دلم گرفته درین وسعت ملال، بلال
اذان بگوی خدا را! اذان بلال! بلال
من و تو شعله وریم از شرار فتنه، بیا
برای این همه غربت چو من بنال، بلال!
سکوت تلخ تو با درد همنشینم کرد
اذان بگوی و ببر از دلم ملال، بلال
هنوز یاد تو، در خاطر زمان جاری است
ازین گذشتۀ روشن به خود ببال، بلال
دوباره بانگ اذان در مدینه میپیچد؟
سکوت نیست جواب چنین سوال، بلال
اذان اگر تو نگویی، نماز میمیرد
بخوان سرود رهایی، بخوان بلال! بلال!
به جرم این که من از راست قامتان بودم
زمانه منحنیم خواست چون هلال، بلال
فغان که اهرمنم آن زمان ز پا افکند
که بست دست خداوند ذوالجلال بلال
ز جان سوختۀ من هنوز شعلۀ درد
زبانه میکشد از فرط اشتعال، ب
- پنج شنبه
- 29
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 05:40
- نوشته شده توسط
- یحیی