چشم های خرابه روشن شد، با طلوع سرت قمر بابا
می پرد پلک زخمیم از شوق، ذوق کرده است این قدر بابا
در فضای سیاه دل تنگی، چشم هایم سفید شد از داغ
سوختم، ساختم بدون تو، خشک شد چشم من به در بابا
این سفر را چگونه طی کردی؟ با شتاب آمدی تنت جا ماند
گاه با پای نیزه می رفتی، گاه گاهی به پای سر بابا
از نگاهم گدازه می ریزد، اشک نه خون تازه می ریزد
سینه آتش فشانی از داغ است، دخترت کوه خون جگر بابا
گوشه ی این قفس گرفتارم، شور پرواز در سرم دارم
تکه ای آسمان اگر باشد، قدر یک مشت بال و پر بابا
شعله ور شد کبوتر بوسه، سوخته شاخه ی لبان تو را
خیزران از لبان شیرینت، قند دزدیده یا شکر بابا؟
شام سر تا به پا همه چشمند،
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 09:07
- نوشته شده توسط
- سیده زینب فیض