دست از سرم بردار ای ملعونه همسر
بگذار کنج حجره در غربت بمیرم
برهم مزن با هلهله حال عروجم
ای بی حیا بگذار با عزت بمیرم
.
.
خواهم که اینک با همین حال پریشان
پا در میان روضۀ جنت گذارم
با یاد روی خاکیِ جدّ غریبم
صورت بخاک حجره با حسرت گذارم
.
.
عیبی ندارد آب هم بر من حرام است
با اینکه من نور دل خیرالنسایم
عطشان بمیرم بهتر از یک جرعه آب است
من زادۀ لب تشنۀ کرب و بلایم
.
.
دیگر رها کن حیله و مکر و جفا را
من را بدست غصه و آلام بسپار
در را بروی نعش من واکن که مُردم
بی سر صدا جسم مرا بر بام بسپار
.
.
بدجور خورده این سر و صورت به پلّه
وقتی کنیزان روی بامم میکشاندند
بال کبوترهای عاشق واشد، ایکاش
در کربلا خود را به جدم میرساندند
.
.
من یاد گودالم ولی جدّ غریبم!
این قتلگاهِ من شبیه کربلا نیست
از شادیِ جان دادنم بیرون ز مقتل
کف میزنند اما خبر از نیزه ها نیست
.
.
تو زیر سمّ اسبها جان هدیه کردی
من گوشۀ این حجرۀ دربسته آقا
من پیکرم یکبار هم نیزه نخورده
تو استخوانهایت همه بشکسته آقا
.
.
آری ترا جمع اراذل سر بریدند
من سر به پیکر دارم و شرمنده هستم
تو حنجرت شد پاره پاره زیر خنجر
من باز حنجر دارم و شرمنده هستم
.
.
تو نازدانه در خرابه دیدی اما
من نازدانه دیده ام در ناز و نعمت
تو تازیانه دیدی و سیلی به دختر
من دخترم را دیده ام تنها به محنت
.
.
تو تا چهل منزل سرت بر نیزه ها رفت
من سر بدامان پسر دارم عزیزم
تو چند مُهرِ سنگ بر پیشانی ات هست
من مِهرِ دستان پدر دارم عزیزم
.
.
تو مادرت زهرا صدا میزد بُنَیَّ
من بر سر خود سایۀ مادر ندارم
تو مثل زینب غصه خور داری حسین جان
تو گریه کن داری و من خواهر ندارم
.
- شنبه
- 12
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:55
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور