تو که نزد عمویت نازنینی
به پیشم این چنین نقش زمینی
خدا داند که در بین جوانان
چو بابايت حسن زیباترینی
- شنبه
- 24
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 00:50
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
تو که نزد عمویت نازنینی
به پیشم این چنین نقش زمینی
خدا داند که در بین جوانان
چو بابايت حسن زیباترینی
عمه را گریه کنان و نگران آوردند
قاسمم پشت سرت اشک روان آوردند
هر چه گشتم زره اندازه ي تو يافت نشد
آن طرف را بنگر تيغ و سنان آوردند
من كه خود غرق به خون تشنه لب و پاره تنم
چون پدر خون جگرم ميوه ي باغِ حسنم
زيرِ سمّ همه اسبان چو به خود مي پيچم
زره ام پاره شده گشته برايم كفنم
پيش چشم همگان دشمن بي شرم و حيا
مي زند از همه جا ضربه ي خود بر بدنم
زخم هاي تنِ من بسكه فراوان شده است
شده بر من زره و هم كه بُوَد پيرهنم
اين عمويم چو غريب است در اين كرب و بلا
آن كه ياور شده و يارِ عمو مانده منم
مرغ بي بال و پرم، پر بزنم پيش عمو
كنج آغوش عمو بستر سبزِ چمنم
پدر منتظرم طشت به دست آمده است
همچو آهوي گرفتار به يادِ ختنم
باده ها سرمست چشم می فروش او شدند
موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند
مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشر است
رعدها سرباز لبهای خموش او شدند
زهر نوشاندند براو جعده های نیزه دار
نیزه ها گریان جسم سبز پوش او شدند
قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد
تیغ های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند
سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد
سنگها گریه کنان سخت کوش او شدند
شعر لایوم کیومک خواند باپهلوی زخم
کوچه ها وصل به گودال از سروش اوشدند
روی نی ماه عسل می رفت داماد حسین
در کنارش عون و اکبر ساقدوش او شدند
روی زمین ز بس که شده جا به جا تنت
پاشیده شد به وسعت کرب و بلا تنت
بوی گلاب می رسد اما تو نیستی
پرپر شده عزیز دل من، کجا تنت؟
بیرون کشیدم از وسط معرکه تو را
دیدم که قطعه قطعه شده زیر پا تنت
هم سطح با زمین شده ای لاله ی حسن
کوبیده شد به زیر سم اسب ها تنت
بند مفاصل تو چگونه گسیخته!؟
این نعل های داغ چه کرده است با تنت!؟
از سینه ی شکسته و پهلوت روشن است
خورده هزار نیزه، ولی بی هوا! تنت
این جسم را رساندن تا خیمه مشکل است
عشق پدرت ریشه در من ز ازل دارد
در دفتر شاعر ها شه بیت غزل دارد
از کشته ی او باید پرسند ز بد مستی
شمشیر حسن انگار شیشه به بغل دارد
از بغض علی سر ریز اصحاب جمل آن سو
این سو پدرت تیغی سرریز اجل دارد
جولان ندهد شیطان با پیروهن عثمان؟
آن پیرزن فاسد لات است و هبل دارد
از خشم تو می ترسد از داد تو می لرزد
هر کس که به یاد خود غوغای جمل دارد
فخر سر قتلت را قومی به غنیمت برد
در جنگ سر شیران همواره جدل دارد
فهمید سر نیزه معنای حلاوت را
صد رخنه شده جسمت از بس که عسل دارد
◾دو دمههای ابناءالمجتبی
◾بنداول
من یتیم مجتبایم سرفرازی میکنم
عشق بازی میکنم
◾بنددوم
زاده بدر و حنینم یکه تازی میکنم
سرفرازی میکنم
◾بندسوم
جام در دستم شرابش هست احلی من عسل
مست رویت از ازل
◾بندچهارم
یادگار مجتیایم فاتح جنگ جمل
مست رویت از ازل
احلی من العسل شده ای زیر سنگ ها
در خاک سرخ حل شده ای زیر سنگ ها
جسم تو مبتلای بلای عظیم شد
از زخم بی بدل شده ای زیر سنگ ها
نازک تن تو را چه شده سینه سرخ من؟
مشتاق بر اجل شده ای زیر سنگ ها
بالا بلند قامت تو چون قصیده بود
حالا غزل غزل شده ای زیر سنگ ها
نسل سقیفه خیمه زده دور پیکرت
از کینه ی جمل شده ای زیر سنگ ها
باشد به جای من پدرت را صدا بزن
با من چه بی محل شده ای زیر سنگ ها
عمو دلم به خدا میل پر زدن دارد
دلم به باغ جنان میل سر زدن دارد
مگو مرو که شهادت برایم آمال است
شهادت ره تو بهترینِ اقبال است
عمو ببین که پدر داده اذن میدانم
به گفته ی پدرم من هم از شهیدانم
فدایی تو شدن از عسل بود بهتر
خدا کند که شوم مثل لاله ای پر پر
منم که مملو از عشق و شور و احساسم
به وقت جنگ و نبرد من مثال عباسم
به جای رخت عروسی کفن به بر دارم
به سینه شوق وصال روی پدر دارم
روم به یاد پدر یک جمل بسازم من
روم ز خون شهادت عسل بسازم من
وحید زحمت کش شهری
السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن_ع
تویی که از همه خوبان جدایی
چرا- چون نخلِ باغِ مجتبایی
پدر را گر کنارِ خود ندیدی
ولی دامانِ نجمه پروریدی
فدای سایه ی لطفِ عمویت
چو نوری بعدِ بابا بوده رویت
تو داری محرمی چون عمه زینب
به سینه مهرِ تو دارد لبالب
تو جویی از عسل داری به کامت
خوش آن صهبای عشق افتاده نامت
بوَد پشتِ عمو گرم از وجودت
سرِ ماه و ستاره در سجودت
خرامان می روی ای ماهِ پاره
به وجد آمد جهان از این نظاره
صفِ کرببلا جانا چه کردی؟
که ثابت کرده ای آن شیر مردی
در آن لحظه که تو افتادی بر خاک
شده سیلِ خلایق جامه در چاک
بهارِ عمرِ تو غم بود و کوتاه
سرت بر دامنِ دشتی پُر از آه
نگنجد شعر تو در
پر شده صحرا از شمیمی
که آمده همچو نسیمی
امام حسن آمده از راه
بالا سرِ طفل یتیمی
خوش آمدی داداشم به کربلا
زینبتو می بینی با این بلا
برادرم بده صبرتون خدا
حسن حسن جان ٣
یادت میاد خشکیه کوفه
تو و بابامون و حسینم
با دعاتون چه بارونی شد
آسمون اینجا نور عینم
حالا ببین قاسمت خشکه لباش
مثل عموش از عطش تاره نگاش
ز قحط آب ربابو خدا خداش
حسن حسن جان ٣
قاسمتو شکسته سینه
دیدی و باز رفتی مدینه
مادرت اونجا به زمین خورد
اینجا پسر نقش زمینه
این همه غم همه در راه خدا
سهم ما شد ز جهان گذرا
زهر جفا یا که شمشیر جفا
حسن حسن جان ٣
برای بال و پرت هفت آسمان داری
کشیده ای به حسین از حسن نشان داری
به روی چشم ِعموهای خود مکان داری
به شانه ی شرف و شور آشیان داری
به بام ِ کرببلا پرچم وزان داری
تو در قبیله خود با حیا ترین هستی
به جانماز ِ خودت با خداترین هستی
به حسن و خلق و ادب مجتبی ترین هستی
به رسم صلح و صفا آشناترین هستی
که تربیت ز پر ِ شال باغبان داری
تو در نماز صف ِ اول جماعاتی
همیشه پشت عمو در صف ِ عباداتی
همیشه مورد الطافی و عنایاتی
تو صاحب ِ علم و بیرق کراماتی
به نام کرببلا نام جاودان داری
تو صاحب علم ِ صاحب جمل هستی
میان شهر جگردارها مثل هستی
تو در ستایش من سیزده غزل هستی
خودت برای خود احلی من العسل هستی
تو در سفینه خو
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#شب_ششم_محرم
#قاسم_ابن_الحسن_ع
زخمی که تو در سینه ات جا داده ای کم نیست
دردِ تو آقا! کمتر از دردِ محرم نیست
جز تو ندارد کس توانِ این همه غم را
با خود به هر جا برده ای این کوهِ ماتم را
بی طاقتی در مذهب توحید تو جهل است
صبر و رضا بهرِ خدا در پیشِ تو سهل است
با زهر اگر سازد تنت چون شیره ی شهدت
عهدی که با حق بسته ای ماندی سرِ عهدت
قرآنِ ناطق مظهرِ وصفِ کمالِ توست
قاسم همان عطرِ نسیمی از جمالِ توست
شد آسمان نیلی قبا گو در عزای او
خون گشته قلبِ مصطفی امشب برای او!
ای مایه ی فخرِ خدا ای حضرت خورشید
خوش می درخشد نامتان در گلشنِ توحید!
#هستی_محرابی
شکن در شکن
شده یاس گیسوی من یاسمن
به تفسیر نور
منم شمع، نه! ماه این انجمن
برای حسین
منم تحت امر دوتا شیرزن
شبیه علی
به جز رزم استاد فن سخن
دوتا حیدرم
انابن الحسین و انابن الحسن
امیری حسین -
- و نعم الامیری مرا پیرهن
بیا تیغ تیز!
برایت زره ساختم از بدن
به ازرق بگو
پسرهاش را کشته ام تن به تن
حسن زاده ام
جمل را به هم ریخت بابای من
عمو کن حلال
که پوشیده ام پیش چشمت کفن
سم اسب ها
عسل خیز شد تاخت چون بر بدن
ياس ها لذت زيبا شدنم را بردند
همه جا عطر خوش ياسمنم را بردند
جگرم سوخت به عشق جگر ثارالله
تا مدينه خبر سوختنم را بردند
سنگ ها بر همه جاي بدنم بوسه زدند
عده ا ي مست ثواب زدنم را بردند
لشگر كوفه خبر دار شده دامادم
به تبرك همگي پيرهنم را بردند
كفنم بود همان پيرهن داماديم
عده اي بي خبر از حق كفنم را بردند
اسب ها با سم خود جسم مرا كوبيدند
به همه دشت تمام بدنم را بردند
نيزه ها پشت سر هم همگي صف بستند
عسل ناب ميان دهنم را بردند
عمويم در بغل پيكر من خم شده بود
داد ميزد كه عزيز حسنم را بردند
آغاز كرده است غزل را به راحتي
لبيك هاي صبح ازل را به راحتي
تيغ اش به هر طرف كه رها شد بدون شك
احضار كرده است اجل را به راحتي
بر خاك و خون كشيده به يك ضربه ي خودش
بسيار مثل ازرق يل را به راحتي
با شيوه ي مبارزه اش زنده كرده است
در ذهن خلق ياد جمل را به راحتي
با يك گل از حسن همه جا ميشود بهار
تغيير داده است مثل را به راحتي
پيغمبرانه در وسط لشگري خبيث
آمد شكست لات و هبل را به راحتي
در زير سم مركب چندين سوار مست
بي واهمه گشوده بغل را به راحتي
با سختي تمام قد او كشيده شد
ديدم شباهت اش به عسل را به راحتي
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده
که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را
نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست
ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را
دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی
که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را
میان کارزار زخمها بردی پناه آخر
به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را
در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند
ملائک با نگاه تازهای روز قیامت را!
تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی
رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
منبع: شعر هیئت
..چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه
که هست قامت جوشن برای تو کوتاه
به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید
کسی شبیه تو دست از جوانیاش نکشید
لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده
که شهد، شاهد شیرین زبانیات بوده
چقدر از نفست دشت عطر آگین شد
چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد...
تمام حُسنِ حَسنزاد خویش را بردار
برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار»
برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن
به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن
رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات
که گوش هلهلهها کر شود از این آیات
برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی
برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست
بنفشهها همه از باغ لاله میپرسند
كه بیقرارترین روح انقلاب كجاست
شمیمِ باغ رسالت، عروسِ گلشن وحی
كه شد ز صحبت معصوم كامیاب كجاست
كسی كه با نفس قدسی حسین آمیخت
به همنشینی زهرا شد انتخاب كجاست
كسی كه بر سر سجادهٔ خلوص و یقین
دعای نیمهشبش بود مستجاب كجاست
كسی كه همسفر كاروان بیداری
نرفت شب، همهشب چشم او به خواب كجاست
كسی كه دید به چشمش خزان گلها را
ولی هر آینه آورد صبر و تاب كجاست
كسی كه با جگر تشنه میگرفت از عشق
سراغ آینه بین دو نهر آب كجاست
كسی كه غنچهٔ ششماههاش به شوق وصال
شدهست با گل خورشید همركاب كجاست...
به گاهواره
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا
ماه از اوست که اینگونه به خود بالیدهست
خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیدهست
پیش او شور شهادت ز عسل شیرینتر
آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیدهست
گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیدهست؟...
قلب حسن در سینه این نوجوان بود
زیباترین گلواژه این کاروان بود
مانند یک خورشید رویش میدرخشید
گاهی به دورش هاله رنگین کمان بود
قدش کمی کوتاه و اندامش کمی ترد
سیمای جڌابش شکوهی بیکران بود
سنش نمیخورد اینکه مرد جنگ باشد
پای غرور چشمهایش در میان بود
شوق شهادت در وجودش موج میزد
سمت نگاهش انتهای آسمان بود
تنها عمو نه هیچکس راضی نمیشد
قاسم رود میدان ز بسکه مهربان بود
حس کرد آغوش پدر را لحظه ایکه
دستش به دور گردن اربابمان بود
میدان که میرفت از نگاهش یاس میریخت
چون برگ گل در معرض باد خزان بود
میگفت تا کامل شدن راهی نمانده
وقتی عمو آمد کنارش نیمه جان بود
حس کرد نجمه در دلش چیزی شکسته
زینب شنید آ
سرباز حسین و پور مجتبایم
لرزد خاک این دشت از صوت رسایم
ان تنکرونی منم از نسل حیدر
باکی ندارم ز تیر و تیغ و خنجر ۴
وای واویلا
افتادم ز مرکب از زین بر روی خاک
پیکرم شده از تیغ و نیزه صد چاک
چشم انتظارم بیا عمو حسین جان
بنه سرم را جای پدر بدامان ۳
وای واویلا
گردیدم چو صیدی اینجا بی پر و بال
زیر سم مرکب جسمم گشته پامال
عمو ببین فاطمت گردیده پرپر
شد پاره پاره تنم شبیه اکبر
وای واویلا
بند اول
ای صید به خون خفته
همچون پسرم قاسم ۳
در خون شده ای غلطان
نور بصرم قاسم ۳
ای یادگار غریب مدینه
داغ تو ای عمو مانده به سینه
واویلا ۳ اه و واویلا
بند دوم
ابن الحسنم قاسم
عازم سوی میدانم۳
گردیده عدو حیران
از جنگ نمایانم۳
ای عمو جان حسین برس به دادم
بین میدان من از فرس فتادم
واویلا ۲ آه و واویلا
بوی غربت از خیمه ها آید – از حرم ماه مجتبی آید
می رود قاسم به میدان – می شود لب تشنه قربان
ای عمو جان ای عمو جان
****
این گل یاس گلشن زهرا – از عمو گیرد اذن میدان را
می رود قاسم به میدان – می شود لب تشنه قربان
ای عمو جان ای عمو جان
****
گریه از چشم باغبان جوشد – تا که این گل بر تن کفن پوشد
می رود قاسم به میدان – می شود لب تشنه قربان
ای عمو جان ای عمو جان
****
لاله¬ی باغ مجتبی پرپر – گردد از تیغ و نیزه و خنجر
می رود قاسم به میدان – می شود لب تشنه قربان
ای عمو جان ای عمو جان
****
قامتی کوچک اندراین صحرا – می رود زیر سُم مرکب ها
می رود قاسم به میدان – می شود لب تشنه قربان
ای عمو جان ای عمو جان
**
ای عمو جان تازه دامادت نفس هایش برید
از حرم یکدم بیا بنگر تنم در خون تپید
گر چه اکبر اربا اربا شد تنش اما دگر
پیکر پاشیده اش آسیبی از مرکب ندید
تا که افتادم زمین قاتل روی سینه نشست
هیچ میدانی چگونه ناز قاسم را خرید
بی حیا خنجر به حلقومم فرو برد ای عمو
از گلو تا سینه ام را بی مهابا می درید
با تو من سربسته می گویم چه آمد بر سرم
نعل مرکب کند شد از بس روی جسمم دوید
مثل کندوی عسل گردیده اعضای تنم
هم به زیر دست و پای اسب،قاسم قد کشید
شائق،این غم را به اهل دل بگو از قول من
قد کشیدم من ولی قد عموی من خمید
*****
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
حضرت قاسم (ع)
در زیر سُم مرکب اسیرم – در راه عشقت خواهم بمیرم
قاسم بلاگردان زینب خواهر تو
قاسم فداییّ علیِ اکبر تو
عمو حسین جان (۲)
*****
کرده وصیت بابا، عمو جان – تا در ره تو قاسم دهد جان
قاسم بلاگردان زینب خواهر تو
قاسم فداییّ علیِ اکبر تو
عمو حسین جان (۲)
*****
حرز پدر را دارم به دستم – عشق شهادت کرده چه مستم
قاسم بلاگردان زینب خواهر تو
قاسم فداییّ علیِ اکبر تو
عمو حسین جان (۲)
*****
غرق غم، شده وجودم
کن عنایتی که من رَوم به میدان
اذنم ده، که همچو (مثل) اکبر
جان فدا کنم به راهت ای عمو جان
وای، یک نظر بر دلم کن ـ ای عمو قابلم کن
وای، بر مقام شهادت ـ ای عمو نائلم کن
عمو حسین جان
اذن میدانم بفرما
تا برآورده شود دعای قاسم
جان دادن عمو به راهت
باشد احلی من عسل برای قاسم
وای، نام توبرجبین است ـ دل بیادت غمین است
وای، طالبم بر شهادت ـ آرزویم همین است
عمو حسین جان
از پشت فرس فتادم
شد دل مادر من حزین و غمگین
غرق خون شده وجودم
نیزه پهلوی مرا دریده از کین
وای، غرق آه و ملالم ـ زارم و خسته حالم
وای، پر کشم سوی زهرا ـ ای عمو کن حلالم
عمو حسین جان
شکر حق که در ره تو
پیکرم به خاک و خون ن
اذن میدان بده به قاسم عمو – بعد اکبر بُود بغضی در گلو
جان دهم به راهت ای خیر العمل – نزدم شهادت است احلی من عسل
عمو حسین عمو حسین عمو جان
******
تو دنیای بی تو نفس عذاب است – خوشبختی بی تو عمو جانم سراب است
ز کوی تو هرگز جدا گشتنم – الهی بی تو من نفس نزنم
عمو حسین عمو حسین عمو جان
******
شاگرد ابالفضل تو جنگ مثل شیر – افتادند به جونش همه با شمشیر
سرش رو روپای عمو می بینه – می بینه باباش اومد از مدینه
عمو حسین عمو حسین عمو جان
******
من فدای رویت – حلقه های مویت
از حرم عمویت – سوی تو رو اورده قاسم
ای گل خزانی – از چه بی نشانی
در کجا نهانی – عمو تو را گم کرده قاسم
ایماه کنعان حسن بگو کجایی
گمان کنم به زیر ابر نیزه هایی
ای قاسمم ای قاسمم بگو کجایی (2)
********
با تو من بگویم – باشد آرزویم
که تو را بجویی – ای گل خشکیده و زردم
به شبم سحر نیست – جلوه گر قمر نیست
از تو یک خبر نیست – دنبال تو کجا بگردم
تو یک عمو بگو که پیدایت کنم من
ماه تماشایی تماشایت کنم من
ای قاسمم ای قاسمم بگو کجایی (2)
********
به کنارت ای ماه – من رسیدم از راه
می کشم ز دل اه – جانم ز غم رسیده بر لب
سوی تو دویدم – چون کمان خمیدم
چونکه من بریدم – تو را به زیر
خواندم میان موج خون ای عمو جانم
انا الیه راجعون ای عمو جانم
واویلتلا واویلتا آه و واویلا (2)
**********
از خون همه رنگم زدند ای عمو جانم
ازهر طرف سنگم زدند ای عمو جانم
واویلتلا واویلتا آه و واویلا (2)
**********
یتیم این صحرایم و بابا ندارم
بر روی دامان تو من سر می گذارم
واویلتلا واویلتا آه و واویلا (2)
**********
مانده به زیر دست و پا سر تا به پایم
شد تیر و باران پیکرم مثل بابایم
واویلتلا واویلتا آه و واویلا (2)
**********
بهر تماشایم بیا از حرم بیرون
شد ماه کنعان حسن پوشیده از خون
واویلتلا واویلتا آه و واویلا (2)
**********
بار سفر را بسته ام ای امام من
پیچیده بوی پدرم بر مشام من
واویلتلا و