شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه (س) (چه شده این همه تو خون جگر و گریانی) *

1320

شعر حضرت رقیه (س) (چه شده این همه تو خون جگر و گریانی) چه شده این همه تو خون جگر و گریانی
که چنین با تن رنجور، مرا می خوانی
بارها از نوک نی، سوختنت را دیدم
چه شده قلب مرا این همه می سوزانی
آمدم پیش تو ای دخترک معصومم
خنده ات کو؟ چرا بی رمق و بی جانی؟
خواستم تا که تو را در بغل آرام کنم
چه کنم نیست تنی تا بکنم احسانی
کاش می بود لبی تا به لبت بوسه زنم
که نگویی ز چه رو، روی تو می پوشانی
تا که آغوش تو را دور سرم حس کردم
یادم آمد شبیه مادر من می مانی
شاعر:کمال مومنی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:13
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) (چشم را روشنی مختصری نیست كه نیست) *

2258
1

شعر حضرت رقیه (س) (چشم را روشنی مختصری نیست كه نیست) چشم را روشنی مختصری نیست كه نیست
و از امّید در این دل اثری نیست كه نیست
من همین اول عمری به خدا فهمیدم
آخر عشق به جز خون جگری نیست كه نیست
وقتی از ناقه بیافتی و به دادت نرسند
می شود گفت كه دیگر پدری نیست كه نیست
عمه من از عمو عباس توقّع دارم
چند وقت است از او هم خبری نیست كه نیست
جای من هر كه كتك خورد، غریبانه شكست
عمه زینب تو نباشی سپری نیست كه نیست
باید انگار بمیرم كه به بابا برسم
چه كنم راه وصال دگری نیست كه نیست
عمرم امروز بعید است به فردا برسد
بعد از امشب به گمانم سحری نیست كه نیست
شاعر:مصطفی متولی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:03
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

شعر حضرت رقیه (س) (دختر اگر یتیم شود پیر می شود) * قاسم نعمتی

12277
21

شعر حضرت رقیه (س) (دختر اگر یتیم شود پیر می شود) دختر اگر یتیم شود پیر می شود
از زندگی بدون پدر سیر میشود
هم سن و سال ها همه او را نشان دهند
دل نازک است دختر و دل گیر می شود
باشد شبیه مادر خود نافذ الکلام
این شهر با صدایش چه تسخیر می شود
فریادهای یا ابتایش چو فاطمه
در سرزمین کفر چو تکبیر می شود
وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد
هر تاب آن چو حلقه زنجیر می شود
اصلاً رقیه نه، به خدا مَرد بی هوا
با یک شتاب ضربه زمین گیر می شود
هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد
این جاست روضه صاحب تصویر می شود
دشمن به او نگاه خریدار می کند
خوب شاه زاده بوده و تحقیر می شود
فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست
بیهوده نیست این همه تکفیر می شود
دادند جای غسل، تیمم تنش... چرا؟
خون از

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:05
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (در سینه ام داغی نشسته روی داغی) *

1394
1

شعر حضرت رقیه (س) (در سینه ام داغی نشسته روی داغی) در سینه ام داغی نشسته روی داغی
دارم به دل از لاله های داغ باغی
با رفتنت شادی هم از دل های ما رفت
بعد از فراقت از غم دل کو فراغی؟
خورشید نیزه! ماه این ویران سرایی
در شام جز رویت نمی بینم چراغی
ای لاله! من نیلوفرم عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
خاکستری که بر سر و رویت نشسته
داغی نشانده بر دلم آن هم چه داغی!
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی
شاعر:سید محمد جواد شرافت

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:09
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد) *

2384
3

شعر حضرت رقیه (س) (دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد) دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد
رویای کودکانه ام این جا خراب شد
آن قدر من بهانه ی بابا گرفته ام
حتی دل خرابه برایم کباب شد
آن قدر زخم خورده ام از تازیانه ها
پیری برای زود رسیدن مجاب شد
در آزمون این تن رنگین کمانی ام
بین هزار رنگ کبود انتخاب شد
آیینه ام ولی همه جایم شکسته است
مهتاب با مشاهده ام در حجاب شد
در آن غروب غم زده یادم نمی رود
روی تو را ندیدم و چشمم به خواب شد
رفتی و سهم دخترِ باباییِ حرم
بعد از تو ترس و دلهره و اضطراب شد
از لحظه ای که چشم تو را دور دیده اند
آزار کودکان زبان بسته باب شد
یک مرد هم نبود بگوید چقدر زود
بی حرمتی به آل پیمبر ثواب شد
ای سر که روی دامن دختر نشسته ای
با من سخن بگ

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:12
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دل كباب كه دیگر شرر نمی خواهد ) *

1478
2

شعر حضرت رقیه (س) (دل كباب كه دیگر شرر نمی خواهد ) دل كباب كه دیگر شرر نمی خواهد
انیس غصه و غم چشم تر نمی خواهد
كبوتری كه قفس را مزار می داند
برای زندگی اش بال و پر نمی خواهد
یكی بپرسد از این قوم بی حیا كه مگر
سه ساله دختر تنها پدر نمی خواهد؟
اگر بهانه بابا گرفت دختركی
به غیر مرحمتی مختصر نمی خواهد
یكی به عمه بگوید به من سپر نشود
شكسته دستم و دیگر سپر نمی خواهد
بهانه جویی من مشكل خرابه شده
در این خرابه كسی درد سر نمی خواهد
شاعر:مصطفی متولی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:17
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( گفتم به خود یا که خبر از ما نداری) *

12756
41

شعر حضرت رقیه (س) ( گفتم به خود یا که خبر از ما نداری) گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
یا که خیال دیدن ما را نداری
حالا که با سر آمدی فهمیده ام که
هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری
دور از من و عمّه کجاها رفته ای که
یک جای سالم در سرت حتّی نداری
حتّی پر از زخم و جراحت هم که باشی
زیباترین بابای دنیا! تا نداری
بعد از تو باید سوخت در هرم یتیمی
بعد از تو باید ساخت بابا با نداری
با دختر تو دختران شام قهرند
با طعنه می گویند تو بابا نداری؟
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری
شاعر: :محسن عرب خالقی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:17
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (اكنون‌ كه‌ بر دهان‌ تو بابا لب‌ من‌ است) *

1554

شعر حضرت رقیه (س) (اكنون‌ كه‌ بر دهان‌ تو بابا لب‌ من‌ است) اكنون‌ كه‌ بر دهان‌ تو بابا لب‌ من‌ است
‌ اوج‌ دعای‌ امشب‌ تو تا لب‌ من‌ است‌
با چوب‌ «بد حضور» یزید لعین‌ بگو
تولیت‌ حریم‌ لبت‌ با لب‌ من‌ است‌
از فرط‌ اشتیاق سرت‌ آمد از عراق
مجنون‌ كنون‌ لب‌ تو و لیلا لب‌ من‌ است‌
راهب‌ كجاست‌ تا كه‌ ببیند ز مستی‌ ام‌
احیا گر هزار مسیحا لب‌ من‌ است‌
با دست‌ خویش‌ بر دهن‌ خویش‌ می‌زنم
‌ در اقتدا به‌ لعل‌ تو تنها لب‌ من‌ است‌
شاعر :محمد سهرابی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:20
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ای شمسه‌ی كاخ آرزوها) *

1678
1

شعر حضرت رقیه (س) ( ای شمسه‌ی كاخ آرزوها) ای شمسه‌ی كاخ آرزوها
نام تو كلید گفتگوها
ای نور شب سیاه روزان
با چهره‌ی چون مه فروزان
ای آب رُخ بهار از تو
ذوق گل و لاله ‌زار از تو
ای باخته جان به راه جانان
فرش ره تو ستبرق جان
ای برُخی جلوه‌ی تو جانم
عشق تو حقیقت روانم
ای نور چراغ عشق و عرفان
تابیده به كلبه‌ی فقیران
ای جان مرا فروغ امّید
ویرانه كجا و گنج توحید
در ظلمت شب چو مه رسیدی
بر دختر خویش سر كشیدی
دیدی كه مرا كسی نمانده
از زندگیم بسی نمانده
دیدی كه به لب رسیده جانم
دیدی كه ضعیف و ناتوانم
دیدی كه نیازمند وصلم
محو غم تست فرع و اصلم
بر داد دلم نكو رسیدی

مشتاقی من به چشم دیدی
دیدی ز غمت اسیر بندم
دیدار تو را نیازمندم
با یاد تو واپسین دم

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:24
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (ای سر که امشب این جا ماهِ خرابه هستی) *

1959
3

شعر حضرت رقیه (س) (ای سر که امشب این جا ماهِ خرابه هستی) ای سر که امشب این جا ماهِ خرابه هستی
در طشت خون گرفته پیش سه ساله هستی
قاری روی نیزه جا در تنور کردی
از زیر بارش سنگ با من عبور کردی
زردی دود داری بوی تنور ای سر
داری هوای من را از راه دور ای سر
بر دست کوچکم تا بند اسیری افتاد
از دست "زجر" نامرد دندان شیری افتاد
دست ضمخت را که با لاله نسبتی نیست
من را ببر عزیزم دیگر که فرصتی نیست
بابا ببین چه کردند با شبهِ مادر تو
از دست رفته حالا چشمان دختر تو
موی مرا کشید و با چکمه او لگد زد
بر مادر تو بابا بسیار حرف بد زد
هر چند بی تو عمه هر جا مرا سپر شد
این پهلوی شکسته بابا شکسته تر شد
هر کس که دید روزم هی گریه کرد من را
دیدی تو لاله های در زیر پیرهن را؟؟

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:31
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد) *

3620
3

شعر حضرت رقیه (س) (نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد) نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد
یوسف گمشده دخترکی پیدا شد
آن که همراه سخن هاش همه لکنت بود
چون که چشمش به پدر خورد زبانش وا شد
چون که عطر پدرش را به خرابه حس کرد
یا علی گفت و به صد رنج ز جایش پا شد
هاتفی داد ندا چشم تو روشن خانم!
آن که می گفت نداری تو پدر رسوا شد
رفت و تا روز جزا بهر تسلای یتیم
شام بدنام ترین نقطه این دنیا شد
سوره کوثر این قافله را دق دادند
باز هم زینب غمدیدهٔ ما تنها شد
شاعر :مجمد حسین رحیمیان

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نامی شدی، روی لب اینیّ و آنی) *

1307

شعر حضرت رقیه (س) (نامی شدی، روی لب اینیّ و آنی) نامی شدی، روی لب اینیّ و آنی
یا شایدم بابای از ما بهترانی
بد جور سیلی خورده ام این چند روزه
خوردم، ولی حتی دریغ از تکّه نانی
من که توان راه رفتن هم ندارم
حالا سوال من، تو آیا می توانی؟
ای وای یادم رفت، تو که پا نداری
یک سر، نه دستیّ و نه حتی استخوانی
جای تو خیلی بهتر از این جاست بابا
با اکبرت در انتهای آسمانی
یا با عمو پیش امیرالمومنینی
یا پیش زهرا در بهشت بی کرانی
بابا سلامت را به عمّه می رسانم
بابا سلامم را به مادر می رسانی؟
من مانده ام با روزگار سرد تقدیر
با این همه نامردمی، نامهربانی
شاید نیاوردی به جا این دخترت را
یا شایدم بابای از ما بهترانی
شاعر :حمید رمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (گوش طفل مرا ز جا کندی) *

1361

شعر حضرت رقیه (س) (گوش طفل مرا ز جا کندی) گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
مثل این گوشواره، ای نامرد!
بین بازارها فراوان است
تو به انگشت من قناعت کن
قیمت گوشواره ارزان است
چِه قَدَر باید التماس کند
چادر دختر مرا بدهید
دست خود را کشیده تا نیزه
به یتیمم سر مرا بدهید
چه قَدَر تازیانه و سیلی
مگر از غصّه هاش بی خبرید
پای او کوچک است و کم طاقت
لاأقل روی ناقه اش ببرید
بس که از تازیانه ها خورده
سیر گشته، غذا نمی خواهد
وعده تشت را به او ندهید
جز پدر از شما نمی خواهد
وسط شهر هر چه می خواهید
دائماً سنگ بر سرم بزنید
چوبتان را به لب خریدارم
ولی از این سه ساله در گذرید
این که در خود خزیده

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:46
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (قافله را بی تو رها می کنم) *

2056
2

شعر حضرت رقیه (س) (قافله را بی تو رها می کنم) قافله را بی تو رها می کنم
در دل شب شور و نوا می کنم
در دل تاریکی شب ها پدر
تو را ز عمق جان صدا می کنم
درد فراق و غم هجر تو را
به اشک دیده ام دوا می کنم
در پی تو دوان دوان می روم
به هر طرف سعی و خطا می کنم
در هوس گرمی آغوش تو
زمزمه و ناله به پا می کنم
دور ز چشمان عمو شکوه ام
با تو و با باد صبا می کنم
کرد چنان دست عدو با رخم
که من ز گفتنش ابا می کنم
یا ابتا ببین که چون مادرت
تکیه به دیوار و عصا می کنم
ببین که در شیوه ره رفتنم
به مادر تو اقتدا می کنم
شاعر :مجید رجبی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:51
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست) *

1630
4

شعر حضرت رقیه (س) ( دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست) دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست
عازمم قافله را قافله سالاری نیست
بگذارید بمانم به برش یک امشب
تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست
پای یک طفل نبینی که پر از خون نشده
دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست
بر تو هر زخم تنت گریه کند گریۀ خون
کس نگوید زغمت دیدۀ خونباری نیست
غم اطفال فراری به بیابان چه خوری
عمه با ماست نگویی که مددکاری نیست
آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان لیک
غیر تَب بر سر بیمار، پرستاری نیست
شاعر :علی انسانی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:57
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده) *

1363
0

شعر حضرت رقیه (س) ( رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده) رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده
در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده
سر تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند
از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده
آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند
آتش آن است که در خیمۀ ما افتاده
دم گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟
حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده
عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید
آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده
من به میل خود از اینجا نروم، میبَرَدَم
تازیانه که به جانِ تن ما افتاده
می شمارم همه طفلان حرم را دائم
وای که دخترکت باز کجا افتاده؟
زجر رفته ست سراغش که بیارد او را
آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده
هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم
دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟
شاعر :

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:59
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( شب میان دفترم بابای بی سر می كشم ) *

1277
2

شعر حضرت رقیه (س) ( شب میان دفترم بابای بی سر می كشم ) شب میان دفترم بابای بی سر می كشم
جای این سر را میان دست دختر می كشم
قاری قرآن خود را در شب تاریك شام
با نوای سوره ی والفجر و كوثر می كشم
ماجرای قتلگه بابا به گوش من رسید
آه، حالا خنجری را روی حنجر می كشم
یاد آن شام غریبان می كنم با اشك خود
بر فراز نیزه ها یك ماه احمر می كشم
بین نقّاشی خود یادی ز سقّا می كنم
من عموی خویش را مانند حیدر می كشم
كودكم امّا شبیه مادرم تا گشته ام
خویش را در صورت زهرای اطهر می كشم
تا كنم تفسیر حرفم را برای عمّه ام
عدّه ای نامرد و یك زن پشت یك در می كشم
حیف باشد درد خود را من نگویم ای پدر
راز پنهان دلم را خطِّ آخر می كشم
شاعر :حمید رمی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:02
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ساحل زخم گلویت دل دریای من است) *

6482
1

شعر حضرت رقیه (س) ( ساحل زخم گلویت دل دریای من است) ساحل زخم گلویت دل دریای من است
موی تو سوخته اما شب یلدای من است
آمدی داغ دل تنگ مرا تازه كنی
یا دلت سوخته از در به دری های من است
خواب دیدم بغلم كرده ای و می بوسی
سر تو در بغلم معنی رویای من است
وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟
لبت انگار ترك خورده تر از پای من است
بس كه زخمی شده ای چهره تو برگشته است
باورم نیست كه این سر سر بابای من است
من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم
دیده وا كن به خدا وقت تماشای من است
عمه از دست زمین خوردن من پیر شده
نیمی از خم شدن قامت او پای من است
دست بر بال ملائك زدن از دوش عمو
ماجرای سحر روشن فردای من است
شاعر : مصطفی متولی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:12
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 وحید محمدی

شعر حضرت رقیه (س) -( زندگی بی تو در این شهر نفس گیر شده) * وحید محمدی

1724

شعر حضرت رقیه (س) -( زندگی بی تو در این شهر نفس گیر شده) زندگی بی تو در این شهر نفس گیر شده
باورت نیست ولی دختر تو پیر شده
چه بیایی چه نیایی به خدا می میرم
پس قدم رنجه نما که به خدا دیر شده
در کتاب قَدَر دختر دردانه تو
رنج و محنت همه جا رشته تحریر شده
خواب دیدم که شبی مهر به دامان دارم
آمدی خواب من غم زده تعبیر شده
آن قدر بر غم هجران تو اشک افشاندم
ژاله بر برگ گل یاس تو تبخیر شده
سرگذشت من هجران زده در طول سفر
بر رخ کودک معصوم تو تصویر شده
کاش می مردم و با چشم نمی دیدم که
چهره ات دست خوش این همه تغییر شده
با تو سر بسته بگوید غم دل واپسی اش
دختری که هدف طعنه و تحقیر شده
من و انگشت نمایی من و بازار کجا؟!
به خدا دخترت از زندگی اش سیر شده
حاجت سلسله بر

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( رانده‌ام‌ از دیده ی‌ مجروح‌ امشب‌ خواب‌ را) *

1774
1

شعر حضرت رقیه (س) ( رانده‌ام‌ از دیده ی‌ مجروح‌ امشب‌ خواب‌ را) رانده‌ام‌ از دیده ی‌ مجروح‌ امشب‌ خواب‌ را
میهمان‌ِ دیده‌ كردم‌ تا سحر مهتاب‌ را
گرچه‌ بی‌ فیض‌ از حضور یار بودم‌ مدتی
‌ كرده‌ام‌ آرام‌ با یادش‌ دل‌ بی‌ تاب‌ را
دُرِّ دریای‌ ولایم‌ ساحل‌ امید كو؟
مُردم‌ از بس‌ خورده‌ام‌ شلاق این‌ گرداب‌ را
شد حدیث‌ رزم‌ من‌ افزون‌تر از جنگاوران‌
گر چه‌ طفلم‌ من‌ ندارم‌ قدمت‌ اصحاب‌ را
پای‌ مجروحم‌ ندارد تاب‌، برخیزم‌ ز جا
ای‌ پدر سیلی‌ نبرده‌ از سرم‌ آداب‌ را
باغبان‌ عشق‌ رفتی‌ تا بهشت‌ آرزو
دست‌ گل چین‌ از چه‌ دادی‌ غنچه‌ شاداب‌ را
اجر ذكرت‌ را رخم‌ از ضربه ی‌ سیلی‌ گرفت‌
پاك‌ كن‌ با دست‌ خود از چهره‌ام‌ خون آب‌ را
طاق ابروی‌ تو محراب‌ نماز عمه‌ بود
ای‌ پدر ج

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (هر که از عشق رنگ و بو دارد ) *

1855

شعر حضرت رقیه (س) (هر که از عشق رنگ و بو دارد ) هر که از عشق رنگ و بو دارد
هر چه هم باشد آبرو دارد
گر چه از عشق بارها گفتند
باز هم جای گفتگو دارد
بردن نام عشق جایز نیست
جز بر آنکه لبش وضو دارد
کیست این خانم سه ساله ی عشق
که پدر هم هوای او دارد
هر چه کردم مرا دمشق نبرد
دل من نیز آرزو دارد
نه مگر می شود بغل نشود
نه مگر می شود عمو دارد
بال جبریل با پرش خوب است
آسمان با کبوترش خوب است
عاشقان مثل ابر بارانند
از همه چشمها ترش خوب است
به گرفتاریم نگاه مکن
جاده ی عشق آخرش خوب است
گر چه طفل پسر نمک دارد
ولی این بار دخترش خوب است
از همه دختران هر آنکس که
رفته باشد به مادرش خوب است
بهر بالا نشینی خانم
شانه های برادرش خوب است
ای مسیحای آشنای حسین
خنده

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:19
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( کیست امشب در دل طوفانی او جا کند ) *

1907

شعر حضرت رقیه (س) ( کیست امشب در دل طوفانی او جا کند ) کیست امشب در دل طوفانی او جا کند
قطره های تاولش را راهی دریا کند
گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود
صفحه آئینه را فردای محشر وا کند
مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است
کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند
تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش
می تواند دیده یعقوب را بینا کند
او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود
چشمهای بسته بابای خودرا وا کند
گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد
آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند
خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود
یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند
شاعر : علی اکبر لطیفیان

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:27
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( نه تنها پیکرش بی تاب بوده) *

2202

شعر حضرت رقیه (س) ( نه تنها پیکرش بی تاب بوده) نه تنها پیکرش بی تاب بوده
که گل زخم تنش خوناب بوده
چه کاری کرد سیلی با دوچشمش..!؟
که گوئی چند روزی خواب بوده
چه زخمی بر جگر بگذاشتی زجر...!
عجب دست ضمختی داشتی زجر...!
که هرکس دید روی نازکم را . . .
به خنده گفت که : " گل کاشتی زجر ! "
چو زینب پیکرش را آب می ریخت
ستاره بر تن مهتاب می ریخت
همه دیدند چون زهرای اطهر
ز هر جای تنش خوناب می ریخت
شاعر : یاسر حوتی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:30
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( به کویر لب خشک تو ترک افتاده) *

1643

شعر حضرت رقیه (س) ( به کویر لب خشک تو ترک افتاده) به کویر لب خشک تو ترک افتاده
روی آیینه چشمان تو لک افتاده
با ملاک چه حسابی سر تو سنجیدند
که به پیشانی تو سنگ محک افتاده
هیچکس بعد تو جز غم به سراغم نرسید
ماه رخسار تو از چشم فلک افتاده
برنیاید زشناسایی تو چشم ترم
حق بده دختر دردانه به شک افتاده
پره از نقش ونگار است تمام تن من
نقش چکمه به تنم خورده وحک افتاده
عمه با دیدن من ذکر لبش یا زهراست
گوئیا یاد همان زخم فدک افتاده
خوب معلوم بود در وسط صد پنجه
حجم گیسوی من غمزده تک افتاده
شبی از ناقه فتادم بدنم درد گرفت
گفت دشمن ببریدش به درک افتاده
چهره ات کنگره زخم شده ای بابا
شعله بر زخم سرت مثل نمک افتاده
شاعر : مجتبی صمدی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( هم اشک یتیم را در آوردی تو) *

1837
2

شعر حضرت رقیه (س) ( هم اشک یتیم را در آوردی تو) هم اشک یتیم را در آوردی تو
هم دست به معجر آوردی تو
بگذار برای صبح، قدری آرام
مامور طبق، مگر سر آوردی تو؟!
بابای مرا بیار بابایی که...
...دستی بکشد به موهایی که...
...هر روز ز روز قبل کمتر می شد...
...با شعله ی بام های آنجا که...
شد وارد شهر محمل ساداتی
دادند به این قبیله نان خیراتی
از شام، سران کوفه معجر بردند
آن روز برای طفلشان سوغاتی
در راه سری بریده همسایم بود
یک باغچه ی خار داخل پایم بود
نه، خواب نبود!! داخل انگشتش...
انگشتری عقیق بابایم بود
بر نیزه پر پرستویم را بردند
سنجاق میان گیسویم را بردند
تا از گل سر خیالشان راحت شد
بابای گلم، النگویم را بردند
آرامش خواب هرشبی را هم که...
گیسوی به آ

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:35
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (آسمون دلم گرفته، آسمون دلم شده خون ) *

3179
11

شعر حضرت رقیه (س) (آسمون دلم گرفته، آسمون دلم شده خون ) آسمون دلم گرفته، آسمون دلم شده خون
منم اون طفلی که تنها، گم شده تو این بیابون
آسمون از بس دویدم، تو پاهام نمونده جونی
نه نفس تو سینه دارم، نه کسی نه همزبونی
آسمون قافله رفته، دیگه هم برنمی گرده
بدنم داره می لرزه، بیابون تاریک و سرده
آسمون صدای پایی، داره می رسه به گوشم
دیدی گفتم که نکرده، عمه زینب فراموشم
آسمون ببین که از غم، قامتش چقدرخمیده
می بره اسم بابامو، با نفس های بریده
اما نه این عمه جون نیست، ولی خیلی مهربونه
تازه مثل من رو گونه اش، جای دست مونده نشونه
این همون مادر بزرگه، اونکه من شبیهش هستم
باورم نمیشه روی، دامن زهرا نشستم
سر روشونه هاش گذاشتم، لحظه ای راحت خوابیدم
خودمو تو رؤیا روی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:40
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها) *

2284
1

شعر حضرت رقیه (س) (  از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها) از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها
دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها
از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها
آغوش می‌شوند سرا پا غروب‌ها
از راه می رسند و به آغوش می کشند
با اشتیاق کودک خود غروب ها
از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌هاست
زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها
در چشم های منتظران گرگ و میش عصر
محو است در شکوه تماشا غروب ها
در چشم های دخترکان شوق دیگری‌ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها
بعد از هزار سال همان شوق شعله ور
در چشم های منتظر ما غروب ها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها
این‌جا پدر! خرابه‌ی شام است، کوفه نیست
این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها
بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌ ست
د

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:47
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( مردهایش را نگاهی کرد ...دختر جان گرفت) *

1084
1

شعر حضرت رقیه (س) ( مردهایش را نگاهی کرد ...دختر جان گرفت) مردهایش را نگاهی کرد ...دختر جان گرفت
رفت بالای سر بابایی اش قرآن گرفت
غصه می نوشید از لبهای داداشی ولی
تا عمو را دید ...یکجا غصه اش پایان گرفت
آب ...بابا...مشق هایش را عمو بوسید و رفت
دفتر پیشانی اش بوی گل و ریحان گرفت
رفت آخر...برنگشت اما... نفهمید او چه شد ؟؟!!
تیر بر چشم عمو میخورد یا طوفان گرفت
با خودش میگفت حتما خواب میبیند ولی
گریه های عمه اش را دید اطمینان گرفت...
بعد از آن بغضش شکست و چشم خود را باز کرد
یک نفر با تشت آمد...ناگهان باران گرفت
شاعر : محمد مهدی نور قربانی

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (رقیه، لحظه ای دور از پدر نیست) *

1737
-1

شعر حضرت رقیه (س) (رقیه، لحظه ای دور از پدر نیست) رقیه، لحظه ای دور از پدر نیست
وزو در این سفر دردانه تر نیست
اگرچه باغ پر از یاس و لاله ست
نگاه باغبان، محو سه ساله ست
به لوحش نقش شادی می نگارد
مگر آن غنچه را گلخنده آرد
به فکر دل به دست آوردن اوست
که زین پس، وقت سیلی خوردن اوست
نوازش ها کند گیسوی اورا
نماید بوسه باران روی اورا
همه اورا ز همدیگر ستانند
که اورا بر سر دامن نشانند
گهی گیرد عمو اورا در آغوش
گهی اکبر گذارد بر سر دوش
نگاهی پر ز رمز و راز دار
قرین با هر نگه، صد ناز دارد
بگفتش باش چون جان در بر من
که می آری به یادم مادر من
اگر بیند کسی حال رقیه
فرستد لعن بر آل امیه

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:53
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت) *

1338

شعر حضرت رقیه (س) ( دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت) دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت
افسوس کز مقام بلندت خبر نداشت
ای مصحفی که چشم خدا بر فراز نی
یکدم ز آیه های رخت چشم بر نداشت
تاریخ غربت علوی در حدیث شام
چون صفحه ی رخت سندی معتبر نداشت
تاشام را مدینه کند قبر کوچکت
از تو حسین فاطمه ای خوبتر نداشت
غیر از شبی که بود چراغت سر پدر
یک شب خرابه ی تو چراغ سحر نداشت
عمر کم تو در سفر شام شاهد است
مثل تو سید الشهدا همسفر نداشت
با آنکه ناله ات جگر سنگ را شکافت
آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت
هر تیر غم که خواست برد حمله بر دلت
جز سینه ی مقدس زینب سپر نداشت
غیر از تو ای سه ساله سفیر بزرگ شام
دنیا چنین سفیر به سنّ صِغَر نداشت
بی اشک تو خرابه فراموش گشته بود

  • چهارشنبه
  • 22
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد