شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه (س) (این جا بهانه های زدن جور می شوند) *

5797
11

شعر حضرت رقیه (س) (این جا بهانه های زدن جور می شوند) این جا بهانه های زدن جور می شوند
کافیست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافیست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی

اصلاً نه، بی بهانه زدن عادت همه ست
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم
چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند
آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نان های خشک خانۀ شان هم تمام شد
امروز هم به نیت تفریح آمدند
عمه کجاست چادر من؟ ازدحام شد
صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند
ما را خلاصه غالب اوقات می زنند
یک در میان به روی من و عمه می خورد
سنگی که سمت خیمۀ سادات می زنند
از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد
لکنت زبان من، نه، مداوا نمی شود
پیر زنی که موی مرا می کشید

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:48
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) (سر من هم به هوای سر تو افتادست) *

1547
2

شعر حضرت رقیه (س) (سر من هم به هوای سر تو افتادست) سر من هم به هوای سر تو افتادست
بال پروانه به پای پرِ تو افتادست
قول دادم به همه گریه برایت نکنم
چه کنم! چشم، به چشم تر تو افتادست

قدر یک دشت کبودست و تنش تب دارد
از روی ناقه اگر دختر تو افتادست
عمه اصلاً به رویم هیچ نیاورد و نگفت
که چرا دخترکم معجر تو افتادست
من از این روی زمین خوردۀ خود فهمیدم
آسمان یاد غم مادر تو افتادست
دامنم سوخته بابا ولی آرام بخواب
بالشت دست من و بستر تو افتادست
جان من بر لب و لب های تو را می بوسم
از نفس هم نفس آخر تو افتادست
شاعر:محمد امین سبکبار

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر) *

1611
1

شعر حضرت رقیه (س) (بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر) بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر
با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر
مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کــوچــه نــگــاه و قیــح یــهــودیــان
بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر

حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تو را
بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه کوبنده مـن است
من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر
بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر
از فـکـر بوسـه صــرف نــظر می کنم پدر
شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو
- خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر
امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت
در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 13:58
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود) *

3010
2

شعر حضرت رقیه (س) (اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود) اگر كه درد یتیمی به زیر بالش بود
به جز خدا چه كس آگاه از ملالش بود
به قامتش كه نظر كرد آسمان می دید
كه مه نشانه ای از قامت هلالش بود

در انعكاس همین آینه هویدا گشت
شكوه و شوكت و قدری كه در جلالش بود
شكست هیبت كاخ ستمگران از او
پیام آور خون شد اگر سه سالش بود
قسم به چهرهٔ خورشیدِ خون گرفته عشق
شب زیارتی او شب وصالش بود
كنار حنجر خورشید سر بریده خویش
دو چشم اشك فشان چشمهٔ زلالش بود
به فكر رفتن از آن دیار غربت بود
شبانه از پدرخود همین سؤالش بود
رخی كبود به روی كبود باب گذاشت
كه روی فاطمه در منظر خیالش بود
نفس نفس زد و یك باره از نفس افتاد
به قدر دادن جان فرصت و مجالش بود
نوشته اند «وفائی» به مصحف

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ای كاش می گفتی كه می آیی فدایت) *

1433
2

شعر حضرت رقیه (س) (ای كاش می گفتی كه می آیی فدایت) ای كاش می گفتی كه می آیی فدایت
تا آب و آیینه می آوردم برایت
پیشانی خود را چرا پوشاندی از من
حالا كه چشمم وا شده بر زخم هایت

با تارهای صوتی ات نیزه چه كرده
حس می كنم قدری عوض گشته صدایت
دیروز مردی با تفاخر راه می رفت
دیدم كه سهم او شده نعلین پایت
پیراهنت را بر تن یك دزد دیدم
در كوچه ها می گشت فردی با عبایت
امروز مثل روزهای كودكی نیست
زیرا تكامل یافتم در ماجرایت
تا التیام زخم لب های تو باشم
با بوسه ای پر می كشم تا بی نهایت
شاعر:محمد رضا طالبی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:09
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 مهدی نظری

شعر حضرت رقیه (س) (درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر) * مهدی نظری

690
1

شعر حضرت رقیه (س) (درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر) درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر
چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر
گر چه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی
بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر

بارها از ناقه ها افتاده ام با سر ولی
قامت من ای پدر شد از کمر تا بیشتر
دست بر پهلویم و از دیده می ریزم سرشک
روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر
ا نیاندازد سرت را از سر نیزه زمین
ما قسم دادیم خولی را به زهرا بیشتر
از سر بغضی قدیمی بر سر ما سنگ رفت
از تو کینه داشتند اما ز مولا بیشتر
این که چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود
ای پدر هستیم فکر این معما بیشتر
گر چه بوسیدند رویت را تمام سنگ ها
دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر
بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان
می زد

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:11
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

متن اشعار حضرت رقیه(س) از عابدین کاظمی -( مرا با غصه ها دمساز کردند ) * عابدین کاظمی

65

متن اشعار حضرت رقیه(س) از عابدین کاظمی -( مرا با غصه ها دمساز کردند ) مرا با غصه ها دمساز کردند
به رویم راع غم را باز کردند
چو فهمیدند من بابا ندارم
مرا با تازیانه ناز کردند
**
دگر میلی بر این دنیا ندارم
میان کودکان هم جا ندارم
عدو می زد مرا با تازیانه
که می دانست من بابا ندارم

شاعر : عابدین کاظمی

  • چهارشنبه
  • 30
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 14:10
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مهتاب روزگار پر از شام ما شدی) *

2057
2

شعر حضرت رقیه (س) (مهتاب روزگار پر از شام ما شدی) مهتاب روزگار پر از شام ما شدی
طوفان موج گریۀ این دیده ها شدی
امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد
وقتی درون سینۀ تنگم دعا شدی

من در پناه گرمی آغوش عمه ام
از آن دمی که رفتی و از ما جدا شدی
فرقی نمی کند چقدر فرق کرده ای
بابای من تویی که در این تشت جا شدی؟
دیشب به روی خاک سرت خواب بوده است
امروز روی دامن سر نیزه پا شدی
گل کرده است غنچۀ لب های بوسه ات
شاید به زخم گونۀ من مبتلا شدی
کنج تنور و قافله و مجلس یزید
خانه به دوش من چقدر جا به جا شدی
شاعر:محمد امین سبکبار

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:29
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (کاروان می رود و دخترکی جا ماندست) *

2036
4

شعر حضرت رقیه (س) (کاروان می رود و دخترکی جا ماندست) کاروان می رود و دخترکی جا ماندست
وسط باغِ خزان قاصدکی جا ماندست
لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست
سر باباست که در مردمکی جا ماندست

جای گل بوسۀ پروانه به رخسار گلش
نقش گلگونِ هجوم کتکی جا ماندست
پای خورشید ز بس پشت سرش می آمد
روی لب های کویرش ترکی جا ماندست
بر سر سفرۀ غم های دلش هر وعده
اثر زخمی سوز نمکی جا ماندست
با نگاهی به رخش در دل خود مادر گفت:
نکند در کف دستش فدکی جا ماندست
هاتفی داد ندا قامت این قافله را
قدری آهسته ببندد ملکی جا ماندست
شاعر:محمد امین سبکبار

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نگاه قدسی اش اعجاز می کرد) *

1872
1

شعر حضرت رقیه (س) (نگاه قدسی اش اعجاز می کرد) نگاه قدسی اش اعجاز می کرد
ملائک را غزل پرداز می کرد
تمام شهر عطر یاس می داد
سحر، سجاده را تا باز می کرد

میان ربناهای قنوتش
هزاران قاصدک پرواز می کرد
ترک های لبان سنگ خورده
قرائت را چه مشگل ساز می کرد!
به وقت گریه هایش، نیمه شب ها
ستاره گونه اش را ناز می کرد
برای راه رفتن دردسر داشت
نرفته! زخم ها سرباز می کرد
عرق از چهره ی عباس می ریخت
همین که گریه را آغاز می کرد...
شاعر:وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:40
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (تنم زخمی، لباسم پاره پاره) *

1840
2

شعر حضرت رقیه (س) (تنم زخمی، لباسم پاره پاره) تنم زخمی، لباسم پاره پاره
شمار دردهایم بی شماره
ز دست سیلی سنگین دشمن
نه گوشی دارم و نه گوشواره
شاعر: روح الله گائینی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:43
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(پایش ز دست آبله آزار می کشد) * علی اکبر لطیفیان

2761
5

شعر حضرت رقیه (س)-(پایش ز دست آبله آزار می کشد) پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
در گوشه ی خرابه کنار فرشته ها
"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
بر روی خاک عکس علمدار می کشد
او هرچه می کشد به خدای یتیم ها
از چشم های مردم بازار می کشد
گیرم برای خانه تان هم کنیز شد
آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟
نقشی که می کشد همه را تار می کشد
لب های بی تحرک او با چه زحمتی
خود را به سمت کنج لب یار می کشد
شاعر :علی اکبر لطیفیان

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت) *

2663
5

شعر حضرت رقیه (س) (سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت) سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت
تکامل دل زار من از کمال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت

پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم
لبم به خاطرت از جرعه ی زلال گذشت
لبت به چوب حراج از بها نمی افتد
لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت
برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟
حریر زلف من از مرز پایمال گذشت
نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد
نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت
دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت
جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت
به غارت حرم تو عروسکم گم شد
پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت
گدای قرص مَهَم قرص نان نمی خواهم
دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت
مرا همیشه دم

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:32
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (من نهاله سه ساله ای بودم) *

2147
2

شعر حضرت رقیه (س) (من نهاله سه ساله ای بودم) من نهاله سه ساله ای بودم
زیر بار غمت خمیده شدم
مثل گل بودم و ولی افسوس
به روی دست عمه چیده شدم
صورتم مثل ماهِ شب زیبا
گیسوانم حکایت شب یلدا

در زمستان بی کسی اما
ناله کردم پر از سپیده شدم
به گناهی که دخترت هستم
کاملاً شکل مادرت هستم
در هجوم سپاه نامردی
ضربه ها خوردم و شهیده شدم
کوفه رفتم به چشم های پر آب
شام رفتم به بزم تلخ شراب
روی دستم نشسته ردّ طناب
به خدا هر طرف کشیده شدم
دست دشمن که می رود بالا
می گذارم دو دست خود بر سر
جان بابا عجیب می ترسم
مثل یک آهوی رمیده شدم
من که چشم و چراغ تو بودم
شاخه ی یاس باغ تو بودم
بس که آبم نداده گل چینم
مدتی می شود تکیده شدم
از خرابه عجیب خسته منم
مرغک بال و

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:39
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( افسوس می خورم كه نسیم غروب شام) *

1643
1

شعر حضرت رقیه (س) ( افسوس می خورم كه نسیم غروب شام) افسوس می خورم كه نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت كشیده است
مهمان كُشی به رسم مسلمانی كجاست؟
قرآن بخوان كه وقت رسالت رسیده است

این ها شنیده اند اذان گفتن تو را
باید نماز مغرب خود را قضا كنند
حتی اگر امام جماعت نداشتند
مثل خودم به نیزۀ تو اقتدا كنند
رسمش نبوده گوشه نگاهی نمی كنی؟
این گونه شاهِ بر نوكِ نی سائل این چنین
زینب فدای چشم ورم كرده ات حسین
پلكت نبوده قبل چهل منزل این چنین
بهتر همان كه زیر لگدها ندیده ای
این دختران كه مایۀ فخر عشیره اند
روزی میان پرده ای از حرمت و حجاب
حالا اسیر حملۀ چشمان خیره اند
بیچاره دخترت چه قدَر بین نیزه ها
دنبالت آمد و هدف تازیانه شد
بعدش برای خنده و تفری

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:46
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (خورشید رویت بر شبم تابید بابا) *

1478
2

شعر حضرت رقیه(س) , (خورشید رویت بر شبم تابید بابا) خورشید رویت بر شبم تابید بابا
عطر تو در ویرانه ام پیچید بابا
در انتظار لحظه دیدار بودم
من زنده بودم با همین امید بابا

راه درازی آمدم تا این خرابه
حال مرا نیزه نمی فهمید بابا
دیدم که دشمن بر لبانت چوب می زد
دیدی که بر زخم دلم خندید بابا؟
دیدم که باید جان فدای راه دین کرد
حتی نکردم لحظه ای تردید بابا
عمه نگاه گریه آلودی به من کرد
وقتی که روی نیلی ام را دید بابا...
یاد مدینه کرد و آه از غصه سر داد
عمه مگر از دست من رنجید بابا!
امشب دوباره آسمانم پر ستاره ست
حتی برایت آسمان بارید بابا
طفلی که جا روی بهشت سینه ات داشت
چندیست در ویرانه ها خوابید بابا
بعد ازشبی که خیمه را... بگذار باشد
تا صبح قلب دخ

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 19:20
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (باز این دل من گشته پریشان رقیه) *

2259
5

شعر حضرت رقیه(س) , (باز این دل من گشته پریشان رقیه) باز این دل من گشته پریشان رقیه
می سوزم از اندوه فراوان رقیه
آئینه زهرا بود آن طفل سه ساله
بین جلوه به رخسار درخشان رقیه
ای سائل بیچاره مرو بر در دیگر
گسترده بود سفرۀ احسان رقیه

شد فارغ تحصیل ز دانشگه زینب
تا پی برد احرار به عرفان رقیه
پیمود سه ساله ره صد ساله شبی که
آمد به خرابه سر جانان رقیه
زد بوسه مستانه به لب های کبودش
تا نشکند از او دل مهمان رقیه
مرغ از نفس افتاد و اسیران همه گفتند
ای وای سر افتاد ز دامان رقیه
شاعر :ولی الله کلامی زنجانی

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 19:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه(س) , (حریم قدس مرا جبرییل، دربان است) *

1878
1

شعر حضرت رقیه(س) , (حریم قدس مرا جبرییل، دربان است) حریم قدس مرا جبرییل، دربان است
مزار کوچک من قبلۀ بزرگان است
اگر چه ابر سیاهی‌ست بر مه رویم
ز اشک دیده مزارم ستاره‌ باران است

ز تازیانه تنم آیه‌ آیه گردیده
چنان که پیکر پاکم شبیه قرآن است
از آن شبی که پدر بهر دیدنم آمد
هنوز دامن ویرانه‌ام گلستان است
من آن صحیفۀ خوانای لیلةالقدرم
که همچو فاطمه قدرم همیشه پنهان است
مگر ظهور کند منتقم و گرنه هنوز
رخم کبود بود، گیسویم پریشان است
الا! هماره بگریید بهر غربت من
که چشم حضرت مهدی هنوز گریان است
به اشک من جگر تازیانه خون می‌شد
یکی نگفت که این دخترک مسلمان است
چهارده صده بگذشته و هنوز مرا
سر بریدۀ بابا به روی دامان است
شرارۀ دل «میثم» ز شعلۀ دل ماست
که ن

  • دوشنبه
  • 20
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 19:38
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت) *

1480
2

شعر حضرت رقیه (س) (در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت) در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت
شاید ز ترس دشمن و شاید كه نا نداشت
از میهمان نوازیِ سنگین كوفیان
بر پیكرش نشانه ی ضربت، كجا نداشت؟
با یاد خنده های پدر گریه می نمود
دیگر امید دیدن آن خنده را نداشت
سنش به قدر درك ستم هم نمی رسید
در روح كودكانۀ او كینه جا نداشت
مظلومه ای كه گردش این روزگار زشت
ظلمی نمانده بود كه بر وی روا نداشت
هم سنگ دردهای بدون كرانه اش
عشقش به ذات اقدس حق انتها نداشت
سخت است گر چه باورش اما حقیقت است
عشقی كه غیر ذات خدا خون بها نداشت
او عاشق پدر، پدرش عاشق خدا
هرگز سه ساله عاشقی این سان خدا نداشت
شاعر:سید محمد مجید موسوی گرمارودی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:42
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر) *

4372
6

شعر حضرت رقیه (س) (زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر) زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر
گذر عمر از این مرحله سخت است پدر
دخترت تشنۀ اشک است ولی باور کن
گریه کردن وسط هلهله سخت است پدر
روضۀ خار مغیلان و کف پای یتیم
با دل نازک این آبله سخت است پدر
کاش می شد کمی از نیزه بیایی بغلم
به خدا بوسه از این فاصله سخت است پدر
تا که چشمم به لبت خورد ترک خورد لبم
با لب پاره برایم گله سخت است پدر
عمه دیگر چه کند من که خودم می دانم
زندگی با من کم حوصله سخت است پدر
شاعر:مصطفی متولی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:10
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (قفس را بر کبوتر تنگ کردند) *

1282
1

شعر حضرت رقیه (س) (قفس را بر کبوتر تنگ کردند) قفس را بر کبوتر تنگ کردند
پذیرایی از او با سنگ کردند
به او گفتند زهرای سه ساله
سپس با فاطمه هم رنگ کردند
شاعر: عابدین کاظمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:14
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (درست مثل نفس های آخرت شده ام) *

1286
1

شعر حضرت رقیه (س) (درست مثل نفس های آخرت شده ام) درست مثل نفس های آخرت شده ام
به رسم زخم، پدر جان برابرت شده ام
زمین چقدر برای من و تو دلگیر است
به نیزه پر زده چشمم کبوترت شده ام
قرار بود که با هم به آسمان برویم
اگر چه بال نداری، خودم پرت شده ام
به نیزه رفته ای و سایۀ سرم شده ای
خرابه آمده ای سایۀ سرت شده ام
کبودی رخ من ارثی است بابا جان
عجیب نیست اگر مثل مادرت شده ام
کمر شکن شده داغ تو روی دوش زمین
شکسته قامت من، مثل خواهرت شده ام
ستاره های تنم را یکی یکی بشمار
به رسم زخم پدر جان برابرت شده ام
شاعر:حسین سنگری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:21
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بابا نگاه پر شررم درد می کند) *

1644
1

شعر حضرت رقیه (س) (بابا نگاه پر شررم درد می کند) بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس و پلک ترم درد می کند
از بعد نیزه رفتن رأس عمو ببین
سر تا به پای اهل حرم درد می کند
آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران
دانم لبانت ای پدرم درد می کند
از کوچه های سنگی کوفه ز من مپرس
آخر هنوز بال و پرم درد می کند
با هر نوازشی که ز باد صبا رسد
این دسته موی مختصرم درد می کند
ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی...
چون فاطمه پدر، کمرم درد می کند
بابا ببین شبیه زنی سال خورده ام
دستم، تنم، سرم، جگرم درد می کند
مدیون عمه ام که نفس می کشم هنوز
جسم کبود همسفرم درد می کند
هر جا که گوشواره ببینم از این به بعد
زخم

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:24
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 روح اله گائینی

شعر حضرت رقیه (س) -(سروش سرخ عاشورا، رقیه) * روح اله گائینی

1902
1

شعر حضرت رقیه (س) -(سروش سرخ عاشورا، رقیه) سروش سرخ عاشورا، رقیه
تمام هستی مولا، رقیه
دوباره داغ زهرا گشت تازه
«مغیره»، «زجر» شد، «زهرا»، «رقیه»
شاعر:روح الله گائینی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:27
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (من گل پرپر ثاراللهم) *

1999
2

شعر حضرت رقیه (س) (من گل پرپر ثاراللهم) من گل پرپر ثاراللهم
سورۀ کوثر ثاراللهم
پارۀ پیکر ثاراللهم
نازنین دختر ثاراللهم
من پیام‌آور عاشورایم
دختـر فاطمۀ زهرایم
من سفیر شهدا در شامم
پاره‌ای از جگر اسلامم
خون دل موج زند در جامم
زینب و فاطمه را هم‌گامم
گرچه خاموش شده زمزمه‌ام
روز و شب باب مـراد همه‌ام
نهضتی تازه به پا کردم من
شام را کرب‌وبلا کردم من
یاری خونِ خدا کردم من
جان در این راه فدا کردم من
بسکه خون خورده‌ام و لب بستم
صبـر آمـد بـه امـان از دستم
شامیان بر جگرم چنگ زدند
دور من نای و دف و چنگ زدند
با من از کینه دم از جنگ زدند
از لب بام مرا سنگ زدند
شهدا جمله دعایم کردند
سنگ‌ها گریه برایم کردند
کودکم، لیک ز جان سیر شدم
اول کودکی‌ام

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:29
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت) *

1169
2

شعر حضرت رقیه (س) (ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت) ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت
شهر گناه حال و هوای خدا گرفت
با سر دوید سوی طبق طفل بستری
زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت
این هم یکی ز معجزه های رقیه بود
بر دامنش بهشت خداوند جا گرفت
با اشک چشم راس پدر را گرفت پس
یعنی که انتقام ز تشت طلا گرفت
حاجیه سه ساله ولیمه گرفته بود
اما ولیمه حال و هوای منا گرفت
سُر خورد ناگهان سر بابا به روی خاک
دل های اهل بیت دوباره عزا گرفت
از چشم های فاطمه افتاد شهر شام
آه یتیم بی رمقی شهر را گرفت
آن کس که بود حضرت زهرای قافله
در شهر شام شُهرت ام البکا گرفت
...با زخم های کاری جسم نحیف خود
نیروی پیکر زن غساله را گرفت
شاعر:محمد حسین رحیمیان

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد) *

1258
2

شعر حضرت رقیه (س) (یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد) یک نیمه شب بهانۀ دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد
آخر رسید از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشۀ معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد
از روزهای بی کسی اش گفت با پدر
یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشید من به مغرب گودال رفتی و
باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتی از دل گودال قتلگاه
نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و سنگ

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:37
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد) *

4349
5

شعر حضرت رقیه (گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد) گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم که من چیزی نگفتم، بی امان زد
تاریک بود چشمم و جایی را نمی دید
تا دید تنهایم، رسید و ناگهان زد
تا دست های کوچکم روی سرم بود
با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد
قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد
از کینه اما تا نفس تا داشت جان، زد
از پای تا ابرو تا به نزیکیِ شانه
شلاق و سیلی چهرۀ من را نشان زد
دیگر سیاهی دیدم و چیزی ندیدم
شب بود اما پیکرم رنگین کمان زد
این ها همه رد شد ولی داغ تو بابا
بر عمر ناچیز دلم رنگ خزان زد
شاعر:علیرضا لک

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:41
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم) *

4646
8

شعر حضرت رقیه (س) (نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم) نیمۀ شب شده و خواب پریشان دارم
گوشۀ لعل لبم ذکر پدر جان دارم
بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم
خواب دیدم که سری را روی دامان دارم
دیدم آن سر، سر باباست خدا رحم کند
عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند
تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود
طبق نور روی گوشه ای از دامن بود
کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود
چشم های پدرم خیره به سوی من بود
تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد
لیلۀ قدر من امشب چقدر زیبا شد
آمدی یوسف کنعان، چه عجب بابا جان
شده ویرانه گلستان، چه عجب بابا جان
به سر آمد غم هجران، چه عجب بابا جان
آمده بر تن من جان، چه عجب بابا جان
چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم
مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 06:44
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود) *

1429
1

شعر حضرت رقیه (س) ( کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود) کوچک ترین نبود ولی چند ساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هر کس که دید چهرهٔ او را قبول کرد
زهراترین کبودْ رخ بی قباله بود
صد بغض در گلوی خرابه شکفته شد
هر گوشهٔ خرابه خودش باغ ناله بود
سرمست می شد از طبق و نعره می کشید
انگار سر نبود به دستش، پیاله بود
از دامنش به جای کفن استفاده شد
این سهم پاره پاره عمر سه ساله بود
از روز دفن گشتن خود احتیاط کرد
آری فقیه بود ولی بی رساله بود
شعر: حجت الاسلام رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:11
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد