دلخون شدم از غم تو ، ای عمّ بی یار و یاور
عبدالله مجتبایم ، طفل یتیم برادر
عبداللهم ای عموجان
جانم فدای تو جانان
******
عمه رهایم نمی کرد ، دستم ز دستش کشیدم
دیدم که دشمن تو را زد ، با سر به سویت دویدم
پشت سرم دل پریشان ، عمه به دنبال من بود
از گوشه ی چشم عمه ، جاری شده گریه چون رود
آخر صدا زد عمویم ، زینب به خیمه تو برگرد
دیدم که با نیزه دشمن ، بر پهلو و پیکرش زد
عبداللهم ای عموجان
جانم فدای تو جانان
******
دیدم که شمشیر خود را دشمن به سمت تو آورد
کردم سپر دست خود را ، آه از نهادم برآمد
دستم ز پیکر جدا شد ، ناله زدم ای عموجان
آنگه فتادم به روی ، جسم تو ای روح قرآن
بابای خود
- شنبه
- 18
- مهر
- 1394
- ساعت
- 08:30
- نوشته شده توسط
- حمید