من ماندم و پایان یک آغاز رویایی
ای کاش می شد لحظه ای من با تو تنهایی...
ای کاش موج اشک من تا آسمان می رفت
ماه تو می افتاد در این چشم دریایی
پیراهن سبزت کجا و دست های من؟!
یوسف حذر دارد از این دست زلیخایی
دست دعایم پر شده از خون دل، برگرد!
ای بودنت پاسخ به حاجت های رویایی
جمعه به جمعه می نشیم رو به غمهایم
با این سوال خیس:(می آیی؟! نمی آیی؟!)
عمریست پلّه پلّه سمت عشق می آیم
دست امیدم را بگیر ای مرد بالایی
...
بی تو تمام شهر من لبریز تردید است
بی تو خیابان غرق آدمهای دنیایی
دیگر به اینجایم رسیده، جایم اینجا نیست
دارم به دنبال تو می گردم به هر جایی
از مادرت آموختی پنهان شدن را؟!، آه...
ای در گلویت
- سه شنبه
- 25
- تیر
- 1392
- ساعت
- 14:50
- نوشته شده توسط
- یحیی