شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(پایش ز دست آبله آزار می کشد) * علی اکبر لطیفیان

2672
5

شعر حضرت رقیه (س)-(پایش ز دست آبله آزار می کشد) پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
در گوشه ی خرابه کنار فرشته ها
"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
بر روی خاک عکس علمدار می کشد
او هرچه می کشد به خدای یتیم ها
از چشم های مردم بازار می کشد
گیرم برای خانه تان هم کنیز شد
آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟
نقشی که می کشد همه را تار می کشد
لب های بی تحرک او با چه زحمتی
خود را به سمت کنج لب یار می کشد
شاعر :علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) (سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت) *

2522
5

شعر حضرت رقیه (س) (سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت) سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت
تکامل دل زار من از کمال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت

پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم
لبم به خاطرت از جرعه ی زلال گذشت
لبت به چوب حراج از بها نمی افتد
لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت
برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟
حریر زلف من از مرز پایمال گذشت
نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد
نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت
دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت
جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت
به غارت حرم تو عروسکم گم شد
پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت
گدای قرص مَهَم قرص نان نمی خواهم
دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت
مرا همیشه دم

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (من نهاله سه ساله ای بودم) *

2066
2

شعر حضرت رقیه (س) (من نهاله سه ساله ای بودم) من نهاله سه ساله ای بودم
زیر بار غمت خمیده شدم
مثل گل بودم و ولی افسوس
به روی دست عمه چیده شدم
صورتم مثل ماهِ شب زیبا
گیسوانم حکایت شب یلدا

در زمستان بی کسی اما
ناله کردم پر از سپیده شدم
به گناهی که دخترت هستم
کاملاً شکل مادرت هستم
در هجوم سپاه نامردی
ضربه ها خوردم و شهیده شدم
کوفه رفتم به چشم های پر آب
شام رفتم به بزم تلخ شراب
روی دستم نشسته ردّ طناب
به خدا هر طرف کشیده شدم
دست دشمن که می رود بالا
می گذارم دو دست خود بر سر
جان بابا عجیب می ترسم
مثل یک آهوی رمیده شدم
من که چشم و چراغ تو بودم
شاخه ی یاس باغ تو بودم
بس که آبم نداده گل چینم
مدتی می شود تکیده شدم
از خرابه عجیب خسته منم
مرغک بال و

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:39
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( افسوس می خورم كه نسیم غروب شام) *

1564
1

شعر حضرت رقیه (س) ( افسوس می خورم كه نسیم غروب شام) افسوس می خورم كه نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت كشیده است
مهمان كُشی به رسم مسلمانی كجاست؟
قرآن بخوان كه وقت رسالت رسیده است

این ها شنیده اند اذان گفتن تو را
باید نماز مغرب خود را قضا كنند
حتی اگر امام جماعت نداشتند
مثل خودم به نیزۀ تو اقتدا كنند
رسمش نبوده گوشه نگاهی نمی كنی؟
این گونه شاهِ بر نوكِ نی سائل این چنین
زینب فدای چشم ورم كرده ات حسین
پلكت نبوده قبل چهل منزل این چنین
بهتر همان كه زیر لگدها ندیده ای
این دختران كه مایۀ فخر عشیره اند
روزی میان پرده ای از حرمت و حجاب
حالا اسیر حملۀ چشمان خیره اند
بیچاره دخترت چه قدَر بین نیزه ها
دنبالت آمد و هدف تازیانه شد
بعدش برای خنده و تفری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:46
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (خورشید رویت بر شبم تابید بابا) *

1402
2

شعر حضرت رقیه(س) , (خورشید رویت بر شبم تابید بابا) خورشید رویت بر شبم تابید بابا
عطر تو در ویرانه ام پیچید بابا
در انتظار لحظه دیدار بودم
من زنده بودم با همین امید بابا

راه درازی آمدم تا این خرابه
حال مرا نیزه نمی فهمید بابا
دیدم که دشمن بر لبانت چوب می زد
دیدی که بر زخم دلم خندید بابا؟
دیدم که باید جان فدای راه دین کرد
حتی نکردم لحظه ای تردید بابا
عمه نگاه گریه آلودی به من کرد
وقتی که روی نیلی ام را دید بابا...
یاد مدینه کرد و آه از غصه سر داد
عمه مگر از دست من رنجید بابا!
امشب دوباره آسمانم پر ستاره ست
حتی برایت آسمان بارید بابا
طفلی که جا روی بهشت سینه ات داشت
چندیست در ویرانه ها خوابید بابا
بعد ازشبی که خیمه را... بگذار باشد
تا صبح قلب دخ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 19:20
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (باز این دل من گشته پریشان رقیه) *

2155
5

شعر حضرت رقیه(س) , (باز این دل من گشته پریشان رقیه) باز این دل من گشته پریشان رقیه
می سوزم از اندوه فراوان رقیه
آئینه زهرا بود آن طفل سه ساله
بین جلوه به رخسار درخشان رقیه
ای سائل بیچاره مرو بر در دیگر
گسترده بود سفرۀ احسان رقیه

شد فارغ تحصیل ز دانشگه زینب
تا پی برد احرار به عرفان رقیه
پیمود سه ساله ره صد ساله شبی که
آمد به خرابه سر جانان رقیه
زد بوسه مستانه به لب های کبودش
تا نشکند از او دل مهمان رقیه
مرغ از نفس افتاد و اسیران همه گفتند
ای وای سر افتاد ز دامان رقیه
شاعر :ولی الله کلامی زنجانی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 19:33
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (حریم قدس مرا جبرییل، دربان است) *

1785
1

شعر حضرت رقیه(س) , (حریم قدس مرا جبرییل، دربان است) حریم قدس مرا جبرییل، دربان است
مزار کوچک من قبلۀ بزرگان است
اگر چه ابر سیاهی‌ست بر مه رویم
ز اشک دیده مزارم ستاره‌ باران است

ز تازیانه تنم آیه‌ آیه گردیده
چنان که پیکر پاکم شبیه قرآن است
از آن شبی که پدر بهر دیدنم آمد
هنوز دامن ویرانه‌ام گلستان است
من آن صحیفۀ خوانای لیلةالقدرم
که همچو فاطمه قدرم همیشه پنهان است
مگر ظهور کند منتقم و گرنه هنوز
رخم کبود بود، گیسویم پریشان است
الا! هماره بگریید بهر غربت من
که چشم حضرت مهدی هنوز گریان است
به اشک من جگر تازیانه خون می‌شد
یکی نگفت که این دخترک مسلمان است
چهارده صده بگذشته و هنوز مرا
سر بریدۀ بابا به روی دامان است
شرارۀ دل «میثم» ز شعلۀ دل ماست
که ن

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 19:38
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت) *

1405
2

شعر حضرت رقیه (س) (در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت) در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت
شاید ز ترس دشمن و شاید كه نا نداشت
از میهمان نوازیِ سنگین كوفیان
بر پیكرش نشانه ی ضربت، كجا نداشت؟
با یاد خنده های پدر گریه می نمود
دیگر امید دیدن آن خنده را نداشت
سنش به قدر درك ستم هم نمی رسید
در روح كودكانۀ او كینه جا نداشت
مظلومه ای كه گردش این روزگار زشت
ظلمی نمانده بود كه بر وی روا نداشت
هم سنگ دردهای بدون كرانه اش
عشقش به ذات اقدس حق انتها نداشت
سخت است گر چه باورش اما حقیقت است
عشقی كه غیر ذات خدا خون بها نداشت
او عاشق پدر، پدرش عاشق خدا
هرگز سه ساله عاشقی این سان خدا نداشت
شاعر:سید محمد مجید موسوی گرمارودی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:42
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر) *

3951
6

شعر حضرت رقیه (س) (زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر) زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر
گذر عمر از این مرحله سخت است پدر
دخترت تشنۀ اشک است ولی باور کن
گریه کردن وسط هلهله سخت است پدر
روضۀ خار مغیلان و کف پای یتیم
با دل نازک این آبله سخت است پدر
کاش می شد کمی از نیزه بیایی بغلم
به خدا بوسه از این فاصله سخت است پدر
تا که چشمم به لبت خورد ترک خورد لبم
با لب پاره برایم گله سخت است پدر
عمه دیگر چه کند من که خودم می دانم
زندگی با من کم حوصله سخت است پدر
شاعر:مصطفی متولی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:10
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (قفس را بر کبوتر تنگ کردند) *

1210
1

شعر حضرت رقیه (س) (قفس را بر کبوتر تنگ کردند) قفس را بر کبوتر تنگ کردند
پذیرایی از او با سنگ کردند
به او گفتند زهرای سه ساله
سپس با فاطمه هم رنگ کردند
شاعر: عابدین کاظمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:14
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (درست مثل نفس های آخرت شده ام) *

1206
1

شعر حضرت رقیه (س) (درست مثل نفس های آخرت شده ام) درست مثل نفس های آخرت شده ام
به رسم زخم، پدر جان برابرت شده ام
زمین چقدر برای من و تو دلگیر است
به نیزه پر زده چشمم کبوترت شده ام
قرار بود که با هم به آسمان برویم
اگر چه بال نداری، خودم پرت شده ام
به نیزه رفته ای و سایۀ سرم شده ای
خرابه آمده ای سایۀ سرت شده ام
کبودی رخ من ارثی است بابا جان
عجیب نیست اگر مثل مادرت شده ام
کمر شکن شده داغ تو روی دوش زمین
شکسته قامت من، مثل خواهرت شده ام
ستاره های تنم را یکی یکی بشمار
به رسم زخم پدر جان برابرت شده ام
شاعر:حسین سنگری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:21
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بابا نگاه پر شررم درد می کند) *

1534
1

شعر حضرت رقیه (س) (بابا نگاه پر شررم درد می کند) بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس و پلک ترم درد می کند
از بعد نیزه رفتن رأس عمو ببین
سر تا به پای اهل حرم درد می کند
آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران
دانم لبانت ای پدرم درد می کند
از کوچه های سنگی کوفه ز من مپرس
آخر هنوز بال و پرم درد می کند
با هر نوازشی که ز باد صبا رسد
این دسته موی مختصرم درد می کند
ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی...
چون فاطمه پدر، کمرم درد می کند
بابا ببین شبیه زنی سال خورده ام
دستم، تنم، سرم، جگرم درد می کند
مدیون عمه ام که نفس می کشم هنوز
جسم کبود همسفرم درد می کند
هر جا که گوشواره ببینم از این به بعد
زخم

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 روح اله گائینی

شعر حضرت رقیه (س) -(سروش سرخ عاشورا، رقیه) * روح اله گائینی

1784
1

شعر حضرت رقیه (س) -(سروش سرخ عاشورا، رقیه) سروش سرخ عاشورا، رقیه
تمام هستی مولا، رقیه
دوباره داغ زهرا گشت تازه
«مغیره»، «زجر» شد، «زهرا»، «رقیه»
شاعر:روح الله گائینی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:27
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (من گل پرپر ثاراللهم) *

1756
2

شعر حضرت رقیه (س) (من گل پرپر ثاراللهم) من گل پرپر ثاراللهم
سورۀ کوثر ثاراللهم
پارۀ پیکر ثاراللهم
نازنین دختر ثاراللهم
من پیام‌آور عاشورایم
دختـر فاطمۀ زهرایم
من سفیر شهدا در شامم
پاره‌ای از جگر اسلامم
خون دل موج زند در جامم
زینب و فاطمه را هم‌گامم
گرچه خاموش شده زمزمه‌ام
روز و شب باب مـراد همه‌ام
نهضتی تازه به پا کردم من
شام را کرب‌وبلا کردم من
یاری خونِ خدا کردم من
جان در این راه فدا کردم من
بسکه خون خورده‌ام و لب بستم
صبـر آمـد بـه امـان از دستم
شامیان بر جگرم چنگ زدند
دور من نای و دف و چنگ زدند
با من از کینه دم از جنگ زدند
از لب بام مرا سنگ زدند
شهدا جمله دعایم کردند
سنگ‌ها گریه برایم کردند
کودکم، لیک ز جان سیر شدم
اول کودکی‌ام

