از آن روزی که جسمت را به خاک وخون رها کردم
طلب مرگ خودم را روز وشبها از خدا کردم
شنیدم بی کفن جسمت سه روز اندر بیابان بود
زدم بر صورت وزین غم برایت گریه ها کردم
وداع آخرینت یادم آید آن سفارشها
به پیمانی که بستم با تو ای جانا وفا کردم
چهل روزی گذشته از وداع جانگداز من
دهم شرح فراغم را که دانی من چها کردم
غروب روز عاشورا خیامت غرق آتش شد
دویدم در بیابان ،جمع،آل مصطفی کردم
غم هجران تو یکسو اسیری بود بس دشوار
به راه حق حسینم،بر قضا خود را رضا کردم
چو دیدم راس خونینت به نی،قاری قرآنم
سرم را در غمت با چوب محمل آشنا کردم
امان از شام ،بس جور وجفا بر ما زشامی شد
به لب امن یجیب وبارها جدم صدا کردنم
دمی
- سه شنبه
- 9
- آذر
- 1395
- ساعت
- 04:23
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار