سرلوحه بندگی ست زهرا
آرام دل نبی ست زهرا
در وصف ویش همین بود بس
مظلوم تر از علیست زهرا
شاعر : جواد کلهر
- سه شنبه
- 23
- آبان
- 1396
- ساعت
- 19:44
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
سرلوحه بندگی ست زهرا
آرام دل نبی ست زهرا
در وصف ویش همین بود بس
مظلوم تر از علیست زهرا
شاعر : جواد کلهر
بستری بیمار من رفته ز هوش
صوت قرآنش نمی آید به گوش
بلبلی که بانگ یارب یاربش
پرطنین باشد دگر گشته خموش
فاطمه جان نیمه جانم را ببین
روی خود را از علی دیگر مپوش
من که گفتم رحم کن بر حال من
نی توان دارم نه نای و نی خروش
جرمت ای انسیه الحورا چه بود
صورتت نیلی و پاره گشته گوش
در عزای همسر تازه جوان
مرتضی خون جگر دیگر بنوش
کوفه و شهر مدینه دیده اند
نان و خرما می کشیدی تو به دوش
ای که همدرد یتیمان بوده ای
می کشی تابوت زهرا را به دوش
تا دم آخر که زهرا زنده بود
بود یاد کام پیر می فروش
مهر خود نذر حسینش کرد و گفت
ای عزیز فاطمه قدری بنوش
تشنه لب جان داد در کرببلا
بارلاها اصغرش رفته ز هوش
آب نایاب و حرم در
فزون تر از غم تنهایی علی غم نیست
علی شناس تر از فاطمه به عالم نیست
هر آنکه سائل و خدمتگزار فاطمه شد
گدایی اش ز بزرگی و سروری کم نیست
ولایتی که حصین و امان ز قهر خداست
مگر عبارت زنهار آن معظم نیست
چگونه شعله فروزان زدند فاطمه را
که غیر آتش و دودی بر آن مجسم نیست
جراحتی که ز مسمار قلب او سوزاند
حرارت و تپشی از ولایتش کم نیست
رسید فضه به امداد فاطمه آنجا
مگر کسی بجز از خادم تو محرم نیست
به وقت پیری و عزلت عصا به کار آید
کسی به سن جوانی که قامتش خم نیست
به داغ فاطمه در سوگ جانگداز نبی
به غیر اشک غریب مدینه مرهم نیست
سه ماه طی شد و نبود امید بهبودی
اگر شفاست دگر فاطمه مصمم نیست
زنان شهر مدینه چه زو
ساقی از جام می دوست چو ساغر می زد
نزد مستان جهان نغمه ز داور می زد
مستی باده و می کرده چنان مدهوشش
که فقط لب به خم و باده کوثر می زد
فاطمه کوثر و ساقی ره دوست علی است
او که پیوسته دم از حضرت حیدر می زد
کیستی فاطمه ای ام ابیهای پدر
بوسه بر سینه و دست تو پیمبر می زد
آنکه از فاطمه اش نسل امامت باقیست
از چه رو خصم بر او وصله ابتر می زد
سینه اش خرد شد و بازویش از کار افتاد
آن دو عضوی که بر آن بوسه مکرر می زد
دوره کردند تو را تا که علی را بکشند
قتل صبر است بر این خاطر و باور می زد
کوچه باریک شد و دومی از راه رسید
پیش چشمان پسر بر رخ مادر می زد
گاه در خواب و گهی وقت نمازش زینب
بوسه بر بازوی بشکسته ما
آتش و دود چه غوغا می کرد
مادرم فاطمه آوا می کرد
بار شیشه به برش بود ولی
پشت در یاری بابا می کرد
بهر امداد علی آمده بود
او تولی و تبرا می کرد
الف قامت خود را چون دال
بهر آن قامت رعنا می کرد
میخ در وصله ناجوری بود
ورنه با سینه مدارا می کرد
گفت یا فضه برس بر دادم
چه شد این گونه تقاضا می کرد
شعله بر خانه مسلط شده بود
زینبش شکوه ز دنیا می کرد
دید او مادرش از پا افتاد
او دعا جانب یکتا می کرد
بانویی که سبب خلقت ماست
نفسش کار مسیحیا می کرد
با وجودی که سراپا غم بود
گریه بر غربت مولا می کرد
چه شد این بار که از شوهر خود
او نهان چهره و سیما می کرد
با همین چشم کبود از سیلی
گوهر گمشده پیدا می کرد
هر نفس خون
آتش نشان گشتی نشانی آتش دل
آتشفشان کردی به پا با رانش دل
این آتش سوزان نسوزانده پرت را
پرواز کردی تا بیابی رویش دل
بیش از همه بر حال مادرهایتان سوخت
قلب زمین در فصل سرد بارش دل
می کرد بهر یاری ات لحظه شماری
همکار یا امدادگر با پویش دل
گفتند آهسته صدای ناله آمد
اما چه سودی داشت غیر از رنجش دل
من فاطمیه پر حرارت دیده بودم
اما شده امسال افزون سوزش دل
سوزانده آتش گر سراپای شما را
باقی است اما از مدینه پرسش دل
زهرا به پشت در چرا افتاد از پا
با نعره دشمن به پا شد لرزش دل
ای کاش می کردید آنجا یاری از او
بودید آن جا مایه آسایش دل
گویی چنان ما بین آن دیوار و در بود
شد میخ هایش جای تیر و ترکش دل
از پا ف
من غریبم به غریبی علی رحم نما
نیست این گونه روی رسم وفا
فاطمه جان گله مندم کردی
بی کس و خانه نشینم کردی
گریه کردی تو به حالم زهرا
می شوم بعد تو دیگر تنها
ای بهار رخ تو رنگ خزان
جان حیدر مرو از خانه مان
با خدا بسکه تویی گرم نماز
معجرت را نکنی دیگر باز
سیلی خصم رخت را پوشاند
به خدا قلب علی را سوزاند
سینه ات محرم هر راز بود
نکند لحظ پرواز بود
شوق دیدار پدر داری باز
می کنی در ره او بر من ناز
چون رسیدی به نبی گو که علی
در ره حق به بلی گفته بلی
صحبت از واقعه کوچه مکن
اینقدر بهرعلی مویه نکن
بین این شهر همه دانستند
پیش چشمان تو دستم بستند
رد خون پس در با من گفت
خاطرم را ز حقیقت آشفت
فاطمه می روی و من
هیزم رسید و آتشی از در بلند شد
ای وایِ من که نالهی مادر بلند شد
مامور شد به صبر علی ، از سکوت او
سو استفاده کرد ستمگر بلند شد
با جمعی از ارازل و اوباش ریخت و
پایش برایِ کُشتنِ مادر بلند شد
در را شکست او ، کمرِ شیعه را شکست
طوری که وای وایِ پیمبر بلند شد
طوری زدند خاطرشان جمع جمع شد
طوری زدند نالهی حیدر بلند شد
با این همه همینکه علی بین کوچه رفت
دیوار را گرفت از آن در بلند شد
دستش رسید دامن مولا ولی شکست
از بس قلاف تیغ مکرر بلند شد
زینب شنید گریهی در آه میخ را
زینب گریست دادِ برادر بلند شد
کُنج خرابه هم چقدر یاد مادر است
وقتی دوباره گریهی دختر بلند شد
* * *
این راه فاطمه است که سر ب
چنان بخشیده حق بر فاطمه نام عزیزش را
که حتی برده بالا عزتش شأن کنیزش را
بساط فیض عالم بر رضای فاطمه بند است
مقرب می کند زهرای اطهر مستفیضش را
اگر چه آسیابش محور ارزاق گردون است
از این دنیا برای خود نمی خواهد پشیزش را
غلامی حر شد و قرضی ادا گشت و فقیری سیر
خدا با خنده برگرداند بر او سینه ریزش را
اگر چه زیر و رو شد پیکرش اما کسی از او
ندید اصلا سکوت حنجر دشمن ستیزش را
دری که سوخته با ضربه ای آرام می ریزد
بگو کمتر کند ملعون از این در دورخیزش را
نمی فهمد اگر آن بی حیا پس لااقل ای کاش
درِ خانه نگه دارد عقب، مسمار تیزش را
ثمر از شاخه افتاد و خدا بر خویش واجب کرد
برای قاتل محسن عذاب رستخیزش را
مادر و بچه در خطر هستند
چون علمدار یک نفر هستند
در مسیر دفاعِ از حیدر
هر دو تا عازم سفر هستند
یک نفر داد می زند نزنید
ثلث سادات پشت در هستند
مادری زیر دست و پا مانده
مردم شهر بی خبر هستند
آی مردم مگر نمی دانید
این دو از نسل بوالبشر هستند؟
شیعیان ابتدای ماه ربیع
زخمیِ آخر صَفَر هستند
ما لباس سیاه می پوشیم
گرچه یک عده خیره سر هستند
شایان مصلح
رفتی و حال فاطمه ات روبراه نیست
دیگر برای آل عبایت پناه نیست
شیطان به روی منبر تو تکیه کرده است
رخت کسی برای عزایت سیاه نیست
رجاله ها دوباره شکستند عهد خویش
اینجا کسی برای حقیقت گواه نیست
غیر از علی برای تو یاری نمانده است
جز فاطمه برای علی هم سپاه نیست
هر چند بعد تو دگر از پا فتاده ام
من یک تنه به پای علی ایستاده ام
****
سهمم ز روزهای پس از تو عذاب شد
دیگر سلام های علی بی جواب شد
با هیزم آمدند مرا تسلیت دهند
"بی حرمتی به ساحت آیینه باب شد"
محسن تمام دلخوشیم بود بعد تو...
افسوس دلخوشی پس از تو سراب شد
گهواره ای که ساخته بودم برای او
بین هجوم لشکر شیطان خراب شد
محسن به پای حق
آکنده است از دود هیزم بوی فروردین
انگار خون ميبارد از پهلوى فروردين
روييده روى سينه ى او يک گل ميخک
يک لاله هم گل کرده بر بازوى فروردين
سال سياهى از ربيع الاولش پيداست
در شعله خاكستر شده گيسوى فروردين
جز در حضور خالق گلها نمى شد خم
خم شد چرا پس پشت در زانوى فروردين
ديوارها با چشم خود ديدند و لرزیدند
درکوچه ها وقتى شکست ابروى فروردين
دست جهنم زاده كارى كرد كه آخر
شرمنده شد ارديبهشت از روى فروردين
نيمه شب تلخى به پايان آمد اين دفتر
پنهان شد از چشم جهان بانوى فروردين
شاعر : میلاد حسنی
روز آری روز ، اما تیره بود و تار بود
آنچنان که راویان گفتند شب انگار بود !
پس دوباره امت موسی به هارون پشت کرد
پشت پرده دست های سامری در کار بود
می شمرد آن روز آفت در میان مزرعه
دانه دانه دانه های پوک را ، خروار بود
آنچه در آن کوچه می زد با دل همسایه ها ...
داد هم رنگی ، نمای سنگی دیوار بود
ابتدا خودخواه ها بعداً خدا خواهان شهر
غیر از این معنا مگر "الجار ثم الدار" بود؟!
آنکه زد تنها میان شهر پیغمبر ، دریغ !
سنگ زهرا را به سینه ، لاجرم مسمار بود
فاش با بی حرمتی ها دست رد خورد عاقبت
"سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود
***
آنچه بعد از فاطمه روی سر زینب نشست
ای ! گرد یتیمی بود یا آوار بود
نقشه ی قتل علی بعد از نبی تنظیم شد
با جسارت های قنفذ این سند ترسیم شد
محسنیه شد میان شیعه،در این روزها؛
از مقام روح و از تأثیر آن تکریم شد
با حضور میخ در زهرا برای محسنش
پشت در صاحب عزای مجلس ترحیم شد
بابت اینکه ولی شد در حقیقت،پشت در؛
هدیه ی زهرا به مولا زودتر تقدیم شد
یک نفر پشت در و آن یک میان کوچه ها
فرق محسن با حسن از این جهت یک میم شد
حال مادر در میان بسترش بدتر شد و
زخم های در به لطف فاطمه ترمیم شد
غیر از اینکه قبر زهرا گشت پنهان از همه
روز قتل محسنش هم حسرت تقویم شد
اینکه زهرا با ولایت ماند با اهدای جان
نکته ی برجسته ی تربیت و تعلیم شد
شاعر : مهدی رحیمی
ای حامی ولایت ، ای محسن عزیزم
رفتی و من ز داغت، اشک از بصر بریزم
هنگام ضربه در ، بودی کنار مادر
گشتیم هر دو باهم ، فدای راه حیدر
هر شب به یاد داغت ، در پشت درب خانه
بنشینم و بگریم ، ای طفل نازدانه
طفل نخورده شیرم ، مادر شود فدایت
با جان خود نمودی ، از شیر حق حمایت
مظلومی علی از ، داغ غمت عیان است
مانند قبر مادر ، قبر تو هم نهان است
وقتی که جسم پاکت ، بر سینه ام سپر شد
گفتم به فضه بیا ، فاطمه بی پسر شد
تو اولین فدای ، راه ولایت استی
تو اولین شهید ، پیش ولادت استی
با که بگویم این را ، با محسنم چها شد
شش ماهه کودکم از ، ضرب لگد فدا شد
هم جان و پیکرم سوخت ، هم ماه و اخترم سوخت
هم
بالفرض که چشمان بشر بسته بماند
این قصه بنا نیست که سر بسته بماند
باید همه خلق بدانند که تا حشر
داغیست که بر روی جگر بسته بماند
در کوچه اگر راه ببندند به مادر
خوب است که چشمان پسر بسته بماند
باز است در خانه مولای من اما
بر روی ابوبکر و عمر بسته بماند
با ضرب لگد باز شود هر دری اما
یا رب تو مدد کن که مگر بسته بماند
در باز شد و مادر ما بچه اش افتاد
در سوخت نشد مثل سپر بسته بماند
ای فضه بیا تا که نبینند خلایق
ای فضه بیا تا که نظر بسته بماند
بی هوش که شد فاطمه بردند علی را
خاموش که شد فاطمه بردند علی را
شاعر : سید محمد حسین حسینی
در به هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
ضربه را فاطمه این مرتبه با شدت خورد
پسرش...نه، سپرش خورد زمین و زهرا
ضربه ها را پس از آن از دوسه تا قسمت خورد
معنی بیست و سه سال آهِ تو مولا این است؛
که زمان حق تو را آه، سرفرصت خورد
نه فقط حق علی را که چو ظرف آبی
غاصبی حق من و حق تو را راحت خورد
*خر فروشی سرکار آمد و با قیمت روز
خورد نانی اگر از جهل همین امت خورد
جالب این است که در ذهن همه نام علی؛
صدر نام همگان بود ولیکن خط خورد
محسن و کوچه و سیلی به فحول شیعه؛
هرچه برخورد تمامش به رگ غیرت خورد
کشته ی راه ولایت شده محسن یعنی؛
اگر آیینه لگد خورد به این قیمت خورد
شاعر : مهدی رحیمی
خستند پرت را و شکستند سرت را
ای وای که کشتند حسودان پسرت را
پشت در آن خانه چه گویم که چه ها شد
با ضرب لگد چید حرامی ثمرت را
فریاد زدی فضه بیا بال و پرم سوخت
جز اشک چه سازم شرر بال و پرت را
ای مادر غم دیده که در اوج شقاوت
بردند به یغما همه ارث پدرت را
پنهان شدی از ظلمت این عالم خاکی
حاشا که بیابند خلایق اثرت را
شاعر : ابراهیم روزبهانی
زمین به لرزه در آمد به دل شرر افتاد
دمیکه مادر سادات پشت در افتاد
بهشت، شعله گرفت و ز هرم آن آتش
عزیز حیدر کرار، در خطر افتاد
صدای فاطمه را پشت در شنید،ولی ..
چنان لگد به در خانه زد، که در، افتاد
صدای یا ابتایش به آسمانها رفت
که آه یا ابتا محسنم دگر ، افتاد
چنان هجوم به درب سرای او بردند ...
که از درخت ولای على ، ثمر ، افتاد
طناب بسته به دستان مرتضی اما
طنابشان به گلوی پیامبر افتاد
اگرچه دست ، شکسته ، ولی امانش برد
دمیکه نیمه ی شب، درد بر کمر افتاد
علی ندید ، ولی پیش دیده ی زینب ...
شکست مادر و کم کم شکسته تر افتاد
بجز کبودی رخ ، یادگاری از کوچه ...
به کتف و بازو و ابروی او اثر افتاد
جمعیت آنطرف و این طرف در مادر
میشود در همه جا جوشن حیدر مادر
هیزم جمع شده،حمله لشکر،مادر
پاگرفته همه جا ناله ی مادر مادر
شعله بالا نرود! نا که ندارد اصلا
حوریه طاقت گرما که ندارد اصلا
درِ این خانه در عرش معلی ست نزن
خشت خشتش همه دلخوشی ماست نزن
اینکه لرزیده تنش آیت عظماست نزن
بی حیا پیش رویت حضرت زهراست نزن
زدی و زلزله در عالم بالا افتاد
بشکند پای تو که فاطمه از پا افتاد
کینه و بغص تو بی حد و عدد شد نامرد
حال مولا سراین فاجعه بدشد نامرد
سهم قدیسه این شهر لگد شد نامرد
هرکس آمد زروی فاطمه رد شد نامرد
سوره نور به شلاق ندارد عادت
یاس به میخ کج و داغ ندارد عادت
خانه وحی خراب است کجایی فضه
سوخ
خانه ای که شُده خاکِ سه امامش جبریل
خانه ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل
خانه ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه ای که به درش بود سلامش جبریل
از درِ کهنه در بسته که خواهش می کرد
اهل آن را به در خانه سفارش میکرد
گفت با در نَفَسِ خانه مریض احوال است
چند روزی ست که از گریه کمی بی حال است
پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است
گفت با در ولی افسوس که بداقبال است
ناگهان دید در،آن روز که غربت پر بود
سمت جبریل سر کوچه جماعت پر بود
تازه فهمید همان روز سفارشها را
تازه دانست دلیل همه خواهش ها را
دید در یک طرفش هیزم و آتش ها را
بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِ ها را
خواست تا نشکند آتش چقدر غوغا کرد
خواست تا
دریغ از درد و داغِ بیکرانه
که غم از دل زند هر شب جوانه
مدینه من سؤالی از تو دارم
چه کردی با علی در آن زمانه؟
چه کردی که علی در نیمه ی شب
که می شد سوی نخلستان روانه
چه کردی با علی تا رازِ خود را
به نخل و چاه گوید محرمانه
چرا باید که قبرِ یاسِ پرپر
بماند تا همیشه بی نشانه
چرا مولای ما مظلوم و تنها
بماند سالها در کنجِ خانه
چه کردی تو؟بگو با جانِ زهرا
در و دیوار بود و تازیانه
مگر روزِ خدا پایان گرفته؟
که مولا غسل داد او را شبانه!
شاعر : هستی محرابی
زهرا، ای مَهِ نگارِ من (۲)
زهرا، هیجِده بهارِ من (۲)
زهرا، مرو از کنارِِ من (۲)
زهرا، زهرا
ای گلِ پژمرده در عهدِ جوانی (۲)
بی نصیب و نامراد از زندگانی(۲)
می روی امّا چرا با بی نشانی (۲)
بعدِ تو سهمِ من است نا مهربانی(۲)
این منو داغِ غمِ بی خانمانی (۲) جایگزین
خسته از دردِ فراقِ کودکانی(۲) جایگزین
زهرا !
این منو این آهِ سرد
زهرا
مانده پشتم کوهِ درد
زهرا
شد بهارم رنگِ زرد
زهرا، زهرا
زهرا، ای مَهِ نگارِ من (۲)
زهرا، هیجِده بهارِ من (۲)
زهرا، مرو از کنارِ من (۲)
زهرا، زهرا
ای گلِ یاسِ به خاک و خون کشیده (۱)
ای بتول، کامِ دل از دنیا بریده (۲)
کس به مثلِ تو غمِ عالم ندیده (۱)
گشتی ایامِ جوانی
الا ای چاه زهرایم کجا رفت
طبیبِ درد و غمهایم کجا رفت
الا ای چاه انیسِ هر چه دردم
بگو آن یارِ تنهایم کجا رفت
شاعر : هستی محرابی
یادِ غسل و یادِ تکفین یادِ تشییعِ شبونه
یادِ تابوتِ غریبت دلِ شب شده روُنه
یادِ اون شبهای غربت یادِ اون زخمِ جراحت
یادِ آهسته گرِستن یادِ قبرِ بی نشونه
شاعر : هستی محرابی
امشب ز داغِ زهرا آهِ دلم فزونه
تا جامه ی گلم رو دیدم که غرقِ خونه
تیغِ عدو چه کرده با جسمِ مهربانش
از ضربِ کینه بشکست پهلو وُ بازوانش
خون میچکه ز سینه زینب فقط نبینه
ممنون از این محبّت ای مردم مدینه
شاعر : هستی محرابی
یا زهرا(س)
ای سیده ی زنان عالم، زهرا
ای نور دل نبی خاتم، زهرا
ای بهرپدر زبعد مادر،مادر
ای سوره ی کوثر مجسم، زهرا
ای شاخص همسری ومادر بودن
ای کفو ولی ا...اعظم، زهرا
ازبعد پدر برای حق حیدر
بودی تو مدافعی مصمم، زهرا
هرگاه که کوچه یاد ما می آید
دلها بشود سرای ماتم، زهرا
لعنت به کسی که روی تو سیلی زد
شدقد حسن زاین الم خم، زهرا
ای وای زآتش ودر سوخته ای
پشت در وصحنه ای پر از غم،زهرا
دیدی تو به چشم خود علی را بردند
در بند ودودیده پر زشبنم،زهرا
دربستر خود فتاده بودی،زینب
بگذاشت به زخم سینه مرهم،زهرا
ای وای زلحظه ی وداعت بانو
گریید به حال حیدر عالم، زهرا
ای یار جوانمرگ علی مظلوم
جانباز وشهیده
یا فاطمه(س)
سیلی مزن بر روی او نامرد، او زهراست
رفته مگر ازیاد تو او دختر طاهاست
در پیش چشم کودکی مادر زدن، ای وای
مادر زمین افتاده،کودک دیده اش دریاست
هرچه تقلا می کند تا مادرش خیزد
تاب وتوانش نیست،آخر مجتبی تنهاست
ای کاش دستت می شکست ای جانی ملعون
برصورت زهرا اثر از ضربه ات برجاست
لعنت به تو ای ظالم اول به آل ا...
در امتداد ظلم تو کرببلا پیداست
کرببلا ومادر ویک پیکر بی سر
ازناله اش در آسمان شور عزا بر پاست
شاعر : اسماعیل تقوایی
سوره قدر و کوثر،ای خروش تو محشر
همه ی هستِ حیدر،یاور و یار رهبر
جانم بادا قربان غم تو
بر روی لب داریم همه دم ذکر و دمِ تو
زهرا زهرا شورِ دو عالَم
ای ثناخوانِ عشق تو هاجر و مریم
گل حیدر یا زهرا...
ای نماز تو فخرِ،خالقِ آسمانها
عرصه سَروَریّت،پَهنه ی کهکشانها
جانِ طاها ای نورِ بی همتا
عالَم همه مِسکینَت ای صدّیقه ی کبری
ای مادرِ شمسِ عاشورا
دانش آموزِ مَکتبت زینب کبری
گل حیدر یا زهرا...
تنها بمانده ام بی یار ویاورم
افتاده پشت در مظلومه همسرم
زهرای من خدا در خون وآتش است
شرمنده از روی مولا پیمبرم
یاس کبود من همراه غنچه اش
افتاده بر زمین نالان برابرم
دستان من شده بسته به بند کین
ناشد مدد کنم دلدار مضطرم
شرمنده ام زتو زهرا مرا ببخش
چون در حصار این قوم ستمگرم
فضه بیا مدد، کن همسر مرا
محسن فدا شده دریاب وهمسرم
ای مردم او بود دردانه ی رسول
من گرد خندق وسردار خیبرم
زهرا بنالد وبابا صدا زند
این ناله می زند آتش به پیکرم
یارب سپارم این نامردمان به تو
تاموقع جزا، تا روز محشرم