حضرت علی اکبر (ع)

مرتب سازی براساس

اشعار شب هشتم محرم به همراه سبک/زمینه -( اکبر من جوون شیدای بابایی ) * محسن مقدم

1905
3

اشعار شب هشتم محرم به همراه سبک/زمینه -( اکبر من جوون شیدای بابایی ) اکبر من جوون شیدای بابایی

اکبر من عصای دستای بابایی

اکبر من تو گل رعنای بابایی

شبه پیمبر من داری می ری به میدون

آهسته تر علی جون چشمامه کاسه ی خون

ردشو همه وجودم از زیر اشک چشمام

جوون سر به زیرم علی خوش قد وبالام

واای داری می ری خدا به همرات

واای نظری کن به حال بابات

تو کربلا موذنو بها ر رویای منی

دنیارو بعدت نمیخوام چون همه دنیای منی

علی اکبرم

ای پسرم مهربونم جوون لیلا

ای پسرم میکشی پاتو روی خاکا

ای پسرم نیمه جونی وارباً اربا

کنار نعش تو من ضجه و گریه کردم

پاشو بریم تا خیمه می بینی غرق دردم

دست وپا می زنی و جون منو می گیری

چه جور ببینمت من اینطور داری می میری

واای پهلو هات

  • دوشنبه
  • 18
  • آبان
  • 1394
  • ساعت
  • 15:28
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( من کیستم امام حسین مکرمم ) *

1649
2

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( من کیستم امام حسین مکرمم ) من کیستم امام حسین مکرمم

بر اهل بیت حضرت عباس دیگرم

مشهور گشته ام به علی اکبر حسین

نجل ولی ام از ولی الله اکبرم

زیباتر از تمام شهیدان کربلا

پرپرتر از تمامی گل های پرپرم

پوشیده شد ز خون جبین ماه عارضم

پاشیده شد چو دانه ی تسبیح پیکرم

قرآن شانه ی سه امام بزرگوار

کز تیغ آیه آیه شده پای تا سرم

روزی که چشم خویش گشودم در این جهان

عشق حسین موج زد از شیر مادرم

لیلا هنوز شیر به کامم نریخته

گرداند دور یوسف زهرای اطهرم

---

آیینه ی محمدم و جان سه ولی

نام مرا نهاده ولی خدا علی

---

خون من است آب گلستان کربلا

زخم من است لاله ی بستان کربلا

پیش از شب ولادت خود پر گشوده ام

معراج رفته ام ز بی

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:50
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود ) *

6944
9

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود ) از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود

سر تا قدم به دشت بلا نینوا شدم

بابا کشید قد روی اسب و نگاه کرد

من پاره پاره از دم شمشیرها شدم

---

برخیز ای مؤذن جان بخش خیمه ها

جانم فدای گفتن الله اکبرت

هی دست و پا نزن نزنم بر سرم علی

پا بر زمین مکش نکشم ناله در برت

اشک من است جسم تو تکثیر کرده است

یا این که ریخته است به دور پدر پرت

خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش

یک سرفه کن که باز شود راه حنجرت

تو بر عبا بخواب و برو من و عمه ات

می آوریم خیمه بقایای پیکرت

برخیز و رو به حرمله ی بدگهر مده

پنجاه سال زحمت من را هدر مده

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:52
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( یم فاطمی در سرمدی مه هاشمی گل احمدی ) *

1684
2

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( یم فاطمی در سرمدی مه هاشمی گل احمدی ) یم فاطمی در سرمدی مه هاشمی گل احمدی

ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی

به سما قمر به نبی ثمر به فاطمه در به علی گوهر

به حسن جگر به حسین پسر چه نجابتی چه اصلاتی

به ملک مطاع به خدا مطیع به مرض شفا به جزا شفیع

چه مقام بندگی اش منیع به چه بندگی و اطاعتی

خم زلف او چه شکن شکن به مثال نقره ی خام تن

سپری به کتف و کفن به تن به چه قامتی و قیامتی

ز جلو نظر سوی قبله گه ز قفا نظر سوی خیمه گه

که نمود شه به قدش نگه به چه حسرتی و چه حالتی

ز قفا دو زن شده نوحه گر یکی عمه گفت و یکی پسر

که نما به جانب ما نظر به اشارتی و نظارتی

دانلود سبک

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( می خواستم چراغ شب هام باشی ) *

2067
2

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( می خواستم چراغ شب هام باشی ) شب هشتم

(زمینه – حضرت علی اکبر سلام الله علیه)

می خواستم چراغ شب هام باشی

می خواستم همیشه باهام باشی

می خواستم عصای دستام باشی

ای علی اکبرم وقتی رفتی از حرم

یادم اومد مادرم ای قد و بالاتو برم

حالا اومدم بالا سرت

چی شده گلم با پیکرت

منم و نفس نفس زدن

تو و نفسای آخرت

-----

می خواستم یار امامت باشی

ای یوسف عزیز امت باشی

فردا تو پناه عمه ات باشی

پیر شدم با رفتنت لحظه ی افتادنت

پیش چشمم کشتنت آه اربا اربا شد تنت

وقتی به تو می رسم علی

می بینی که بی کسم علی

بیا و یه کم آروم بگیر

تو رو به خدا قسم علی

-----

می خواستم برام پر و بال باشی

تا فردا برام کمک حال باشی

افتادم کنار گودال

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:56
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم ) *

1750
2

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم ) شب هشتم

(واحد-حضرت علی اکبر سلام الله علیه)

گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم

نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم

گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم

دلم به پیش تو جان در قفات دیده به قامت

خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم

دو چشم خود بگشا و سوال کن که بگویم

ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم

ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه

زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم

نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی

زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم

هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان

صدای یاابتای تو را دوباره شنیدم

سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید

که شد به

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( الا یا اهل العالم قال العابس ) *

3616
7

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( الا یا اهل العالم قال العابس ) شب هشتم

(شور)

(کربلایی حسین طاهری)

الا یا اهل العالم قال العابس

فی یوم العاشورا فی ارض الکربلا

حب الحسین اجننی

به نام نامی سر بسمه تعالی سر

بلند مرتبه پیکر بلند بالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بنده ی تو نخواهد گذاشت هر جا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین ما رأیت الا تن

به آسمان بنگر ما رأیت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق مباد بر بدنم

مباد جامه مبادا کفن مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود

جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین ها را

ک

  • دوشنبه
  • 2
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 17:01
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( وقت بعثت آمده ) *

2159
1

اشعار حضرت علی اکبر سلام الله علیه -( وقت بعثت آمده ) شب هشتم

(حضرت علی اکبر سلام الله علیه)

وقت بعثت آمده

جبرئیل از عرش رحمان بر تحیت آمده

کربلا غار حراست

آیه های وحی در باب شهادت آمده

در نمازی که به پاست

صف به صف فوج ملک در حال قامت آمده

در غدیر کربلا

شخص ختمی مرتبت هم بهر بیعت آمده

گنج پنهان در نقاب

سوی میدان آمده یعنی به قیمت آمده

بوده از بس وقت ضیق

آمده زهرا سر قول و قرار خود دقیق

بوسه زد وقتی پدر

در نقاب صورتت در نجف می شد عقیق

دشت اکبرخیز شد

ریخته گل بوته هایت در میان خار و تیغ

اتحاد دست هاست

ای امان از دست نیزه ای امان از دست تیغ

خیمه ها را غم گرفت

شد سکینه بی برادر شد رقیه بی رفیق

می رسد از آن طرف

وقت افتادن صدای ه

  • چهارشنبه
  • 4
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:13
  • نوشته شده توسط
  • حمید
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

حضرت علی اکبر(ع) -( شد غرش رعد، مست از تکبیرت ) * یوسف رحیمی

1299
0

حضرت علی اکبر(ع) -( شد غرش رعد، مست از تکبیرت ) شد غرش رعد، مست از تکبیرت

شد صاعقه، ماتِ ضربت شمشیرت

با جذبه ی حیدرانه ی چشمانت

مُلک و ملکوت می‌شود تسخیرت

شاعر : یوسف رحیمی

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:23
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

حضرت علی اکبر(ع) -( اینک دوباره نور ولا جلوه می کند ) * محمود ژولیده

1265

حضرت علی اکبر(ع) -( اینک دوباره نور ولا جلوه می کند ) اینک دوباره نور ولا جلوه می کند

بار دگر رسول خدا جلوه می کند

سرچشمه ی زلال ولایت که سر زَنَد

جام طهورِ آب بقا جلوه می کند

در خانه ی حسین به امرِ خدای او

نور تمامِ ارض و سما جلوه می کند

یک شِمّه از جمال و جلال پیمبری

در آسمان چو شمس و ضحی جلوه می کند

این مَه اگر نقاب بگیرد ز روی خود

وجه کمال آل عبا جلوه می کند

آمد گره گشای جمیع پیمبران

حالا تمام معجزه ها جلوه می کند

یوسف کجاست تا شود از این جمال مست

یوسف ترین جمالِ خدا جلوه می کند

عیسی کجاست تا نفسی زنده تر شود

احیاگر نفوسِ هُدی جلوه می کند

تا خُلق و خوی و منطقِ احمد شود مسیر

شهزاده ی حسین به ما جلوه می کند

باید عقیقه داد برای

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:26
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا ) * محسن رضوانی

2026
1

حضرت علی اکبر(ع) -( رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا ) رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا

کأنّ المصطفی قد عادَ یـولَد مرّةً أخری

یـقـین روح مـحمـد رفـته در جسم علی اکبر

اگـر مـا می پذیرفـتیم مفهوم تناسخ را

هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون

همینکه زادۀ لیلا هویدا می کند رخ را

سپاه شـمرِکافرکیش، مات جلوه ی حُسنش

سوار اسب خود، وقتی نمـایان می کند رخ را

به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم

نمی فهمیم علت را ... نمی یابیم پاسخ را

عطش، آتش شد اما با لب بابا گلستان شد

چنانـکه آتش نمرود، ابراهیم تارخ را

شاعر : محسن رضوانی

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:27
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
استاد حاج غلامرضا سازگار

حضرت علی اکبر(ع)- -( روایت است که روزی به مسجد کوفه ) *استاد حاج غلامرضا سازگار

2934
2

حضرت علی اکبر(ع)- -( روایت است که روزی به مسجد کوفه ) روایت است که روزی به مسجد کوفه

نشسته بود حضور پدر علی اکبر

یکی چو باغ گل و دیگری چو شاخۀ گل

یکی چو شمس فروزنده و یکی چو قمر

پدر نگاه به ماه رخ پسر می کرد

پسر به روی پدر داشتی هماره نظر

درآن میانه علی کرد خواهش انگور

ز سیّدالشّهدا آن امام جنّ و بشر

نبود موسم انگور تا ولیّ خدا

دهد ز مهر و وفا خوشه ای به دست پسر

در آن میانه خلایق نظاره می کردند

چگونه می شود آرام، آن نکو منظر

کنار مسجد کوفه درخت خشکی بود

که از گذشت زمانش نه برگ بود و نه بر

امام دست مبارک بر آن درخت نهاد

که شد ز معجز دستش دوباره سبز شجر

عیان به شاخه او گشت خوشۀ انگور

چه خوشه ای که همه حبّه های آن گوهر

به دست خویش

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:29
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع)- -( چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده ) * مهدی علی قاسمی

3250
7

حضرت علی اکبر(ع)- -( چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده ) چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده

خنده بر روی لب این همه لشکر مانده

بین این دشت تمام تن او پخش شده

هر طرف قطعه ای از پیکر اکبر مانده

اربا اربا شده آنگونه علی اکبر من

که از او در همه جا نفحه ی عنبر مانده

زانویم از رمق افتاد و زمین افتادم

کمرم تا شد از این داغ... شدم درمانده

به کنار بدنش خشک شده این بدنم

از علی اکبر من یک علی اصغر مانده؟!

خواستم بوسه زنم بر بدنش، آه...نشد

جای بوسه به تن این گل پرپر مانده؟

یاد اصوات اذانش جگرم را سوزاند

حسرت یک نگهش بر دل مضطر مانده

به روی پیکر او پیکر من افتاد و

خواهرم در بر من دست به معجر مانده

هرچه کردم بدنش بین عبا جمع نشد

به روی خاک از این ت

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:32
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است ) * محمد بختیاری

1687

حضرت علی اکبر(ع) -( عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است ) عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است

یا نسیم موی اکبر در هوا پیچیده است

چرخش شمشیر او سر می دواند مرگ را

بین دشمن ذوالفقار مرتضی پیچیده است

بر زمین انگار ثارالله را پاشیده اند

بس که در هر گوشه ای بوی خدا پیچیده است

از تنش هر نیزه مقداری تبرک برده است

یا که بر هر نیزه قرآنی جدا پیچیده است

اسب او از بین دشمن سر درآورد و تنش

در قنوت نیزه ها چون ربنا پیچیده است

قد یک صحرا قد او قد کشیده ست و پدر

قسمتی از پیکرش را در عبا پیچیده است

هر که از خیمه رسیده سخت سردرگم شده

بس که ابعاد غم این ماجرا پیچیده است

شاعر : محمد بختیاری

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:34
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( از بین موج خون گهرم را بیاورید ) *

1423
3

حضرت علی اکبر(ع) -( از بین موج خون گهرم را بیاورید ) از بین موج خون گهرم را بیاورید

جان ز جان عزیزترم را بیاورید

طوفان غم به جان و دلم موج میزند

آرام جان شعله ورم را بیاورید

شمعم كه سوخته از پا نشسته ام

پروانه شكسته پرم را بیاورید

چون آفتاب سُرخ پر از شعله ام هنوز

ای هاشمی رُخان،قمرم را بیاورید

ما با همیم همسفر از فرش تا به عرش

از بین راه همسفرم را بیاورید

تا بنگرید جلوه ایثار و عشق را

آئینه شكسته سرم را بیاورید

از بس كه تیر و نیزه به برگ و برم زدند

افتاده بر زمین، ثمرم را بیاورید

دیدم كه قطعه قطعه شده پاره دلم

از روی خاك ها جگرم را بیاورید

یعقوبم و ز دیده من نور رفته است

تا خیمه یوسفم،پسرم را بیاورید

سید هاشم وفایی

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 12:57
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( می روی و می بری همراه خود جان مرا ) * مصطفی هاشمی نسب

3967
3

حضرت علی اکبر(ع) -( می روی و می بری همراه خود جان مرا ) می روی و می بری همراه خود جان مرا

صبـــر کن بابا ببیـن حــال پریشــان مرا

در پی ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست

می بری بـا خود دل خیمـه نشـینان مرا

ای عصای پیری ام، داری هلالم می کنی

بعد تو دشـمن ببینـد حــال حیــران مرا

قبل رفتن اندکی پیش دو چشمم راه رو

پر کن از قد رســایت قاب چشــمان مرا

در جواب تشنگی شد عایدم شرمندگی

گر چـه دیدی با زبانت کام عطشــان مرا

از فرس افتاده، سوی تو خودم را می کشم

آه بـابـا جــان ، ببیـن زانـوی لـرزان مرا

سوره های پیکرت پاشیده از هم وای من

پخش صحــرا کرده اند آیــات قـرآن مرا

عده ای کل می کشند وعده ای کف می زنند

تــا شنیـده دشمنت آوای افغـــان مرا

تا

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 13:25
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است ) * امیر اکبرزاده

1676
2

حضرت علی اکبر(ع) -( گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است ) گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است

دیدنت این‌بار دل را خانه‌ی غم کرده است

ای جوان! گفتم عصای دست پیری‌ام شوی

داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است

پای خود را می‌کشی بر خاک اسماعیل من

تیغ امّا در تن تو کشف زمزم کرده است

عده‌ای شمشیر... بعضی تیر... نیزه... دشنه... سنگ...

هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است

آن‌قَدَر بر پیکرت پیچیده ردّ زخم‌ها

راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است

زخم‌هایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف

بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است

تاب آوردم که بی‌تاب از عطش رفتی ولی

طاقتم را خنده‌ی بی‌جان تو کم کرده است

شاعر : امیر اکبرزاده

  • پنج شنبه
  • 8
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 13:29
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

حضرت علی اکبر(ع) -( شکر خدا زره زتنت در نیامده ) * قاسم نعمتی

1514

حضرت علی اکبر(ع) -( شکر خدا زره زتنت در نیامده ) شکر خدا زره زتنت در نیامده

با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده

میخواستم که باز ببوسم لبت ولی

دیدم که تیر از دهنت در نیامده

یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا

حتی ز عهده کفنت در نیامده

دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم

این چند نیزه از بدنت در نیامده

با یک فزع محاسن بابا خضاب شد

حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده

برخیز جانم آمده از گریه برلبم

مدیون گیسوی پریشان زینبم

شاعر : قاسم نعمتی

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:15
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 محمود ژولیده

حضرت علی اکبر(ع) -( ین همهمه به لشگر کفار آمده ) * محمود ژولیده

1014

حضرت علی اکبر(ع) -( ین همهمه به لشگر کفار آمده ) شکر خدا زره زتنت در نیامده

با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده

میخواستم که باز ببوسم لبت ولی

دیدم که تیر از دهنت در نیامده

یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا

حتی ز عهده کفنت در نیامده

دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم

این چند نیزه از بدنت در نیامده

با یک فزع محاسن بابا خضاب شد

حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده

برخیز جانم آمده از گریه برلبم

مدیون گیسوی پریشان زینبم

شاعر : محمود ژولیده

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:19
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع)- -( این باده بی شک سوی ساغر بر نمی گردد ) * علی سلیمانی

1850
1

حضرت علی اکبر(ع)- -( این باده بی شک سوی ساغر بر نمی گردد ) این باده بی شک سوی ساغر بر نمی گردد

زینب به لیلا گفت : دیگر بر نمی گردد

کودک نگاهش را به بابا دوخت با حسرت

پرسید : یا مولا ، برادر بر نمی گردد ؟

با چشم های خسته اش بابا به کودک گفت :

اصغر ، بزرگی کن که اکبر بر نمی گردد

با طعنه اهل کوفه می گفتند : بی تردید

سالم از این میدان پیمبر بر نمی گردد !

این رسم مردان خداوند است در میدان

برگشت اگر تن ، بی گمان سر بر نمی گردد

پیداست اسماعیل ِ این میدان زمینی نیست

قربانی است و سوی هاجر بر نمی گردد

وقتی پسر پهلو شکسته مانده در میدان

یعنی پسر پهلوی مادر بر نمی گردد

آری جوان اهل رجز خوانی ست ، بی باک است

آری جوان از ترس خنجر بر نمی گردد

از لحن

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:24
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( ی نسخه ی برابر اصل پیمبری ) * عارفه دهقانی

1192

حضرت علی اکبر(ع) -( ی نسخه ی برابر اصل پیمبری ) ای نسخه ی برابر اصل پیمبری

آیینه ی محمد و بازوی حیدری !

ای بهترین محدثِ شبهای حادثه!

لب باز کن که شمس و قمر هست مشتری!

لیلا ، تب تو را به جگر داشت یوسفم

داغ است در هوای تو بازار دلبری

قربان لحن پرسشی ات ای عصای دست!

" این راه, بر حق است..." خودت مطمئن تری!

ای اولین شهید بنی هاشم! السّلام

ای شهد تازه ای که رسیده و نوبری

***

چندیست رازهای مگو در زبانم است

گاهی بهانه ی بغلت ورد جانم است

لب باز کن...زبان به زبان گوش کن مرا

سیراب از معارف آغوش کن مرا

باور کن از تو تشنه ترم جان من !علی!

خاتم بنوش...آه! سلیمانِ من! علی!

آرامتر برو...که به دنیای بعد تو

" اُفٍّ لکِ " بگویم از اینجای ب

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:28
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

علی اکبر(ع) -( ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد ) * هادی ملک پور

2254
-1

علی اکبر(ع) -( ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد ) ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد

می روی پای تو اشک پدرت می ریزد

می روی و دل بابا به تپش می افتد

دل شیدایی من پشت سرت می ریزد

رحم کن بر پدر محتضرت می میرد

آسمان بر سرم از این سفرت می ریزد

پشت دشمن ز رجز خوانی تو می لرزد

جگر از نعره ی هل من نفرت می ریزد

تیغ هرکس بخورد بر سپرت می شکند

خون هرکس که شده حمله ورت می ریزد

به سرت تیغ فرود آمد و از هم واشد

خون ز پیشانی قرص قمرت می ریزد

وای از آن دم که تو از اسب می افتی به زمین

گله ای گرگ ز هر سو به سرت می ریزد

چقدر نیزه به پهلوست خدا می داند

آنقدر هست که خون از جگرت می ریزد

صید صد نیزه و تیری کمی آرام بگیر

دست و پا گر بزنی بال و پرت می

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:32
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند ) *

1349
1

حضرت علی اکبر(ع) -( بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند ) بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند

پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکل های هر پ‍یری جوانش می شود

آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت

بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا

احترام ربنایش را زمین انداختند

این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است

تکۀ آیینه هایش را زمین انداختند

بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت

با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و

پیش بابایش عبایش را زمین انداختند

چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند

چند قسمت از تنش را چند جا انداختند

سید پوریا هاشمی

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 09:57
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع) -( چقدر پشت سرت نغمه ی یا رب کردم ) * مجتبی کرمی

1854
1

حضرت علی اکبر(ع) -( چقدر پشت سرت نغمه ی یا رب کردم ) چقدر پشت سرت نغمه ی یا رب کردم

روز ها را به تماشای قدت شب کردم

به قد و قامت و قد قامت زیبات قسم

عدّه ای را به اذان تو مقرّب کردم

هر زمانی که سوار آمدی از راه علی

من تماشای نبی بر روی مرکب کردم

از لبت آتش هجران به زبانم افتاد

دور تر می شدی آنقدر که من تب کردم

حرم از طرز وداع تو اسارت فهمید

گریه ها بود که بر غربت زینب کردم

هرچه کردم دگر انگار پیمبر نشدی

در عبا جسم تو را هر چه مرتب کردم

شاعر : مجتبی کرمی

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 10:02
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

حضرت علی اکبر(ع) -( خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را ) * سید پوریا هاشمی

3565
1

حضرت علی اکبر(ع) -(  خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را ) خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را

به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز

برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را

دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟

به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را

سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است

بست با نیزه به رویش ره این صحرا را

پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد

باز دیدم وسط آتش در، زهرا را

خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من

به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را

تو تجلای غم پنج تنی ای ولدی

که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را..

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 10:05
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

حضرت علی اکبر(ع) -( قصد دارد بدود تاب و توانش رفته ) * سید پوریا هاشمی

3325
6

حضرت علی اکبر(ع) -( قصد دارد بدود تاب و توانش رفته ) قصد دارد بدود تاب و توانش رفته

پیرمردی که غریبانه جوانش رفته

هرچه میخواست که با پا برود باز نشد

عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته

وقت پیری همه امید پدرها پسراست

تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته..

فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست

دیر راهی شود از دست زمانش رفته

از سر ماذنه افتاد موذن برخاک

تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته

باچه ضجری به سر نعش علی می آید

باچه حالی که توان بهر بیانش رفته

آمد و دید پیمبر به زمین افتاده

آمد و دید که حیدر ضربانش رفته

هرچه میدید علی بود علی بود علی

بدنش بیشتر از حد مکانش رفته

آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند

که توان از بدن نیزه زنانش رفته

تیرها مثل حسن با ب

  • جمعه
  • 9
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 10:08
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت -( من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟ ) * مصطفی هاشمی نسب

7907
22

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت -( من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟ ) من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟

خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم

واژه های بدنت سخت به هم ریخته است

سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟

مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی

تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم

ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر

تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم

ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است

چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم

میوه های لب تو روی زمین ریخته است

بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم

بت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی

حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم

شبــه پیغمبـــر من معجزه هـ

  • یکشنبه
  • 11
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 05:16
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت -( نشد بلند شود هرچه سعی خود را کرد ) * سید محمد جوادی

1879
1

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت -( نشد بلند شود هرچه سعی خود را کرد ) نشد بلند شود هرچه سعی خود را کرد

نداشت فایده هر قدر که تقلّا کرد

دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت

غریب کرب و بلا کمی تماشا کرد

پدر کنار تن او شبیه ابر گریست

کشید آه و نگاهی به «ارباً‌ اربا» کرد

گذاشت صورت خود را به صورت پسرش

دوباره مرگ خودش را پدر تمنّا کرد

دل امام دو عالم به یک نگاه شکست

نشست و زخم قدیمیِ کوچه سر وا کرد

شکافت بیشتر از پیش از دو سو پهلو

نداشت فایده هر قدر نیزه را تا کرد

کسی ز خیمه رسید و به دست زینبی‌اش

امام مرده‌ی خود را دوباره احیا کرد

شاعر : سید محمد جوادی

  • یکشنبه
  • 11
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 05:18
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت -( تا قد و قامت تو رعنا شد ) * احسان محسنی فر

2076
2

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت -( تا قد و قامت تو رعنا شد ) تا قد و قامت تو رعنا شد

روشنی‌بخش چشم بابا شد

دیدن روی تو عبادت بود

بسکه رویت شبیه طاها شد

از حرم تا که دور می‌گشتی

در دل از رفتن تو غوغا شد

ناگهان بین قوم بلوا شد

بر سر کشتن تو دعوا شد

بهر هرکس که بغض حیدر داشت

فرصت مغتنم مهیّا شد

مثل یک شیشه عطر پاشیدی

عطر تو پخش بین صحرا شد

سوی میدان چنان علی رفتی

لیک برگشتنت چو زهرا شد

نیزه‌ای بی نصیب از تو نماند

عضو عضو تنت ز هم وا شد

قبل از آنکه کنار تو برسم

قدِ نیزه به قامتت تا شد

شاعر : احسان محسنی فر

  • یکشنبه
  • 11
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 05:19
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
 رحمان نوازنی

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت-شب هشتم -( این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن ) * رحمان نوازنی

1356
1

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت-شب هشتم -( این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن ) این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن

همراه زخم های پدر خوب تر شدن

باید هوای شوق تو ما را بگیرد و

پروازمان دهد به هوای سحر شدن

آنگاه من کبوتر پایین پا شوم

مانند آسمان پر از بال و پر شدن

بر خیز خیمه ی آشفته را ببین

بعد از تو سهم خیمه شده دربه در شدن

از ناله حسین فلک خم شد و نوشت:

بعد از تو سهم عشق شده بی پسر شدن

آیا رواست پیش تو از زخم طعنه ها

سهم امام تو بشود خونجگر شدن

شاعر : رحمان نوازنی

  • یکشنبه
  • 11
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 05:21
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد