شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر حضرت رقیه (س) (پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما) *

1273

شعر حضرت رقیه (س) (پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما) پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما
در روضه مردن، اصلِ خوشبختی ست بابا
اما بگو از پیکرت کی سر بریده؟
درد یتیمی غصه سختی ست بابا
باید بدانی بر سر ما چه گذشته
خاک و خل ویران عجب تختی ست بابا
چشمم نمی بیند ولی حس می کنم که
روی لب خشکیده ات لختی ست بابا
بر دامنم راحت بخواب این جا اگر سنگ...
آمد به سویت مانعش دستی ست بابا
جز من کسی پیش سر تو جان نداده
الحمدالله، این عجب بختی ست بابا
آرام میگیرم کنار تـــــــو موقت
آرامش قطعی من وقتی ست بابا...
که یوسف زهرا بگیرد انتقامت
وقتی بیاید، فصل خوشبختی ست بابا
شاعر: حسین ایمانی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:16
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر حضرت رقیه (س) (گفتم عمویم هست، او اما کتک زد) *

2202
1

شعر حضرت رقیه (س) (گفتم عمویم هست، او اما کتک زد) گفتم عمویم هست، او اما کتک زد
هر گاه آمد بر لبم بابا، کتک زد
وقتی که افتادم به روی خار و خاشاک
آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد
مردی رسید و تا که چشمش بر من افتاد
من را به قصد کشت در آن جا کتک زد
هر بار که می خواست او عقده گشاید
من را کنار نیزۀ سقا کتک زد
آن مرد گفتم یا علی کفرش در آمد
من را شبیه مادرت زهرا کتک زد
افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت
بی حال بودم من ولی با پا کتک زد
دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت
آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد
این که تمام پیکرم سرخ است او با...
سیلی، لگد، با کعب نی حتی کتک زد
از بس که لطمه خورده ام از این و از آن
احساس کردم که مرا دنیا کتک زد
امروز اگر جانم رسی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:21
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (این جا مزار کوثر دخت پیمبر است) *

1408

شعر حضرت رقیه (س) (این جا مزار کوثر دخت پیمبر است) این جا مزار کوثر دخت پیمبر است
یا تربت مقدس زهرای دیگر است؟
طوف حریم کوچک او کن که زائرش
با زائر حسین، شریک و برابر است
این چار ساله بهر چهل‌ ساله‌ها مراد
این آن یتیمه‌ ایست که بر خلق، مادر است
این داغ‌ دیده بر جگرش داغ‌ روی ‌داغ
این نازدانه وارث گل‌های پرپر است
قرآنِ روی دست حسین است و زینبین
جایش به روی سینۀ عباس و اکبر است
با دست بسته از همه عالم گره‌ گشا
با پای خسته‌اش به همه خلق، رهبر است
روی کبود، بوسه‌گه هر شب حسین
لب‌های خشک، آب حیات برادر است
با اشک دیده حامل پیغام هر شهید
با سن کم شفیعۀ فردای محشر است
در زیر تازیانۀ دشمن یکی نگفت
این نازدانه پارۀ قلب پیمبر است
پیراهن سیاه اسیریش بر ب

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:23
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (با این نفس زدن بدنم درد می کند) *

2058
1

شعر حضرت رقیه (س) (با این نفس زدن بدنم درد می کند) با این نفس زدن بدنم درد می کند
با هر تپش تمام تنم درد می کند
پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام
تا انتهای سوختنم درد می کند
حالا رسیده ای که مرا با خودت بری؟
حالا که پای آمدنم درد می کند
آرام سر گذار به دوشم که شانه ام
در زیر بار پیرهنم درد می کند
می بوسمت دوباره و زخم گلوی تو
با بوسه های دل شکنم درد می کند
می بوسمت دوباره و حس می کنی تو هم
با بوسه ای لب و دهنم درد می کند
تقصیر باد نیست که آشفته زلف توست
انگشت های شانه زنم درد می کند
شاعر:حسن لطفی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:29
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود) *

2300
3

شعر حضرت رقیه (س) (سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود) سه ساله ای كه امیدش به نوجوانی بود
چقدر پیری او زود و ناگهانی بود
اگر چه گیسوی او مثل برف روشن بود
ولی تمام تنش سرخ و ارغوانی بود
قسم به تاول پر خون روی لب هایش
كسی كه بر بدنش نیزه زد روانی بود
زكات پیرهن كهنه ای كه بر تن داشت
دو گوش پاره و یك قامت كمانی بود
طریق لطمه زدن را ز عمه یاد گرفت
كه گونه هاش خراشیده و خزانی بود
ز ساعتی كه پدر را به ذوالجناح ندید
مدام ملتهب و غرق نوحه خوانی بود
غرور هاشمی اش فوق العاده بود ولی
نگاش ملتمسِ چوبِ خیزرانی بود
میان طشت سری را برایش آوردند
كه صاحبش پدر خوب و مهربانی بود
ز مرگ او زن غساله هم تعجب كرد
چرا كه بر بدنش جای صد نشانی بود
طلوع فجر دمشق آمد و همه دی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:40
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست) *

1209
1

شعر حضرت رقیه (س) (نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست) نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
ز بس فرشته نشسته در این بهشت خراب
برای آمدن عشق جای خالی نیست
بگو که گریه کند هر چقدر می خواهد
که تازیانه وحشی در این حوالی نیست
شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:43
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(از درد بی حساب سرم را گرفته ام) * علی اکبر لطیفیان

3067
2

شعر حضرت رقیه (س)-(از درد بی حساب سرم را گرفته ام) از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی...
این خارهای موی سرم را گرفته ام
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام
مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس
این جا منم فقط کمرم را گرفته ام
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها
این چند موی مختصرم را گرفته ام
آیینه نیست که ببینم جمال خویش
از چشم های تو خبرم را گرفته ام
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
این شهر را به پای تو ویرانه می کنم
مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:45
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (دوش وقت سحر از یار خبر می آمد) *

1534
3

شعر حضرت رقیه (س) (دوش وقت سحر از یار خبر می آمد) دوش وقت سحر از یار خبر می آمد
وندر آن ظلمت شب داشت پدر می آمد
بی خود از خویش، دگر درد فراموشش شد
داشت از اوج فلك، قرص قمر می آمد
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه با سوز جگر می آمد
هاتف آن روز بدو مژده دیدار نمود
كه سری در پی او داشت به سر می آمد
همت عمه و انفاس پدر شد ور نه
در همان كوچه دگر حوصله سر می آمد
شاعر:علی لواسانی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:47
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (شناخت چشم تر عمه این حوالی را) *

1627
-1

شعر حضرت رقیه (س) (شناخت چشم تر عمه این حوالی را) شناخت چشم تر عمه این حوالی را
شناخت تك تك این قوم لا ابالی را
چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حكایت تو و آن فصل خشكسالی را
نمی شود كه دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سوالی را
عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش
شكسته سنگ ملامت دل سفالی را
دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش كودك خیالی را
شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
شاعر:وحید قاسمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:50
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (مصیبت) ( یاسم ولی نشسته ز پا باغبان من) *

1485
1

شعر حضرت رقیه (س) (مصیبت)   ( یاسم ولی نشسته ز پا باغبان من) یاسم ولی نشسته ز پا باغبان من
چندیست لاله فام شده آسمان من
دیروز دست های توام بستر و کنون
این گوشه ی خرابه شده آشیان من
عمری تو قصه گفتی و من پا به سر به گوش
اکنون تو راست تا شنوی داستان من
بر خاک ها دویدم و ذکرم حسین بود
جز نام تو شنیده نشد از دهان من
گشته شبیه مادر پهلو شکسته ات
روی کبود و قامت هم چون کمان من
کی دیده با یتیم بدین سان جفا کنند
از فرط درد سو ندهد دیدگان من
در وصف ضرب دست عدو این کفایت است
کز ضربه ای فتاده به لکنت زبان من
بابا به گوش تا که وصیت کنم تو را
هرگز به طشت، آیه مخوان مهربان من
دشمن حیا ز آیه ی قرآن نمی کند
با خیزران دهد لب لعلت نشان من
لازم نبود بعد تو ای راحت دلم
با

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 07:52
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

شعر حضرت رقیه (س) از یوسف رحیمی-(لب بسته است، بی رمق و خسته، بی شکیب) * یوسف رحیمی

399
1

شعر حضرت رقیه (س)  از یوسف رحیمی-(لب بسته است، بی رمق و خسته، بی شکیب) لب بسته است، بی رمق و خسته، بی شکیب
لبریز اشک و آه ولی ، فاطمی، نجیب
دنیای شیون است، سکوت دمادمش
باران روضه است همین اشک نم نمش
زهرائی است، شکوه ز غم ها نمی‌کند
جز آرزوی دیدن بابا نمی‌کند
حرفی نمی زند ز کبودی پیکرش
از سنگ های کینه و گُل های معجرش
با بی‌کسی قافله خو کرده آه آه
با طعنه های آبله و زخم گاه گاه
آری نمک به زخم دل غم نمی زند
از گوشواره پیش کسی دم نمی زند
هرگز نگفته از غم و درد اسیری اش
از ماجرای سیلی و دندان شیری اش
سنگ صبور هر دل بی تاب می‌شود
لب بسته و در آتش غم آب می‌شود
اوقات ابری اش بوی غربت گرفته اند
حالا که واژه ها همه لکنت گرفته اند
آه های شعله ورش حرف می زند
او با اشاره‌ی نظ

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:04
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

شعر حضرت رقیه (س)-(تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی) * علی اکبر لطیفیان

13032
42

شعر حضرت رقیه (س)-(تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی) تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی
شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی
من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گر چه نابینام کرده باز می ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پدر نزدیک بود امشب کنیز خانه ای باشم
به تو حق می دهم پاره گریبان خودم باشی
اگر چه عمه دل تنگ است اما عمه هم راضی ست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
از این پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمی خواهی پدر جان خودم باشی
سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت بر طشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاری قرآن

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:07
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد) *

9502
17

شعر حضرت رقیه (س) ( ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد) ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد
شاعر: کاظم بهمنی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:22
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت) *

2152
3

شعر حضرت رقیه (س) (از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت) از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت
زخمی ترین یتیم خرابه توان گرفت
باران چشم های رقیه شروع شد
از بس که گریه کرد دل آسمان گرفت
طرفند گریه هاش به داد پدر رسید
سر را ز دست بی ادب خیزران گرفت
رو پوش را ز روی طبق تا کنار زد
لب را که دید طفلک لکنت زبان گرفت
«بابا» یکی دو بار بریده بریده گفت
با هر نفس نفس که یکی در میان گرفت
می گفت گوشواره فدای سرت ولی
دیدم عقیق دست تو را ساربان گرفت
حالا گرسنگی به سراغم که آمده
آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت
آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود
در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت
شاعر:علی ناظمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:24
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) («ماهی به جای حوض درون پیاله است) *

1332
1

شعر حضرت رقیه (س) («ماهی به جای حوض درون پیاله است) «ماهی به جای حوض درون پیاله است
گر چه بدون دست و تن و پای آمده
هرگز گمانه نیست که محتاج باله است
انگار تیغ سخت عدو کُند بوده است
بابا! هنوز پلک دو چشمت مچاله است
گویا فشار زانوی دشمن زیاد بود
عکس دهان باز تو هم شکل ناله است
از نعل اسب و چکمه سراغت گرفته ام
ای ماه من تمام تنت جای چاله است
قربان زخم های لبِ لب پریده ات
سویی به دیده ام بده، لب هات هاله است
افتاده بود چوب به جان لبان تو...
آیات از لبان تو هم رنگ ژاله است
پایت کشاند عدو سوی مقتل به زور دست
چینِ جبینت از سرِ دردِ کشاله است
طوفان هجوم برده و این گونه گشته ای
پرپر شدن نوشته و تقدیر لاله است»
شاعر: شاکر

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:29
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (این همه درد دلم چشم تری می خواهد) *

1774
1

شعر حضرت رقیه (س) (این همه درد دلم چشم تری می خواهد) این همه درد دلم چشم تری می خواهد
آتش سینه ام امشب جگری می خواهد
قصه های شب یلدای فراق من و تو
تا كه پایان بپذیرد سحری می خواهد
باز خاكسترم از شوق تو پروانه شده
شمع من شعله تو بال و پری می خواهد
مگر احوال دلم با تو به سامان برسد
سینه آرام ندارد كه سری میخواهد
دخترت را چه شد اینبار نبردی بابا؟
هر سفر قاعدتاً همسفری میخواهد
حال من حال یتیمی است كه هر شب تا صبح
دامن عمه گرفته پدری می خواهد
خون پیشانی تو آتش این دل شده است
لاله تا داغ ببیند شرری می خواهد
نكند باز هم این زخم دهن باز كند
لب تو بوسه آهسته تری می خواهد
چادرم سوخته فكر كفنم باش پدر
قامتم پوشش نوع دگری می خواهد
این شب آخری ای كاش عمو پیش

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:33
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (آسمان دلش از غصه حکایت می کرد) *

1565
1

شعر حضرت رقیه (س) (آسمان دلش از غصه حکایت می کرد) آسمان دلش از غصه حکایت می کرد
با پدر داشت که از کوفه شکایت می کرد
مو به مو، لحظه به لحظه همه ی واقعه را
با اشارات نظر بر تو روایت می کرد
دختر عاطفه با چوبِ سراسر کینه
سر یک بوسه ز لب هات رقابت می کرد
از همان وقت که بر نیزه سواری رفتی
دشمنت هر چه که می خواست جنایت می کرد
دل شکسته، سر بشکسته در آغوش گرفت
ولی آهسته که حال تو رعایت می کرد
به سر زلف پریشان تو بسته است دخیل
حاجتی داشت زمانی که صدایت می کرد
در دلش گفت خدایا بروم همره او
باید این بار که بابایم عنایت می کرد
شاعر: یاسر مسافر

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:36
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (آمدی تازه ز ره، خسته نباشی بابا) *

1599
2

شعر حضرت رقیه (س) (آمدی تازه ز ره، خسته نباشی بابا) آمدی تازه ز ره، خسته نباشی بابا
باقی ام نیست توان بهر تلاشی بابا
وقتْ کوته، سخنِ مانده به دل بسیار است
پس نگیر هیچ سراغی ز حواشی بابا
کو عمو؟ آن که سپاه از علمش بر پا بود
قول دادی که سپه را تو نپاشی بابا
هر کسی رفت سفر، همره او سوغات است
بر لبت خرده ی چوب است و خراشی بابا
دیدم از دور ،سگان دور و برت حلقه زدند
راست گفتند؟ تنت شد متلاشی بابا...
گر تو باشی کسی آزار نخواهد دادم
من دعا می کنمت تا که تو پاشی بابا
شاعر:شاکر

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:38
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (آیینه دار قافله ی بی قراری ام) *

1253
1

شعر حضرت رقیه (س) (آیینه دار قافله ی بی قراری ام) آیینه دار قافله ی بی قراری ام
آیینه ام شکسته و گرد و غباری ام
بیچاره می کنم همه ی شهر شام را
از ناله ها و گریه ی شب زنده داری ام
حرفی بزن برای دلم، صحبتی بکن
یک مرهمی گذار بر این زخم کاری ام!
بابا مگر لبان تو آسیب دیده اند؟
صحبت نمی کنی پدر لب اناری ام؟
شانت به نیزه نیست بیا روی دامنم!
دستم نمی کند که در این کار یاری ام!
بالای نیزه بودی و دیدم به چشم خود
سنگت زدند تا شکنند استواری ام
این نیزه نیست رحل کتاب رقیه است
جبریل آمده به ملاقات قاری ام!
کوه وقار بودم و مملو از غرور
حالا ببین تو وسعت این شرمساری ام
شاعر:امیر حسین محمود پور

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:40
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

شعر حضرت رقیه (س) -(با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست) * یوسف رحیمی

1539
1

شعر حضرت رقیه (س) -(با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست) با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست
شب‌ها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازش گری که نیست
باید برای شستن گل ‌زخم‌های تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست
تشخیص چشم های تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمّه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست
حتّی صبورِ قافله بی‌صبر می‌شود
با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست
شاعر:یوسف رحیمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:42
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بابا بیا ببین بدنم درد می كند) *

3946
4

شعر حضرت رقیه (س) (بابا بیا ببین بدنم درد می كند) بابا بیا ببین بدنم درد می كند
از ضربه های سنگ، سَرم درد می كند
از بس زدند بر لب و دندان دخترت
باور كن ای پدر دهنم درد می كند
زخم لب تو بر لب من زخم می زند
از درد تو تمام تنم درد می كند
از داغ قتلگه همه شب گریه كرده ام
بابا ببین كه چشم تَرَم درد می كند
بابا منم همان كه جگر گوشه ی تو بود
حالا نگاه كن، جگرم درد می كند
آه از عطش سرای جگر سوز كربلا
با یاد آب، زخم لبم درد می كند
وقتی كه یاد ساقی كرب و بلا كنم
احساس می كنم كمرم درد می كند
تازه شدم شبیه همان مادری كه گفت:
زینب قبول كن نفسم درد می كند
آن قدر زخم روی تنم جا گرفته است
آن قدر كه حتّی كفنم درد می كند
شاعر:حمید رمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:45
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بخوان برای پدر ای رقیه، قرآنی) *

1832
1

شعر حضرت رقیه (س) (بخوان برای پدر ای رقیه، قرآنی) بخوان برای پدر ای رقیه، قرآنی
كه ساده بگذرد این لحظه های طولانی
رقیه جان، به خدا اصغر از تو تشنه تر است
تو حال و روز علی را كه خوب می دانی
ز من مخواه كنم التماسِ این لشگر
برای جرعۀ آبی و لقمۀ نانی
به جز خدا به كسی هرگز التماس نكن
كه این جدا بود از شیوۀ مسلمانی
فقط به یاری پروردگار دل خوش كن
كه دل خوشی به كسی جز خداست، شیطانی
و حاجت همه دست خداست و تنها
خودش ز بندۀ خود می كند نگهبانی
تو در مسیر بهشتی كمی تحمل كن
كه صبر اگر نكنی در مسیر می مانی
اگر خدای نكرده كمی كتك خوردی
بگو كه بر سر قول و قرار می مانی
دعا، دعا، نشود دخترم فراموشت
زمان هول و هراس و دم پریشانی
سفارشات پدر را به خاطرت بسپار
كه س

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:47
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) («بر نیامد از تمنای لبش كامم هنوز») *

1109
1

شعر حضرت رقیه (س) («بر نیامد از تمنای لبش كامم هنوز») «بر نیامد از تمنای لبش كامم هنوز»
او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز
زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود
بر زمین كربلا ماند پر و بالش هنوز
گر چه دور افتاده ام فرسنگ ها از باغ گل
می رسد بوی گلاب از جسم پا مالش هنوز
حال با غارت گری هاشان چه سازم بعد او
خنجر و انگشتری باقیست جنجالش هنوز
دخترك هم سهم خود را برد از این ماجرا
مانده جای تازیانه بر پر و بالش هنوز
دید در بازار طفلی آن چه غارت رفته بود
در حراج افتاده بود معجر و خلخالش هنوز!
شاعر: یاسر مسافر

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:52
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (به امیدی كه بیایی سحری در بر من) *

3923
4

شعر حضرت رقیه (س) (به امیدی كه بیایی سحری در بر من) به امیدی كه بیایی سحری در بر من
خاك ویرانه شده سرمهٔ چشم تر من
مدتی می شود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
من همان لاله افروختهٔ خون جگرم
كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من
شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
تب این سوز كجا و بدن لاغر من
دارم از درد مچ دست به خود می پیچم
ظاهراً خرد شده ساقه نیلوفر من
چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا
لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من
موی من دست نخورده است خیالت راحت
معجر سوخته چسبیده به زخم سر من
كاشكی زود بیایی و به دادم برسی
تا كه در سینه نمانَد نفس آخر من
شاعر: مصطفی متولی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:53
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (بین عشّاق جهان تا کی سفر باشد؟ بس است *

1181
1

شعر حضرت رقیه (س) (بین عشّاق جهان تا کی سفر باشد؟ بس است بین عشّاق جهان تا کی سفر باشد؟ بس است
تا به کی لیلا ز مجنون بی خبر باشد؟ بس است
جان لب هایی که بستی پلک هایت را مبند
سهم من از تو نگاهی هم اگر باشد بس است
نه غذا نه آب نه معجر نه مو نه پا نه کفش
گوشواره هم نمی خواهم پدر، باشد بس است
عمّه امری نیست؟ دارم رفع زحمت می کنم
بودنم تا کی برایت دردسر باشد؟ بس است
دیر شد برخیز گفتم که به عمّه گفته ام
یک نفر از رفتن من با خبر باشد بس است
شاعر: حسین رستمی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:57
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( تا آمدی خرابه نشین ات شفا گرفت) *

2108
1

شعر حضرت رقیه (س) ( تا آمدی خرابه نشین ات شفا گرفت) تا آمدی خرابه نشین ات شفا گرفت
زخم تمام پیکر خونم دوا گرفت
من نذر کرده ام که بمیرم برای تو
شکر خدا که بالاخره این دعا گرفت...
تا گوشواره را کشید دو چشم ام سیاه رفت
بابا ز دخترت به خدا اشک و آه رفت
یا اسب بود... یا یکی از دشمنان تو !!!
از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت...
یک لحظه دید عمه مرا، اشک باره شد
داغ مدینه در دل زارش دوباره شد
نامرد سیلی اش دو هدف داشت هم زمان
هم گوشواره رفت، هم گوش پاره شد
شاعر:مهدی صفی یاری

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 08:59
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (تمام می شوم امشب در آخر قصّه) *

1151

شعر حضرت رقیه (س) (تمام می شوم امشب در آخر قصّه) تمام می شوم امشب در آخر قصّه
بخواب بانوی احساس! دختر قصّه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از درِ قصّه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصّه...
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آورِ قصّه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از این جا کبوترِ قصّه
نپرس از پدرت او هنوز هم این جاست
نپرس از تن در خون شناور قصّه
بلند شو! و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصّه
و گوشواره ی خود را در آر! می ترسم
پری بماند و دیو ستمگرِ قصّه
بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندرِ قصّه!
بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:02
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (تنها سه سال داشت چرا پس تکیده بود) *

1067

شعر حضرت رقیه (س) (تنها سه سال داشت چرا پس تکیده بود) تنها سه سال داشت چرا پس تکیده بود
در کوره ای ز درد و بلا آب دیده بود
چین و چروک صورت او شرح حال او
یعنی به قدر کل جهان داغ دیده بود
یک لحظه فکر کن که چرا دختری صغیر
هنگام راه رفتنِ خود قد خمیده بود
فرصت نکرده خون سرش منعقد شود
زیرا که دائماً ز سرش خون چکیده بود
شیرین زبان خانه ی ارباب از چه روی
لکنت گرفته بود و زبانش بریده بود
از لحظه ای که رفت عمویش به علقمه
یک روز خوش دگر به دو عالم ندیده بود
پاره شده است پرده ی گوشش ز ضربه ها
گوشی که قصه های پدر را شنیده بود
از رعشه ای که دست نحیفش گرفته بود
معلوم بود داغ عظیمی کشیده بود
«دعبل» دگر بس است مزن شعله بر جهان
یا لال باش یا که نما خاک بر دهان
شا

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:05
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) ( چشم های خرابه روشن شد، با طلوع سرت قمر بابا) *

1401
1

شعر حضرت رقیه (س) ( چشم های خرابه روشن شد، با طلوع سرت قمر بابا) چشم های خرابه روشن شد، با طلوع سرت قمر بابا
می پرد پلک زخمیم از شوق، ذوق کرده است این قدر بابا
در فضای سیاه دل تنگی، چشم هایم سفید شد از داغ
سوختم، ساختم بدون تو، خشک شد چشم من به در بابا
این سفر را چگونه طی کردی؟ با شتاب آمدی تنت جا ماند
گاه با پای نیزه می رفتی، گاه گاهی به پای سر بابا
از نگاهم گدازه می ریزد، اشک نه خون تازه می ریزد
سینه آتش فشانی از داغ است، دخترت کوه خون جگر بابا
گوشه ی این قفس گرفتارم، شور پرواز در سرم دارم
تکه ای آسمان اگر باشد، قدر یک مشت بال و پر بابا
شعله ور شد کبوتر بوسه، سوخته شاخه ی لبان تو را
خیزران از لبان شیرینت، قند دزدیده یا شکر بابا؟
شام سر تا به پا همه چشمند،

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:07
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب

شعر حضرت رقیه (س) (چون تکان می دهد سر و رویش) *

1156

شعر حضرت رقیه (س) (چون تکان می دهد سر و رویش) چون تکان می دهد سر و رویش
پر شود صد محله از بویش
آن که بالین خواب او هر شب
دست عباس بود و بازویش
فخر جبریل و کار میکاییل
که ببوسند غباری از کویش
چه به هیبت به بر کند چادر
تا بپوشد سیاه گیسویش
بوسه گاه همیشگیِ پدر
جبهه و طاق هر دو ابرویش
هجمه ی موج پر تلاطمِ درد
چه شتابی گرفته بر سویش
روضه خوان مصیبتی است عظیم
مشت تاری که رفته از مویش
چه شد آن گوشواره ی پدری؟
چه کسی برده است النگویش؟
شاعر:شاکر

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 09:11
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد