شهادت امام موسی بن جعفر الکاظم

مرتب سازی براساس

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( زموج اشک به چشمم نگاه زندانی است) *

2303

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( زموج اشک به چشمم نگاه زندانی است) زموج اشک به چشمم نگاه زندانی است

درون سینه ام از غصه آه زندانی است

نه فرصتی نه توانی که راز دل گویم

بیان راز دلم در نگاه زندانی است

ستاره ها مگر از آسمان فرو ریزند

بود روا که به زنجیر ماه زندانی است

امام عدلو فضیلت اسیر هارون است

خدای عشق و محبت به چاه زندانی است

ز تیرگی سبو روزش تفاوتی نکند

به محبسی که ول یاله زندانی است

زاشک دیده چراغی مگر بر افروزد

سپیده ای که به شام سیاه زندانی است

خبر دهید به زهار که یوسف دگرت

به جرم اینکه ندارد گناه زندانی است

سید رضا مؤید

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:21
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا ) *

2897

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا  ) من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا

از چه دشمن می دهد این قدر آزارم خدایا

من که از زندان زمین گیرم نباشد

حاجتی دیگر به زنجیر گرانبارم خدایا

آه از این زندان ظلمانی و زندانبان ظالم

وه کجا افتاده در غربت سرو کارم خدایا

جز فروغ گوهر اشکی که با یاد تو ریزم

کس نیفروزد چراغی در شب تارم خدایا

عاشقان را خواب در چشمان نمی اید از آنرو

روز و شب با ذکر تو مشغول و بیدارم خدایا

ای که می بخشی نجات از بین آب و گل شجر را

کن خلاص از محبس هارون تن زارم خدایا

جان زحسرت بر لب آمد وندیرین ساعات آخر

دیدن روی رضا را آرزو دارم خدایا

کو رضا آرام جانم کو رضا روح و روانم

تا از او روشن شود چشم گهر بارم خدا

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( توفيق فغان دارم چون چاك گريبانها ) *

1906

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( توفيق فغان دارم چون چاك گريبانها ) توفيق فغان دارم چون چاك گريبانها

خاكستر من مانده بر دامن نيرانها

شده دانه زنجيرم با پيكر من همخون

سخت است براى من پيمودن زندانها

همچون شجرى هستم تا نيمه ميان خاك

شد غربت افزونم سر لوحه عنوانها

آويخته ساق من از تخته تابوتم

بشكسته مرا ساقه چون گل به گلستانها

تا بر روى زهرايم شلاق اثر بنمود

شلّاق يهودى شد تأديب مسلمانها

سيلى است بجاى خون زندان عوض طشت است

خون مى‏چكد از لعلم بشكسته چو دندانها

افتاده ميان راه جسمى كه به زنجير است

افسوس از اين بيداد، فرياد ز دورانها

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:27
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مثنوي شهادت امام کاظم(ع)-منم مظلومه‏‌اى محنت‌كشيده *

2064
1

مثنوي شهادت امام کاظم(ع)-منم مظلومه‏‌اى محنت‌كشيده منم مظلومه‏‌اى محنت‌كشيده
ز هجران پدر غربت كشيده
گذشته چهارده سال از غريبى
نبردم از رخ بابا نصيبى
شدم پير از غم باب الحوائج
كه بودم همدم باب الحوائج
كسى طاقت ندارد من بگويم
ز درد دل، ز بُغض در گلويم
منم دردانه موسى بن جعفر
منم آئينه زهراى اطهر
اگر چه روى بابا را نديدم
ولى از ضامن آهو شنيدم
كه بوده پيكرش پر از نشانه
ز بى رحمى صاحب تازيانه
شنيدم حرمت او را دريدند
از اين زندان به آن زندان كشيدند
شنيدم سجده‏‌اش را مي‌شكستند
شنيدم بر تنش زنجير بستند
شنيدم دانه‏‌هاى سخت زنجير
به روى استخوانش كرده تأثير
شنيدم يك يهودى مثل ثانى
زده سيلى بر او با بد زبانى
شنيدم ناسزايش بر زبان بود
براى رنج دادن بى امان

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:29
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم ) *

2352

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم ) راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم

من كه بى جرم و گناهم

گشته زندان قتلگاهم

موسى جعفرم ،: غريبم

هفتمين رهبرم ، من غريبم

من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)

خورده ام بس تازيانه

گشته ام سير از زمانه

رخ نهادم چون غريبانه

روز و شب بر خاك زندان

زين جهان ميروم سوى داور

در جنان ميروم نزد مادر

من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)

من به هجران مبتلايم

راحتم كن از بلايم

خواهم هر دم از خدايم

ديدن روى رضايم

اى رضا جان من اى رضا جان

نور چشمان من اى رضا جان
من غريبم ، غريبم ، غريبم (2)

راحتم كن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريبم

من كه بى جرم و گناهم

گشته زندان قتلگاهم

موسى جعفرم ،: غ

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:40
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (من در اين كنج غوغاى محشر ميكنم) *

2172

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (من در اين كنج غوغاى محشر ميكنم) من در اين كنج غوغاى محشر ميكنم

پيروى از مادرم زهرا اطهر ميكنم

كاخ استبداد را بر فرق هارون دغا

واژگون با نعره الله اكبر ميكنم

تا زند سيلى به رويم سندى از راه ستم

ياد سيلى خوردن زهراى اطهر ميكنم

گر چه در قيد غل و زنجير مى باشم ولى

استقامت در بر دشمن چو حيدر ميكنم

گر زپا و گردن رنجور من خون مى چكد

ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:43
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد ) *

2008

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد ) مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد

باده در ساغر به عشق يار سيمين بر بريزد

مى سزد گر آب زر امشب براى وصف دلبر

جاى جوهر از قلم بر صفحه دفتر بريزد

مى سزد امشب اگر طوطى طبعم پَرگشايد

جاى شعر از سينه ام لعل و دُرّ و گوهر بريزد

مى سزد امشب اگر از رحمت حق ابر رحمت

جاى باران بر زمين گه عطر و گه عنبر بريزد

مى سزد امشب اگر روح الامين از فرط شادى

بر سر خلق جهان از عرش اَعلا زَر بريزد

مى سزد امشب اگر از ديدن باب الحوائج

شادى از رخسار و نور از روى پيغمبر بريزد

مى سزد امشب اگر از مقدم موسى بن جعفر

اشك شوق از ديدگان ساقى كوثر بريزد

مى سزد، امشب اگر بهر نثار مقدم او

آسمان از ديدگان خويشتن ا

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:47
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد) *

2583

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد) مى سزد گر ساقى امشب باده در ساغر بريزد

باده در ساغر به عشق يار سيمين بر بريزد

مى سزد گر آب زر امشب براى وصف دلبر

جاى جوهر از قلم بر صفحه دفتر بريزد

مى سزد امشب اگر طوطى طبعم پَرگشايد

جاى شعر از سينه ام لعل و دُرّ و گوهر بريزد

مى سزد امشب اگر از رحمت حق ابر رحمت

جاى باران بر زمين گه عطر و گه عنبر بريزد

مى سزد امشب اگر روح الامين از فرط شادى

بر سر خلق جهان از عرش اَعلا زَر بريزد

مى سزد امشب اگر از ديدن باب الحوائج

شادى از رخسار و نور از روى پيغمبر بريزد

مى سزد امشب اگر از مقدم موسى بن جعفر

اشك شوق از ديدگان ساقى كوثر بريزد

مى سزد، امشب اگر بهر نثار مقدم او

آسمان از ديدگان خويشتن ا

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:16
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (این سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است ) *

2345

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (این سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است  ) این سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است

بهر عزاى حضرت موسى ابن جعفر است

خاك زمين شهر مدينه ز داغ او

چون آسمان سينه ما لاله پرور است

از ياد زهر و سينه سوزان آن امام

چشم مواليان حزينش ز خون تر است

پور امام صادق رهبر به مسلمين

نور دو چشم فاطمه و جان حيدر است

با آن كه بود قدرت او قدرت على

با آن كه علم و دانش او چون پيمبر است

اما صلاح و مصلحت روزگار بود

تسليم محض در بر خلاّق اكبر است

عمرش اگرچه گوشه زندان به سر رسيد

اما عنايتش به جهان سايه گستر است

او عاشق لقاى خدا بود و در جهان

زندان و قصر در نظر او برابر است

يك روز با صبورى و يك روز با جهاد

ترويج دين براى امامان مقدر است

زندان ز

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:22
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست ) *

2112

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست ) چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست

ديده خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست

گرچه او پروانه حق بود امّا همچو شمع

در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گريست

ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود

عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست

گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد

گاه بر مظلومى شير خدا حيدر گريست

ديده عشاق از داغ امام عاشقان

در دل صحراى غم يك آسمان اختر گريست

حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد

در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست

در عزاى ناخداى فلك تسليم و رضا

پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست

«حافظى» شمع وجودت آب شد از اين الم

آتشين طبعت ز نوك خامه بر دفتر گريست

(محسن حافظى)

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:28
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده ) *

2362

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده  ) چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده

چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده

اختران اشك جارى ز آسمان ديده گشت

چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده

بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان

در عزايش غرق ماتم خانه دل ها شده

اى طرفداران قرآن و شريعت بنگريد

موسى جعفر شهيد مكتب تقوا شده

او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم

صورتش نيلى ز سيلى چون رخ زهرا شده

ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته

در مدينه دخترى امروز بى بابا شده

اين عزاى كيست كه اين گونه جهان ماتم سراست

گوئيا برپا دوباره شور عاشورا شده

اين عزاى حجت حق موسى جعفر بود

كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده

«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق

عاشق صاد

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:34
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده ) *

2888
1

اشعار شهادت امام کاظم (ع) ( چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده ) چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده

چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده

اختران اشك جارى ز آسمان ديده گشت

چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده

بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان

در عزايش غرق ماتم خانه دل ها شده

اى طرفداران قرآن و شريعت بنگريد

موسى جعفر شهيد مكتب تقوا شده

او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم

صورتش نيلى ز سيلى چون رخ زهرا شده

ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته

در مدينه دخترى امروز بى بابا شده

اين عزاى كيست كه اين گونه جهان ماتم سراست

گوئيا برپا دوباره شور عاشورا شده

اين عزاى حجت حق موسى جعفر بود

كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده

«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق

عاشق صاد

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:38
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (گوشه زندان مكان موسى جعفر چرا ) *

2191

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (گوشه زندان مكان موسى جعفر چرا ) گوشه زندان مكان موسى جعفر چرا

اين همه ظلم و ستم با آل پيغمبر چرا

گر سر خصمى ندارد با نكويان روزگار

(مى كند آيينه را محتاج خاكستر چرا)

جاى هارون ستمگر بر سرير عزّ و ناز

كنج زندان جايگاه موسى جعفر چرا

آن كه نظم عالم امكان بود در دست او

كُند و زنجير ستم بر پاى آن سرور چرا

گفته اش جز گفته قرآن و پيغمبر نبود

بسته در بند جفا آن حجت داور چرا

حجت يزدان بود در بند نامردان اسير

آسمان زين غم نمى پاشد ز يكديگر چرا

مى رسد از بعد پيغمبر خداوندا چنين

بر مسلمانان ستم از فرقه كافر چرا

در شگفتم اين معمّا را، نمى گيرد هنوز؟

آتش قهر خدا از كافران، كيفر چرا

آن كه جان عالم هستى طفيل هست اوست

در غري

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:44
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (ديشب درون محبسِ بيداد هارون ) *

2373
1

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (ديشب درون محبسِ بيداد هارون ) ديشب درون محبسِ بيداد هارون

مى گفت موسى با رضايش قصه خون

ديشب پدر را سر به دامان پسر بود

چشم پسر محو تماشاى پدر بود

ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد

بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد

لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد

او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد

مى گفت: اى نور دل شمع شب تار

يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار

از بس كه با كُند ستم من آشنايم

كوبيده گشته گوشت هاى ساق پايم

بينى اگر گلبرگ رويم گشته نيلى

نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلى

ديشب كه مى زد از ره كين وحشيانه

سندى شاهك بر تن من تازيانه

(ژوليده نيشابورى)

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:46
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (توفيق فغان دارم چون چاک گريبانها ) *

2386
1

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (توفيق فغان دارم چون چاک گريبانها ) توفيق فغان دارم چون چاک گريبانها

خاکستر من مانده بر دامن نيرانها

شد دانهء زنجيرم با پيکر من همخون

سخت است برای من پيمودن زندانها

همچون شجری هستم تا نيمه ميان خاک

شد غربت افزونم سر لوحهء عنوانها

آويخته ساق من از تختهء تابوتم

بشکسته مرا ساقه چون گل به گلستانها

تا بر روی زهرايم شلاق اثر بنمود

شلاق يهودی شد تاديب مسلمانها

سيلی است بجای خون، زندان عوض طشت است

خون می چکد از لعلم، بشکسته چو دندانها

افتاده ميان راه جسمی که به زنجير است

افسوس از اين بيداد، فرياد ز دورانها

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:49
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (ای شيعه بر تو باد درود و سلام من ) *

2320

اشعار شهادت امام کاظم (ع) (ای شيعه بر تو باد درود و سلام من ) ای شيعه بر تو باد درود و سلام من

وقت است بشنويد فرازی کلام من

عمرم نه صرف شد به سيه چالها عبث

کز بهر شيعه بود همه اهتمام من

در انزوا نبود همه عمر من که بود

در سجده گاه گوشهء زندان قيام من

روزی که غصه خلق شد از حکمت خدا

بگزيد غصه را دل والا مقام من

چون جام عشق فال به نام حسين زد

از غبطه رفت در طلب درد جام من

من آن امام مفترض الاطاعه ام که شد

از اقتدار کنج سيه چال دام من

تنها نی ام (نيستم)، غريب نی ام، بی نوا نی ام

زهراست آنکه بود انيس مدام من

بی جرم و بی گناه به زندان گذشت عمر

نه بلکه بود نسل علی اتهام من

زندان مرا به خويش چه خوش داد عادتم

ديگر نداشت فاصله ای صبح و شام من

همچو

  • یکشنبه
  • 9
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:51
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

چون سرو همیشه راست قامت بودی *

2479

چون سرو همیشه راست قامت بودی چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
در بهت سکوت ظلم هارون عمری
فریاد رسای استقامت بودی

×××
درشام و سحر ز اشک خود غوغا کرد
احیاء مرام مادرش زهرا کرد
جان داد اگر چه او به کنج زندان
منشور رهائی بشر امضا کرد
×××
چون موج به هر کرانه می خوردی تو
بس طعنه از این زمانه می خوردی تو
از دست عدو به جرم حق خواهی و عشق
چون فاطمه تازیانه می خوردی تو
شاعر:سید هاشم وفایی

  • دوشنبه
  • 27
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 11:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مردم به غریبی و ندارد کسی خبر من دورم ز رضا ، نور دو چشم تر من *

2293

مردم به غریبی و ندارد کسی خبر  من                دورم ز رضا ، نور دو چشم تر من مردم به غریبی و ندارد کسی خبر من دورم ز رضا ، نور دو چشم تر من

معصومه کجایی ، به عزایم بنشینی

ای دختر غمخوار و ضیاء بصر من

به یا رب یا رب شب زنده داران به امید دل امیدواران

به آه سینه طفلان گریان

خلاصم کن خدا از کنج زندان

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 14:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر امام موسی کاظم(من خسته شدم زین دوران *

2510

شعر امام موسی کاظم(من خسته شدم زین دوران من خسته شدم زین دوران
دیگر به لبم آمد جان
چه بگویم از این قلب خون و سینه سوزان
که رسد به پایان عمر من در گوشه زندان
بودم تنها
مثل زهراس
در این قفسِ بس دلگیر
از عمر خودم گشتم سیر
برگردن من غل بود و
بر دست و به پایم زنجیر
چه بگویم از این دشمنانی که همه پستند
پرو بال من را در قفس بستد و بشکستند
بودم تنها
مثل زهراس
غصه دل من خون کرد
غم جان مرا فرسود

دستی که مرا می زد
مدست مغیره بود
چون فاطمه من عمری
گل بودم و پژمردم
یاد فدکش کردم و قتی که کتک خوردم
بودم تنها
مثل زهراس
شاعر:ایمان غلامی

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر در وصف موسی بت جعفر(آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است *

4085
2

شعر در وصف موسی بت جعفر(آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دلها به یاد غصه او پر ز آذر است
افتاده است بی کس و تنها ، غریب وار
مردی که با تمامی خلقت برابر است
مرثیه خوان حضرت کاظم ، خود خداست
بانی روضه ،حضرت زهرای اطهر است
زندان نگو ، که گرم مناجات با خداست
غار حرای حضرت موسی بن جعفر است
مرغی که در قفس ، نفسش تنگ آمده
از وی به جای مانده فقط یک بغل پر است
از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر
ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است
باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس
لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است
ای من فدای شال عزای شما شوم
آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است
شاعر:میلاد ی

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر امام موسی کاظم(زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده *

4003
8

شعر امام موسی کاظم(زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده
خواست پرواز کند دید پرش افتاده
میشود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست
بسکه شلاق به جان کمرش افتاده
آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد
چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده
گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد
چند تاری مژه از پلک ترش افتاده
هر کس ایام کهنسالی عصا میخواهد
پسرش نیست ببیند پدرش افتاده
آنکه از کودکی اش مورد حرمت بوده ست
سر پیری به چه جایی گذرش افتاده
به جراحات تنش ربط ندارد اشکش
حتم دارم که به یاد پسرش افتاده
شاعر:حسین رستمی

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر امام موسی کاظم(دردی به جان نشسته دگر پا نمی شود *

2697

شعر امام موسی کاظم(دردی به جان نشسته دگر پا نمی شود شعر امام موسی کاظم
جز با دوای زهر مداوا نمی شود
یک جای پرت مانده ام و بغض کرده ام
در این سیاه چال دلم وانمی شود
کافیست داغ دوری معصومه و رضا
دیگر غمی به سینه من جا نمی شود
معصومه کاش بود کمی درد دل کنم
کس مثل دختر همدم بابا نمی شود
می خواستم دوباره ببوسم رضام را
هنگام رفتنم شده گویا نمی شود
اصلاَ نخواستم کسی آید به دیدنم
سیلی که مونس دل تنها نمی شود
از بس زدند خورد شده استخوان من
این پا برای من که دگر پا نمی شود
زنجیرها رسانده به زانو سر مرا
کاغذ هم اینچنین که منم تا نمی شود
گاهی هوای تازه و آزاد می روم
بی تازیانه و لگد اما نمی شود
زجر من از جسارت سِندی شاهک است
بی ناسزا شکنجه اش اجرا نمی شود

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر امام موسی کاظم(از تازیانه مانده بر رویت نشانی *

2734

شعر امام موسی کاظم(از تازیانه مانده بر رویت نشانی از تازیانه مانده بر رویت نشانی
روحت جراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهای پیر این گردن گواه است
شاید فقط امروز را زنده بمانی
با این تن سنگین نمی دانم چگونه
داری بلای شیعیان را می کشانی ؟
محروم از یک روزنه نوری به زندان
گرچه تو خورشید همه کون و مکانی
پهلوی تو با ضرب پایی آشنا شد
چون خواستی شب ها مناجاتی بخوانی
از این شکنجه سخت تر بهر پسر نیست
اسمی برند از مادرش با بد دهانی
چشم انتظار دیدن روی رضایی
در این سیه چاله بمیرم ، نیمه جانی
شکر خدا در شهر غربت هم که هستی
تو باز داری در غریبی دوستانی
شکر خدا که بعد مرگ تو کسی هست
نگذارد عریان بر زمین دیگر بمانی
اما خدا داند که زیر نعل اسبان
دیده چه جسمی زینب

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت موسی ابن جعفر(موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني *

2379

شعر شهادت موسی ابن جعفر(موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني
راهي براي رد شدن قوم، وا كني
زنجير هاي زير گلويت مزاحم اند
فرصت نمي دهند خودت را دعا كني
در يك بدن بجاي همه درد مي كشي
مي خواستي تمام خودت را فدا كني
وقت اذان مغرب اين تازيانه هاست
وقتش رسيده است كه افطار وا كني
مثل علي عروج نمازت امان نداد
فكري به حال فاصله ي ساق پا كني
عيسي مسيح من به صليبت كشيده‌اند
اينگونه بهتر است خدا را صدا كني
حالا ميان قحطي تابوت هاي شهر
بايد به تخته هاي دري اكتفا كني
سروده ي علي اكبر لطيفيان
سالها كنج قفس تنها و بي غمخوار بودم
لحظه ها را مي شمردم در غم ديدار بودم
هر سحر با ضربه ي سيلي نمودم روزه آغاز
زير آماج لگد در لحظه ي افطار بودم
گ

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 08:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام کاظم(ای که قلبت در جوانی گشت پیر *

2664

شعر شهادت امام کاظم(ای که قلبت در جوانی گشت پیر ای که قلبت در جوانی گشت پیر
گم نمودی روز و شب را سالهاست
بر تنت جای همه آزارهاست
تو همان شیر به بند افتاده ای
خسته بر مرگ خودت آماده ای
در قفس بال و پرت را چیده اند
در میان اشک تو خندیده اند
ای همای بال و پر قیچی شده
دست و پا زنجیر بهر چی شده
آسمان در بند و زنجیر آمدی ؟
مرغ افلاکی زمین گیر آمدی ؟
نقش زنجیر است بر دستان تو
نا نجیبی گشته زندان بان تو
میزند او تازیانه بر تنت
ناسزا گوید چرا بر مادرت ؟
وای از آن لحظه جان دادنت
روی خاک سرد زندان ماندنت
خسته از دست ستم کی دم زنی؟
یک شبی هم چشم خود بر هم زنی
مثل مادر نیلی و رویت کبود
گرد غربت بر سرت بنشسته بود
قلبت از ظلم عدویت خون شده
خاطرت با ناسزا

  • شنبه
  • 14
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام کاظم(موسای طور غربتم و خسته و بی عصا *

3141

شعر شهادت امام کاظم(موسای طور غربتم  و خسته و بی عصا موسای طور غربتم و خسته و بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا
زندانی بدون ملاقات عالمم
کز اهل و از عشیر‌ه ی خود گشته ام جدا
در قعر تیرگی نفسم بند آمده
از دود شعله ی ستم و قحطی هوا
گاهی که خواب می بردم فکر میکنم
هستم چو یک کبوتر آزاد در فضا
پر می کشم ز دام و در آفاق می پرم
در دست باد هر طرفی می روم رها
ناگه ولی به ضرب لگد می پرم ز خواب
جا می کند به پیکر من جای ردّ پا
زخم فلز به گردن من دائمی شده
سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمه ها
در سجده بسکه پیکر من آب رفته است
انگار روی خاک فتاده است یک عبا
گیسوی من به پنجه ی دشمن گرفته خو
مثل جنازه رو

  • شنبه
  • 14
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام کاطم(آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا *

2468

شعر شهادت امام کاطم(آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا آنقدر بی رمق شده بودی که جز عبا
پیدا نبود از تو به هنگام سجده ها
زندان به حال و روز تو هر روز گریه کرد
شد با کنایه روزه ی هر روزه ی تو وا
بدکاره را عباده تو سر به راه کرد
خوب است با عنایت تو ختم کار ما
مأمور ظالم از غم تو غصِّه دار شد
سنگ است سینه ای که نسوزد در این عزا
جا شد به روی لنگه دری پیکری ضعیف
خواندند مثل بی بیِّ ما خارجی تو را
جسم تو هفت بار کفن پوش شد ولی
ای بی کفن حسین من ای وای کربلا
تو روی دوش شیعه و ارباب روی خاک
سر روی نیزه و بدنش زیر دست و پا
همناله با رضا و کریمه زبان گرفت
در عرش فاطمه که بیا یوسفم بیا
شاعر:حسین ایمانی

  • شنبه
  • 14
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی ابن جعفر(زندان صبر بود و هوای رضای او *

2328

شعر شهادت امام موسی ابن جعفر(زندان صبر بود و هوای رضای او زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او
زندان نبود،چاه پر ازکینه بود و بس
زنده به گور کردن آیئنه بود و بس
زندان نبود یک قفس زیر خاک بود
هر کس نفس نداشت در آنجا هلاک بود
زندان نبود ، کرب و بلای دوباره بود
یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود
زندان نبود یوسف در بین چاه بود
زندان نبود گودی یک قتلگاه بود
زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود
تصویر هر چه بود،کبود و سیاه بود
زنجیر را به گردن آیینه بسته اند
صحن و سرای آینه را هم شکسته اند
دیگر کسی به نور کنایه نمی زند
شلاق روی صورت آیه نمی زند
می خواستند ظلم به آل علی کنند
می خواستند روز و شبش را یکی کنند
هر کس که می رسید در آنجا ادب نداشت
جز

  • یکشنبه
  • 15
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت امام موسی ابن جعفر(احوال من از این تن تب دار روشن است *

2260

شعر شهادت امام موسی ابن جعفر(احوال من از این تن تب دار روشن است احوال من از این تن تب دار روشن است
زندان من به چشم گهربار روشن است
از صبح تا غروب که حبسم به زیر خاک
تا صبح حالم از دم افطار روشن است
این سال ها که سخت گذشته برای من
دم به دمش ز آه شرربار روشن است
یک جا بلای شیعه به جانم خریده ام
آثار آن به جسم من زار روشن است
معلوم تا شود به سر من چه آمده
از صورتم که خورده به دیوار روشن است
حرفی ز استخوان صبورم نمی زنم
از ساق پام شدت آزار روشن است
جسمم کبود هست ولی غیر عادی است
حتی به زیر سایه ی دیوار روشن است
زنجیر را که عضو جدید تنم شده
پنهان نکرده ام ، همه اسرار روشن است
من دیده بسته ام به همه ، غیر فاطمه
چشمم فقط به دیدن دلدار روشن است
شاعر:رضا رسول زاده

  • یکشنبه
  • 15
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم *

2500
-1

ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم ندارد ابر چون این چشم گریانی که من دارم
ندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارم
قسم بر روشنی روز که ، از یاد من رفته
ندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارم
سحر وقت نمازم می کند از خواب بیدارم
نوازش های دست این نگهبانی که من دارم
شکسته استخوان ساق پایم از غل و زنجیر
نگفتم با کسی از درد پنهانی که من دارم
قسم بر روزگار در اسارت بودن زینب
ندید او این چنین تاریک زندانی که من دارم
چه می شد که ملاقاتم شبی معصومه می آمد
تسلی بهر این حال پریشانی که من دارم
شاعر:رضا رسول زاده

  • یکشنبه
  • 15
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 06:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد