لب بسته است، بی رمق و خسته، بی شکیب
لبریز اشک و آه ولی ، فاطمی، نجیب
دنیای شیون است، سکوت دمادمش
باران روضه است همین اشک نم نمش
زهرائی است، شکوه ز غم ها نمیکند
جز آرزوی دیدن بابا نمیکند
حرفی نمی زند ز کبودی پیکرش
از سنگ های کینه و گُل های معجرش
با بیکسی قافله خو کرده آه آه
با طعنه های آبله و زخم گاه گاه
آری نمک به زخم دل غم نمی زند
از گوشواره پیش کسی دم نمی زند
هرگز نگفته از غم و درد اسیری اش
از ماجرای سیلی و دندان شیری اش
سنگ صبور هر دل بی تاب میشود
لب بسته و در آتش غم آب میشود
اوقات ابری اش بوی غربت گرفته اند
حالا که واژه ها همه لکنت گرفته اند
آه های شعله ورش حرف می زند
او با اشارهی نظ
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 08:04
- نوشته شده توسط
- feiz