وقتش رسید، هم سخنت را عوض کنی
هم خواهش رها شدنت را عوض کنی
لاغرشدی کفن دگر اندازه ی تو نیست
باید زمان پر زدنت راعوض کنی
پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی
وقت نماز، پیرهنت راعوض کنی
دستت تکان نمی خورد اصلا نیاز نیست -
بادست خود لباس تنت را عوض کنی
باید که یا تحمل بی تابی حسن -
یا جای بغچه ی کفنت راعوض کنی
باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت
مویم سفید می شود از راه رفتنت
خیلی رعایت دل بی یار می کنی
داری مرا به خویش بدهکار می کنی
حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
با این نفس نفس نفسم کار می کنی
پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
تامی رسم تو روی به دیوار می کنی
حس می کنم خلاصه که نامحرمت شدم
بعد از دو ماه و نیم
- پنج شنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:27
- نوشته شده توسط
- یحیی