خدا، بغضی توی گلوم نشسته
ببین چقدر دلم شکسته
دستای من رو کینه بسته، خدا
خدا، دشمن ما چقدر پلیده
می بینه که موهام سفیده
ولی بازم من و کشیده، خدا
آتیش گرفته قلبم، آتیش گرفته خونم
میون آتیش و دود روضه می خوام بخونم
یه روزی پشت این در زهرشون و رسوندند
یه روزی پشت این در مادرم و سوزوند
خدا خدا خدایا
خدا، آخه چه رسم روزگاره
افتاد نفس هام در شماره
منم پیاده اون سواره، خدا
به خدا روضه از این بالاتر نیست، اون بی حیا خودش سوار اسب شد، امام صادق هفتاد ساله رو پشت سرش کشوند.....
خدا، آخه چه رسم روزگاره
ابن ربیع حیا نداره
هی نام مادر و میاره
وقتی شبیه بابا اون بی حیا من و برد
همون جا افتادم که مادرم من زمی
- پنج شنبه
- 30
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 08:45
- نوشته شده توسط
- علی