شهادت امام موسی بن جعفر الکاظم

مرتب سازی براساس

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(باد صبا اندر وطن گذرکن ) *

2502

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(باد صبا اندر وطن گذرکن ) باد صبا اندر وطن گذرکن 2
ریحانه ام معصومه را خبر کن
ا ی نو نهال گلشن امامت
معصومۀ محزون سرت سلامت
اندر عزای سرور گرامت
رخت مصیبت و عزا ببر کن
باد صبا اندر وطن گذ رکن 2
ریحانه ام معصومه را خبر کن
فرزند دلبرم رضا کجایی
افغان و داد از فرقت و جدایی
نبود مرا یک یار و آشنائی
بر غربت بابای خود نظر کن
باد صبا اندر وطن گذ رکن 2
ریحانه ام معصومه را خبر کن
از حال زارم آگهی تو یا نه
زنجیر و کند و ناله شبانه
داد از فراق و محنت زمانه
هان چاره بهر غربت پدر کن
باد صبا اندر وطن گذ رکن 2
ریحانه ام معصومه را خبر کن

  • یکشنبه
  • 20
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 17:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(قبله عالمین ، حرم کاظمین) *

3683
2

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(قبله عالمین ، حرم کاظمین) قبله عالمین ، حرم کاظمین
حرم تو مرا کربلای حسین ، مولا
قتلگاهت که کنج زندان است
سجده گاهت چون باغ رضوان است
یا اباالرضا مددی مولا 2
همه جا حرمت ، هر نفس کرمت
بسوی کاظمین بگو می برمت مولا
کای تو در بین غل و زنجیری
توئی که دست همه می گیری
یااباالرضا مددی مولا2
بس که کردی نوا درد تو شد دو ا
در سیه چال غم حاجتت شد روا مولا
ای که شد روزت تیره تر از شب
ذکر جانسوزت خلصّی یا رب
یااباالرضا مددی مولا2

  • دوشنبه
  • 21
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(من کــه بی جرم و گناهام ) *

2529

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(من کــه بی جرم و گناهام ) من کــه بی جرم و گناهام
گــــشته زندان قتله گاهم
موسیِ جعفرم من غریبم
هفتمین رهبرم من غریبم
من غریبم، من غریبم، غریبم2
خـــــــــــــــورده ام بس تازیانه
گـــــــشته ام سیر از زمانه
رخ نهــــــــــــادم چون غریبان
روز و شب بر خاک زندان
زین جهان می روم سوی داور
در جــنان میروم نزد مادر
من غریبم، من غریبم، غریبم2
من بــــــــــــــــه هجران مبتلایم
راحتم کن از بلایم
خــــــــــــــواهم هر دم از خدایم
دیـــــدن روی رضایم
ای رضا جانِ من ای رضا جان
نور چشمانِ من ای رضا جان
من غریبم، من غریبم، غریبم2
***
گوشۀ زندان، ای حَیّ داور2
جان می دهد تنها، موسی بن جعفر
واویلا، واویلا، الله اکبر2
معصومه بابایت

  • دوشنبه
  • 21
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(مـــن کـــه زندانی بی گناهم 2 ) *

2705

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(مـــن کـــه زندانی بی گناهم 2 ) مـــن کـــه زندانی بی گناهم 2
حـــــبس هــــــــــــــــارون شده قتلگاهم
در غـریبی دهم جان به جانان
ای رضا، ای رضا، ای رضا جان2
ای رضـــــــــا از مدینه سفر کُن
خـــــــــــــــیز و معصومه ام را خبر کن
هر دو بـــــــــا دستۀ گل بیایید
بــــــــــــــــــــــــر ملاقاتیم کُنج زندان
هفتمین حجت کـــــــــردگارم
ســـــــــــــــر به دیوار غربت گذارم2
در غریبی دهم جان به جـــــانان
ای رضـــــا ای رضا ای رضا جان2

  • دوشنبه
  • 21
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(مهـــــدی بــــیا گـــــوشه زندان نظر کن) *

2637
2

شعر سینه زنی امام موسی کاظم(مهـــــدی بــــیا گـــــوشه زندان نظر کن) مهـــــدی بــــیا گـــــوشه زندان نظر کن
بــــــا دیدۀ گریان عـیــــــادت از پدر کُن
اسیر زنجیر ستــم، گردیده با اندوه و غم
موســـــــی بـــــن جعفر، موسی بن جعفر
بـــــــر گو به زهرا مادرت سرت سلامت
دیــــــدار مـــــــوسی و تو در روز قیامت
از ظلـم زندانبان او، بر لب رسیده جان او
مــــــوسی بن جعفر، موسی بن جعفر2
دیــــــــــــگر مکن از دوری او آه و فریاد
چـــــــون یوسفت از کنج زندان گشته آزاد
از ظلم هارون لعین، گشته شهید زهر کین
مــــــوسی بن جعفر، موسی بن جعفر 2

  • دوشنبه
  • 21
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 04:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح و مصيبت حضرت موسي بن جعفر(ع) ( من کیستم ولی خداوند اکبرم) *

2814
1

شعر مدح و مصيبت حضرت موسي بن جعفر(ع) ( من کیستم ولی خداوند اکبرم) من کیستم ولی خداوند اکبرم
آیینۀ تمام نمای پیمبرم
آرام جان فاطمه و نجل حیدرم
باب‌الحوائج همه موسی‌بن‌جعفرم
مولای کائنات و امام سما و ارض
بر جن و انس هادی و مولا و رهبرم
امروز باب حاجت خلقم به کاظمین
فردا پناه خلق به صحرای محشرم
هر سال و ماه و هفته و هر روز و شب رسد
هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم
دریای نور شش دُرِ ناب محمّدی
بر شش سپهر نور فروزنده اخترم
قرآن روی دست ششم حجت خدا
بر روی سینه همچو رضا هست کوثرم
هنگام کظم غیظ به خلق محمدی
ریزد فرو به خنده ز لب در و گوهرم
من نخل باغ وحیم و سنگم اگر زنند
ریزد هماره میوۀ توحید از برم
گنجینۀ علوم خدا سینۀ من است
تا حشر بر کتاب خداوند داورم
تنها خداست

  • سه شنبه
  • 17
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 14:42
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر مدح و مصیبت امام موسی بن جعفر از میثم - (سـلام خـدا و سـلام پیمبر) *

2849
1

شعر مدح و مصیبت امام موسی بن جعفر از میثم - (سـلام خـدا و سـلام پیمبر) سـلام خـدا و سـلام پیمبر
سلام امامان به موسی‌بن‌جعفر
شهنشـاه مـلک وسیــع الهــی
که امرش بـود حکم خلاق داور
ولـی خـدا، هفتمین حجت حـق
دُر نـاب شش یم، یـم پنج گوهر
بـه جن و بشر تربتش کعبـۀ دل
به ارض و سما طلعتش نورگستر
فـروغ رخـش تــا ابــد عالم‌آرا
کلام خوشش همچنان روح‌پرور
خداوند خلـق و خداونـد خصلت
خداونـد خـوی و خداونـد منظر
به پایش فشاندند لاهوتیان جان
به خاکش نهـادند قدوسیان سر
ملایک گشودنـد از چـار جانب
بـه خـاک قدم‌هـای زوار او پر
ببر عرض حاجت سوی کاظمینش
بگیــر از در او مــراد مکــرر
اگـر امــر می‌کـرد ذات الهـی
چو جدش علی در گرفتی ز خیبر
و یا آن که می‌کرد مه را دو قسمت
به انگشت سبابه ه

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 07:58
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعری در مدح و مصیبت امام موسای کاظم - ( ای بـاب مـراد خلق عالم سر تا به قدم رسول‌اکرم) *

2450

شعری در مدح و مصیبت امام موسای کاظم - ( ای بـاب مـراد خلق عالم     سر تا به قدم رسول‌اکرم) ای بـاب مـراد خلق عالم سر تا به قدم رسول‌اکرم
هفتم ولـی خدای منـان! مهر تو روان دین و ایمان
قرص قمرِ امام صادق نور بصرِ امام صادق
گفتـار تو چون کلام قرآن در هـر نفست پیام قرآن
صحـن تو تمـام آسمان‌ها دوران امـامتت زمـان‌هـا
چشم همـه بـر عنـایت تو سرمایـۀ‌ مـا ولایـت تـو
تو بـاب مـراد عالـم استی تـو کعبـۀ روح آدم استی
تو دسـت عنـایت خـدایی از خلق جهان گره‌گشایی
ای روح، کبوتـر حــریمت عالم همه بر در حـریمت
موسایی و عالم است طورت گردیده کلیم، غرق نورت
دل‌های شکسته کاظمینت خواندنـد امـام، عالمینت
از دسـت تـو کار حیدر آید ز انگشت تو فتح خیبر آید
در حبسی و خلق، پای‌بستت سررشتۀ آسمان به دستت
معـراج تـ

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 08:08
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

نوحه شهادت امام موسی کاظم به همراه سبک - (فاطمه! ای دختر پاک پیمبر بر در، زندان هـارون، گل بیاور!) *

2775
3

نوحه شهادت امام موسی کاظم به همراه سبک - (فاطمه! ای دختر پاک پیمبر  بر در، زندان هـارون، گل بیاور!) فاطمه! ای دختر پاک پیمبر
بر در، زندان هـارون، گل بیاور!
از پی آزادی موسی‌بن‌جعفر
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
********
یوسف زنـدانی‌ات گردیـده آزاده
نور عینت کشتـه در حبس بغداد
بی‌کس و تنها و مظلومانه جان داد
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
مانــده آثـار شکنجـه بـر تن او
مانده زخـم سلسلـه بر گردن او
خون دل بودی روان بر دامن او
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
********
اجر و پاداش رسالت این چنین بود
سلسله بـر گردن مولای دین بود
این همان میراث زین‌العابدین بود
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
آسمان! زین غصه خاک غم به سر کن
حضرت معصومه! رخت غم به بر کن
دخـت زهـرا! گریـه بـر حال پدر کن
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
****
خند

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 08:10
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

نوحه شهادت حضرت موسي ابن جعفر (ع) (من که شد زندان هارون قتلگاهم ) *

2844
1

نوحه شهادت حضرت موسي ابن جعفر (ع) (من که شد زندان هارون قتلگاهم ) من که شد زندان هارون قتلگاهم
بی‌گناهـی نزد هارون شد گناهم

ای خدا ای حیّ بی‌چون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
رو به روی خاک زندان می‌گذارم
یا رضا می‌گویم و جان می‌سپارم

ای خدا ای حیّ بی‌چون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
بارالهـا ایـن قـفس روزن ندارد
تا نسیمم بویی از معصومه آرد

ای خدا ای حیّ بی‌چون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون

برق هجران قطره قطره کرده آبم
لحظه لحظه می‌دهد قاتل جوابم

ای خدا ای حیّ بی‌چون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
اشک غم در دیده و سوزم به سینه
پـر زنــد مــرغ دلـم سوی مدینه

ای خدا ای حیّ بی‌چون
نَجِّنی مِنْ حبسِ هارون
****
قاتلم آید به دیدارم شبانه
می‌زند بر پیکر من تازیانه

ای

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 16:06
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

نوحه شهادت حضرت موسي ابن جعفر (ع) ( طایــر توحیــد فتــاد از نفس) *

2666
1

نوحه شهادت حضرت موسي ابن جعفر (ع) ( طایــر توحیــد فتــاد از نفس) طایــر توحیــد فتــاد از نفس
مشت پری مانده از او در قفس

وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
****
زندانــی فاطمـه آزاد شد
قتلگهش زندان بغداد شد

وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
****
وای من و وای من و وای من
سلسله بـر گـردن مولای من؟

وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا

یوسف فاطمه پس از سال‌ها
کشته شده بیـنِ سیه‌چال‌ها

وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
****
چیده شد از شاخـه، گلِ امامت
حضرت معصومه سرت سلامت

وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا
****
زخـم وی از حلقــۀ زنجیرهاست
زخم حسین از دم شمشیرهاست

وای وای گرفته زهرا عزا
آه آه سرت سلامت رضا

کشته شده

  • چهارشنبه
  • 18
  • اردیبهشت
  • 1392
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(حال و روزش عذاب زندان بود) *

2540

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(حال و روزش عذاب زندان بود) حال و روزش عذاب زندان بود
کاظمین از غمش پریشان بود
پیکرش ناتوان و بی جان بود
بند بر دست و پای عرفان بود
ورد لب آیه های قرآن بود
روضه اش نغمه ی غریبان بود
اثر زهر کینه پیدا شد
جگری پاره داغ زهرا شد
حکم آزادیَّش که امضاء شد
درب زندان بی کسی وا شد
تخته تابوت جسم مولا شد
دیده شد ابر و وقت باران بود
روی لب لا اله الّا الله
شال مشکی به دور گردن شاه
هفتمین رهبر و چراغ راه
می رود سوی حق ُّو ذکرم آه
شد عزادار رأفت درگاه
لحظه ی دوری از عزیزان بود
این طرف ثامن الحجج محزون
آن طرف تر کریمه ای دلخون
چشم عرش از غم حرم هامون
طعنه می زد ستمگری مفتون
رافذی شد امیر فاطمیُّون
روضه ها مثل شام ویران بود
دست و پا مث

  • شنبه
  • 4
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا) *

2355

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا) آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا
پیدا نبود از تو به هنگام سجده ها
زندان به حال و روز تو هر روز گریه کرد
شد با کنایه روزه ی هر روزه ی تو وا
بدکاره را عباده تو سر به راه کرد
خوب است با عنایت تو ختم کار ما
مأمور ظالم از غم تو غصِّه دار شد
سنگ است سینه ای که نسوزد در این عزا
جا شد به روی لنگه دری پیکری ضعیف
خواندند مثل بی بیِّ ما خارجی تو را
جسم تو هفت بار کفن پوش شد ولی
ای بی کفن حسین من ای وای کربلا
تو روی دوش شیعه و ارباب روی خاک
سر روی نیزه و بدنش زیر دست و پا
همناله با رضا و کریمه زبان گرفت
در عرش فاطمه که بیا یوسفم بیا
شاعر: حسين ايماني

  • شنبه
  • 4
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 16:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(زهری که هدیه داده به جانت شراره را) *

2074

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(زهری که هدیه داده به جانت شراره را) زهری که هدیه داده به جانت شراره را
آورده با خودش به خدا راه چاره را
با شعله اش زبانه کشید و شنید آه
معلوم کرده راز دل پاره پاره را
حکم رهائیَّت شده امضاء بگو رضا
مژده دهد به شهر وصالی دوباره را
این پیکر نحیف و تن لاغرت شده
سنگین به خاطر غل و بند و نظاره را
خیره به کربلا و غروبی عجیب کرد
دیدم به نی درخشش هجده ستاره را
باب الحوائجیُّ و شنیدم به روضه ات
من ناله های تشنگیِّ شیرخواره را
یک یا حسین گفتم و در شهر کاظمین
دیدم تلذیِّ گل در گاهواره را
از روی دستهای پدر تا فراز تیغ
لبخند تشنگیُّ و زبان اشاره را
تلخیِّ خنده ی علیُّ و غصِّه ی حسین
اشک رباب و صاحب هر گوشواره را
هر روضه نینواییُّ و هر صحنه ک

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(مثل يك تكه عبا روي زمين است تنش) *

2909

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(مثل يك تكه عبا روي زمين است تنش) مثل يك تكه عبا روي زمين است تنش
آن قدر حال ندارد كه نيفتد بدنش
جا به جا گر نشود سلسه بد مي چسبد
آن چناني كه محال است دگر وا شدنش
نفسش وقت مناجات چه اعجازي داشت
زن بدكاره به يك باره عوض شد سخنش
آه مانند گليمي چقدر پا خورده
بي سبب نيست اگر پاره شده پيرهنش
از كليم اللهي حضرت ما كم نشود
گر چه هر دفعه بيايد بزند بر دهنش
به رگ غيرت اين مرد فقط دست مزن
بعد از آن هر چه كه خواهي بزني اش، بزنش
بستنش نيز برايش به خدا فايده داشت
مدد سلسله ها بود نمي ريختنش
با چنين وضع كفن كردن او پس سخت است
آه آه از پسرش آه به وقت كفنش

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر) *

3049

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر) هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر
وا ميشود به روي تو زخمي جديدتر
در سجده ديد هركه تورا،جز عبا نديد
هر روز ميشوي ز چه رو ناپديدتر؟
جدّت به بوريا و تو در هفت پارچه !
انصاف دِه كدام شما شد شهيدتر؟
يك لنگه در براي تو تابوت ميشود
قحطي رسيده يا كه رسوم جديدتر
دريا به روي تخته شكسته چه ميكند؟
از تو بعيد نيست از اينهم بعيدتر
زانوي تو دوتا شده يا عيبِ چشم ماست؟
كوته شده است تخته و يا تو رشيدتر

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم) *

2016

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم) ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم
مجلس ذكر ِ مرا بد دهني ريخت به هم
رويِ اين ساقِ ترك خورده بلندم كردند
استخوانم پس ِ هر پا شدني ريخت به هم
كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است
نظري كرده ام و قلب زني ريخت به هم
ديد حساس شدم آمد و دشنامم داد
پسر فاطمه را با سخني ريخت به هم
لعنتي بس كه از اين موي سرم ميگيرد
زلف آشفته به هر آمدني ريخت به هم
كار تشييع مرا لنگه دري عهده گرفت
از غم من دلِ هر سينه زني ريخت به هم
علي اكبر لطيفيان

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مثنوي براي شهادت حضرت امام موسي كاظم از ميثم - (به خاطر دارم از فرهاد میرزا ) *

2712
2

مثنوي براي شهادت حضرت امام موسي كاظم از ميثم - (به خاطر دارم از فرهاد میرزا ) به خاطر دارم از فرهاد میرزا
یکی قصّه، جگر سوز و غم‌افزا
وصیّت کرد آن شه‌زاده پاک
که چون رفتم من ازین عالم خاک
تنم را با تجمع بر ندارید
مبادا گل سر نعشم بیارید
سزد چون طایر روحم زند پر
بود تابوت من یک تخته در
به جای آنکه بر خاکم سپارید
کنار جسر بغدادم گذارید
نیآید پیکرم را کس به دنبال
پی تشییع غیر از چار حمّال
همه ریزید اشک از دیدة تر
به یاد غربت موسی ابن جعفر
شود هنگام دفن این جنازه
دوباره داغ آن مظلوم تازه
چو آن شه‌زاده از دار جهان رفت
همای روح پاکش ز آشیان رفت
وصیّت‌‌نامه را از هم گشادند
کنار جسر بغدادش نهادند
که ناگه خادم موسی بن جعفر
رسید از دور و زد بر سینه و سر
که ای یاران به گفتارم همه

  • جمعه
  • 10
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 20:00
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(شميم زلف تورا بادها كجا بردند) *

2002

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(شميم زلف تورا بادها كجا بردند) شميم زلف تورا بادها كجا بردند
مقام قدِّ تورا خاكها چرا بردند
چگونه باب حوائج نخوانمت اي پير
كه حمله بر تو چنان باب،حلقه ها بردند
درختها به مقام تو غبطه ها خوردند
كه دست را ز دلِ خاك بر دعا بردند
تو پيري و به خدا صحبت از جنين كردي
تورا به هفت سيه چال،بيصدا بردند
تورا ز دور لباسي تهي ز پيكر ديد
ز بس كه جوهره ي پيكر تورا بردند
ز ربناي تو آوازها الهي شد
ز يك نماز تو رقّاصه را كجا بردند!
تو آن گلي كه چو از ساقه ات شكسته شدي
ميان راه ، تورا همرهِ صبا بردند
به روي تخته چه ميكرد آفتاب خدا؟
كسي كه عطر تنش را فرشته ها بردند
ز احترام نكردند بر تن تو كفن
پي صواب كفنها جداجدا بردند
چه رتبه ايست در اين تشنگ

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(بر سر تخته پاره دریا رفت) *

2532

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(بر سر تخته پاره دریا رفت) بر سر تخته پاره دریا رفت
ناله از تخت سینه بالا رفت
چهار حمّال و آفتابِ فلک
چه بساطیست اینکه با ما رفت
جبرئیل از فلک اذان سر داد
عجّلوا عجّلوا که آقا رفت
شجر طور ساقه اش بشکست
یا که بشکسته ساق،موسا رفت
یک تن و اینهمه کفن چه کند؟
ناله از بوریا به بالا رفت
محمد سهرابی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم) * علی اکبر لطیفیان

2543

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم) ناگهان خلوت من با زدني ريخت به هم

مجلس ذكر ِ مرا بد دهني ريخت به هم

رويِ اين ساقِ ترك خورده بلندم كردند

استخوانم پس ِ هر پا شدني ريخت به هم

كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است

نظري كرده ام و قلب زني ريخت به هم

ديد حساس شدم آمد و دشنامم داد

پسر فاطمه را با سخني ريخت به هم

لعنتي بس كه از اين موي سرم ميگيرد

زلف آشفته به هر آمدني ريخت به هم

كار تشييع مرا لنگه دري عهده گرفت

از غم من دلِ هر سينه زني ريخت به هم

(علي اكبر لطيفيان)

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند) *

1972

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند) فقط نه قلب زنِ زشت کاره می شکند
که در غمم دلِ هر سنگ خاره می شکند
چنان زده است که بعضی از استخوان هایم
ترک ترک شده با یک اشاره می شکند
کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم
میان گوش چرا گوشواره می شکند
من از شکنجه گرم راضی ام که می زندم
چرا که حرمت ما را نظاره می شکند
فشار این غل و زنجیر ساق پایم را
هنوز جوش نخورده دوباره می شکند
بگو به زهر بیاید که قفل این زندان
از آتش جگر پاره پاره می شکند
یکی یکی همه ی میله های سخت قفس
نفس بیافتد اگر در شماره می شکند
شاعر:مصطفی متولی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(واویلا،واویلا) *

2342

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(واویلا،واویلا) واویلا،واویلا
زنجیر دست و پای من
شده مونس شبای من
اشك غم تو چشمامه
جونم رو لبهامه
تو لحظه ی آخر
بعد این همه غربت
با قلب پر حسرت
میرم پیش مادر
دوچشمم مثل ابرای بهاره
همیشه بین ناز غم می باره
كسی از حال من خبر نداره
زنجیر دست و پای من
شده مونس شبای من
واویلا،واویلا
اگر كه زهر غم
رسونده جونم رو
تو موج غم بر لب
گوشه ای از این زندان
می آد با هر آهم
فقط صدای من
گریه های زنجیرم
همیشه پرخونه
به حال پای من
غروبا ضرب تازیانه دیدم
با اسم مادر ناسزا شنیدم
خدایا می دونی چیا كشیدم
روی لبها دعای من
زنجیر دست و پای من
شده مونس شبای من
اگر كه زهر غم
رسونده جونم رو
تو اینجا هم بر لب
ولی میسوزم من
به یادغمهای
عم

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:13
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست) *

2145

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست) آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست
اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست
تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من
...به برم آخر عمری پسری نیست که نیست
بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست
بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست
استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست
درد پهلو که سراغ تن من می آید
در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست
من کشیدم به تنم بار اسیری اما...
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست
چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده.
روی آن

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم) *

2385

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم) ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم
ندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارم
قسم بر روشنی روز که، از یاد من رفته
ندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارم
سحر وقت نمازم می کند از خواب بیدارم
نوازش های دست این نگهبانی که من دارم
شکسته استخوان ساق پایم از غل و زنجیر
نگفتم با کسی از درد پنهانی که من دارم
قسم بر روزگار در اسارت بودن زینب
ندید او این چنین تاریک زندانی که من دارم
چه می شد که ملاقاتم شبی معصومه می آمد
تسلی بهر این حال پریشانی که من دارم
شاعر:رضا رسول زاده

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد) * قاسم نعمتی

2122
1

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)-(دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد) دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

ناله های ممتدم گویای این مطلب شده

بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد

تار می بینم ز بس که این حرامی یهود

گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد

صوت سیلی هم صدا شد با صدای خنده اش

هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد

نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد

بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد

داغ من یک سر بریدن کمتر از جدم حسین

آخر کار این کفن ها غربتم را لطمه زد

شاعر:قاسم نعمتی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود) *

3654
4

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود) اگرچه بسته زنجیر و در اسیری بود
به دست بسته به دنبال دستگیری بود
نبود باب حوائج اسیر زندان ها
... همیشه پشت درخانه اش فقیری بود
نبود دخترکش تا به او کند تکیه
اسیر پای شکسته به وقت پیری بود
چقدر لاغر و زخمی شد و ...؛ شکست آخر
شبیه اینکه گلاب از گلی بگیری بود
به روی تخته تنش را غلام ها بردند
عجب مراسم تشییع کم نظیری بود
برای بی کفنی گریه می کند کفنت
همان که سهم تنش کهنه حصیری بود
شاعر:محسن حنیفی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت امام موسی بن جعفرالکاظم(ع)( آی عاشقا آی عاشقا باید بریم به کاظمین) *

1927

شعر شهادت حضرت امام موسی بن جعفرالکاظم(ع)(   آی عاشقا آی عاشقا باید بریم به کاظمین) آی عاشقا آی عاشقا باید بریم به کاظمین
بعد سفر به کاظمین بریم به بین الحرمین
پای امام کاظمو تو غل و زنجیر ببینید
شب شهادت آقا به پای غمهاش بشینید
ببین که زندونی شده – ببین پاهاش خونی شده
تو بین زندون آقا – ببین که مهمونی شده
کی اومده کی اومده – قدش چرا کمونیه
دست به پهلو گرفته و – پس چرا سینه اش خونیه
ببین که مادر اومده – زهرای حیدر اومده
مادر قد خمیده ای – با چشمای تر اومده
مادر چرا قد شما – کمونیه کمونیه
چرا روی بازوهاتون – نشونیه نشونیه
زهر جفا زهرجفا – دادن به آقای ماها
ذکر لبای کاظمه – ناله ی ای خداخدا
جیگر آتیش گرفته و سوز عطش تو گلوشه
خونش داره از رگای توی جیگرهاش می جوشه
با احترام پیکرش

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(موسای آل فاطمه بر ما نگاهی) *

2089

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(موسای آل فاطمه بر ما نگاهی) موسای آل فاطمه بر ما نگاهی
در گوشه ی زندان چرا تو غرق آهی
تو شمس صبح عشقی و تو عین نوری
بر شام تار قلب ما تنها تو ماهی
بر پای تو زنجیر و قد تو خمیده
در گوشه ی زندان که دیده چون تو شاهی
پر گشته آقا با کرامات نگاهت
از بوی خوب کاظمینت این نواحی
در حسرت اینم که یکدفعه بگویی
ای نوکر خوبم چقدر تو سر به راهی
لب تر کن ای آقا که در یک لحظه آرَم
بهر فدا گشتن به راه تو سپاهی
از قلب آکنده ز مهر ما مبادا
در روز محشر ای گلم چیزی بکاهی
بنما گذر با پای چشم خود عزیزم
از کوچه ی قلب من گمگشته گاهی
بی مهر تو من می شوم بی قدر و ناچیز
بی مهر تو من می روم سوی تباهی
سروده جعفر ابوالفتحی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع))(می خواستند داغ تو را شعله ور کنند) *

2112

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع))(می خواستند داغ تو را شعله ور کنند) می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
می خواستند شام غریبان بپا کنند
تا بچه های فاطمه را در به در کنند
از ناسزا بگو که چه آورده بر سرت
می خواستند باز تو را خونجگر کنند
زنجیر دست شما بسته باشد و
مثل مدینه فاطمه ات را سپر کنند
قوم یهود را به مصافت کشیده اند
تا تازیانه ها به مراتب اثر کنند
حالا بیا بگو که ملائک یکی یکی
فکری برای این تن بی پال و پر کنند
این اشک ها مسافر یک جسم بی سرند
وقتش رسیده است به آنجا سفر کنند
شاعر:رحمان نوازنی

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد