شهادت امام موسی بن جعفر الکاظم

مرتب سازی براساس

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(شميم زلف تورا بادها كجا بردند) *

1928

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(شميم زلف تورا بادها كجا بردند) شميم زلف تورا بادها كجا بردند
مقام قدِّ تورا خاكها چرا بردند
چگونه باب حوائج نخوانمت اي پير
كه حمله بر تو چنان باب،حلقه ها بردند
درختها به مقام تو غبطه ها خوردند
كه دست را ز دلِ خاك بر دعا بردند
تو پيري و به خدا صحبت از جنين كردي
تورا به هفت سيه چال،بيصدا بردند
تورا ز دور لباسي تهي ز پيكر ديد
ز بس كه جوهره ي پيكر تورا بردند
ز ربناي تو آوازها الهي شد
ز يك نماز تو رقّاصه را كجا بردند!
تو آن گلي كه چو از ساقه ات شكسته شدي
ميان راه ، تورا همرهِ صبا بردند
به روي تخته چه ميكرد آفتاب خدا؟
كسي كه عطر تنش را فرشته ها بردند
ز احترام نكردند بر تن تو كفن
پي صواب كفنها جداجدا بردند
چه رتبه ايست در اين تشنگ

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(بر سر تخته پاره دریا رفت) *

2425

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(بر سر تخته پاره دریا رفت) بر سر تخته پاره دریا رفت
ناله از تخت سینه بالا رفت
چهار حمّال و آفتابِ فلک
چه بساطیست اینکه با ما رفت
جبرئیل از فلک اذان سر داد
عجّلوا عجّلوا که آقا رفت
شجر طور ساقه اش بشکست
یا که بشکسته ساق،موسا رفت
یک تن و اینهمه کفن چه کند؟
ناله از بوریا به بالا رفت
محمد سهرابی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(هر كجا مرغ اسيرى است ، ز خود شاد كنيد) *

2179

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(هر كجا مرغ اسيرى است ، ز خود شاد كنيد) هر كجا مرغ اسيرى است ، ز خود شاد كنيد
تا نمرده است ، ز كنج قفس آزاد كنيد
مُرد اگر كنج قفس ، طاير بشكسته
پرى ياد از مردن زندانى بغداد كنيد
چون به زندان ، به ملاقاتى محبوس
رويد از عزيز دل زهرا و على ياد كنيد
كُند و زنجير گشایيد، ز پايش دم مرگ
زين ستمكارى هارون ، همه فرياد كنيد
چار حمّال ، اگر نعش غريبى ببرند
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنيد
تا دم مرگ ، مناجات و دعا كارش بود
گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنيد
پسرش نيست ، كه تا گريه كند بر پدرش
پس شما گريه بر آن كشته ی بيداد كنيد
نگذاريد كه معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد كنيد
خوشدل از ماتم آن باب حوائج گوید
تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم) * علی اکبر لطیفیان

2281

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم) ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم

مجلس ذكر ِ مرا بد دهني ريخت به هم

رويِ اين ساقِ ترك خورده بلندم كردند

استخوانم پس ِ هر پا شدني ريخت به هم

كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است

نظري كرده ام و قلب زني ريخت به هم

ديد حساس شدم آمد و دشنامم داد

پسر فاطمه را با سخني ريخت به هم

لعنتي بس كه از اين موي سرم ميگيرد

زلف آشفته به هر آمدني ريخت به هم

كار تشييع مرا لنگه دري عهده گرفت

از غم من دلِ هر سينه زني ريخت به هم

(علي اكبر لطيفيان)

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند) *

1809

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند) فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند
که در غمم دلِ هر سنگ خاره می شکند
چنان زده است که بعضی از استخوان هایم
ترک ترک شده با یک اشاره می شکند
کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم
میان گوش چرا گوشواره می شکند
من از شکنجه گرم راضی ام که می زندم
چرا که حرمت ما را نظاره می شکند
فشار این غل و زنجیر ساق پایم را
هنوز جوش نخورده دوباره می شکند
بگو به زهر بیاید که قفل این زندان
از آتش جگر پاره پاره می شکند
یکی یکی همه ی میله های سخت قفس
نفس بیافتد اگر در شماره می شکند
شاعر:مصطفی متولی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(واویلا،واویلا) *

2275

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(واویلا،واویلا) واویلا،واویلا
زنجیر دست و پای من
شده مونس شبای من
اشك غم تو چشمامه
جونم رو لبهامه
تو لحظه ی آخر
بعد این همه غربت
با قلب پر حسرت
میرم پیش مادر
دوچشمم مثل ابرای بهاره
همیشه بین ناز غم می باره
كسی از حال من خبر نداره
زنجیر دست و پای من
شده مونس شبای من
واویلا،واویلا
اگر كه زهر غم
رسونده جونم رو
تو موج غم بر لب
گوشه ای از این زندان
می آد با هر آهم
فقط صدای من
گریه های زنجیرم
همیشه پرخونه
به حال پای من
غروبا ضرب تازیانه دیدم
با اسم مادر ناسزا شنیدم
خدایا می دونی چیا كشیدم
روی لبها دعای من
زنجیر دست و پای من
شده مونس شبای من
اگر كه زهر غم
رسونده جونم رو
تو اینجا هم بر لب
ولی میسوزم من
به یادغمهای
عم

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست) *

2057

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست) آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست
اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست
تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من
...به برم آخر عمری پسری نیست که نیست
بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست
بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست
استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست
درد پهلو که سراغ تن من می آید
در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست
من کشیدم به تنم بار اسیری اما...
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست
چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده.
روی آن

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم) *

2304

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم) ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم
ندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارم
قسم بر روشنی روز که، از یاد من رفته
ندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارم
سحر وقت نمازم می کند از خواب بیدارم
نوازش های دست این نگهبانی که من دارم
شکسته استخوان ساق پایم از غل و زنجیر
نگفتم با کسی از درد پنهانی که من دارم
قسم بر روزگار در اسارت بودن زینب
ندید او این چنین تاریک زندانی که من دارم
چه می شد که ملاقاتم شبی معصومه می آمد
تسلی بهر این حال پریشانی که من دارم
شاعر:رضا رسول زاده

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد) * قاسم نعمتی

1964
1

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد) دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

ناله های ممتدم گویای این مطلب شده

بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد

تار می بینم ز بس که این حرامی یهود

گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد

صوت سیلی هم صدا شد با صدای خنده اش

هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد

نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد

بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد

داغ من یک سر بریدن کمتر از جدم حسین

آخر کار این کفن ها غربتم را لطمه زد

شاعر:قاسم نعمتی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود) *

3462
4

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود) اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود
به دست بسته به دنبال دستگیری بود
نبود باب حوائج اسیر زندان ها
... همیشه پشت درخانه اش فقیری بود
نبود دخترکش تا به او کند تکیه
اسیر پای شکسته به وقت پیری بود
چقدر لاغر و زخمی شد و ...؛ شکست آخر
شبیه اینکه گلاب از گلی بگیری بود
به روی تخته تنش را غلام ها بردند
عجب مراسم تشییع کم نظیری بود
برای بی کفنی گریه می کند کفنت
همان که سهم تنش کهنه حصیری بود
شاعر:محسن حنیفی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت امام موسی بن جعفرالکاظم(ع)( آی عاشقا آی عاشقا باید بریم به کاظمین) *

1858

شعر شهادت حضرت امام موسی بن جعفرالکاظم(ع)(   آی عاشقا آی عاشقا باید بریم به کاظمین) آی عاشقا آی عاشقا باید بریم به کاظمین
بعد سفر به کاظمین بریم به بین الحرمین
پای امام کاظمو تو غل و زنجیر ببینید
شب شهادت آقا به پای غمهاش بشینید
ببین که زندونی شده – ببین پاهاش خونی شده
تو بین زندون آقا – ببین که مهمونی شده
کی اومده کی اومده – قدش چرا کمونیه
دست به پهلو گرفته و – پس چرا سینه اش خونیه
ببین که مادر اومده – زهرای حیدر اومده
مادر قد خمیده ای – با چشمای تر اومده
مادر چرا قد شما – کمونیه کمونیه
چرا روی بازوهاتون – نشونیه نشونیه
زهر جفا زهرجفا – دادن به آقای ماها
ذکر لبای کاظمه – ناله ی ای خداخدا
جیگر آتیش گرفته و سوز عطش تو گلوشه
خونش داره از رگای توی جیگرهاش می جوشه
با احترام پیکرش

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(موسای آل فاطمه بر ما نگاهی) *

2015

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(موسای آل فاطمه بر ما نگاهی) موسای آل فاطمه بر ما نگاهی
در گوشه ی زندان چرا تو غرق آهی
تو شمس صبح عشقی و تو عین نوری
بر شام تار قلب ما تنها تو ماهی
بر پای تو زنجیر و قد تو خمیده
در گوشه ی زندان که دیده چون تو شاهی
پر گشته آقا با کرامات نگاهت
از بوی خوب کاظمینت این نواحی
در حسرت اینم که یکدفعه بگویی
ای نوکر خوبم چقدر تو سر به راهی
لب تر کن ای آقا که در یک لحظه آرَم
بهر فدا گشتن به راه تو سپاهی
از قلب آکنده ز مهر ما مبادا
در روز محشر ای گلم چیزی بکاهی
بنما گذر با پای چشم خود عزیزم
از کوچه ی قلب من گمگشته گاهی
بی مهر تو من می شوم بی قدر و ناچیز
بی مهر تو من می روم سوی تباهی
سروده جعفر ابوالفتحی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع))(می خواستند داغ تو را شعله ور کنند) *

2032

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع))(می خواستند داغ تو را شعله ور کنند) می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
می خواستند شام غریبان بپا کنند
تا بچه های فاطمه را در به در کنند
از ناسزا بگو که چه آورده بر سرت
می خواستند باز تو را خونجگر کنند
زنجیر دست شما بسته باشد و
مثل مدینه فاطمه ات را سپر کنند
قوم یهود را به مصافت کشیده اند
تا تازیانه ها به مراتب اثر کنند
حالا بیا بگو که ملائک یکی یکی
فکری برای این تن بی پال و پر کنند
این اشک ها مسافر یک جسم بی سرند
وقتش رسیده است به آنجا سفر کنند
شاعر:رحمان نوازنی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت) * علی اکبر لطیفیان

2690

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت) دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت
راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت
دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت
شاعر:علی اکب

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(می مکد رشته های بی احساس) *

2315

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(می مکد رشته های بی احساس) می مکد رشته های بی احساس
نیمه جانی که مانده در تن را
یک نفر هم نمیکند چاره
زخم زنجیر و زخم گردن را
**
روزه داری تمام روزت را
تازیانه توراست افطاری
آسمان جای توست آقاجان
از چه رو کنج چار دیواری ؟
**
مثل شمعی که شعله ور باشد
جسمتان آب میرود آقا
گم شده صبح و شام آخر کی
چشمتان خواب میرود آقا ؟
**
کنج زندان نشسته ای داری
روضه ی قتلگاه می خوانی
تشنه ماندی و اش
مادرت را به آه می خوانی
**
دشمنت تازیانه بر دستش
گاه و بیگاه حمله ور میشد

ناسزا ها به مادرت میگفت
دلت از درد شعله ور میشد
**
چه قدر مثل مادرت شده ای
آنکه رخساره ی کبودی داشت

ناسزا های دشمنت انگار
خنجری بین سینه ات میکاشت
**
خنده میزد به گریه

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش) *

2362

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش) مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش
آن قدر حال ندارد که نیفتد بدنش
جا به جا گر نشود سلسه بد می چسبد
آن چنانی که محال است دگر وا شدنش
نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت
زن بدکاره به یک باره عوض شد سخنش
آه مانند گلیمی چقدر پا خورده
بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش
از کلیم اللهی حضرت ما کم نشود
گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش
به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن
بعد از آن هر چه که خواهی بزنی اش، بزنش
بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت
مدد سلسله ها بود نمی ریختنش
با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است
آه آه از پسرش آه به وقت کفنش
***علی اکبر لطیفیان***

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(وقتی زبان عاطفه ها لال می شود) *

2081

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(وقتی زبان عاطفه ها لال می شود) وقتی زبان عاطفه ها لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود
در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود
دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد
در این سیاهچال صدا چال می شود
آقا سنان سبز سیادت به دوش توست
غل ها به روی شانه تا شال می شود
همواره مرد،زینتش از جنس دیگری ست
زنجیر ها به پای تو خلخال می شود
دشمن به قصد جان تو آماده می شود
این طرح در دو مرحله دنبال می شود :
اول به شأن شامخت شلاق می زنند
دیرگ زبان به هتک تو فعال می شود
شعرم بدون ذکر مصیبت نمی شود
حالا گریز روضه گودال می شود
دعواست بر سر زره و جامه و سری
دارد میان معرکه جنجال می شود
***جواد محمد زمانی***

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(ترسی از فقر ندارند گدایان کریم) * علی اکبر لطیفیان

3179
3

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(ترسی از فقر ندارند گدایان کریم) ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم
کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم
بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم
به قسم های خداوند به قرآن کریم
طلب رزق نکردیم ز دربار کسی
نان هر سفره حرام است مگر نان کریم
هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما هم رسیده است به دامان کریم
نا امیدم مکنید از کرمش فرض کنید
باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم
سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم
سپر درد و بلای همه شد جان کریم
ظاهرش فقر ولی باطن او عین غنا
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
***علی اکبر لطیفیان***

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آه هر چند غل جامعه بر پیکر داشت) *

6250
7

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آه هر چند غل جامعه بر پیکر داشت) آه هر چند غل جامعه بر پیکر داشت
بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت
مثل گودال دچار کمی جا شده بود
فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت
زحمت چکمه ی سنگین کسی را نکشید
یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت
لطف زنجیر همین بود که عریان نشود
هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت
دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد
دختری داشت ولی دختر او معجر داشت
یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند
پاره هم میشد اگر، یک کفن دیگر داشت
السلام ای بدن بی کفن کربلا
سوره ی یوسف بی پیرهن کربلا
***علی اکبر لطیفیان***

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ای شام تیره با مه انور چه می کنی؟) *

2063

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ای شام تیره با مه انور چه می کنی؟) ای شام تیره با مه انور چه می کنی؟
با اختران منظره گستر چه می کنی؟
گسترده ای تو پرده ای از ابر بر زمین
با آفتاب صبح منور چه می کنی؟
ای روزگار تیره به هم داده ای جهان
مبهوت مانده ایم که دیگر چه می کنی !؟
زنجیر روسیاه چرا حلقه می شدی
هان ای قفس به دور کبوتر چه می کنی؟
ای صاحب سریر امان دادن بهشت
بر روی تخته پاره ای از در چه می کنی؟
حالا سرت به دامن مادر رسیده است
یاس کبود باغ پیمبر چه می کنی ؟
گودال قتلگاه چرا اینچنین شده
هان ای سکینه با تن بی سر چه می کنی؟
***رضا محمدی***

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 14:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(اشکِ زنجیر به حال بدنم می ریزد) *

1937

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(اشکِ زنجیر به حال بدنم می ریزد) اشکِ زنجیر به حال بدنم می ریزد
گریه بر بی کسی زخم تنم می ریزد
آسمان راه گلوی قفسم را بسته
عرق بال من از پیرهنم می ریزد
روی شلاق به من وا شده و می خندد
آب مجروح ز زخم دهنم می ریزد
چارده سال شد از شهر مدینه دورم
آهم از غربت و آل حسنم می ریزد
چوب با پای شکسته سر دعوا دارد
سنگ، زیر قدم پا شدنم می ریزد
هر یک از هفت کفن پشت سر تشییعم
لاله برکشته ی دور از وطنم می ریزد
***روح الله عیوضی***
شاعر:روح الله عیوضی

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ای قاری مقیم سیه چال، ای غریب) *

2905
3

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ای قاری مقیم سیه چال، ای غریب) ای قاری مقیم سیه چال، ای غریب
وی هم صدای قاری گودال، ای غریب
قرآن بخوان که صوتِ رسایت حسینی است
ای قاری شکسته پر و بال، ای غریب
زندانِ سرد و تیره که جایِ امام نیست
ای جسم تو چو جَدّ تو پامال، ای غریب
ای تازیانه خوردن تو مثل عمّه ات
افتاده ای به طُعمه ی دجال، ای غریب
با آن زبانِ روزه و لبهای تشنه لب
افطار کرده ای به چه منوال؟ ای غریب
از بس که سینه ات نفسی پاره پاره داشت
دیگر رمق نداشت به دنبال، ای غریب
معصومه ات اگر پی جسم تو میدوید
خصمش نبرد معجر و خلخال، ای غریب
روی عبای خاکی تو جای پای کیست؟
ای سرو ِقامتت شده چون دال، ای غریب
***مهدی میری***

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(باب الحوائج هستی و عالم گدایتان) *

3172
3

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(باب الحوائج هستی و عالم گدایتان) باب الحوائج هستی و عالم گدایتان
امّید نا امیدها نوشته خدایتان
ای ملجاء همیشگی بی پناه ها
ای مستجاب لحظه به لحظه دعایتان
میگفت مادرم که دخیل های بسته اش
وا شد به روضه ها و به این سفره هایتان!
آقا به کاظمین تو گر ره نداده اند
پرواز کرده دل به کنار رضایتان
بدکاره ای رسیده به آزارتان ولی
در سجده ات فتاد و شده مبتلایتان
گویا اسیر جذبه ی روحانی ات شدند
جمع ِ محافظان ِ به زندان سرایتان
ای آسمان نشین و امام فرشته ها
مقتل چرا نوشته سیاهچال جایتان؟
اصلا مگر سیاهچال برای شما کم است ؟
زنجیر و قل زدند چرا دست و پایتان؟
در زیر تازیانه ی این بی حیاترین
تقطیع میشود نفس و ناله هایتان
با این قواره های کفن بهر ت

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع)( در میان هلهله سوز و نوا گم می شود) * قاسم نعمتی

2627
5

شعر شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع)(    در میان هلهله سوز و نوا گم می شود) در میان هلهله سوز و نوا گم می شود

زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود

بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم

در گلویم گریه های بی صدا گم می شود

در دل شب بارها آمد نمازم را شکست

در میان قهقه صوت دعا گم می شود

چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم

وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود

تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش

راه مادر در میان کوچه ها گم می شود

بین تارکی شب چون ضربه خوردم آگهم

آه، در سینه به ضرب بی هوا گم می شود

از یهودی ضربه خوردم خوب می دانم چرا

گوشوار بچه ها در کربلا گم می شود

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(زندان به حال زار موسی گریه می کرد) *

2529
2

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(زندان به حال زار موسی گریه می کرد) زندان به حال زار موسی گریه می کرد
زنجیر و غل بر دست آقا گریه می کرد
وقتی عزیز فاطمه تشییع می شد
پای جنازه داشت زهرا گریه می کرد
سلطان رأفت زد گریبان چاک از غم
افلاک بر احوال آقا گریه می کرد
آرایه های بی کسیهای کریمه
تکمیل شد از هجر بابا گریه می کرد
می گفت شهری با کنایه خارجی رفت
زینب به یاد شام آنجا گریه می کرد
جسم کفن پوش امیر عشق بر دست
ارباب بی غسل و کفنها گریه می کرد
هر کس که آمد بر حریمش تسلیت گفت
معصومه یاد قامتی تا گریه می کرد
در کاظمین شور حسینی بود بر پا
صاحب زمان آمد تماشا گریه می کرد
باب الحوائج شد که ما حاجت بخواهیم
او از فراق دلبر ما گریه می کرد
***حسین ایمانی***

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(غنچه های باغ چشمم را که پرپر میکنم) *

2186

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(غنچه های باغ چشمم را که پرپر میکنم) غنچه های باغ چشمم را که پرپر میکنم
دامـن سبــز مصــلاّ را معطّــر میکنم
درمیان موج غم، تا بیخود از خود می شوم
هرچه گل دارم به باغ دیده ، پرپر میکنم
درحصار غم شدم زندانی و با سوز جان
گریه ها برغُربت موسی بن جعفر میکنم
آن که عمری گفت با یزدان در آن خلوت سرا
شب همه شب عمر را با یاد تو سر میکنم
ای فروغ روی تو روشنگر شبهای تار
ظلمت شب را به یاد تو منور میکنم
مانع پرواز من این محبس تاریک نیست
چون دل خود را به سوی تو کبوتر میکنم
گرچه غمهای دلم از حد گذشته باز هم
یادغم های دل غمگین مادر میکنم
ازغل و زنجیر سنگین تر بود بار فراق
شام رامن باامید وصل تو سر میکنم
جان خود را در ره توحید مانند علی
ای «وفائی»

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 04:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ابتدا چشمان خود را رو به چشمم باز کن) *

2149

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ابتدا چشمان خود را رو به چشمم باز کن) ابتدا چشمان خود را رو به چشمم باز کن
بعد از آن با چشم هایت دلبری آغاز کن
آه ای موسی ترین! پیغمبرا! عالی مقام
دست خود را در گریبانت ببر اعجاز کن
من گناهی کرده ام! رقصیده ام ساغر به دست
دست و پا گم کرده بودم پیش تو! اغماض کن.
بال هایت سبزتر از گنبد خضرایی ات
سبز گنبد! بال بگشا تا دلم پرواز کن
ای قمر! زیبا بشر، خورشید! شمس مستمر
ای شکر اندر شکر کمتر برایم ناز کن
شهد شیرین! کوکب دین! گریه هایت را بخوان
خنده هایت را سپس لفافه ی الفاظ کن
بغض ها دارم ولی اشکم نمی آید چرا؟
سوره ای مکّی بخوان و بغض من را باز کن
***وحیده افضلی***

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(از همان روز ازل خاك مرا، آب تو را) *

2331

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(از همان روز ازل خاك مرا، آب تو را) از همان روز ازل خاك مرا، آب تو را
دست معمار از احسان به هم آمیخته است
و شدی باب حوائج، و شدم سائل تو
دست ها را به عبای تو در آویخته است
آسمان جای شما بود، ولی حیف چه شد
...آب باران به دل چاه فرو ریخته است؟
من از این واقعه تا روز جزا حیرانم
و بنا بود كه محراب دعایت بشود
ولی افسوس در این چاه زمین گیر شدی
صورتت رنگ عوض كرده، عذارت نیلی ست
چه بلائی به سرت آمده كه پیر شدی؟
تو همانی كه به جبریل پر و بال دهد
پس چگونه بنویسیم كه زنجیر شدی...!؟
من تو را بانی جبرئیل امین می دانم
چارده سال تو را گوشه زندان دیدم
چارده قرن اگر گریه كنم باز كم است
استخوان هات چو گیسوت مجعد شده اند
این هم از همرهی آهن و زنجی

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(از تازیانه مانده بر رویت نشانی) *

2519
1

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(از تازیانه مانده بر رویت نشانی) از تازیانه مانده بر رویت نشانی
روحت جراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهای پیر این گردن گواه است
شاید فقط امروز را زنده بمانی
با این تن سنگین نمی دانم چگونه
داری بلای شیعیان را می كشانی؟
محروم از یك روزنه نوری به زندان
گرچه تو خورشید همه کون و مکانی
پهلوی تو با ضرب پایی آشنا شد
چون خواستی شب ها مناجاتی بخوانی
از این شكنجه سخت تر بهر پسر نیست
اسمی برند از مادرش با بد دهانی
چشم انتظار دیدن روی رضایی
در این سیه چاله... بمیرم ، نیمه جانی
شكر خدا در شهر غربت هم كه هستی
تو باز داری در غریبی دوستانی
شكر خدا كه بعد مرگ تو كسی هست
نگذارد عریان بر زمین دیگر بمانی
اما خدا داند كه زیر نعل اسبان
دیده چه جسمی! زی

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(در دل حبسم و حبس است به دل فریادم) *

2422
2

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(در دل حبسم و حبس است به دل فریادم) در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
سال‌هـا می‌گذرد رفتـه‌ام از یـاد همه
کاش می‌کرد اجـل گوشه ی زندان، یادم
طایر عرش کجـا، قعـر سیـه‌چال کجا؟
من کجا بودم و یـا رب به کجا افتادم
همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس
«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم»
زهـر یکبــار مـرا کـشت، خدا می‌داند
بارهــا سـوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظـه‌ای آید به برم
سال‌ها حلقه‌صفت چشم به در بنْهادم
بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است
چــه نیـاز اسـت کـه صیاد کند آزادم
دل صیـاد بـوَد سنـگ و نـدارد اثری
گیـرم از سینـه برآیـد به فلک فریادم
منـم آن لالـه ی پرپــر شـده ی دور از

  • دوشنبه
  • 6
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 05:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد