عمریست که من دربدر کوی حسینم
با پای دلم زائر بین الحرمینم
آمیخته با کرب و بلا آب و گل من
زان روست که آتش زده بر جان و دل من
آن مرقد شش گوشه مرا باغ بهشت است
فردوس برین را که بگویند همان است
دانی که در آن دشت بلاخیز چه ها شد؟
بگذار بگویم که چه در کرب و بلا شد
آن جا لبِ تشنه سر ارباب بریدند
آتش به خیام حرم الله کشیدند
بر پیکر بی جان حسین اسب دواندند
با تیغ و سنان بر بدنش فاتحه خواندند
آن پیکر صد چاک نه غسل و نه کفن داشت
نی کهنه پیراهن و نی سر به بدن داشت
زینب به سر و سینه زنان هروله می کرد
بر جد خود از مردم کوفه گله می کرد
امد بر گودال چو با قد خمیده
زد با دل خون بوسه به رگ های بریده
می گفت به آ
- شنبه
- 18
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:02
- نوشته شده توسط
- یحیی