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:29
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت) *

1094
2

شعر حضرت رقیه (س) (ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت) ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت
شهر گناه حال و هوای خدا گرفت
با سر دوید سوی طبق طفل بستری
زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت
این هم یکی ز معجزه های رقیه بود
بر دامنش بهشت خداوند جا گرفت
با اشک چشم راس پدر را گرفت پس
یعنی که انتقام ز تشت طلا گرفت
حاجیه سه ساله ولیمه گرفته بود
اما ولیمه حال و هوای منا گرفت
سُر خورد ناگهان سر بابا به روی خاک
دل های اهل بیت دوباره عزا گرفت
از چشم های فاطمه افتاد شهر شام
آه یتیم بی رمقی شهر را گرفت
آن کس که بود حضرت زهرای قافله
در شهر شام شُهرت ام البکا گرفت
...با زخم های کاری جسم نحیف خود
نیروی پیکر زن غساله را گرفت
شاعر:محمد حسین رحیمیان

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:33
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد) *

1182
2

شعر حضرت رقیه (س) (یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد) یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد
آخر رسید از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشۀ معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد
از روزهای بی کسی اش گفت با پدر
یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشید من به مغرب گودال رفتی و
باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و سنگ

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:37
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد) *

4214
5

شعر حضرت رقیه (گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد) گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم که من چیزی نگفتم، بی امان زد
تاریک بود چشمم و جایی را نمی دید
تا دید تنهایم، رسید و ناگهان زد
تا دست های کوچکم روی سرم بود
با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد
قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد
از کینه اما تا نفس تا داشت جان، زد
از پای تا ابرو تا به نزیکیِ شانه
شلاق و سیلی چهرۀ من را نشان زد
دیگر سیاهی دیدم و چیزی ندیدم
شب بود اما پیکرم رنگین کمان زد
این ها همه رد شد ولی داغ تو بابا
بر عمر ناچیز دلم رنگ خزان زد
شاعر:علیرضا لک

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:41
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم) *

4389
8

شعر حضرت رقیه (س) (نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم) نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم
گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم
بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم
خواب دیدم که سری را روی دامان دارم
دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند
عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند
تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود
طبق نور روی گوشه ای از دامن بود
کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود
چشم های پدرم خیره به سوی من بود
تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد
لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد
آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان
شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان
به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان
آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان
چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم
مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:44
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود) *

1345
1

شعر حضرت رقیه (س) ( کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود) کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هر کس که دید چهرهٔ او را قبول کرد
زهراترین کبودْ رخ بی قباله بود
صد بغض در گلوی خرابه شکفته شد
هر گوشهٔ خرابه خودش باغ ناله بود
سرمست می شد از طبق و نعره می کشید
انگار سر نبود به دستش، پیاله بود
از دامنش به جای کفن استفاده شد
این سهم پاره پاره عمر سه ساله بود
از روز دفن گشتن خود احتیاط کرد
آری فقیه بود ولی بی رساله بود
شعر: حجت الاسلام رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:11
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما) *

1206

شعر حضرت رقیه (س) (پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما) پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما
در روضه مردن، اصلِ خوشبختی ست بابا
اما بگو از پیکرت کی سر بریده؟
درد یتیمی غصه سختی ست بابا
باید بدانی بر سر ما چه گذشته
خاک و خل ویران عجب تختی ست بابا
چشمم نمی بیند ولی حس می کنم که
روی لب خشکیده ات لختی ست بابا
بر دامنم راحت بخواب این جا اگر سنگ...
آمد به سویت مانعش دستی ست بابا
جز من کسی پیش سر تو جان نداده
الحمدالله، این عجب بختی ست بابا
آرام میگیرم کنار تـــــــو موقت
آرامش قطعی من وقتی ست بابا...
که یوسف زهرا بگیرد انتقامت
وقتی بیاید، فصل خوشبختی ست بابا
شاعر: حسین ایمانی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:16
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 مهدی نظری

شعر حضرت رقیه (س) (گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم) * مهدی نظری

4242
7

شعر حضرت رقیه (س) (گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم) گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم
اگر چه خم شدم اما نمازم را ادا کردم
به تو گفتم که می خواهم شبیه مادرت باشم
از این رو پهلویم را با کتک ها آشنا کردم
چرا رفتی سر نیزه مگر آغوش من جا نیست
شبی در خواب دیدم که تو را از نی جدا کردم
تو رفتی و من و عمه زدیم آتش به این مردم
نبودی که ببینی من چه ها دیدم چه ها کردم
تو که رفتی پدر جانم گره بر کارمان افتاد
ولی من از سر زلفت گره با گریه وا کردم
تمام سنگ ها با هم سر تو شرط می بستند
خودت دیدی برای تو چگونه من دعا کردم
میان گریه ها یک شب به یاد اصغر افتادم
زدم بر سینه ام اما رباب آمد حیا کردم
شنیدم چند وقتی هست خواب عمه می آیی
برای دیدنت من هم پدر جان نذ

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:18
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (گفتم عمویم هست، او اما کتک زد) *

2052
1

شعر حضرت رقیه (س) (گفتم عمویم هست، او اما کتک زد) گفتم عمویم هست، او اما کتک زد
هر گاه آمد بر لبم بابا، کتک زد
وقتی که افتادم به روی خار و خاشاک
آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد
مردی رسید و تا که چشمش بر من افتاد
من را به قصد کشت در آن جا کتک زد
هر بار که می خواست او عقده گشاید
من را کنار نیزۀ سقا کتک زد
آن مرد گفتم یا علی کفرش در آمد
من را شبیه مادرت زهرا کتک زد
افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت
بی حال بودم من ولی با پا کتک زد
دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت
آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد
این که تمام پیکرم سرخ است او با...
سیلی، لگد، با کعب نی حتی کتک زد
از بس که لطمه خورده ام از این و از آن
احساس کردم که مرا دنیا کتک زد
امروز اگر جانم رسی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:21
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (این جا مزار کوثر دخت پیمبر است) *

1337

شعر حضرت رقیه (س) (این جا مزار کوثر دخت پیمبر است) این جا مزار کوثر دخت پیمبر است
یا تربت مقدس زهرای دیگر است؟
طوف حریم کوچک او کن که زائرش
با زائر حسین، شریک و برابر است
این چار ساله بهر چهل‌ ساله‌ها مراد
این آن یتیمه‌ ایست که بر خلق، مادر است
این داغ‌ دیده بر جگرش داغ‌ روی ‌داغ
این نازدانه وارث گل‌های پرپر است
قرآنِ روی دست حسین است و زینبین
جایش به روی سینۀ عباس و اکبر است
با دست بسته از همه عالم گره‌ گشا
با پای خسته‌اش به همه خلق، رهبر است
روی کبود، بوسه‌گه هر شب حسین
لب‌های خشک، آب حیات برادر است
با اشک دیده حامل پیغام هر شهید
با سن کم شفیعۀ فردای محشر است
در زیر تازیانۀ دشمن یکی نگفت
این نازدانه پارۀ قلب پیمبر است
پیراهن سیاه اسیریش بر ب

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:23
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (با این نفس زدن بدنم درد می کند) *

1947
1

شعر حضرت رقیه (س) (با این نفس زدن بدنم درد می کند) با این نفس زدن بدنم درد می کند
با هر تپش تمام تنم درد می کند
پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام
تا انتهای سوختنم درد می کند
حالا رسیده ای که مرا با خودت بری؟
حالا که پای آمدنم درد می کند
آرام سر گذار به دوشم که شانه ام
در زیر بار پیرهنم درد می کند
می بوسمت دوباره و زخم گلوی تو
با بوسه های دل شکنم درد می کند
می بوسمت دوباره و حس می کنی تو هم
با بوسه ای لب و دهنم درد می کند
تقصیر باد نیست که آشفته زلف توست
انگشت های شانه زنم درد می کند
شاعر:حسن لطفی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:29
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود) *

2206
3

شعر حضرت رقیه (س) (سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود) سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود
چقدر پیری او زود و ناگهانی بود
اگر چه گیسوی او مثل برف روشن بود
ولی تمام تنش سرخ و ارغوانی بود
قسم به تاول پر خون روی لب هایش
كسی كه بر بدنش نیزه زد روانی بود
زكات پیرهن كهنه ای كه بر تن داشت
دو گوش پاره و یك قامت كمانی بود
طریق لطمه زدن را ز عمه یاد گرفت
كه گونه هاش خراشیده و خزانی بود
ز ساعتی كه پدر را به ذوالجناح ندید
مدام ملتهب و غرق نوحه خوانی بود
غرور هاشمی اش فوق العاده بود ولی
نگاش ملتمسِ چوبِ خیزرانی بود
میان طشت سری را برایش آوردند
كه صاحبش پدر خوب و مهربانی بود
ز مرگ او زن غساله هم تعجب كرد
چرا كه بر بدنش جای صد نشانی بود
طلوع فجر دمشق آمد و همه دی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:40
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست) *

1135
1

شعر حضرت رقیه (س) (نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست) نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
ز بس فرشته نشسته در این بهشت خراب
برای آمدن عشق جای خالی نیست
بگو که گریه کند هر چقدر می خواهد
که تازیانه وحشی در این حوالی نیست
شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:43
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(از درد بی حساب سرم را گرفته ام) * علی اکبر لطیفیان

2948
2

شعر حضرت رقیه (س)-(از درد بی حساب سرم را گرفته ام) از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی...
این خارهای موی سرم را گرفته ام
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام
مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس
این جا منم فقط کمرم را گرفته ام
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها
این چند موی مختصرم را گرفته ام
آیینه نیست که ببینم جمال خویش
از چشم های تو خبرم را گرفته ام
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
این شهر را به پای تو ویرانه می کنم
مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دوش وقت سحر از یار خبر می آمد) *

1461
3

شعر حضرت رقیه (س) (دوش وقت سحر از یار خبر می آمد) دوش وقت سحر از یار خبر می آمد
وندر آن ظلمت شب داشت پدر می آمد
بی خود از خویش، دگر درد فراموشش شد
داشت از اوج فلك، قرص قمر می آمد
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه با سوز جگر می آمد
هاتف آن روز بدو مژده دیدار نمود
كه سری در پی او داشت به سر می آمد
همت عمه و انفاس پدر شد ور نه
در همان كوچه دگر حوصله سر می آمد
شاعر:علی لواسانی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:47
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (شناخت چشم تر عمه این حوالی را) *

1554
-1

شعر حضرت رقیه (س) (شناخت چشم تر عمه این حوالی را) شناخت چشم تر عمه این حوالی را
شناخت تك تك این قوم لا ابالی را
چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حكایت تو و آن فصل خشكسالی را
نمی شود كه دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سوالی را
عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش
شكسته سنگ ملامت دل سفالی را
دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش كودك خیالی را
شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
شاعر:وحید قاسمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:50
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مصیبت) ( یاسم ولی نشسته ز پا باغبان من) *

1414
1

شعر حضرت رقیه (س) (مصیبت)   ( یاسم ولی نشسته ز پا باغبان من) یاسم ولی نشسته ز پا باغبان من
چندیست لاله فام شده آسمان من
دیروز دست های توام بستر و کنون
این گوشه ی خرابه شده آشیان من
عمری تو قصه گفتی و من پا به سر به گوش
اکنون تو راست تا شنوی داستان من
بر خاک ها دویدم و ذکرم حسین بود
جز نام تو شنیده نشد از دهان من
گشته شبیه مادر پهلو شکسته ات
روی کبود و قامت هم چون کمان من
کی دیده با یتیم بدین سان جفا کنند
از فرط درد سو ندهد دیدگان من
در وصف ضرب دست عدو این کفایت است
کز ضربه ای فتاده به لکنت زبان من
بابا به گوش تا که وصیت کنم تو را
هرگز به طشت، آیه مخوان مهربان من
دشمن حیا ز آیه ی قرآن نمی کند
با خیزران دهد لب لعلت نشان من
لازم نبود بعد تو ای راحت دلم
با

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:52
  • نوشته شده توسط
  • feiz
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد