آمدم در کربلا دلشوره بر قلبم نشست
ماجرای تلخ آن روز پر از ماتم نشست
یادم آمد از زمان آمدن در کربلا
با عزیزان و جوانان آمدیم در کربلا
یادم آمد محملم را ساقی عطشان گرفت
دست هایم را عزیزان قاسم و اکبر گرفت
رو به رویم در رکاب محملم بودی حسین
باعث آرامش قلب حزین بودی حسین
آمدم من بر زمین پیش نگاهت یا اخا
دور تا دورم پر از آلاله های کربلا
آمدم بار دگر چهل روز بعد واقعه
اربعین ماتم و رنج و بلا با قافله
آمدم بار دگر دل خسته و زار و حزین
پیر و فرسوده رسیدم کربلا اما غمین
با ورود کاروان دلشوره بر جانم نشست
لرزه بر اندام اطفال و یتیمانت نشست
جای سیلی ،روی نیلی باز شد پیدا اخا
کعب نی ،سرها به نی در خاطرم آمد اخا
ترس دارم باز آید حرمله با یک کمان
بر سر نیزه سرت بینم به دستان سنان
حنجری با خنجری بینم ببرد شمر دون
زیر سم اسب ها یک پیکر غلطان به خون
باز سوزد خیمه و غارت ز آل الله کنند
معجر ما را حرامی ها، غارت می کنند
آمدم خورشید تابان به روی نیزه ها
آمدم بار دیگر بنما طلوع در دیده ها
آمدم قاری روی نیزه ها ای بی کفن
کاش بودم جسم پاکت را بنمودم کفن
من نمی دانم چگونه پیکر بی سر به خاک
کرد تدفین و سپرد سجاد عابد توی خاک
آمدم جان اخا من سر بلند و با وقار
رو نمودم دست های آن پلید نا بکار
مثل زهرا مادرم گشتم سپر بهر امام
از ولایت پاسداری کردم و خط امام
مجلس بزم شراب و خیزران بی وفا
بزم روضه را به پا کردم برایت یا اخا
گر بپرسی از سه ساله ماند در شام خراب
در خرابه خاک شد وقتی سرت آمد به خواب
میهمان گشتی به او اندر خرابه جان من
دخترت بردی به همرات ایا دلدار من
ساقی اندر ماتم یک اربعین درد و فراق
می سراید از غم و دوری ز هجران وفراق
- جمعه
- 23
- تیر
- 1402
- ساعت
- 00:55
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری