه را شسته حسن جان!
دیگر نشانِ خون و خاکستر ندارد
بعد از تو زهرا! در دهان ها خواهد افتاد:
قرآنِ ناطق، سوره ی کوثر ندارد
ای کاش می مُردم! نمی دیدید بر "تن"
بابایتان "سر" دارد و "همسر" ندارد

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(ما را غبار چادر زهرا کشیده اند) *

4467
1

شعر حضرت زهرا(س)(ما را غبار چادر زهرا کشیده اند) ما را غبار چادر زهرا کشیده اند
از عاشقان حضرت مولا کشیده اند
در عاقبت که محشر و روز جزا بود
ما را کنار حضرت سقا کشیده اند
از ان تگاه مست اقاقی به مشک خود
ما را غمین و غرق به دریا کشیده اند
وقتی که از بلندی مرکب پرید و رفت
ما را حزین ز ناله ی صحرا کشیده اند
ما را به پیروی ز امام غریبمان
چون کشتی شکسته و تنها کشیده اند
هر کس به پای کار خودش رنگ و بو دهد
ما را به رنگ گنبد خضرا کشیده اند
گر عاقلان و جمله فقیهان به جنتند
ما را ز جزو روضه ی فردا کشیده اند
از بس ز داغ کرب و بلا گریه کرده ایم
ما را کنار گنبد غمها کشیده اند

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(آفریدند تو را مادر عالم باشی) *

2323

شعر حضرت زهرا(س)(آفریدند تو را مادر عالم باشی) آفریدند تو را مادر عالم باشی
آفریدند تو را تا که مقدم باشی
آفریدند تو را پیش تر از هرچه که هست
تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی
آفریدند تو را نور دهی چون خورشید
مایه ی روشنی عالم و آدم باشی
آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک
که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی
اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا
که تو مظلومه ترین بانوی عالم باشی
یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید
لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی ؟
به کبودی تو سوگند محبان توایم
تو دعا گوی اهالی محرم باشی

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد) *

2302

شعر حضرت زهرا(س)(مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد) مرا ببین و برای سفر شتاب مکن

بیا و بر سر من خانه را خراب مکن

تمام حرف دلت را غروب با من گفت

و شرح سرخیه خود را چه خوب با من گفت

حضور ساده ی احساس عشق بودی تو

مدار چرخش دستاس عشق بودی تو

غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد

هزار مرتبه ام تازیانه خواهد زد

هنوز هم به شفایت امید دارم من

میان شام عزا شام عید دارم من

قبول مکن که ز تنهاییم خبر داری

دلم به همره تو رفت همسفر داری

مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد
که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد
مگر قرار نشد غمگسار من باشی
میان معرکه ها ذوالفقار من باشی
مگر نه قبل ورودم قیام میکردی
و گاه پیشتر از من سلام میکردی
ز جای خیز جواب سلام میخواهم
نگاه ن

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:22
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(درب وا شد و به گوش همه) *

2385

شعر حضرت زهرا(س)(درب وا شد و به گوش همه) درب وا شد و به گوش همه
تق ترقهای استخوان آمد
مادرم فرصت دفاع نداشت
پشت هم ضربه ناگهان آمد
شعله بالا گرفت و انگاری
مادرم بین شعله ها میسوخت
میخ هم داشت مادر من را
لای دیوار و در به هم میدوخت
و صدایی شکستنی در گوش
بند بند پدر زهم بگسست
فضه فریاد زد : گمانم که
فاطمه بار شیشه اش بشکست
پدرم گفت اینچنین با این
دل رنجور تا مکن زهرا
این قدر پیش چشمهای علی
کفنت را جدا مکن زهرا
حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا می پزی عزیز دلم؟
حین برخاستن ز بستر خود
لب چرا می گزی عزیز دلم؟
تو که خوردی زمین به خود گفتم
مرد خیبر چه بی زره شده است
معجـرت را بگیر... می دانم
گیسوانت گره گره شده است
معجـرت را بگیر می دانم
مثل ی

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(بی بی سلام شعر نوشتم برای تو) *

2607

شعر حضرت زهرا(س)(بی بی سلام شعر نوشتم برای تو) بی بی سلام شعر نوشتم برای تو
باید دوباره پر بزنم در هوای تو
اینجا اگر چه که همه با من غریبه اند
شکر خدا که من شده ام آشنای تو
خوشحالی توباعث خوشحالی خداست
یا فاطمه رضای خدا در رضای تو
خیلی شباهت است میان تو و پدر
قربان این جمال پیمبر نمای تو
ای بضعه ی نبی کلماتم چه کوچکند
وقتی پدر گشوده زبان در ثنای تو
یکروز روی عرش و یکروز روی فرش
جبریل راه میرود از رد پای او
یعنی خدا یکی است و زهرای ما یکی
یعنی نیامده است به دنیا دوتای تو
چندین هزار هاجر ومریم از این قبیل
باید شوند ریزه خور سفره های تو
ای مظهر نجابت و عصمت به هر زمان
حتی فرشته هم نشنیده صدای تو
در کربلاست زینب والا مقام که
دارد که در می آورد

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(نشسته اند همه در کمین ... تو را بزنند) *

2412

شعر حضرت زهرا(س)(نشسته اند همه در کمین ... تو را بزنند) نشسته اند همه در کمین ... تو را بزنند
نگاه کن ، بنگر ..و .. ببین !... تو را بزنند
تعجب است همه با علی جدل دارند ؛
به کینه های قدیم آن و این ، تو را بزنند
زیاد کار بدی نیست ؟ پیش چشم همه
همین که حمله کنند و ... همین تو را بزنند ؟؟
چگونه شرم نکردند و رویشان می شد !!؟
علی نگاه کند ... اینچنین تو را بزنند !!!؟
بهانه ای که ندارند لاجرم باید
گره زنند به دستان دین .. تو را بزنند
نگفت با خودش این را حسن که می بیند ؛
کنار خانه یتان بر زمین تو را بزنند
خدا به خیر کند این لگد زدن ها را
قرار بود که بد تر از این تو را بزنند
شاعر: مجتبي كرمي

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت زهرا(س)(سلام روضه خوان را گریه کردم) *

2520

شعر شهادت حضرت زهرا(س)(سلام روضه خوان را گریه کردم) سلام روضه خوان را گریه کردم
زمین را ، آسمان را گریه کردم
مدینه رفتم و دیدم همانجا
در و دیوارتان را گریه کردم
شنیدم گفته شد مادر نداری
غم تازه جوان را گریه کردم
گرفتم شال مشکی را به چشم و
قنوت نیمه جان را گریه کردم
به صورت می زدم سیلی و ماه
به رنگ ارغوان را گریه کردم
به روی سینه جای زخم ماند و
عبور کاروان را گریه کردم
نفس ها را به سختی می شمارم
شکست استخوان را گریه کردم
به یک یا فاطمه قلبم شکست و
سلام روضه خوان را گریه کردم
شاعر: وحيد محمدي

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(مادر گیتی نزاید همچو زهرا دختری) *

3819
2

شعر حضرت زهرا(س)(مادر گیتی نزاید همچو زهرا دختری) مادر گیتی نزاید همچو زهرا دختری
دختری که می کند بر کل زنها سروری
چشم گیتی تا ابد هرگز نبیند همچو او
دختری کو که کند در حق بابا مادری
در رثایش بس بود اینکه اگر زهرا نبود
نه فلک بود و نه حیدر بود و نه پیغمبری
خلقت عالم طفیل خلقت زهرا بود
بانویی که باشد از هر رجس و هر زشتی بری
بسکه دارد منزلت در پیشگاه خالقش
قبطه دارند بر مقامش جن و حوری و پری
می زند بوسه به دستش حضرت ختمی رسل
وه چه زیبا حالتی و وه چه زیبا منظری
گاه قامت بستنش در بین محراب نماز
فاش می گویم کند او از خدایش دلبری
شاهکار دست خالق بی گمان زهرا بود
محشری که می کند در صبح محشر محشری
حتم دارد که پیمبر هیچ گه باور نداشت
که ببیند روی زهرا

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت) *

2074

شعر حضرت زهرا(س)(قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت) قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت
تمام جلوه ای از شرح آیتت انداخت
نبود جاده و پایی قدم در آن بزنم
خدا دلم به مسیر محبتت انداخت
زمین نبود ولی صد هزار مرتبه شکر
مرا میان حریم ولایتت انداخت
در آن زمان که گدایی نبود و دست عطا
کرم،عنایت و احسان به عادتت انداخت
سخن نبود و زبانی نبود و فهمیدم
که عشق بین زبان ها حکایتت انداخت
دلیل بود و نبود جهان توان فهمید
نگاه مختصری گر به خلقتت انداخت
تو بیکرانه ترین بحر معرفت هستی
نمی توان نظری بر نهایتت انداخت
به رنج شانه زدی گیسوان زینب (س) را
چقدر دست شکسته به زحمتت انداخت
هزار آیه ی((تَبَّت یدا...))برآن گرگی
که جای پنجه ی خود را به صورتت انداخت
نسیم چشم ترم را غ

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(رسيد لحظه ي غسل گل جوان علي) *

2897

شعر حضرت زهرا(س)(رسيد لحظه ي غسل گل جوان علي) رسيد لحظه ي غسل گل جوان علي
چه تازه گشته دوباره غم نهان علي
خدا نمانده تواني به بازوان علي
و خيره مانده به تابوت ديدگان علي
آه، داغ عظيميست ميان جان علي
دوباره مثل نبردش به رمز يازهرا
مدد زحق گرفت و بلند شد از جا
براي غسل عزيزش رفت ولي تنها
خداكند كه نميرد علي از اين غمها
قيامتي شده برپا به آشيان علي
به فاطمه نظري كرد و گفت بسم ا...
ز ديده اشك روان كرد و گفت بسم ا
و بغض خود به گلو كرد و گفت بسم ا.
شروع به شستن او كرد و گفت بسم ا.
سيه شد از غم ان لحظه آسمان علي
خدا كند كه نبيند شكسته پهلويش
و رد مانده به جا روي دست و بازويش
و لخته خون ميان سپيدي مويش
خدا كند كه نبيند كبودي رويش
و زخم سينه كه گر

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح امام علی و حضرت زهرا(س)(علی بود صدف عشق و گوهرش زهراست) *

4147
1

شعر مدح امام علی و حضرت زهرا(س)(علی بود صدف عشق و گوهرش زهراست) علی بود صدف عشق و گوهرش زهراست
علی است اهل کسائی که محورش زهراست
علی است صاحب بیت شرافت و عظمت
علی ابوالحسنین است و همسرش زهراست
کسی که سینه سپر می کند برای علی
یقین،که دادرس روز محشرش زهراست
قسم به صاحب محشر که تشنه لب نشویم
علی است ساقی حوضی که کوثرش زهراست
شناسنامه ی ما روشن است هم چون صبح
علی بود پدر شیعه،مادرش زهراست
غمی نداشت نبی تا که مرتضی را داشت
غمی ندارد علی تا که یاورش زهراست
علی است حیدر کرّار خیبر و احزاب
میان کوچه ببیند که حیدرش زهراست
کشید فاطمه آه و مدینه گشت سیاه
بگفت:أشهد أنّ علی ولیّ الله
شاعر: علي اصغر انصاريان

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(سينه لبريز فراق يار، حتي بيشتر) *

2277

شعر حضرت زهرا(س)(سينه لبريز فراق يار، حتي بيشتر) سينه لبريز فراق يار، حتي بيشتر
دل اسير خنده‌ي دلدار، حتي بيشتر
گفت احمد، حسن اگر شخصي شود1
مي‌شود ار فاطمه سرشار، حتي بيشتر
با خرامان رفتنت آذر به حيدر مي‌زني
اي براي مرتضي غمخوار، حتي بيشتر
هيچ مي‌داني کدامين سينه را آتش زدند؟
سينه‌ي گنجينه‌ي اسرار، حتي بيشتر
آري آن گنجينه‌ي اسرار را سوراخ کرد
ضربه‌هاي محکم مسمار، حتي بيشتر
از فشار سينه و ضرب لگدهاي عدو
ناله زد بين در و ديوار، حتي بيشتر
شاعر: عادل

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(کوچه پر از صداست، دلم شور می زند) *

2461
1

شعر حضرت زهرا(س)(کوچه پر از صداست، دلم شور می زند) کوچه پر از صداست، دلم شور می زند
این ناله از کجاست؟ دلم شور می زند
دستی زمخت، آمده بالا در ازدحام.
این مرد بی حیاست، دلم شور می زند
از اشک، کودکی نفسش بند آمده
دشوار روی پاست، دلم شور می زند
بی خار بود و در تن او خار می برند
یاسی که آشناست، دلم شور می زند
انگار دست موج به ساحل نمی رسد
بندی به دستهاست، دلم شور می زند
یک درب، یک شقایق و یک غنچه بود، وای
این اوج ماجراست، دلم شور می زند
پیوند خورد آتش و خون، "آه" دود شد
ذکرم خدا خداست، دلم شور می زند
ناگاه درب... نقش زمین، نقش یاس شد
گلبرگ ها جداست، دلم شور می زند
رفتند... نیمه های شب آمد ولی فقط
نُه دست بر دعاست، دلم شور می زند
انگار حرف های دل ا

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(دوبـاره زینب کبـری بـدون مـادر شـد) *

2446

شعر حضرت زهرا(س)(دوبـاره زینب کبـری بـدون مـادر شـد) دوبـاره زینب کبـری بـدون مـادر شـد
علـی امیـر عرب هـم بـدون همسـر شد
عزیـز ارشـد زهـرا بـه گـریـه افتـاده
که قاتـل حسنـش ضـرب دست کافـر شد
ز ناله هـای حسین اهل آسمـان گریـان
مگـر که گشت محـرم ، حسین بی سـر شد
نه فاطمیه بُـود یـار مرتضـی جـان داد
دو چشـم شیعه شبیـه دو چشـم کوثـر شد
بـرای دخت پیمبـر بلنــد گریـه کنیـد
که شب رسیـده دگـر وقت غسل پیکـر شد
برای غسـل مهیـا شـد و بـه اسمـا گفـت
ببین که مـادر طفـلان من چـه لاغـر شد
ز چاه خانه بـرون می کشیـد اسمـا آب
چـه لحظه لحظه ی تلخی برای حیـدر شد
بـرای غسـل علی آستیـن چو بـالا زد
ز ناله هـای دلش گـوش هر ملک کـر شد
فتـاد چشـم علـی بـر کبـودی چهـره
ب

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(وقتی که با صدای رسا گریه می کند) *

2771

شعر حضرت زهرا(س)(وقتی که با صدای رسا گریه می کند) وقتی که با صدای رسا گریه می کند
گویا تمام کرب و بلا گریه می کند
راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است
مادر نشسته مشک تو را گریه می کند
با یاد دست های تو هی سینه می زند
زیر علم برای شما گریه می کند
وقتی به روی فرق سرش مُشک می زند
حتماً از آن عمود جفا گریه می کند
مادر فدای روی خجالت کشیده ات
زهرا برای تو به خدا گریه می کند
مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها
دیدی که شیرخوار خدا گریه می کند
یک دست تو که بر سر راه حسین بود
آن دست دیگرت به کجا گریه می کند
آن دست را مدینه به یک کوچه دید که
...بر روی دست مادر ما گریه می کند
مادر فدای وفایت شود ببین
....ام الوفا برای وفا گریه می کند
من پا شدم که راه بیفتم،

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(باز زانو زده دل پشت بقيع) *

2500

شعر حضرت زهرا(س)(باز زانو زده دل پشت بقيع) باز زانو زده دل پشت بقيع
تا زند دست به دامان شفيع
حزن اين خاك به دل بنشسته
دل مغموم، دل بشكسته
دل بشكسته ز غربت ز جفا
غربت عشق ز عشاق خدا
مركز دايره كون و مكان
خفته در مرقد بي سنگ و نشان
يك طرف آينه ذوالمنن است
زينت دوش پيمبر حسن است
آنكه حسن است نمي از يم او
وآنكه جنات عطاي كم او
قدمي پيشتر آ تا بزني
بوسه بر خاك مه انجمني
آنكه فكرت همه ماتش مانده
وآنكه حق زين عبادش خوانده
وآنكه در سجده چو نجوا ميكرد
جمله دهر تماشا ميكرد
ملكوتش به تماشا مبهوت
تا كه ميگفت "الهي" به قنوت
وآنكه پور علي و زهرا بود
وارث ماتم عاشورا بود
بر روي ناقه عريان ديده
جسم بابا و سر ببريده
پدرش در يمي از خون خفته
محرمانش به ا

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت زهرا(س)(با پر و بال شکسته پرزدن آسان نیست) *

2807

شعر شهادت حضرت زهرا(س)(با پر و بال شکسته پرزدن آسان نیست) با پر و بال شکسته پرزدن آسان نیست
سوختن ساختن و دم نزدن آسان نیست
وَرم بازوی تو قاتل جانم شده است
دیدن زخم تن ِ پاره ی تن آسان نیست
می چکد خون به روی شانه ام ازتابوتت
گفتن ازصورت تو پیش حسن(ع) آسان نیست
چه کنم فاطمه(س) جانم؟!چه غم سنگینی؟
حرف گلبرگ کبود گل من آسان نیست
ردِّی از پنجه ی کینه به روی خود داری
با تماشای تو والله(جل) سخن آسان نیست
بغچه ی خــاطره های تو و اشک زینب(س)
فکرگودال و حسین(ع) بی کفن آسان نیست
ندبه می خوانم و می سوزم ازاین دردولی
سوختن ساختن و دم نزدن آسان نیست
شاعر: حسين ايماني

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(امشب زبان یاوه زنی لال و بی صداست) *

2376

شعر حضرت زهرا(س)(امشب زبان یاوه زنی لال و بی صداست) امشب زبان یاوه زنی لال و بی صداست
جلُّ و جلال و جلوه و اِجلال باخداست
تمثال نور حق روی دست پیمبراست
زهرا خدانماست ولی مست حیدراست
مست شراب ناب وِلای ابوتراب
بانوی آب و طُرِّه ی طولای آفتاب
آب است و آفتاب و کویری به نام دل
باران و شرح شورغدیریُّ و آب وگِل
خِشت سِرشت ساختنم باقیِّ گِلیست
که بی گمان مَصالحی ازخلقت علیست
بی نام نه!!! غلامم و بانام حیدرم
عین روایت است که زهراست مادرم
قلبم به عشق مادرسادات می زند
هرشب سری به قبله ی حاجات می زند
بعد از نمازِ یومیِّه هنگام زمزمه ست
سُبُّوح سینه سفره ی تسبیح فاطمه ست
بااین تبرُّکیِّ رسول و بتول عشق
ناقابلم!!!نوای دلم!!! شد قبول عشق
یا فاطرم به واسطه ی

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(دلم برای أدای محبتت کم بود) *

2387
1

شعر حضرت زهرا(س)(دلم برای أدای محبتت کم بود) دلم برای أدای محبتت کم بود
وگرنه یک دل تفتیده آنچه دارم بود
برایِ از تو سرودن، قلم بهانه گرفت
درون سینه ی تنگم، عطش زبانه گرفت
کویرِ خشکم و همچون شکوهِ بارانی
نسیمِ رهگذرِ بوستانِ ریحانی
دلت زلال و نگاهت، به وسعتِ ملکوت
زمین مقابلِ دستانِ مهرِ تو، برهوت
و چشمه های زمین از صفایِ نامِ تو بود
پناهِ این دلِ آواره ام، به بام تو بود
تمامِ هر چه که دارم، دعایِ هر شبِ تو
وغصه های غریبم، بهانه یِ تبِ تو
به پایِ هر نَفَست یک فرشته در راه است
نگاهِ مادریِ تو، ترنمِ ماه است
برای هدیه به نامت، دلم غزل میخواست
و شعرهایِ پر از شور و بی بَدَل میخواست
هوای باغِ پر از واژه ام هوای تو است
شروع هر شب شعرم، دَمی ب

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(برای وصف تو مادر دلم چه طوفانیست) *

3187
1

شعر حضرت زهرا(س)(برای وصف تو مادر دلم چه طوفانیست) برای وصف تو مادر دلم چه طوفانیست
هواییم من از امشب هوا چه بارانیست
وجای گنگ زبانی چومن که اینجانیست
بدون مادریت آسمان مصفانیست
مقام مادریت راچگونه بنویسم
وازمقام تو ونور ذات لم یزلت
ززندگی قشنگت وعشق بی مثلت
چه کار سخت وعجیبیست گفتن غزلت
به کام خشک قلم رفته مزه عسلت
به بارش آمده چشمان دائما خیسم
پیاله ای که بدستم سپرده لم یزلیست
لبالب از می ناب حظور نام ولیست
واین دل عین دل حضرتت سرای علیست
هوای دور وبرمن برایتان غزلیست
شما طراوت اشکی طراوت باران
مرا بخوان پسرم مادر همه خوبان
بخوان که باتو قلم واژه کم نمی آرد
ورق ورق کلمه،استعاره روی زبان
که با اشاره تان کردگار باید شد
بخوان مرا که کمی از تو د

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا رسول زاده

شعر حضرت زهرا(س)(پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا) * رضا رسول زاده

2250

شعر حضرت زهرا(س)(پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا) پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا
ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
من ندیدم تو که دیدی ، ز نگاهت خواندم
حادثه بین دو چشمان ترت مانده به جا
گریه کم کن که حسین و حسن تو هستند
داغ ششماهه اگر بر جگرت مانده به جا
من از این خس خس هر نیمه شبت فهمیدم
زخم بر سینه ی بر من سپرت مانده به جا
با غلافی زد و بازوی تو از کار افتاد
رد شلاق به دست دگرت مانده به جا
خوب شد دست نبردی تو به گیسو زهرا
حرف نفرین که زدی تو اثرت مانده به جا
شاعر:رضا رسول زاده

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(دمی که شعله به دارالشفای من افتاد) *

2269

شعر حضرت زهرا(س)(دمی که شعله به دارالشفای من افتاد) دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
لگد زدند و در این سرای من افتاد
چه آمده به سر همسرم نمی دانم
از آن به بعد دگر با وفای من افتاد
به اذن من همه حمله به سویم آوردند
و ریسمان به سرو دست های من افتاد
کننده ی در خیبر طناب پیچ که دید
به گریه مرد یهودی برای من افتاد
قرار بود که زهرا ز من جدا نشود
به این دلیل به کوچه به پای من افتاد
غلاف دست به کار شد به بازویش بس خورد
که دست فاطمه از این عبای من افتاد
شاعر:رضا رسول زاده

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(کیست این بانو که هرجا می گذارد پا سر است) *

2770
3

شعر حضرت زهرا(س)(کیست این بانو که هرجا می گذارد پا  سر است) کیست این بانو که هرجا می گذارد پا سر است
خاک پایش از تمام مردم دنیا سر است!
در به خاک پایش افتادن تأمل نارواست
هر که نشناسد در این هنگامه سر از پا سر است
محفل عشق است هرجا نام او را می برند!
هرچه پایین تر نشیند هرکه در اینجا سر است
هر که را یارای سودا نیست در بازار عشق!
نرخ این سودای پایاپای یا جان یا سر است
بوی پیراهن شفای دیده ی یعقوب نیست!
اهل دل در عین نابینایی از بینا سر است
هر کجا پا میگذاری در بیابان جنون
جان من آرامتر! هر سنگ این صحرا سر است
کس نمی داند کجا خفته ست اما خاک او
گرچه پنهان گشته از هر مرقد پیدا سر است
در مقام صبر و قرب از روی تسلیم و رضا
از ملک های مقرّب نیز او حتّی سر است

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(شکوه خلقت تو عرش را تکان داده است) *

2576

شعر حضرت زهرا(س)(شکوه خلقت تو عرش را تکان داده است) شکوه خلقت تو عرش را تکان داده است
و اشتیاق شگفتی به کهکشان داده است
در ازدحام ملائک، مسیح انفاست
نشاط تازه به روح فرشتگان داده است
چقدر واژه ی زهرا به تو برازنده است
طلوع نور تو جلوه به آسمان داده است
بهشت حُسن! به سیب گلاب می مانی
نسیم ، رایحه ات را به بوستان داده است
بهار سبز کرامت ، فدای دستانت
صله چقدر به دستان این و آن داده است
پدر به شوق تو صدها کبوتر بوسه
به گونه های بهاریت آشیان داده است
شکسته باد تبرها ، هزار نفرین باد
به باغ یاس تنت وعده ی خزان داده است
به احترام تو آتش بگو گلستان شد!
بگو که شعله به پیراهنت امان داده است!
غروب می چکد از آسمان پهلویت
شفق به چادر تو نقش ارغوان داده است

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(سرفصل شادماني وپايان غم رسيد ) *

2624

شعر حضرت زهرا(س)(سرفصل شادماني وپايان غم رسيد ) سرفصل شادماني وپايان غم رسيد
وقت هنرنمايي لوح و قلم رسيد
بافاطمه خدابه خودش فخر ميکند
برحجب وزهد وعاطفه صاحب علم رسيد
سعي وصفاومروه وحجرکعبه ومنا
محرم به دور او که شکوه حرم رسيد
آري صدا صداي دل انگيز احمد است
مژده که کوثرم ثمرم دخترم رسيد
بوي بهشت مي وزد از باغ سينه اش
گويي که جان تازه بر اين پيکرم رسيد
باران گرفت وکوچه پرازعطرياس شد
ازبس که نو رسيده اوخوش قدم رسيد
وقتي که بوسه ازرخ دردانه اش گرفت
صدها فرشته از پرقنداقه اش گرفت
تا روي تو قرار دل بي قرار شد
فصل خزان عالم هستي بهار شد
احمد پيمبرانه چهل شب به اعتکاف
با شوق وصل روي تو راهي غار شد
کوري چشمهاي همه ابتران کفر
نسل و سلاله ات همه جا ما

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(تا که با دیوار، چوبِ در تبانی می کند) *

3246
1

شعر حضرت زهرا(س)(تا که با دیوار، چوبِ در تبانی می کند) تا که با دیوار، چوبِ در تبانی می کند
قامت رعنای یارم را کمانی می کند
هر چه می پرسم از این مردم نمی داند کسی
آنچه میخی آهنی با استخوانی می کند
دست بادِ سرد، سنگین هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می کند
تازگی در خانه رو می گیرد از من فاطمه
مهربان من چرا نامهربانی می کند
پس چرا دستی به پهلو می زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن یاد جوانی می کند؟
از تماشای پرستویم پریشان می شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می کند
باز کن یک بار دیگر چشم هایت را ببین
دارد اینجا زینبت شیرین زبانی می کند
شاعر:قاسم صرافان

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:07
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)( غریبی مرا آنان چو دیدند) *

2484
3

شعر حضرت زهرا(س)( غریبی مرا آنان چو دیدند) غریبی مرا آنان چو دیدند
به درب خانه ام اتش کشیدند
لگد بر در زدو دیدم به چشمم
چگونه یاس را از شاخه چیدند
***
نبینم دست بر پهلو بگیری
به درد و غصه هر دم خو بگیری
الهی بشکند دست هرآنکس
که باعث شد تو از من رو بگیری
***
به یاد کوچه شد دل پر شراره
که من دیدم به چشم پر ستاره
چنان از کینه زد سیلی به رویت
که از گوش تو افتاد گوشواره
***
علی را تا که من بی یار دیدم
خودم را در بر اغیار دیدم
به یاریش چنان خوردم سیلی
که در کوچه حسن را تار دیدم
شاعر:حسن جواهری

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:09
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت زهرا(س)(خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است) *

2761
1

شعر حضرت زهرا(س)(خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است) خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است
گر که میخی به داخل در خورد این سر از آن سرش بزرگتر است
حال بنشین خودت حساب بکن لگد و تازیانه و اینکه
پشت در مادری است که قطعا درب از پیکرش بزرگتر است
صحنه ها در ادامه ی این شعر بسته دستان باز مولا را
توی این خانه غصه هست ولی غصه ی حیدرش بزرگتر است
حیدری که به خانه اش دیده هیجده ساله قد کمانش را
بارها گفته با خودش نکند از خودش همسرش بزرگتر است
ظرفیت های کودکانش را می شناسد علی به وقت نیاز
یکی از دردهای او اینکه حسن از خواهرش بزرگتر است
شاعر : مهدی رحیمی

  • سه شنبه
  • 27
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 08:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد